سرگرمی و طنزسایر

طنز و ضرب المثل

صفحه 1:
بسم الله الرحمان الرحیم طنز و ضرب المثل

صفحه 2:
امروز ظهر یهو یادم افتااد ‎lilly‏ باید برم مهد دنبال بچم ! بدو بدو رفتم دم مهد یادم اوعة الا من كد بجه دارم ۱ تازه زنم ندارم اهیچی داشتم بر سمت ‎aS. el‏ یادم اومد ماشینم ندارم :| !. اومدم دریست بگیرم تا خونه ‎HIT eos‏ پولم ندارم اهيچي دیگه سینه خی

صفحه 3:
راستی میدونید اولین بار جمله معروف مردهاهمشون مثل ‎yer‏ ‎a7 9)‏ كسى به به كار برد؟ بله اولين بار یک ‎UD‏ چینی ‎aS‏ ‏شوهرش ‎sy‏ کردم ‎a‏ در خيابان با دیدن مردان چینی مردها همشون مثل ‎cs‏

صفحه 4:
به ارو میگن خیلی آقایی میگه ما

صفحه 5:
يارو میخواسته گردو بشکنه گردو رو میزاره زیر پاش با سنگ میزنه تو سر خودش!!!!

صفحه 6:
از شوهره پرسیدند چرا به زنت عزیزم جواب داد بخدا هرچی ل سك ی ای ار

صفحه 7:
معلمه از دانش امورش میپرسه.پسرم در خی کنده؟ 000007

صفحه 8:
خره با فرزندش در کنار خیابانی ایستاده بودند و شاهد عروسی انسان ها بودند که فرزندش از وی پرسید بابا خره راستی خرها هم ازدواج میکنند و جواب داد پسرم این روزها فقط خرها ازدواج میکنند.

صفحه 9:
معلم از دانش آموزان پرسید در جمله ‎1S‏ ‏همه ی دانش آموزان تکالیف خود را با اشتیاق انجام میدهند . اشتیاق جه نقشى دارد . همه جواب دادند:حرف اضافه

صفحه 10:
هوو هوو را خوشگل میکند جاری جارى را كد بانو

صفحه 11:
يارو میره آموزش رانندگی بهش میگه بزن یک حرکت کن. طرف ‎ar tone‏ 9 دنده عقب میگیری ؟ ی

صفحه 12:
ضرب المثل * صابونش به تن ماهم خورده!!۱!۱۱!۱۱۱۱۱!

صفحه 13:
* بنده خدا میره رستوران میگه تا شروع نشده يه سالاد بيار بعد كه میخوره میگه تا شروع نشده يه دسر هم بيار اون رو هم كه ميخوره میگه تا شروع نشده یه دیس چلو گوشت هم بيار . گارسونه ازش میپرسه ببینم تو اصلا پول ‎ie‏

صفحه 14:

صفحه 15:
* لا تنظر الی من قال و انظر الب ما * و لا تنقض الیقین بالشک © کل شم ‎Hel oll es‏

صفحه 16:
2 گهی پشت به زین کهی زین به پشت!!۱۱۱۱۱ ‎٠‏ مثل اينكه سر آورده!!!! * كذشت آن كه عرب طعنه بر عجم مى زد!!!! * کوچه نسیه خور ها!!!!!!

صفحه 17:
* کاری که به عقل بر نیاید/دیوانگی اش کره کشاید * غرقه در بل چه اندیشه کند باران را * غلامهمت آنم که زبرچرخ کبودزهرچه رنگ تعلق پذیرد ازاداست

صفحه 18:
‎٠‏ يارو از حاج آقا میپرسه ميشه بدون وضو نماز بخونی؟ میگه نه * یارو میگه:ما كه خونديم شد

صفحه 19:
* دختره به مادرش میگه اسب سفید آرزوها چیه؟ میگه یه خری مثل بابات

صفحه 20:
* صدای سگ میومده مادره به بچش میگه برو فک کنم بابات اومد.

صفحه 21:
يه مار با یک زرافه ازدواج می کنند می دونید چرا ‎1s‏ چون بچه دار نمی شدن ۰ از پرورشگاه بچه آوردند ‎mw‏

صفحه 22:
5 يارو بالا يشت بوم میخوابه, سردش میشه» پا ميشه در يشت بومو ميبنده

صفحه 23:
5 به پارو میگن: دخترتو به کی دادی؟ میگه: غریبه نیست . دامادمه

صفحه 24:
۰ به کافه چی گفتم همان همیشگی . نگاه سنگینش را به چشمانم اتداخت و گفت : خفه بابا , مثه آدم بگو چی می خوری ؟!

صفحه 25:
۰ بعضیارو هم انگار توی بچگی سه بار انداختن بالا , دو بار گرفتن ؛ از ی که ما مر ۲

صفحه 26:
رفتم کتاب فروشی میگم بوف كور دارین؟ میگه کتابشو؟ گفتم : پ ن پ خودشو ,یه فرد خیر ‎lay‏ شده که حاضر تمام هزینه های درمانشو متقبل شه تا بتونه ببینه...!

صفحه 27:
0 خسیس خان با برق خونه همسایشون خودکشی میکنه « ۲ ‎١‏

صفحه 28:
۰ از خسیس خان می پرسن وقتی سر یخچال میری چی می خوری « ‎٠.‏ 7م ت گنک

صفحه 29:
۰ خسیس خان یه پوستع موز مه ی وه هیک چرا ‎bul‏ ‎eo.‏ تی؟ ع Bee liye Se pce lyre ae 7 ‏خوردم.‎

صفحه 30:
* یه تیکه آهن محکم روی پای > خان میفته داد میزنه میگه ‎CHIT‏

صفحه 31:
‎٠‏ از هر دستی که بدی همون دستت نمک ‏نداره =

صفحه 32:
° خسيس خان صبح بلند ميشه میبینه زنش مرده ميكّه دخترم مامانت مرده صبحونه به اندازه دو نفر درس كن.

صفحه 33:
پیرمرد عاشق به زنش گفت : بیا یادی از گذشته های دور من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت, ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه, دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه. ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام

صفحه 34:
‎٠‏ كلاه فروشى روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت ل ی ی رت گذاشت و خواند. وفتی دای شد منوجه شد كه كلاه ها 1 ‎SVL‏ سرش را نگاه کرد. تعدادی میموی را دید که کلاه ها را برداشته اند. فكر كرد که ج2255 کلاه ها رایس بگیرد در حال فکر كردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را گردند 21 كلاه را ار شرش برداشت و دید که ‎pets‏ ها هم از او تقلید کردند. به فكرش رسيد !. كه كلاه حود رااروی رمین رب كد لذا اين كار را كرد. ميمونها هم كلاهها را بطرف زمين يرت كردند و او همه كلاه ها را جمع كرد و روانه شهر شد. سالهاى بعد نوه او هم كلاه فروش شد. يدر بزرك اين داستان را براى نوه اش تعريف كرد و تاكيد كرد كه اكر جنين وضعى برايش بيش آمد جكونه برخورد كند ... یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار .| © وعد أن 6الاشيت.. ‎Nee ee‏ كنل ‎oe‏ قطان 35

جهت مطالعه ادامه متن، فایل را دریافت نمایید.
34,000 تومان