صفحه 1:

صفحه 2:
4 2 ۶۱

صفحه 3:
به کوشش : علي( پدرام) ميرزايي mie ANS sees ‏رشتة زبان‎ ‏ادییات‎ 9 ‏فارسي‎ 4 ۶۱

صفحه 4:
هدف كلي: آشنا شدن دانشجو با شعر عرفاني و مثنوي مولانا جلال الدین* | >|

صفحه 5:
مولانا جلال‌الدین محمدمولوي و مثنوي جلال الدین محمد مشهور به مولوی فرزند سلطان‌العلما بهاءالدین بلخي در ششم ربیع‌الاول سال 604 ۵.ق / 1207 ميلادي در بلخ زاده است. بدر او بهاء‌الدین ظاهرا در حدود سال 610 با خانواده خود از بلخ خارج شد و به نیشابو بغداد» مکه و شام سفر کرد» <4 >| ae

صفحه 6:
سپس راه آسیای صغیر را در پیش گرفت و مدتی در ملطیه و لارنده مقیم شد و جلال‌الدین در شهر اخیر با کوهر خاتون دختر خواجه لالاي سمرقندي ازدواج کرد. در سال 628 ۵.ق/1231 میلادی بس از وفات بهاءالدین مولانا به جاي پدر بر مسند تدریس نشست. او ابتدا در محضر پدر و بعد؛ از حضور سيد برها نالدين محقق ترمذي آموزش دیده و سپس براي تحصیل به شام و حلب رفته بود. <4 >|

صفحه 7:
سال 642 ق که مولانه سي و هشت سال داشت؛ عارفي به نام شمس‌الدین تبریزی به قوئیه آمد و وارد زندگانی مولانا شد و هستی او را زبروزبر کرد. پس از قریب شانزده ماه اقامت در قونیه» آن شهر را ترك گفت و بار دیگر در سال 645 ۰. به قوفیه باز گشت و به نحو اسرار آميزي به شهادت رسید. <4 >| ae

صفحه 8:
لو پس از ملاقات مولانا با شمی‌الدین تمريزي تحولي عظيم درحيات مولانا بيدا شد و بس از نابيدايي شمس هم مولانا صلاح‌الدین فریدون زرکوب قونيوي را که مردي وارسته بود به ارشاد برگزید و پس از وفات صلاح‌الدین در سال 657 ۵. حسام‌الدین جلبی را به ‎gle‏ صلاح‌الدین انتخاب کرد. 1 <4 >|

صفحه 9:
لو حسامالدین از باران گزیده مولاناست و همین حسام‌الدین چلبي است که از مولانا درخواست که براي تعلیم مریدان کتابی جون حدیقه سنابی با منطق‌الطیر عطار تدوین کند» و مولانا مثنوي را به خواهش وي به نظم کشید. >|

صفحه 10:
دفتر و بالغ بر 25632 بيت است. تاريخ قطعي براي مثنوي حاوي شش آغاز وانحام نظم مثنوي نمي‌توان تعبین کرد» احتمالاً آغاز آن سالهای 660-657 هجری قمری است و احتمال دادهاند كه بين سال وفات مولوي (1273/0672م) و به پایان رسیدن مثنوي فاصله زياداي نبوده است.. <4 >| ae

صفحه 11:
از مولانا آثار ديگري هم بر جاي مانده است که عبارتند از: دیوان کبیر با کلیات شمس که به نام مرشد خود شمس‌الدین تبریزی ساخته است. مجالس سبعه که حاوي هفت مجلس نخنراني آوست. فیه‌مافبه» از تحریر سخنان مولانا فراهم آمده است. مکتوبات مجموعه ناه‌هاي مولاناست که به رجال معاصر خود نوشته شده است. 1 >|

صفحه 12:
لو از میان آثار مولانا؛ مثنوي و دیوان کبیر به شعر است و مي‌توان از جهاتي آن دو کتاب را کنار هم گذاشت و با هم سنجید. آثار ‎UY ge‏ با هم كلي منسجم تشکیل مي‌دهنده اما در عین حال با هم تفاوتهايي دارند. 7

صفحه 13:
مولانا در غزلیات شمس فردي ناهشیار است» و در مثنوي هوشیار» در غزلیات فردي به معراج رفته است که با خود سخن مي‌گویده اما در مثنوي فقیهء مفسر و محدثي است که با مریدان حرف مي‌زند.

صفحه 14:
در دیوان کبیر در حالت خلسه است و چيزي مي‌گوید که در وهم فمي‌گنجد» اما درمثنوی به حال تعقل است و مي‌خواهد مطلبي زا بیان کند. او در غزلیات و منوي دنبال آرايه‌هاي لفظي نمي‌گردد و به قافيه نمي انديشدء نمي‌خواهد شعر بگوید» شعر به سراغ او آمده است. متنوي حاوي قصص و حکایات است؛ >|

صفحه 15:
اما مولانا قصه پرداز نیست و بر آن نیست که با نظم قصه‌های شگفت‌انگیز شنونده را به شگفتي وادارد» بلکه به نظر او " قصه چون پيمانه‌اي است" ‎Ne‏ ‏دانه معني در آن نهفته است. خردمند كسي است که دانه معني را بگیرد و به پیمانه توجه نکند. <4 >| ae

صفحه 16:
مولانا به مناسبت مقالي قصه‌اي را شروع مي‌کند و علاوه بر آنکه مطالب و مضامین آن قصه و حتي گاه الفاظ و کلمات آن مبدا و منشا تحقیقات حكمتي و افادات عرفاني دور و ذرازي مي‌گردد لو

صفحه 17:
كه جه بسا از آیات و احادیث و اخبار و سخنان بزرکان معرفت كمك مي‌گیرد» به تدریج همان حکایت اصلي که گويي آبستن است جابجا حکابتها و تمثيلهاي فرعی ديگري مي‌زاید؛ اکر مطالعه کننده بي‌تجربه و بي‌سابقه در آن گرفتار آید» سرگردان مي‌ماند. البته مولانا خود متوجه اين کیفیات بوده؛ و نمي‌خواسته است جوش و خروش» عنان اختيار از دست او بيرون ببرد <4 >| ae

صفحه 18:
و سعي مي‌کرده که حتي‌المقدرو سخن به درازا نکشد. اما گاهي عنان سخن از جنکش بیرون رفته؛ جنانکه خود به صراحت به آن اعتراف کرده است؛ نيست امكان واكشيدن اين لكام كرجه زين ره قنك مي آيند عام <4 >| ae

صفحه 19:
در مثنوي قصه‌هايي است که در دفتري از دفترهاي شش‌گانه شروع مي‌شود و در دفتر ديگري به پایان مي‌رسد و گاهي قصه‌اي در بيتي بیان مي‌شود: مرغكي اندر شکار کرم بود گربه فرصت بافت او را در ربود >|

صفحه 20:
باری؛ قصه بهانه‌ای است برای ورود به بحئی دقبق که مولانا آن قصه را از کتب پیشینیان برمي‌گیرد و کاه با تصرف در اصل» آن را به نظم مي‌کشد و پس از پایان داستان» و حتي گاهي در اثناي آن به نكته‌اي که مد نظرش بوده مي‌پردازد. لو

صفحه 21:
مثنوي دریایي است بیکران با امواج بسیار و برخورد مدهاي بیشمار که هر غواصي به فرآخور قدرت خود از آن گوهري به چنگ مي آورد. برخی به داستانهای آن توجه مي كنند و بعضي به معاني زرف و شكرفي که در آن است عنايت نشان مي دهند. <4 >| ae

صفحه 22:
محققان پیشین دراین زمینه کارهايي کرده‌اند كه از مبان آنها می‌توان به " لب لباب مثنوي" از ملاحسین واعظ کاشفي (م 0910( اشاره کرد که مثنوی را به سه عین» عين اول را درهفت نهر و نهرها وا در 26 رشحه» عين ناني را در شش نهار

صفحه 23:
و نهرها را در 38 رشحه» عین ثالث را در سه نهر و نهرهایش را در 14 رشحه آورده است. به عبارت دیگر مثنوي را به 78 موضوع تقسیم کرده و ابيات هم موضوع را کنار هم قرار داده است._ لب لباب كتابي کرانبهاست و مي‌تواند دستمایه محققاني باشد که مي‌خواهند مثنوي را موضوع بندي کنند. <4 >| ae

صفحه 24:
۳ ae دیگر کتاب " مولوي چه می‌گوبد؟ " از مرحوم استاد جلال الدین همايي است که به مقصد بیان افکار و عقاید مولوي تدوین شده است. هر چند مرحوم مولف متذ کر شده است لو

صفحه 25:
که انشا و تحریر و طبع کتاب به هم در پیوست » و مجال براي بازبيني و تجدید نظر دست نداد و از این رو باره‌ای از مسائل و ابیأت مورد استشهاد از قلم افتاد با مکرر شدء با اين حال مي‌توان با استفاده از فهرست کتاب مطلب مورد نظر را دنبال کرد. <4 >| ae

صفحه 26:
2 IS en بهر حال براي آشنایي با مولوي باید متنوي و دیگر كتابهاي او و آثار مولوي شناسان را مطالعه کرد. این گزیده مدخلي است براي ابن آشنايي. لو

صفحه 27:
روزي حسام‌الدین جلبي؛ مراد موللنا جلال‌الدینسبه مولثنا گفت: دیوان غزلیات بسیار شد» اگر کتلبیبه طرز خدیقة‌سنایی تألیف شود» مونس عاشقان خوأهد شد. مولانا في‌الحال از سر دستار کاغذی بیر ون آورد وجه حسامالدين جلبي داد که در آن» همین هیجده بیست آغاز مثنوي نوشثه شده بود» و گفت: ‎es‏ ‏حسام‌الدین! اگر قو بنویسي؛ من مي سرايم. اين درخواست در سال 657ه ياانسكي قبل از كن بود كه باعث تأليف مثنوي شد. 4 ۶

صفحه 28:
4 ۱

صفحه 29:

صفحه 30:

صفحه 31:
۳ ae هدفهاي آموزشي: پس از پایان این درس دانشجو مي‌تواند: "با استفاده از دو آيه قرآن دليل شروع مثنوي با کلمه " بشنو" را بیان کند. *منظور مولانه از "ني" و "نیستان "را در ابیأت مختلف این درس توضیح دهد. <4 >| ae

صفحه 32:
ANS ae در اببات 26-25 اشاره مولانا به آبات قرآنی را بیان کند. ابياتي را که نشان دهنده پیام مولانا در این درس است» استخراج کند و مورد تجزيه و تحلیل قراز دهد.

صفحه 33:
بشنو این ني چون شکایت مي‌کند از جدایبیا حکایت مي‌کند بشنو: ‎Jad‏ لمر از شنیدن» موللنا مثنوي را از تن جهت‌با کلمة «بشنو» آغاز مي‌کندکه معتقد است شنیدن براي تعللي از حواس دیگر بیقر است‌سفي: در اصلبه فتح نون از سازهای بادی آست کمبا دمیدن مي‌نوازند. برايني معلني گوناگون آورده‌لند: 1. سازبادي2. خودموالنا 3. مرشد عللي وانسان كلمل 4. فلجني 5. روح» گوش فراده که لين‌ني (ياحن) چگونه شکوه آغاز کرده است ( با آغاز کرده‌ام؟ واز جدابيها سخن مي‌کوید ( با سخن مي‌گویم). ‎ae‏ ام

صفحه 34:
کز نیستان تا مرا یبریده‌اند . - در نفیوم مرد و زن فالیده‌اند نیستان: نیزا علج و جود معض‌ستا: (حرف وبط)»همینکه؛نفیر (به فتح نون): فرید» از روزي که مرا از عللم غیب جدا کرده‌لند» نللة همة انسانها در نللةهن بازتاب بافته است؛ بعنی از طرف همة انسانها نلله سرداده‌ام. 4 ۶۱ ae

صفحه 35:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق .تا بكويسم شرح دره اشتیاق سینه: دل» ضمیر» شرحه‌شرحه: پاره‌پاره» سينة شرحه شرحه از فراق: بعني دلی که از دوری بار جا ك‌جاك شده باشد. فراق: دوری از معشوق» اشتیاق: آرزومندی» دلسی می‌جویم که از درد دوری بار جا ك‌جاك باشد تا درد آرزومندي خود رابجا او در میان گذارم والا شنوندة بي‌درد» درد عشق را در نمي‌یابد و از درد من چيزي در ك فمي‌کند. 4 ۶۱ ae

صفحه 36:
هر كسي کو دور ماند از اصل ‎tg‏ بازجوید روزگار وصسل خویسش اضل سبن, باز خستن: جستجو کودن» وصل: رسیدن؛ هر كسي ‎fA‏ سل خود دور بماند و ایسن دوري را اخنساس کنده ایام وصال را جسستجو می کند. 5 4 ۶۱ sk

صفحه 37:
من به هر جمعيتسسي نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم جمعیست: گروه» نالان شدن: نالیدن. جفست: همنشین» بدحالان: انسانهاي غمکین» خوش‌حالان: انسانهاي شادمان» من بيش هر گروهي نالیدم وبا انسانهاي غمگین و شادمان >

صفحه 38:
هر كسي از ظن خود شد بار من از درون من نجسست اسرار من هر کسسی: بدحالان وخوش‌حالان» ظن: گمان» بار: همراه» درون قبه فتح دال): دلء لسرار: جمع سره رازها؛ هممبا بندار واعتقاد خود همدم من شدند» هیچ کس به جستجوي اسرار نهفته در دل من برنیامد. >

صفحه 39:
سر من از فالة من دور نیسست. ليك چشم و گوش را آن نور نیست سرمن: رازيفي راز دل حن از نغمه وأنللةحن جدا نيست» ولي جشم وكوش توانابي آن را ندارند كه به راز دل من وقوف يابند. ۳۹ >

صفحه 40:
اد ‎Al iis‏ کی تن ز جان و جان ز تن مستور نیست ليك کس راد ید جان دستور نیست جان: روح انساني» مستور: نهان» دید: مصدر مرخم» دیدن, ليك کس را دید جان دستور نست: مفهوم لین یه را دارد: و بسئلونك عن الروجقل الروحهن لفر يبي وحا اوتیتم‌هن العلم الا قلیلاشتو را از روح مي‌پرسند» بکو: روح جزني از فرمان پروردگار من است وشما را جز اندك دلنش نداده‌اند. روجتن را ادراك مي‌کند بتن‌به تأثير روح بر روح شعور دارد و هیچ يك از دیگر پوشيده نیست؛ اما چون جان جوهري مجرد است» آن را به چشم نمي‌توان دید. ل ام

صفحه 41:
7 0 آقش است اين بانك ناي و نيس تباد 2 هر که این آتش ندارد» نیست باد ناي» ني. نيست: در مصراع اول منفي استء و در مصراع دوم صفت و به معني نابود و معدوم. باد» در مصراع اول نفس و هواستء در مصراع دوم فعل دعلیی است. نیست باد: در لین بیت قافیه است. نغمه‌ای که ازمضی برمی‌خیزد» آتش ناشی از عشق است و شنونده را مي‌سوزاند» نفس نیست که در آّن مي‌دهند» هر کس که لین آتش عشق را ندارد نابودشدنش بهتر است. ‎ae‏ اع ها

صفحه 42:
7 0 ‎OT‏ عشق است كاندر ني فتاد جوشش عشق است كاندر ميفتاد ‏عشق: به عقيدة صوفيان اساس جهان هستي بر عشق نهاده شده وجنب و جوشي که سراسر وجودرا گرفته از عشق است. جوشش: غلیان؛مسي: باده» مظهر جذبه‌ای است که اننسان را از خودیشی وانافيت مى رهاند. لين لثر عشق آست کمنی رلبه نوا آورده است و لین غلیان عشق است که در باده افتاده و آنن را تخمیر کرده است. همه چیز از عشق به وجود آمده است. ‎4 ۶۱ ae

صفحه 43:
ني حريف هر كه از ياري بريد پرده‌هایش پرده‌هاي ما درد حریف» بار» بریدن: قطع حلقة دوستي» پردة اول: آهنگ موسيقي؛ پردة دوم حجاب. پرده دریدن: رسوا کردن» فاش. نی از آن جهت که خود از نستان جدا مانده؛ همدم هر آن کسی است که از بار خود جدا مانده باشد» آهنگهای آن رازهای درونی ما را فاش کرد. 4 ۶۱ ae

صفحه 44:
همچو ني؛ زهري و ترباقي که دید؟ همچو ني دمساز ومشتاقي که دید؟ تریاق: پادزهر دمساز: همدم» مشتاق: آرزومنده چه كسي زهر و پادزهري چون ني دیده است» چه كسي همدم و عاشقی چون ني سراغ دارد؟ 4 ۶۱ sk

صفحه 45:
ني حدیث راه پرخون مي‌کند قصه‌هاي عشسق مجنون مي‌کند حدیث: سخن» مجنون: قیس عامري از عاشقان ناکام است. ني ازراه پرخون عشق سخن مي‌گوید و قصه‌هاي عشق مجنون را بیان مي‌کند. ۰ ae >

صفحه 46:
مر زبان را مشتري جز گوش نیست محرم این هوش جز بیهوش نیست مسر؛ از ادات تأکسد مفعولسی» هوش: ادرا ك» بیهوش: در اینجا بعني كسي که سرمست عشق الهي است. جز سرمست عشق الهي کسي نمي‌تولند لین معلني را دریلبد؛ چنانکه زبان جز كوش خريدار ديكري ندارد. 4 ۶۱

صفحه 47:
در غم ماء روزها بيكاه شد روزهاء با سوزها همراه شد بیگاه: وقت شام بيكاه شدن: به يايان رسيدن. همراه: ‎cpl‏ روزها درغم .ملبه پایان رسید و ایام عمرحلبا سوز و کدازها توأم شد. 4 ۶۱

صفحه 48:
روزها گررفت » گو رو باك ‎Cam‏ تو بمان»اي آنكه جون تو باك نيست لگر روزها سپري شد بلكي نیست» اي كسي که دا نظير ذ ‎ee‏ 3 ي كسي که در پلکي نظیر نداري» ۰ ae >

صفحه 49:
7 0 هر كه جز ماهيء ز آبش سير شد هركه بيروزي است زوزش دير شد مافي: در اينجابه معني عاشق. ذب: در اينجا عشق و جذبه. «ش»» ضمیر فاعلي است. بي‌روزی» محروم؛ بي‌نصیب. دیرشدن روزئبه پایان رسیدن روز و بي‌نصیب مأندن. هر موجودی جز ماهي از آب سیر مي‌شود» لما معلوم است که زندگي ملهي‌به آب بستگي دارد» هرکس که از دریافت حقایق محروم باشد ؛ بي‌نصیب مي‌ماند. ‎ae‏ اع ها

صفحه 50:
در نيابد حال پختسه هیچ ‎pl‏ پس سخسن کوتسا باید» والسلام پخته: کلمل» آزموده. خام: نابخته» بی‌تجربه. والسلام: سخن‌به آخر رسید. هیچ انسان فا آزموده‌اي نمي‌تواند سخنان نخص کاصل و آزموده را درك كندء بس بايد سخن را كوتاه کرد و به پایان رساند 4 ۶۱

صفحه 51:
بند بكسلء باش آزاد اي پسر چند باشي بند سیم و بند زر؟ گسلیدن: پاره کردن» آزاد: وارسته؛ چند: (ادات استفهام): تاکي بند: محبوس» اي پسر! بندهای بندگي را پاره کن و وارسته باش» تا كي به دست سیم و زر و مال دنیاً اسبر خواهي بود 4 ۶۱

صفحه 52:
گر بريزي بحسر را در کسوزه‌اي چند گنجد؟ قسمت بسك روزه‌اي اکر دریبا راجه کوزه بريزي در آن کوزه بیش | زيك کوزه آب جاي نمي‌گیرد. بعنسي روزي مقدر اسست و بیسش از روزي مقدر نمي‌توان خورد. 4 ۶۱

صفحه 53:
کوزةچشم حریصان بر نشد ...نا صدف قانع نشد بر در نشد كوزة جشم: اضلفة تشبيهي» صدف: كوش ملهيء جشم كوزه آساي طعمكاران ير نميشودء صدف‌تابه قطره بارلني قناعت نکند و دهان نبندد مرواریدی درون او پیدا نمی‌شود. 4 ۶۱ ae

صفحه 54:
هر که را جامه زعشقي چاك شد او ز حرص و عیب »كلي پاك شسد چا ك شدن: پاره شدن» چاك شدن جلعه از عشق: کاملاه هر کس که عاشق شد و دلبه معشوق واحدي سيردء وجود جنان كسي از طمع و عيب كاملا باك مي شود. 4 ۶۱

صفحه 55:
¢ a شاد باش اي عشق خوش سوداي ما اي طبیب جمله علتهاي ما سودا: يکي از خلطهاي چهار گلنه است. خوش‌سودا: صفت مرکبي است که دربارة عشقی اي عشق خوش عاقبت باخوش‌معاملة هاءای عشقی که سوداي توخوش است» هميشه شاداب وتر و تازه باش» زیرا که‌تو طبیب همة بيماريهاي ما هستي. 4 ۶۱ ae

صفحه 56:
اي دواي نخوت و ناموس سا اي تو افلاطون و جالینوس ما نخوت : خودپرسستي؛ ناموس: خودپسندي افلاطون: فیلسسوف معروف يونان» جالینوس: پزشك یونلني» اي عشق,تو داروي تکبر و شهرت‌طلبي‌ها هستي؛ تو براي ما هم به منزلة افلاطون و هم به جاي جالينوسي. 4 ۶۱

صفحه 57:
جسم خاك از عشق بر افلاك شد کوه در رقص آمد و چالاك شد جسم خاك: بني آدم» انسان به سبب عشق به معراج آسمان رفت» وکوه از تجلی عشق رقصان و جالاك شد» ای عاشق»! عشق جان در کوه طور دمید که طور مست و مدهوش شد و موسي از آن تجلي بیهوش افتاد. 4 ۶۱

صفحه 58:
عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسي صاعقا کوه از تجلي عشق رقصان و چالاك شد» اي عاشق»! عشق جان در كوه طور دميد كه طور مست و مدهوش شد و موسي از كن تجلي بيهوش افتاق. ae

صفحه 59:
با لب دمساز خود گر جفتمسي همچو ني من گفتنی ها گنتسي اگر با مصاحب همدل خود قرین بودم» من هم مثل ني ‏ که بر لب في‌زن است - آنچه شايستة گفتن بود» بر زبان ميآوردم 4 ۶۱

صفحه 60:
هر که او از همزباني شد جدا ۰ بي‌زبان شد كرجه دارد صد نوا همزبان: دوکس که همدیگر را در ك کنند. بي‌زبان: لال» خاموش» نوا: آواز هر کس که از بار همدل خود جدا شده باشد» اگر صد گونه از اسرار را هم بداند» هرگز به شرح آن زبان نمي‌گشاید و خاموش مي‌ماند. 4 ۶۱

صفحه 61:
چونکه کل رفت و کلستان درگذشت_نشنوي زان پس ز بلبل سرگذشست مراد تن است که سخن گفتن از عشق موقوضبه طراوت گلستان دل مستمع همزبان استء اگسر چنیسن شنوفده‌اي نباشده بلبسل همدم در خواهد كشيد. 4 ۶۱

صفحه 62:
¢ a جمله معشوق است و عاشق پرده‌اي زنده معشوق است و عاشق مسرده‌اي جمله: همه پرده:به سه معنی است: 1. پارچه‌اي که بر در و پنجره آویزند» 2. مطلق حجاب؛ 3. آهنگ؛ اگر پرده راجه معضي پوشش بگیریم» معني چنین مي‌شود که عاشق مانند پرده‌اي است که از خود جنبش و حرکتي ندارد. و اگر پرده را حجاب فرض کنیم»مقصود لین خواهد بود که عاشق حجاب ظهور معشوق است. 4 ۶۱ ae

صفحه 63:
چون نباشد عشق را پرواي او او جو مرغي ماند بيبر» واي او پروا: رغبست» واي او: واي بر اوه مرغسبي‌بر: پرنده‌اي کسه قادر بسه پرواز نیست. لگر عشق آلتفلتيبه عاشق نداشته باشد» واي بر تن عاشق‌که چون پرندةبي‌بال و پرتوانايي پرواز نخواهد داشت. 4 ۶۱

صفحه 64:
من جكونه هوش دارم بيش ويس چون نباشد نور بارم پیش و پب‌س؟ هوش داشتن: حواس خود رامتوجة جَيزي كردن. نوريار: ظاهراً اشارمبه لین آیه است‌ که « ... و یجعل لکم نورا تمشون به...» و شما را نوري دهد که در روشنايي آن راه بجویید. 4 ۶۱

صفحه 65:
عشق خواهد کین سخن بیسرون بود آینه غماز نبود چون بود؟ لین سخن: ماجراي عشق» غماز: سخن‌چین» بعني عشق مي‌خولهد که خود را آشکار کند و جون آینه‌ای است که غمازی پیشه دارد؛ اگر عاشق راز عشق را فاش نکندمپس آینةاو زنگ زده است و صيقلي نیست. آینه: دل عاشق. 5 ae >

صفحه 66:
آینهت داني چرا غماز نیست 3 زانکه زنگ‌ار از رخش ممتاز نیست آینه: دل عاشق. زنگار: زنگ فلزات» همتاز: تمیز» درون و ضمیرتو چيزي را نشان نمی‌دهد» مي‌دانی چرا؟ برای آنکه روی آن را ننگ گرفته است- منظور لین است که براي کسب علم و معرفت تهنیب نقس وتصفیةباطن لازم است. اين تصفيه را صوفیه تخلیه گویند. 4 ۶۱ ae

صفحه 67:

صفحه 68:
هدفهاي آموزشي : پس از پایان این درس دانشجو مي‌تواند: کاربرد حدیث "الصدقه ترد البلاء "را دراین درس مشخص کند. ابیات 17-16 را معني کند و کلمات "شیر" و "شیر" و قباس را بازكو کند. بیت 20 را معني کند و آباتي را که مولانا دراین بيت به آنها اشاره کرده است» بنویسد. ‏ 3 منظور مولانا را مقایسه "عصاي موسي" و اعصاي ساحران" را توضیح دهید. 2-63 5 اه

صفحه 69:
7 اشاره : مولانا دراین ابیات مقایسه کارهاي عادي را با کار مردان خدا ناروا می‌داند >|

صفحه 70:
بود بقالي و وي را طوطيي وي را طوطيي: طوطيي داشت. خوش نوايي؛ سبز کویا طوطي <4 >|

صفحه 71:
دردکان بودي نگهبان دکان نکته گفتي با همه سوداگران فکتهگفتن: سخنان ظریف سوداگر: مشتري >|

صفحه 72:
درخطاب آدمي ناطق بدي در نواي طوطیان حاذق بدي سوداگر: مشتري خطاب: سخن " حاذق: ماهر >|

صفحه 73:
جست از سوي دکان سويي گریخت روغن گل: روغن کنجد ب شيشه هاي روغن كل را بريخت >|

صفحه 74:
از سوي خانه بیامد خواجه‌اش بر دکان بنشست فارغ» خواجه‌وش خواجه: بزرگ» سوداگر . خواجه‌وش: چون بزرگان <4 >| oa

صفحه 75:
3 3 دید پر روغن دکان و جامه چرب کل: بي‌مو ضرب: زدن ws. De بر سرش زد گشت طوطي کل ز ضرب >|

صفحه 76:
روز کي چندي سخن کوتاه کرد سخن کوتاه کردن: خاموش شدن مرد بقال از ندامت آه کرد ندامت: پشيماني >|

صفحه 77:
ریش بر مي‌کند و مي‌گفت: اي دریق! کافتاب نعمتم شد زیر میغ <4 >|

صفحه 78:
دست من بشکسته بودي آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان بشکسته بودي: باي تمناست خوش زبان: طوطي کاش آن لحظه‌اي که بر سر طوطي مي‌زدم» دستم .مي شكست <4 >| she

صفحه 79:
هديدها ميداد هر درويش را قا بيايد نطق مرغ خويش را درويش: فقير . یافتن: به دست آوردن نطق: آواز ‎bob‏ شاید اشاره به این حدیث است که " الصدقه ترد "البلاء <4 >| ah

صفحه 80:
بعد سه روز و سه شب حيران و زار 2 بر دکان بنشسته بد نومیدوار نوميدوار: نااميد 4 لا

صفحه 81:
مي‌نمود آن مرغ را هر گون شگفت تا که باشد کاندر آید او به گفت هرگون: هر نوع ‏ شكفت: نادر و عجيب ahs <4 >| oa

صفحه 82:
جولقيي سر برهنه مي‌گذشت با سر بي موء جو بشت طاس و طشت جولقي: نوعي كرجه ‎ong‏ که مردم فقیر و درویش و .قلندران آن را بر تن کنند جولقي سربرهنه: آنان موي سره ریش» سبیل و ابرو را .مي‌تراشیدند <4 >|

صفحه 83:
طوطي اندر گفت آمد در زمان و بانگ بر درویش زد که: هي فلان!

صفحه 84:
از چه‌اي کل با کلان آميختي آمیختن: معاشرت قو مگر از شيشه روغن ريختي؟ <4 >|

صفحه 85:
از قیاسش خنده آمد خلق را قیاس: سنجیدن صاحب دلق: درویش 1 ‎a‏ 2 کو چو خود پنداشت صاحب دلق را دلق: نوعي لباس پشمینه <4 >|

صفحه 86:
كار باكان را قياس از خود مكير گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر ۳۹ قیاس از خود گرفتن: با خود مقايسه كردن کار مردان خدا را با کار خود مقایسه مکن» اگر چه شیر درنده و شیر خوردني را يكسان مي نويسند و آن دو به ظاهر شبیه هماند» اما در .مغنى تفاوت عمدداى با هم دارند <4 >|

صفحه 87:
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم كسي ز آبدال حق آگاه شد ابدال: جمع بدل يا بدیل» عده‌اي از صالحان تمام مردم عالم به سب همین مقأیسه کار پاکا با خود به گمراهي افتاده‌انده كمتر كسي از خال مردان راستین خدا خبر دارند. - <4 >| ah

صفحه 88:
همسري با انیا برداشتند همسري: برابري دانستن NB ‏تور‎ Bly اولیا را همجو خود پنداشتند همسري برداشتن: خود را برابر >|

صفحه 89:
گفته اينك ما بشر» ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور این بیت به مفهوم آیات قر آن اشاره مي‌کند. مخصوصاً به اين آيه كه مي فرمايد: ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الاسواق كافران مي كفتند كه هم ما بشريم و هم بيامبران بشرند» زيرا که ما و ان هر دو غذا مي‌خوريم و مي خوابيم» بس (به ظاهر) با هم برابريم. <4 >| ae

صفحه 90:
اين ندانستند ايشان از عمي هست فرقي در ميان بي منتهي عمي: كوري .. بي‌منتهي: بي‌نمایت خداوند به پیامبر خود مي كويد كه " قل آنا بشر مثلكم يوحي الي .. كافران به سبب كوردلي به اين نكته توجه نكردند كه ميان آنان و پیامبر تفاوت شگرفي است. <4 >| ah

صفحه 91:
سحر را با معجزه کرده قیاس هر دو را بر مكر يندارد اساس سحر: افسون معجزه: کار خارق العاده که پیامبران انجام می‌دهند. کافر جادو را با معجزه مي‌سنجد و مي‌پندارد که سحر و معجزه بر يك مبنا استوارفد. ۰ 7" ۲ <4 >| ah

صفحه 92:
ساحران موسي از استیزه را زین عمل تا آن عمل راهي شگرف ژرف: عمیق شکرف: شگفت آور عصای موسي که به معجزه متكي است با عصای جادو گران که بر شعبده تکیه دارد اختلاف زيادي با هم دارند» کار موسي با کار جادوگران اختلاف شگفت آوري دارد. <4 >| ah

صفحه 93:

صفحه 94:

صفحه 95:
۳ ae هدفهاي آموزشی: ا انتظار مي‌رود که دانشجو پش از مطالعه این درس قادر باشد: «منظور مولافا از مصراع " مهلتي بایست تا خون شیر شد" را توضیح دهد. <4 >| ae

صفحه 96:
آیه‌ای زا که قر آن کریم درباره شیر آمده است عیناً نقل کند ترجمه آن را به فارسي بنویسد. *دربیت " بلبلي ز اینجا برفت و بازگشت / بهر صید این معاني بازگشت" منظور مولانا از کلمه "بلبل" را مشخص کند. *منظور اصلي مولانا از "باز شكاري" دراين درس را بازكو كند و روايتي را که در بيتي از درس به تربیت باز اشاره شذه بنويسد. <4 >| ae

صفحه 97:
۰مضمون بیت 11 را با داستان آدم (ع) مطابقت دهد و نتیجه گیری کند. در ارتباط با بیت 14 ‎Glas‏ از قزآن كريم عیناً نقل کند و ترجمه 368 ‎eS add Ny Tg‏ *درباره این معني که ابید از بیگانگان خلوت گزید نه از بر بيتي از این درس بنویسد. >|

صفحه 98:
مدتي این مثنوي تأخیر شد مهلتي بایسست تا خسون شیر شد مدقي اين مثنوي تأخير شد: مولانا تعيين نكرده است كه جه مدت ميان پابان دفتر اول وسال 622هکه دفتر دوم اغازهی شود , فاصله افتاده است. مهلتي بایسستتا خسون شیر شد: تکلملبه تدییج صورت می ‎Sat‏ = 4 ۶۱

صفحه 99:
تانزايد بخت تو فرزند تلو ‎٠‏ خون ذكردد شير شيرين» خوش شنو بخت : اقبال ,واقعيت لين ات كه شير همان خون است كميس از تيلد نوزاد در كيسه هاي شيريبه شير بدل مي شود به كين نکته به دقت گوش بده که تاً بخت تو فرزندي به دنیا نیاورد خون به شیر گوارا تبدیل نمي شود. 4 ۶۱

صفحه 100:
چون ضیاءالحق حسام‌الدین عنان باز گردانید ز اوج آسمان عنان بازگردانیدن: عنان برتافتن راوج آسمان : سیر در عوالم بالاء لو >

صفحه 101:
چون به معراج حقایق رفته بود بي‌بهارش غنچه‌ها ناگفته بسود معراح: نردبان» معراج حقایق: سیر و سلو ك در حقایق جهان. بهار: عنایات لطیف. گفتن: شکافتن؛ شکفتن؛ چون حسام‌الدین چلبي که به سیر و سلو ك درحقایق جهان پرداخته بود» بي‌عنایت او غنجه‌هاي مثنوی ناشکفته مانده بود. 3 4 ۶۱

صفحه 102:
چون ز دربا سوي ساحل باز گشت چنگ شعر مثنوي با ساز گشت ‎ae‏ کنایه از استغراق در عوالم درون» ساحل: عالم مادي» چنگ شنوى: اضافة تشبيهى. با ساز گشتن: کو ك شدن. جون از عالم استغراق به عالم ظاهري بر گشت» چنگ مثنوي کو ك شد و آمادة سرودن گردید. ‎4 ۶۱ ‎

صفحه 103:
مثنوي که صیقل ارواح بود با زگشتش روز استفتاح بود صیقل: جلادهنده» صبقل ارواح: جلا دهندة روحهاء روز استفتاح: پانزدهم ماه رجب, مثنوی که ارواح را جلا مي‌دهد» دوباره روز بانزدهم رجب (سال ۵662) آغاز شد.0 4 ۶۱

صفحه 104:
مطلع تاریخ این سودا و سود مطلع: طلوع» سود: بهره» ahs ‏ب‎ سال اندر ششصد و شصت ودوبود 4 ۶

صفحه 105:
شت این معانسسي با زگشت بلبلي ز اینجا برفت و بازكشت بهر صید این بلبل» و باز در مصراع دوم حسام‌الدین چلبي است ۶۱ 4 ب

صفحه 106:
ساعد شه مسكن اين باز باك تاابد بر خلق ابن درباز باد ساعد: قدرت و قوت. شه: حضرت حق. ابن باز: حسامالدين جلبي. اين در: بعنی در مثنوی» با در اسرار و معارف الهی. دست سلطان پیوسته نشیمن اين باز باد و اين در معارف الهي هميشه به روي خلق گشوده باد. 4 ۶۱

صفحه 107:
آفت اين در هوا و شهوت است ور نه اینجا شربت اندر شربت است هواي نفس و شهوت مان ةآفت اين در استءوالا اينجا هميشه پر از شربتهاي دلنشین حقایق است. 4 ۶۱ sk

صفحه 108:
يك قدم زد آدم اندر ذوق نفس شد فراق صدر جنت طوق نفسس اشاره به قصة حضرت آدم است که خداوند او را از خوردن گندم منع کرده بود» آدم به فریب ابلیس از آن خورد و بدین نافرماني از بهشت رانده شد. يك قدم زدن: قدمی برداشتن» اقدامی کردن. ذوق: خوشی» لذت. صدر:بالاي مجلس. جنت: بهشت» طوق: جیزی که بر گردن بندنده حضرت آدم يك قدم به سوی لذت نفس برداشت اما به کیفر آن» دوري از صدر مجلس بهشت چون بندي به گردنش افتاد. يعني از بهشت رانده شد. 4 ۶ ae

صفحه 109:
همچو دیو از وي فرشته مي‌گربخت بهر ناني چند» آب چشم ریخست دیو: شیطان» آب‌چشم: اشت. آدم چنان مطرود شد که فرشته ازوي چنان مي‌گریخت که از دیو گریزند» و به خاطر چند نان ( گندم) سالها گریه کرد. 4 ۶۱ sk

صفحه 110:
گرچه يك موبد گنه کو جستسه بودلیسك آن مو در دود یده رسته بود عو: در زبان فارسي موجه حقارت و کسی»و کوهبه کو: که او يعني آدم. موي در دیده رستن:ٍ ن: ظاهرا نابینا شدن؛ لگر چه گنلهي که آدم مرتکب شده بود؛ناجیز بود» اصا آتن خطای ناجیز اختلال بزرگی در کار او ابجاد کرده بود. مصراع دوم اشاره‌به لین تیه است: « قالا ربناً طلمنا انفسنا و آن کم تغفرلنا و ترحمنا لنکهنن هن الخاسرین): آدم و حوا گفتند: پروردگاراحلبه خود ستم کردیم و اکر ما را نيامرزي وبه ما رحم نكني از زیان‌دیدگان خواهيم بود (هفتم /23). ۶۱ NZ ANS ‏«انكأه سامثور‎ >

صفحه 111:
گر در آن آدم بكردي مشورت . در پشيماني نگفتي معسذرت اکسر آدم دربارة آسن مسئله راي‌زنسي مي‌کرد؛ پشیمان نمي‌شد و پوزش نمي‌خواست. 9 ae >

صفحه 112:
زانكه با عقلي جو عقلي جفت شد مانع بد فعلي و بد كفت شد بدفعلي: بدکردار بودن. بدگفت: بدگويي. زیرا که اگر عقلي‌با عقل دیگر بار شود انسان را از بدكرداري و بدفعلي بازمي‌دارد. a ae >

صفحه 113:
رو بجو یار خدايي را تو زود چون چنان كردي خدا یار تو بود يارخدليي: دوست منسوبيبه خداء ظاهراً مراد حسام‌الدین چلبي استء جون جنان كردي: جون بار خدابي را جستجو كردي. ۳۹ >

صفحه 114:
آنکه در خلوت نظر بردوخته ست آخر آن را هم زبار آموخته ست خلوت: گوشه‌نشيني» نظربر دوختن: چشم بربستن» آنن کس که گوشه‌نشینی اختیار کرده وبه خلوت دل بسته» خلوت‌نشيني راهم از مرشد آموخته است. 4 ۶۱

صفحه 115:
7 0 خلوت از اغيار بايد نه زيار پوستین بهر دي آمد نه بهار خلوت: كو شه نشيني » اغبار: جمع غیربیگانگان پوستین: جامه‌اي كه از بوست حيواثات درست م يكنند و براي كرما در زمستان مي‌پوشند. پوستین بهر دي آمسنه بهار: هر چيزيبه جاي خویش فیکوست. بلید از بیگانگان خلوت گزیسنه از باربهر چيزي‌به جاي خویش نبکوست. خلوت خوب است. اما از دیگران. 4 ۶ ae

صفحه 116:
عقل با عقل دگر دو تا شود ور افزون گشت؛ ره پیسدا شود دو: بلندتر از «دو»تلفظ می‌شود. دیتا:دو لا»مضاعف. گشت‌نبه جاي گردد. لگر عقلي باعقل دگر بپیوندد» مضلعف مي‌شود و نور افزونتر مي‌گردد و راه حقیقت نمایان مي‌شود. 4 ۶۱

صفحه 117:
نفس با نفس دگر خنسدان شسود ظامت افزون گشت. ره پنمان شسود نفس: نفس اماره» اگر نفسي به نفس دیگر بپبوندد و احساس شادمانی کند؛ بر تاريکي مي‌افزاید 7 1 4 ۶۱

صفحه 118:
بارهچشم توسست اي مد شکاراز خس وخاس‌ات او زا پساك دار بار:يارالهي. شکار: کسي که در صدد صید حقایق غيبي است. اي صیاد حقیقت» مرشد یا یار المي به منزلةچشم جهان بين توست از آزار و مكدر ساختن او بپرهیز 7 ae

صفحه 119:
هين به جاروب زبان كردى مكن 2 چشم را از خس ره‌اوردی مکن جاروب زبان: اضافة تشبيهي. كردي كردن: كرد و خاك بلند كردن. .رهآورد:تحفه هديه 4 ۶۱

صفحه 120:
چون که مومن آینه مومن بود روي او ز آلودگي ایمن بود مصراع اول به این حدیث اشازه می‌کند: «المومن مر آخالمومن»: مومن آبنة مومن است. حزن: اندوه»دمیدن در آینه: تار و كدر كردن آن. مرشد به هنگام اندوه روح رامانند آينه‌يي است؛عزیز من بر روي آینه دم مزن تا کدورت روي آن را نگیرد. 4 ۶۱

صفحه 121:
ZS 7 a یار آیینه است جان را در حزن در رخ آیینه اي جان دم مزن حزن: اندوه»دمیدن در آینه: تار و كدر كردن آن. مرشد به هنكام اندوه روح رامانند آينه‌يي است؛»عزیز من بر روي آینه دم مزن تا کدورت روي آن را نگیرد. ae

صفحه 122:

صفحه 123:
اشاره: در ‎Lio‏ انسانهاي ديو خوي هستند که با تلبیس انسانهاي ديكر و اغوا مي‌کنند» فریب سخن آنان را نبايد خورد. ارزش هر كس به ارزش انديشه اوست.

صفحه 124:
هدفهاي آموزشي: ‎uk greet ARS yoo) Lat‏ از مطالعة این درس بتواند: کلمه " مراقب " در بیت سوم را معني کند و منظور مولائه را از این بیت مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. ۲ *علم را به اعتبار صوفیان معني کند و در این باره بيتي از حفظ ‎١ : ado gid ‏*کلمه "ماخولیا" را ريشه‌يابي و معني کند.‎ ‏۰آيه‌اي را که مولانا در بیت 30 به آن اشاره کرده است؛ ‏بویت ‏۹ ‏ات ۷ |>

صفحه 125:
صوفي مي‌گشت دردور افق تاشبي درخانقاهي شد قنق گشتن: سیر و سفر ‏ افق: گرداگرد جهان خانقاه: محلي است که درویشان و مرشدان در آن اقامت مي‌کنند. قنق: مهمان <4 >| ah

صفحه 126:
يك بهيمه داشت در آخور ببست بهيمه: جاربا آخور: طويله ahs ‏ب‎ او به صدر صفه با ياران نشست >|

صفحه 127:
3 a بس مراقب كشت با ياران خويش ‎١‏ دفتري باشد حضور یار پیش مراقبت: در اصطلاح صوفیان حالتي از احوال دل است. .مراقب کسی است که به آن حالت فرو رود دفتر: کتاب 7 صوفیان صاحبدل هم اسرار حقیقت را در آینه .ضمیر یکدیگر مي‌بینند آن صوفي با یاران خود به مراقبه پرداخت» آري حضور یار موافق چون كتابي براي بار اوست که مي‌تواند حقایق را از 25 ‏ی‎ ae

صفحه 128:
NB 2 11 ‏دفتر صوفي سواد و حرف نيست جز دل اسبيد همجون برف نيست‎ سواد: سياهى ‏ حرف: سخن خالى . دل اسيند همچون برف: دلی که از همه جیز زدوده شده و صفا بافته .است ۱ کتاب صوفي حرف خالي و سیاهه حروف کتابها نیست» او .هيج چیز جز دل صافي ندارد <4 >| ah

صفحه 129:
زاد دانشمند آثار قلم 915 صوفي چیست آثار قدم دانشمند: فقیه آثار قدم: ردباي بزرگان طریقت توشه سفر فقیهان نوشته‌هاي آنان است اما توشه .صوفي پيروي از مشایخ طریقت است <4 >| ah

صفحه 130:
حلقه آن صوفیان مستفید چون که بر وجد و طرب آخر رسید وجد: در اصطلاح صوفیه حالتي است به دنبال سماع از حق تعالي بر دل سالك آید و باطن او .را تغییر دهد <4 >| ah

صفحه 131:
خوان بیاوردند بهر میهمان بهر: براي از بهیمه باد آورد آن زمان باد آور: باد کرد <4 >|

صفحه 132:
‎car‏ خادم را که در آخور برو راست کن بهر بهیمه کاه و جو ‏راست کردن: فراهم کردن ‎>| ae

صفحه 133:

صفحه 134:

صفحه 135:
گفت» لا حول» این چه مي‌گويي مها ‎ .‏ از من آموزند این ترتیبها ‎leo‏ اي مه ‎ats. ‎ao ‎<4 >| 20

صفحه 136:
گفت: پالانش فرونه پیش پیش داوري منبل بنه بر يشت ريش منبل: دارويي بوده که در التيام زخمها به کار مي‌رفته است. ریش: زخم an ae

صفحه 137:
گفت» لا حول آخر اي حکمت گزار ۰ جنس تو مهمانم آمد صد هزار شیر گرم: ولرم . . توام: تومرا ‏ از توام بگرفت شرم: واقعا داري خجالتم مي‌دهي <4 >|

صفحه 138:
یمزر

صفحه 139:
جع ‎ANS‏ ‏اويا ور كفت: آبش ده وليكن شير كوم ‎١‏ كفت: لاحول از توام بكرفت شرم لاحول کردن: به خدا پناه بردن اهل: شايسته خادم گفت: لاحول و لا ...» اي پدر به شیطان لعنت کن؛ اکر رسول شايسته‌اي به جايي فرستادي» کمتر وظایف او را باد آوري کن» او خود وظیفه‌اش را مي‌داند. |> 4<

صفحه 140:

صفحه 141:
گفت: جایش را بروب از سنگ و پشك . ور بود تر ریز بروي خاك خشك

صفحه 142:
گفت: لاحول» اي پدر» لاحول کن با رسول اهل کمتر گو سخن اهل: شایسته خادم گفت: لاخول و لا ...۶ اي پدر به شیطان لعنت کن» اگر رسول شايسته‌اي به جایی فرستادي کمتر وظایف او را يادآوري کن» او خود وظبفه‌اش ,1 مي‌داند. | >| she

صفحه 143:
خادم ابن كفت و ميان را بست جست ‎١‏ گفت: رفتم کاه و جو آرم نخست ميان را بستن: قصد كاري كردن 4 <4 >| is

صفحه 144:
رفت وز آخور نكرد او هيج ياد خواب خرگوشي: غفلت ‎ahs‏ ‎a‏ 2 خواب خرگوشي بدان صوفي بداد خواب خرگوشي دادن: فریفتن <4 >|

صفحه 145:
رفت خادم جانب اوباش چند کرد بر اندرز صوفي ریشخند دا مک ام تب« خادم پیش چند نفر ولگرد رفت و سخنان صوفي را به مسخره گرفت لو <4 >|

صفحه 146:
صوفي از ره مانده بود و شد دراز . خوابها مي‌دید با چشم فراز فراز: بسته صوفي که از رنج راه خسته شده بود» خوابید و با چشمان بسته خواب مي‌دید. <4 >| she

صفحه 147:

صفحه 148:
3 ws. De 3 گفت: لاحول این جه سان ماخو لياست ماخوليا: خيال بيهوده اي عجب! آن خادم مشفق کجاست؟ >|

صفحه 149:
باز ميديد آن خرش در راه رو 202 كه به جاهي مي فتاد و كه به كو راه رو: راه رفتن كو: كودال >| ae

صفحه 150:
یمزر

صفحه 151:
باز مي‌کفت: اي عجب! آن خادمك نه که با ما گشت هم نان و نمك؟ هم نان و نمك: کسي هم کاسه و هم سفره شدن صوفي با خودميکفت: مره لین است که من خاد‌باهن نان و نمك خورده و حق و حقوقي با اين عمل بین ما ایجاد شده است! <4 >| ah

صفحه 152:
من نكردم با وي الا لطف و لين ‎<١‏ او جرا با من كند بر عكس كين؟ لطف: نرمي لین: نرمي >|

صفحه 153:
هر عداوت را سبب بايد سند ورنه جنسیت وفا تلقین کند سند: حجت 2 جنسيت: هم جنس بودن / همدلي وفا: دوستي دشمن بايد دليلي داشته باشد والا مقتضاي هم جنسي و همدلي وفاداري و صمیمیت است <4 >| ah

صفحه 154:
باز مي‌گفت: آدم با لطف و جود كي بر آن ابليس جوري كرده بود؟ آدم و ابلیس: اشاره است به وسوسه شیطان و واداشتن او آدم و حوا را به خوردن از میوه شجره ممنوع و اخراج آنان از بهشت <4 >| she

صفحه 155:

صفحه 156:

صفحه 157:
هدفهاي آموزشی: دانشجو بس از مطالعه این درس می‌تواند: ۰ سه بار شدن سنت" در بیت اول را با آوردن عین حديث حضرت رسول (ص) معني کند. ‏ بیت 6 را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. <4 >|

صفحه 158:
*آيه‌اي را که مولانه در مصراع اول بیت 9 مورد استفاده قرار داده است عبناً بنویسد و ترجمه فارسی آن را به دست دهد. کلمه "سوسن "- که در بیت دهم به کار رفته- و جایگاه آن در شعر فارسي را توضیح دهد. «نظر مولانا را دربارة " تكامل" با آوردن ابياتي به عنوان شاهد» مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. <4 >| ae

صفحه 159:
اي ضیاءالحق حسام‌الدین ‎sls‏ اين شوم دفتر كه سنت شد سه بسار سه بار شدن سنت: احاديث متعدد از حضرت رسول نقل كردهاند كه پیامبر (ص) هر موضوعي را سه بار تکرار مي‌کرد ۰ ae >

صفحه 160:
بركشا كنجينة اسرار را ‎٠‏ . در سوم دفتر بهل اعذار را گنجينة اسرار: دل. بهل: فعل امر از هشتن. اعذار: جمع عذر» پوزش خواستن؛ در دفتر سوم عذرها را کنار بگذار و گنجينة اسرار دلت را ۳۹ >

صفحه 161:
قوقت از قوت حق مي‌زهد نه از عروقي کز حرارت مي‌جهد زهیدن: زاییدن» جوشیدن. عروق: جمع عرقء رگهاء توش و توان تو از قدرت الهي مي‌تراود» نه از رگهاي بدن که به سبب حرارت تن به حرکت درمي‌آید. 4 ۶۱ she

صفحه 162:
این چراغ شمس کور وشن بود . نه از فتبل و پنبه و رون بود جراغ شمس: اضافه تشبيهي» فتیل؛ رسن تافته, فتبله. این مشعل فروزان خورشيد که پرتو افشاني مي‌کنده نور آن به فتیله و پنبه و روغن نیازمند نیست»از قوت حق نیرو مي‌گیرد. 4 ۶۱

صفحه 163:
سقف گردون کو چنین دایم بسود . نه از طناب و استني قایم بود سقف كردون: تشبيمي» آسمان را ذائم: بايدار»استن: ستون» اشاره به آية «خلق السموات تغبر عمد ترونماء..» آسمانهارا بی‌هیچ ستوفي که بتوانید بیافرید. سقف آسماني کهاینچنین سرپاست باطناب و ستون سرا نمانده است. 4 ۶۱

صفحه 164:
اي دریغا عرصة افهام خلسسق سخت تنگ آمد» ندارد خلق خلق عرصه: میدان. افهام:جمع فهم» قوة دریافت» حسرتا که پهنةادرا ك مردم بسیار تنگ است و مردم فاقد چنان كلويي هستند که بتوانند حقایق اسرار را نوش‌جان کنند. 4 ۶۱

صفحه 165:
اي ضیاالعق به حق راي تو خلق بخشد سنك را حلواي د حذق: مهارت» حلوا: در اینجا سخن دلنشین و شیرین. لما اي حسام‌الدین! سخنان دلنشین و شیرین قوبا چيرگي اندیشه‌ات سنگ را براي بلعیدن گفته‌هایت صاحب گلو مي‌کند. سنگ هم مشتاق شنیدن سخنان تو مي‌شود. 4 ۶۱

صفحه 166:
کوه طور اندر تجلي خلسق یافت تاكه مي‌نوشيد و مي را برنتافت تجلي: تأثير انوار حق بر دل مقبلان کمبه دل شايستگي ملاقات حق را بیذا كنند..صي: در اینجا تجلي نور حق. بر نتافتن:تاب نیاوردن) تحمل نکردن. کوه طور جلوگاه نور حق شدء نور الهي ‎Ly‏ تلفت لما كوه تتوانست كن نور را تحمل کند. يعني کوه از آن تجلي متلاشي و قطعه قطعه شد. 4 ۶۱ ae

صفحه 167:
صاردکا منه و انشق الجبل هل رايتم من جبل رقص الجمل؟ رقصیالجمل: یقص شتری» بعني کار غویب و فوق‌العاده» كوه از كن تجلي متلاشي و پاره پاره شد» آیا تاکنون از کوه کار غيرعادي دیده‌اید؟ ۰ ae >

صفحه 168:
گوش آن کس نوشد اسزار جلال ‏ كو جو نوسن صد زبان افتاد و لال نوشيدن: نيوشيدن» كسي مي تواند اسرار الهي رابشنود كه جون سوسن باداشتن صد زبان» دهان به گفتن اسرار نگشاید. توضیح: در ابن بيت و اببات بعد آن به مسئلة تکامل و تکوین و دلیل آفرینش بديدهها اشاره مى كند. 4 ۶۱

صفحه 169:
خلق بخشد خاك را لطف خدا . تا خورد آب و بروید صد کی | روییدن: رویانیدن. لطفالهي به خاك گلويي مي‌بخشد تا آب بخورد و گیاهان گوناگون بروباند. ۰ ae >

صفحه 170:
باز خاكي را ببخشد خلق و لب . تاگیاهش را خورد اندر طلب خاكي: زمينيء بار دیگر خداوند به حبوانات دهان و گلو عطا مي‌کنه تا هر وقت بخواهند کیاهان زمین را بخورند. ۳۹ >

صفحه 171:
7۴ كاه ما منود چون گیاهش خورد؛حیوان گشت رفت کشت حیوان لقمة انسان و رت جون موجودات زميني گیاهان را خوردند و فربه شدند؛ غذاي انسان مي‌شوند و از میان مي‌روند. 5 ۳۹

صفحه 172:
باز خاك آمد شد آکال بشر . چون جدا شد از بشر روح و بصر آکال: بسیار خویند» چون جان و بينليي از جسم انسان دور شد بار دیگر خاك جسم بشر رامي‌خورد. ۰ ae >

صفحه 173:
ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز گر بگویم خوردشان گردد دراز ذره‌شا: پديده‌هاي عللم هستي. من پديده‌هاي گوناگون عللم هستي را ديدم كه دهانهايشان باز بود و هر کدام رزق معین خود را مي‌خورهند,لگر غداي مناسب هر يك را توصیف کنم سخن به درازا مي‌کشد. 4 ۶۱

صفحه 174:
برگها را برگ از انعام او دایگان را دایه؛ لطف عسام او برگ(دوم): توشه انعام: نعست دادن»دهش را: در هر دو مصراع به جاي کسرذاضافه است بر گها را برگ: برگ برگهاء دایگان را دلیه: دایقرایگان, توشة بر گها از بخششهاي ذات المي است و محبت عالمگیر او پرورش‌دهندة دایه‌هاست. 4 ۶۱ ae

صفحه 175:
رزقها را رزقها او مي‌دهد زانکه گندم بي‌غذايي چون زهفد؟ روزي روزیما را هم خداوند عطا مي‌کند.زیرا اگر گندم روزي نخورد چگونه مي بللد؟ مواثنا دربارة تکلمل پاره‌اي سخن گفته است و بقية مطلب رلبه دریلفت خواننده رها ساخته است. 4 ۶۱

صفحه 176:
نیست شرح ابن سخن را متتها ‎٠‏ بارداي كفتم بداني باردها مولانا دربارة تكلمل بارهاي سخن كفته است و بقية مطلب رلبه در بلفت خواننده رها ساخته است. 4 ۶۱ sk

صفحه 177:

صفحه 178:
هدفهاي آموزشي: انتظار مي‌رود که دانشجو پس از مطالعه این درس بتواند : -معادل فارسی کلمه " حنظل" را بنویسد. *ريشه واژه "مهر" در سنسکریت و پهلوي را باز گو کند. *بيت ‎po jl‏ را معني کند و آن را به پیام مولانا دراین درس مطابقت دهد. 0 با استفاده از معانی ابیات 31-15 این درس را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. " <4 >| ae

صفحه 179:
لو اشاره : همه کس رنجهاي حیات را به اميد معشوقي تحمل مي‌کند» يس شايسته است كه انسان معشوق شايسته و لايزال و لم يزلي بر گزیند. همه ابیات مورد نظر است. ae ‏تب‎ >|

صفحه 180:
تلخ از شیرین لبان خوش مي شود خار از گلزار دلکش مي‌شود تلخ: سخن درشت 7 شيرين لب: خوش سخن / منظوراين است که زيبايي ناملایمات را قابل تخمل مي‌کند. <4 >| she

صفحه 181:
حنظل از معشوق خرما مي‌شود لو حنظل: هندوانه ابو جهل صحرا: باغ و بوستان كاه ما متور خانه از همخانه صحرا مي‌شود همخانه : بار و مونس |> 4<

صفحه 182:
اي بسا از نازنینان خارکش بر امید گلعذار ماهدوش نازنین: عزیز ‏ گلعذار: زیبا ماه‌وش: بسیار زیبا چه بسا انسانهاي عزيزي که به خاطر گل رويي زیبا رنج خار كشيدن را تحمل مي كنند. <4 >| ah

صفحه 183:
اي بسا حمال گشته پشت ریش از براي دلبر مه‌روي خويش پشت ریش: کسي است که پشتش زخمي است. >|

صفحه 184:
کرده آهنگر جمال خود سیاه جمال: چهره ماه: يار تا كه شب آيد ببوسد روي ماه >|

صفحه 185:
NZ AIS wet ‏خواجه تا شب برد كاني چارمیخ زانکه سروي در دلش کرده‌ست بیخ‎ ‏سرو: معشوق بلند قامت‎ در دل بیخ کردن: ريشه دواندن بازرگان تا شب در دکانی مي‌ماند و داد و ستد مي‌کند» زیرا که عشق يار بلند قامتي در دلش ريشه دوانده است. - <4 >| ah

صفحه 186:
تاجري دربا و خشكي مي‌رود . . آن به مهر خانه شيني مي‌رود مهر: دوستی خانه نشین: کدبانویی که خاطر مرد متعلق اوست تاجري که راه سفر دربا و خشكي در پیش مي‌گیرد» آن سفر را به عشق کدبانويي که تاجر دل بسته اوست» تحمل مي كند. <4 >| ah

صفحه 187:
NB AWS wet ‏هرکه را با مرده سودايي بود بر امید زنده سيمايي بود‎ ‏زنده سیما: خوش روي‎ ‏هر آن کس که با مرده سر و کار دارد» این الفت او به خاطر‎ ‏زيبارويي است که آثار حیات در او هست.‎ <4 >|

صفحه 188:
NZ ANS ‏رکاه ما تور‎ ‏آن دروگر روي آورده به چوب بر امید خدمت مه روي خوب‎ ‏دروگر: نجار . روي آوردن: توجه کردن خدمت: بندگي‎ ‏نجاري که خود را با چوب مشغول کرده است» آن کار را براي ناز‎ ‏کشیدن از معشوقه زيباروي خویش گزیده است.‎ <4 >| ah

صفحه 189:
بر امید زنده‌اي کن اجتهاد زنده: خدای تعالی كو نكردد بعد روزي دو جماد جماد: موجود بيجان >|

صفحه 190:
مونسي مگزین خسي را از خسي عاریت باشد در و آن مونسي مونس: همدم خسي: خس+ي (مصدري)» حقارت مونسي: مونس+ ي (مصدري)؛ انس به سب حقارت خود همنشین حقيري را به همدمي انتخاب مکن؛ زیرا که همدمي چنان موجود حقيري عاريتي و گذراست. <4 >| ah

صفحه 191:
انس تو با مادر و ابا کجاست کر بجز حق مونسانت را وفاست؟ اگر غیر از خداوند دیکر همدمان تو وفایی دارند» پس آن الفتي که تو با پدر و مادر خود داشتي, کجا رفته است؟ ‎ah‏ |> 4<

صفحه 192:
انس تو با دايه و لالا جه شد؟ گر كسي شايد به غير حق عضد؟ لالا: لله مربي شاهزادكان و كودكان اعيان شاید: شایسته ‎Cul‏ عضد: بازو / كنايه از ياورء مددکار اكر شايسته است كه جز خداوند كس ديگري مددکار انسان باشد» پس آن الفتي كه با دايه و لله خود داشتي و روزكاري ياور تو بودند» چه شد؟ <4 >|

صفحه 193:
انس تو با شیر و با پستان نماد نفرت تو از دیبرستان نماند دبیرستان: مکتب الفتي که با شیر و پستان مادر داشتي از ميان رفته» و نفرتی که از رفتن به مدرسه در خود احساس مي كردي باقي نمانده است. 3 <4 >|

صفحه 194:
آن شعاعي بود بر دبوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان خورشید: جمال حق تعالي آن روز که انسي و الفتي با دایه و مادر و بابا داشتي» پرتوي ازخورشید عنایت بر دیوار وجود آنان تافته بود و آثان را در نظر تو دلنشین ساخته بود» آن نشان الهی بار دیگر به منبع اصلی خود بازگشت. 3 ۱ <4 >|

صفحه 195:

صفحه 196:
عشق تو بر هر چه آن موجود بود آن ز وصف حق زراندود بود زراندود: آب طلا داده / مورد عنابت خدا هر موجودي که تو به آن عشق مي‌ورزي» آن چیز به عنايت الهي آراسته شده و مورد توجه تو قرار گرفته است. <4 >|

صفحه 197:
چون زري با اصل رفت و مس بماند طبع سير آمدء طلاق او براند زري: زر+ ي (مصدري)» طلا بودن _ با:به " مس: وجود مادي آمدن: شدن طلاق راندن: طلاق دادن چون آراستگي خدايي از موجود مورد علاقه تو به اصل خود بازگردد و وجود مادي آن موجود باقي بماند» دل از او سير دو او را تر ك بد. + مي‌شود و او را تر ك مي گود >

صفحه 198:
از زراندود صفاتش پا بکش از جهالت قلب را کم گوي خوش پا کشیدن: تر ك کردن دست از معشوقهاي آراسته بردار» از روي ناداني چيزهاي ناسره را ستایش مکن: ‎she‏ |> 4<

صفحه 199:
كان خوشي در قلبها عاريتي است زیر زینت مایه بي زينتي است جلوه‌هايي که در چيزهاي ناسره مي‌بيني گذراست» آن سوي این جلوه‌هاي ظاهري مايه‌هاي زشتي و بي‌زينتي نهفته است. <4 >| ah

صفحه 200:
NZ AWS 11 ‏زر زروي قلب در كان ميرود سوي آن كانرو كه هم كان ميرود‎ ‏قلب: محبوب فاني کان: ذات باري‎ ‏زر عنایت الهي از وجود محبوب فاني سرانجام جدا خواهد شد و‎ ‏به سوي ذات باري خواهد رفت تو هم راهي را در پیش گیر که‎ ‏آتآزر عنایت در پیش گرفته است. يعني به أصل و حقيقت توجه‎ ‏کن.‎ ‎<4 >| 3

صفحه 201:
نور از دیوار تا خور مي‌رود نور: شعاع آفتاب المي تو بدان خور رو که در خور مي‌رود خور: ذات باري |> 4<

صفحه 202:
زین سپس بستان تو آب از آسمان چون نديدي تو وفا در ناودان آب از آسمان ستاندن: فیض از حق تعالي کرفتن ۰ ناودان: واسطه‌ها چون حقیقت را دربافتي و از پديده‌هاي آین جهان وفايي نديدي» بکوش که از حق تعالي فیض بگيري. <4 >| ah

صفحه 203:
NZ AIS wet ‏معدن دنبه نباشد دام گرگ کي شناسد معدن آن گرگ سترگ؟‎ ‏معدن دنبه: دكان قصابى دام كرى: كنايه از دنيا‎ ‏دام كرى منشا اصلى دنبه نيست» اكر كاهي در آن دنبه يافت شود‎ ‏براى شکار گرگ است» اما آن گرگ تنومند از منشا دنبه خبر‎ ‏ندارد.‎ ‎<4 >| ah

صفحه 204:
هرکه در ره بي‌قلاو وزي رود هر دو روزه راه صد ساله شود قلاووز: مرشد ‎١‏ هرکس بدون راهبر قدم در راه سلو ك نهد» راه دو روزه برایش به راهي صد ساله بدل مي‌شود. 3 * = <4 >|

صفحه 205:
3 4 ی هركه كيرد بيشهاي بياوستا ريشخندي شد به شهر و روستا ريشخند: مایه مسخره <> ae

صفحه 206:
خاك پاکان ليسي و دبوارشان بهتر از عام ورزو گلزارشان عام: مردم جاهل اگر خاك در و دیوار انسانهای منزه را ببوسي و بليسي بهتر از آن است که در باغ و گلستان انسآنهاي ناداي باشي. 3 <4 >|

صفحه 207:
بنده يك مرد روشندل شوي روشندل: داناه آگاه به که بر فرق سر شاهان روي فرق سر: بالاي سر >|

صفحه 208:
قرب بر انواع باشد اي پدر مي‌زند خورشید بر کهسار و زر قرب: نزديك شدن بر انواع بودن: انواعي داشتن زدن: تابیدن 1 عزير من بدان که قرب الهي اقسامي دارد و به هر کس به میزان استعدادش مي‌رسد» خورشيد بر کوهسار و به زر یکسان مي‌تابد. <4 >| ah

صفحه 209:
ليك قربي هست با زرشيد را که از آن آگه نباشد بید را لو شید: خورشید آکه: آگاهي خورشید با زر چنان قرابتي دارد که بید از آن بي خبر است. >|

صفحه 210:

صفحه 211:
ليك کو آن قربت شاخ طري طری: با طراوت پخته: رسیده NB 7 3 که ثمار پخته از وي مي‌خوري؟ ثمار: جمع ثمر؛ میوه‌ها <4 >|

صفحه 212:
شاخ خشك ازقربت آن آفتاب غير زو قر خشك كشتن كو بياب زوتر: زودتر ats. ao <4 >| 20

صفحه 213:
| 4) 5)

صفحه 214:

صفحه 215:

جهت مطالعه ادامه متن، فایل را دریافت نمایید.
34,000 تومان