صفحه 1:
صفحه 2:
باود پوینت
حکایت دولت و فرژانگی
٠ 8
مار كل فيفر
تعداد اسلاید ها :۸۶
به انتخاب
محمد فايق مجیدی دهگلان
صفحه 3:
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
صفحه 4:
اه ل ها اس
صفحه 5:
صفحه 6:
حکایث دولث وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
[آشر عصری داستان خاص خود را دارد.
مخصوصاً آن هایی که به قول فرهنگ وبستر
حقیقتی سود مند را تعریف می کنند .
اين كناب کوچک
به ما داستان قوى واحیل ارائه مى كند
داستانى كه يكى از سود مند ترين
حقايق را أشكار مى کند.
صفحه 7:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
اين کناب خویک
به ما داستان قوى واحبل ارائه مى كند
داستانی که یکی از سود مند ترین حقایق را آشکار می کند:
اين حقیقت که رفاه مالی و زندگی پر از نیک بختی اهدافی
که اگر احول موفقیت را درك كنيم
و بكار ببنديم به آنهادست خواهيم یافت.
رلا
22
صفحه 8:
Fray OO Eee Ue T a rated
52001
لأشايد داستان بشترين شكل براى نشان دادن اين حقايق باشد :
برای آن که در سادكى كود كانه يك
داستان مى توانيم مستقيماً با سادكى
كود كانه ضمير نا شوشيارذود
ارتباط برقرار کنیم و تغييرات
مثبت زیادی در زندگی
خود ایجاد کنیم.
صفحه 9:
تآاين كتاب (حكايت دولت وفرزانكى ) در اين
كشورها نيز جاب شده است.
چاپ احلی :آمریکا
ترجمه ونشر در : چین . ژاپن .
مکزیک. برزیل . کشورهای
ارویای غربی....
صفحه 10:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
به التخاب: محمد فايق مجيدى
آانویسنده این کناب :
(حکایت دولت وفرزانگی) یک نروتمند نابغه است.
كه به حرقش عمل مى كند و
داستان كويك اوررا نمى توان سرسری گرفت .
کنابی است که آن را
باید خواند و دوباره خواند و
مطالعه و تمرین کرد .
صفحه 11:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
به انتخاب: محمد فاب مجيدى
[انويسنده ابن كتاب :
(حكايت دولت وفرزانكى ) بيك تروتمند نابغه است.
كنابى درنشان كه مى تواند
از طريق كوناكون شما را ثروتمند كند
هايى كه بيشتر از ثروت مادى ارزش دارد وارضا كننده
/ است . كر
مارک آلن :ناشر
Sy
صفحه 12:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فقیشر
ابه انتخابه محمد فاق مجيدي
افصل اول
حكايت جوانى كه با فاميل ثروتمند ذود مشورت مى كند .
ووزگاری مرد جوان با هوشی بود که
دلش می خواست ثروتمند شود .
او سفم خود را از نا امیدی ها و سر خوردگی ها
بطور منصفانه ای گرفته بود
که آن را نمی توان انکار کرد.
با اين حال به ستاره بخت و اقبال
خود ایمان و اعتقاد داشت .
صفحه 13:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
۳
"قصل اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
در حالی که منتظر بود شانس به رویش لبخند بزند به عنوان معاون یک
مدیر حسابد اری
در یک شرکت تبلیغاتی كويك کار می کرد .
حقوقش مکفی نبود و گاهی احساس می کرد
که شغلش به او رضایت خاطر کمی می دهد . ديكر دست ودلش به كار
1 نمی رفت به 1
فکر انجام کاری دیکر بود ....
صفحه 14:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
5200006
Jena اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
شاید می توانست رمانی بنوبسد که او را ثرونمند و معروف کند
و يك باره به مشکلات مالی اش خاتمه بدهد
اما جاه طلبی او کمی غیر منطقی نبود ؟یا او
واقعاً استعداد كافى و تكنيك
خوبی در داستان نویسی داشت که
بتواند یک داستان پر فروش بنویسد ؟
يا شايد صفحات کناب او از ناامیدی ها
و بدبختی های درونش پر می شد ...
صفحه 15:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
۳
"قصل اول
حكايت جوانى كه با فاميل ثروتمند خود مشورت مى كند .
بيشتر از يك سال مى شد كه كارش كابوسى روزانه شده بود و رئيسش
بیشتر اوقات صبح را به خواندن روزنامه می گذراند.
و قبل از آن که برای ناهار سه ساعت غیبش بزند .
بادداشت هایی می نوشت .او مرتباً نظرش را عوض می کرد ودستورات خضد
ض می داد . اما فقط مشکل رنیسش نبوددور وبرش همکارانی نت
که از کارشان خسته ودلزده بودند . ۱ a >
به نظر می رسید که بحیرت خود را از دست داده اند.
صفحه 16:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
dg! Jens
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می
کند.
او جرات نمی کرد که به همکارانش بگوید خیال دارد
ضمه چیز را رها کند و نوبسنده شود ... ضر دوشنبه حبح
م006 دانست که چطور بك هفته ديكر هم بايد ادارفررا
صفحه 17:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فقیشر
اتخاب:معمد فا مجیدی.
افصل اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
شش ماهی بود که استعفایش را نوشته بود
و دهها بار اناق رئیسش رفته بود در حالی
که نامه در جیبش زبانه می کشید اما
Aca نمی توانست کار را یکسره کند.
""هزاران بهانه می تراشید تا دست به عمل نزند.
صفحه 18:
حکایث دولث وفرژانگی - اثر مارک فیشر
5200006
افصل اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
بك روز كه واقعا احساس سر خوردگی می کرد.
٠ ناكفان به اين فكر افتاد عموى ثروتمندش
را كه يك دقعه يولدار شده بود ببيند .
5 شايد او مى توانست نصيحتى به جوان بکند دز
يا از آن هم بهتر به او پولی بدهد.
i
صفحه 19:
حکایث دولت وفرژانگی - اثر مارك فِيشر
۳
افصل اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
عمویش مردی خونگرم و حمیمی بود
كه قوراً قبول کرد تا اورا ببیند
عمویش به او يولى نداد چون معتقد بود که با |
a) ۳
fs (3 كار لطفى در حدق نمی کند . “Yo
صفحه 20:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
افصل اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
اما عمویش پس از شنیدن آه و ناله هایش به او گفت :
خیال دارم ترا پیش شخصی بغرستم که به
او ثروتمند آنی می گویند
آیا تا حال| اسمش را شنیده اید؟
مرد جوان كفت :نه هشركز
صفحه 21:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فقیشر
اتخاب:معمد فا مجیدی.
[اقفصل اول
حكايت جوانى كه با فاميل ثروتمند ذود مشورت مى كند.
تروتمند آنی ادعا دارد که می نواند
به دیگران کمک کند یک شبه میلیونر شوند
با لااقل ذهنيت يك میلیونر را پیدا کنند
عمویش به نقشه بزرگی روی دیوار اشاره کرد
و كفت نا به حال به اين شهر رفته اى؟
جوان كفت : نه
عمو گفت : چرا نمی روی شاید راز را برایت فاش کند.
صفحه 22:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
5200006
dal Jena
. حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند
جوان گفت چرا خودت راز را نمی گویی:
. عمو گفت : خیلی ساده است به این علت که من حق ندارم راز را فاش كنم
ثروتنمد آنی اولین چیزی که از من خواسته است این بوده که
قسم بخورم راز را به
کسی نگویم البته که می توانم
... مردم را به او معرقی كنم
صفحه 23:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
۳
فصل اول
حکایت جوانی که با فامیل ثروتمند خود مشورت می کند.
تمام اين عاجرا برای مرد جوان شگفت آور بود و به شدت کنجکاو شده
بود عموی مرد جوان ورقه ای زیبای
نامه نگاری را از کشو میز بزرگکش بیرون کشید و قلم در دست كرفت
وچند خطی نوشت نامه را تا کرد و
در پاحتی گذاشت وبه برادر زاده اش داد
خب آخرين حرقم اين است که این نامه را نباید بخوانی .
از عمویش به گرمی تشکر کرد ورقت ...
صفحه 24:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
مرد جوان به طرف شهر ثروتمند آنی به راه اگتاد .
در حالی که ذهنش بیشتر از اتومبیلش عجله داشت .
چقدر دیدار آن مرد سخت بود ؟
آیا او به مهمان سرزده خوش آمد می گوید؟ ور
آیا او راز ثروتمند شدن خود را به او می گوید؟
صفحه 25:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
به انتخاب: محمد فاب مجيدى
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می كند.
همان طور که به خانه مرد ثروتمند نزدیک می شد على رغم
این که عمویش كفته بود
نامه را باز نکند حس کنجکاوی بر او غلبه کرد
ونامه را باز کرد .
شوكه شد ضربان قلبش بالا رفت
MHL
ING
صفحه 26:
حکایث دولث وفرژانگی - اثر مارک فیشر
5200006
افحل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
او حیران مانده بود که آیا عمویش اشتباه كرده بود
یا با او شوخی می کند ؟
برای آنکه نامه فقط یک ورق کاغذ خالی بود.
ah حالا به در خانه ثروتمند آنی رسیده بود Pam
نكشبانى شد .
صفحه 27:
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
نگفبان پرسید چه کاری می توانم برای شما انجام دهم ؟
مرد جوان گفت : می خواهم میلونر آنی را ببینم .
مرد جوان معرقینامه را تحویل داد ...
۱ در حیباط بزرگ مرد جوان چشمش ay باغبانی افتاد
با صدایی گرم ودوستانه پرسید برای چه به اینجا آمده اید؟
صفحه 28:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
صفحه 29:
حكايت دولث وفرژانگی - اثر مارک فیشر
به التخابه محمد فايق مجيدي
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
جوان ده دلار پولی را که داشت
با بی میلی به باغبان داد داد
باغبان لبخندی زد وگفت :
خیلی از مردم می ترسند چیزی را بخواهند و Sale به
اندازه کاقی اصرار نمی کنند .
این کار اشتباه است.
صفحه 30:
حکایت دولت وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
۰ ناگهان متوجه شد که آن باغبان مودب و آن همه پول توجیبی
شما میلیونر آنی هستید ؟ مگرنه ؟
باغبان گفت : فعل! خوشحالم که به اینجا آمدی
.. باغبان گفت اولین کاری که لازم است بکنید
x اين است که جلوی من بلند فکر كنيد
* . سعی می کنم مسیر استدلال تورا دنبال کنم
صفحه 31:
افحل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری با ملاقات می کند.
میلیونر از مرد جوان پرسید :آیا کاری را که انجام می دهی دوست داری؟
مود جوان گفت : فکر کنم موقعیت من
در اداره کمی مشکل وپیچیده است.
' میلیونر گفت : تمام میلیونر هایی که می شناسم
6 کار های خود را دوست داشته اند .
برای آنضا کار نوعى تفريح بوده است.
<
2
صفحه 32:
حکایت دولت وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
افصل دوم
حكابت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند .
باغبان كقت : اما فقط لذت بردن از كار كافى نيست
بايد اسرار ثروت را بدانی
به من بگویید آیا واقعا معتقدی که این اسرار وجود دارد؟
جوان گفت : بله
باغبان گفت: خب این اولین قدم است .
خیلی از مردم معتقد نیستند که پولدار شدن
اسراری دارد و البته حق دارند.
صفحه 33:
افصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
باغبان كفت : اكر فكر
كنى نمى توانيد يولدار شويد
بعيد است كه يولدار بشويد .
بزرك ترين محدودبت آنها
قوه تخيل وتصور آنهاست .
صفحه 34:
تافصل دوم
حکایت جوان که باغبان پیری را ملاقات می کند.
باغبان گفت :راز ثرونمند شدن مثل نامه گم شده در داستان ادگار آلن پو است .
آیا آن را بیاد می آوری؟
داستان در باره نامه ای است که
که پلیس در جستجوی آن بود و هرگر
نمی توانست آن را پیدا کند زیرا به جای مخفی کردن
نامه آن را در معرض دید قرار داده بودند
جایی که احلا فکرش را نمی کردند .
صفحه 35:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
افصل سوم
حکایت جوانی که باد می گیید فرصت ها را مغتنم شمارد وریسک کند.
باغبان كفت :حالا چقدر حاضری برای
پیدا کردن راز های ثروتمند شدن بیردازی؟
جوان گفت : حتی اگر بخواهم پولی بپردازم . اه در بساط ندارم
باغبان : اگر داشتی چقدر هزینه می کردی ؟
جوان :هد دلار
باغبان غش غش خنديد . يس واقعا
اعتقاد ندارى كه ابن راز ها وجود دارد .
صفحه 36:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
به انتخاب: محمد فاب مجيدى
افصل سوم
حكايت جوانى كه باد مى گیید فرصت ها را مغتنم شمارد وریسک کند .
باغبان گفت:حالا یک چک ۲۵ هزار دلاری بکش وبه من بده
جوان اين کار را کرد
باغبان كفت : اولين درس اين تجارت اين است
که بهترین زمان برای عمل. همین حالا است .
درس دیگری که این تمرین کوک به شما یاد می دهد آن است که
rane i خواهید در زندگی موفق شوی باید مطمنن شویدکه حق از
2
ندارید
مجبوری پشتت را به دیوار تکیه حهید.
صفحه 37:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
۳
افحل سوم
حکایت جوانی که یاد می گیرد فرصت ها را مغتنم شمارد وریسک کند.
باغبان كفت :مردمى که تردید می کنند
و نمی خواهند خطر را به جان بخرند .
به دلیل نداشتن امصانات .
هبح وقت به جابى نمى رسند .
صفحه 38:
0 Cys) ee yy ITs ST ates
اتخاب:معمد فایق جیدی.
لافصل جشارم
حكايت زندانى شدن جوان
مدتى بعد در اتاقش تنها ماند اتاقى شيك و مجلل كه نتوانست آن را
وارسى نكند ياكت را باز كرد
در کمال تعجب دید چیزی در آن نوشته نشده است
5 آهسته دستگیره در راچرخاند دید که در بسته شده است i Bij
كسى نبامد سرانجام ذوابش برد ....
صفحه 39:
حکایت دولت وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
افصل ينجم
حکایت جوانی که یاد می گیرد ایمان داشته باشد.
حبح روز بعد مرد جوان احساس می کرد کامیونی سه تنی از
رویش گذشته است
در آینه به خودش نگاه کرد
Xe,
فواست پیرمرد را پیدا کند ورازش را پس بدهد و
بگیرد. .
صفحه 40:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
حكابت جوانى كه باد می گیرد ایمان داشته باشد.
باغبان گفت :باید به نو خوشدار بدهم شاید میلیونر شدن زیادی ساده به نظر
پرسد
اما نگذار که سادگی آن فریبت بدهد
هر دقعه که شک می کنی .
حرف موزارت را به یاد بیاور که گفت:
نبوغ در سادگی است .
صفحه 41:
حکایت دولت وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
[افصل ششم
حکایت جوانی که می خواهد یاد بگیرد روی یک هدف تمرکز کند .
باغبان گفت : بسیار خوب رقم پولی را که می خواهی و اینکه
چقدر به خودت فرصت می دهی تا آن را به دست آوری بنویس
آيا فكر مى کنیدبا نوشتن اين
صفحه 42:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
۳
حکایت جوانی که می خواهد یاد بگیرد روی یک هدف تمرکز کند .
باغبان گفت: رقمی را که دوست داری سال آینده
به دست بیاری بنویس.
aya جوان : بزرگ نرین رقمی که تصور کرد 0۰ هزار دلار بود
مرد میلیونر فریاد زد فقط 0۰ هزار دلار
اين خيلى کم است اما خوب شروع کار است .
من پانصد هزار دار را ترجیج می دهم ...
صفحه 43:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
eee
[افحل هکتم
حکایت جوانی که می خواهد ارزش تصویر از خود را بداند.
باغبان گفت : اولین چیزی که باید بقهمی . این است که
رقمی که برروی آن صفحه کاغذ نوشتی .
معنای عميق تر از آنچه فکر می کنی دارد .
در واقع نشان دهنده ارزشی است
که به نظر خودت داری.
صفحه 44:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه التخاب: محمد فابق مجيدى
Jeol] هفتم
حکایت جوانی که می خواهد ارزش تصویر از فود وا بداند.
باغبان كفت : جوان زندگی ات دقیقاً چیزی است
که تحصورش می کنی . هر چیزی که برایت
رخ می دهد . مححول قکر هایت است .
پس اگر می خواهی زندگی ات را
عوض کنی . بايد فكرهايت
را عوض كنيد .
صفحه 45:
حکایت دولت وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
لافصل هفتم
حكايت جوانى كه مى ذواهد ارزش تصوير از خود را بداند .
باغبان كفت : استدلال و منطق براى به دست آوردن موفقيت
خروری است ۰
اما کافی نیست باید آنضا را به
حورت ابزار و خادمان وفادار
1 بیشت a
صفحه 46:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فقیشر
اتخاب:معمد فا مجیدی.
لافصل هفتم
حكايت جوانى كه مى ذواهد ارزش تصوير از خود را بداند .
باغبان كفت : در خيلى از موارد استدلال و منطق مانع موفقیت
هاى بزرك مى شوند .
زیرا شاهکارهای بزرک توسط کسانی
آفریده شده اند که به قدرت ذهن ایمان داشته اند
مردم موفق هرگز اجازه نمی دهند ۱
كه شرايظ آنقا .را آزاز بدفت .
صفحه 47:
Fray OO Eee Ue T a rated
52001
(اقصل هفتم
حکایت جوانی که می خواهد ارزش تصویر از خود را بداند.
باغبان كفت : بزرگ ترین رقم را که به ذهنت مي آید بنویس
مثل این است آن را به حست آورده باشی آن را کسترش بحه .
درون هر انسان . نوعی رم است آنچه حیرت انگیز است
آن است كه ابن شهر دقيقا به همان صويتى است
که تصویش می کنی و به طرز شگفت آوری
هم قابل انعطاف اندانه شهر تو بسته
به محدوده ای است که
صفحه 48:
ti Jel
حکایت جوانی که می خواهد ارزش تصویر از خود را بداند.
باغبان گفت : همه اندیشمندان عاقل
در طول سالفا گفته اند که محدودیت ها
همانی است که خود انسانها
به خود تحمیل می کنند و از اين
رو بزرگ ترین مانع موفقیت
مانع ذهنی است.
صفحه 49:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
ابه aaa محمد فاق مجيدى
[افحل هشتم
ححایت جوانی که قدرت کلام را کشف کرد .
مرد جوان گفت : چگونه می توانم اين ایمان را به دست آورم .
باغبان گفت: کلمات تاثیر زیادی روی زندگی درونی
و بیرونی ما دارند . کلمات قدرت زیادی دارند
۰ فیلی از اين افراد ازاین اصل بی خبر هستند 7
: و از آن استفاده نمی کنند . ۱
صفحه 50:
حکایت دولت وفرژانگی - (ثر مارک فیشر
اتخاب:معمد فایقمجیدی.
لاقحل 1 وه
ححایت جوانی که قدرت کلام را كشف كرد .
باغبان گفت: وقتی نیروی تخیل و منطق
بايكديكر در خشمخش فستید .
هميشه تذیل پیروز می شود
صفحه 51:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارک فیشر
به التخاب: محمد فاق مجيدى
لافصل نهم
حكايت نخستين آشنایی جوان با قلب كل سرخ
باغبان دولتمند به جوان گفت: امروزچیزهای مضم زیادی
ياد كرفتى .و اميد وارم که آنها را نه تنها با مغزت
بلکه با دلت نيز ياد گرفته باشی .
حالا می دانی که چه بخواهیم و
جه نخواهیم کلمات اثر عمیقی
روی زندگی ما می گذارد.
صفحه 52:
Fray OO Eee Ue T a rated
52001
لأفصل نقم
حکایت نخستین آشنایی جوان با قلب گل سرخ
باغبان دولتمند به جوان گفت:انديشه حتی اگر دروغ هم باشد
روی زندگی ما اثر عمیقی می گذارد.
روزی یاد می گیری که تسلط
ay تقدیرت و عملی كردن رويا هايت
هدف نفایی زندگی است.
ما بقی اهمیتی ندارد.
صفحه 53:
افصل دهم
حکایت بادگیری جوان برای تسلط به خمیر ناخود آگاهش.
پیرمرد ثروتمند به جوان گفت : هر چه را درونی کنی قوی ترر
می شود . ذهن استدلالی با هوشیارت را که نباید متقاعد
کنی .
تخیل همان چیزی است که افراد آنرا ذهن
ناهوشیار می خوانند
بخش پنهانی ذهنت است و قویتر
از بخش هوشیارت است.
صفحه 54:
آافحصل دهم
حکایت بادگیری جوان برای تسلط به ضمیر ناخود آگاهش.
کافی است
بدانی ذهن ناهوشیار
در برابر قدرت کلمات
ا 6 که سالهای اد نو به خودت كفته اي که نمی توانیر
( این کلمات در ذهن ناهوشیارت عميقا نقش بسته اند. ِ
صفحه 55:
[اقفصل دهم
حكايت يادكيرى جوان بواى تسلط به خمیر ناخود آگاهش.
هر تجربه و فکری که داشته ای
و هرچه در گذشته شنیده اید به طرز
ماندگاری در ذهن ناهوشیارت حک شده است در دراز
مدت ابن حافظه حيرت آور به تصويرى
از خودت دارى تبديل مى شود
بدون آنکه آن را
صفحه 56:
آافصل دهم
حکایت بادگیری جوان برای تسلط به خمیر ناخود آگاهش.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت
انسان انعصاس افکاری است که در ناخودآگاهش
کرد آمده است
ذهن نا هوشیار نمی تواند بین
حقیقت و درو
فرق بكذارد.
صفحه 57:
آافصل دهم
حکایت بادگیری جوان برای تسلط به خمیر ناخود آگاهش.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
prod ناخود آگاه برده ای است
که می تواند اریاب ما هم شود
برای آنکه بی نهایت قوی است
اما کور هم هست و مجبوری یاد بگیری
که به آن كلك بزنى.
صفحه 58:
لاقصل دهم
حكايت يادكيرى جوان براى تسلط به ضمير ناخود آگاهش.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
زيبايى اين نظريه اين است كه واقعاً لازم نيست
به آن معتقد باشى . تا از آن بهره ببری
اما برای گرفتن نتیجه از آن کافی است
آن را به كار ببندى بس تکرار قواعد مثبت
و منفی بر ذهن ناهوشیار اثر می گذارد
واين قدرتمند ترین راز روی زمین است.
صفحه 59:
Fray OO Eee Ue T a rated
52001
لافصل باندهم
حكايت بحث جوان در باب ارقام وقواعد
باغبان ثروتمند به مرد جوان گفت : هر سال به مدت
ينج سال تلاش كن دارايى هايتان را دو برابر كنيد
نبايد دارايى را با درامد اشتباه بكيريد
دارایی تو باقی مانده ای است
که بعد از پرداخت صورتحساب ها
ومالیات ها
برایت می ماند.
صفحه 60:
حکایت دولت وفرزانگی - اثر مارک فيش
ابه التخابه محمد فابق مجيدى
افصل بازدهم
حكايت بحث جوان در باب ارقام وقواعد
مهم ترين نكته اين است كه هدف هايت
را به روی کاغذ بنویسی قلمی بردار و با ارقام و
سالها ابن ور وآن ورسروکله بزن نترس خطری ندارد
2 آدم متفاوتی داشته باش نقشه ها
2 ونمود ارهايت را
صفحه 61:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
به التخابه محمد فايق مجيدي
لافصل بازدهم
حكايت بحث جوان در باب ارقام وقواعد
مهم ترين نكنه اين است كه هدف هايت
را به روی کاغذ بنویسی قلمی بردار و با ارقام و
سالفا اين ور وآن ورسروکله بزن نترس خطری ندارد
آدم متفاوتی داشته باش نگشه ها
ونمود ارهایت را
صفحه 62:
لافصل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی یاد می گیرد .
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
بواى اين كه به تو کمک و حمایت كنم يك قاعده
كلى ديكر نيز به نو ياد مى دهم كه در سراسر زندكى ات
از آن بهره شهاى قراوان مص بوص و از بيرون و درون ترا متحول مى كند .
تروت راستین فقط دارایی مادی نیست
و درطول جستجوی ثروت راستین
اگر شادمانی و نیک بختی را
از دست بدهی همه چیز را
از دست داده ابد .
صفحه 63:
آافصل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی یاد می گیرد.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
دویدن از بی پولی می تواند به نوعی وسواس تبدیل بشود
و نگذارد که از زندگی لذت بیری
و به قول معروف چه فایده که آدمی
همه جهان را به دست بیاورد اما
روهش را از دست بدهد ؟ |
do نخدمتكا, عالم اما ارياب بم رحمم اسث.
صفحه 64:
اافحل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی ياد مى كيرد .
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
دویدن از بی پولی می تواند به نوعی وسواس تبدیل بشود
و نگذارد که از زندگی لذت بیری
و به قول معروف چه فایده که آدمی
همه جشان را به دست بياورد اما
روحش را از دست بدهد؟
يول خدمتکار عالی اما ارباب بی رحمی است.
صفحه 65:
اافصل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی اد می كيرد .
جوان گفت: آیا منظور تان اين استکه پول وثروت و خوشبختی
نمی توانند با هم وجود داشته باشند.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
(al ul . اما حواست باشد که دیدت را از دست ندهی .
جان راکغلر یکی از بزرگ نرین تروتمندان دنیا
آنقدر مشغله داشت و آنقدر زیر بارنگرانی
هایش خرد شد که در 0۰ سالگی پیر شده بود. or
صفحه 66:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
به التخاب: محمد فايق مجبدى
لاقصل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی باد می كيرد .
پیرصرد دولتمند به جوان گفت :
البته خوشبختی به صورتهای مختلفی تعریک شده است
خوشبختی معانی زیادی دارد
اما من کلید خوشبختی را به تو می دهم
با اين کلید می توانی بدون تردید
در هر زمان از زندگی ات بفهمی کاری
که به آن سر گرمی به خوشبختی می انجامد پا نه ؟
صفحه 67:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
به التخاب: محمد فايق مجبدى
لافصل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی باد می كيرد .
پیرصرد دولتمند به جوان گفت :
بیشتر مردم به دنبال خوشبختی هستند
اما نمی دانند در جستجوی چه هستند
جوان به فکر فرورفت که چرا قبلا به اين موضوع
فکر نکرده است او فهمید aut وقت فرصت نداشته است
آنجه را مى خواهد به روشنى ببيند ١
يا به دقت به مسائل فكر كند .
صفحه 68:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
تافل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی یاد می كيرد .
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
کلید خوشبختی اين است از خودت بپرس :
اكت قرار يود كتمين امشب يهيرم :
آیا می توانستم د, لحظه مرک به خود بگویم :
همه کارهایی را که می خواستم
در اين روز به انجام برسانم
انجام داده ام؟
صفحه 69:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
به اتتخاب: محمد فايق مجيدى
Jost دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی باد می گیرد.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
aly در بستر مرگ آخرین قطعه موسیقی خود را تحدیح می کرد
اما [ازم نیست نابغه باشید که بخواهید تا لحظه آخر كار كنيد
هر کدام از ما می توانیم در کار خودمان نابغه باشیم
حنی اگر جامعه ما را نابغه نداند
نبوغ یعنی به انجام رساندن کاری
که از آن لذت می برید.
صفحه 70:
[افصل دوازدهم
حکایت جواني که در باره خوشبختی وزندگی یاد می گیرد.
پیرمرد دولتمند به جوان كفت :
يس راز خوشبختی این است که هر روز
چنان زندگی کنید که
انگار آخرین روز زندگی نوست .
وبا انجام کاری که می خواهی .
آن روز را به کامل ترین نحو زندگی کن.
صفحه 71:
[افصل دوازدهم
حکایت جواني که در باره خوشبختی وزندگی یاد می گیرد.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
نباید با اين احساس ترسناک بمیری .
كه ترسهايت از رويا هايت بزرگتر است
و هيح وقت نفهميدى كه از جه جيز بايد
لذت ببوى . بايد بدانی چطور
جرات داشته باشيد .
صفحه 72:
حكايت دولت وفرزائكى - اثر مارك فيشر
به اتتخات: محمد قايق مجبدى
لافصل دوازدهم
حکایت جواني که در باره خوشبختی وزندگی یاد می گیرد.
عرد جوان پرسی: آیا شما هميشه خوشبخت بوحه اید؟
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
نه هميشه . زمانی بود کملاً بدبخت بودم
حتی فکر خودکشی به سرم زد .
اما بعد میلیونر پیری را دیدم همان
چیز هایی را که به تو یاد می دهم به من باد داد
اولش من خیلی بد گمان بودم .
صفحه 73:
لافصل دوازدهم
حكايت جوانى كه در باره خوشبختى وزند كى ياد مى كيرد .
يبرمرد دولتمند به جوان كفت :
آموزگارم قاعده ای دیگر به من باد داد که
به عقیده من بسبار قوی است وآن این نکته بود:
باز ايستيد و بدانيد كه من خدا هستم (عهد عتيق مزمور)
هر روز هر جقدر مى توانيد تكرارش كن
برابت ارامشى به ارمغان می آورد.
صفحه 74:
لافصل دوازدهم
حکایت جوانی که در باره خوشبختی وزندگی یاد می گیرد.
پیرمرد دولتمند به جوان كفت :
پس راز خوشبختی این است که هر روز
چنان زندگی کنید که
انكار آخرين روز زندگی نوست.
وبا انجام کاری که می خواهی .
آن روز را به کامل ترین نحو زندگی کن.
صفحه 75:
آافصل سیزدشم
عضانت مذآنش yao ad یره خداسته هایق زا دز رندکن anaes gl
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
برای دومین بار پس از نوشتن اهداف
زندگی ات اکنون قلم بردار و
هر چه را از زندگی می خواهی بنویس.
اگر می خواهی آرزویت شکل بگیرد
بايد دقيق باشيد .
صفحه 76:
آافصل سیزدشم
حکایت جوانی که یادمی گیرد خواسته هایش را در زندگی بیان کند.
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
برای دومین بار پس از نوشتن اهداف
زندگی أت اکنون قلم بردار و
هر چه را از زندگی می خواهی بنویس.
يعر اكر مى خواهى ارزويت شكل بكيرد ١ رید
fis 6 ۱۳۳۳ ۲
Pi.
صفحه 77:
حکایث دولت وفرژانگی اثر مارك فيشر
اافصل چفاردهم
حکایت کشف اسرار باغ کل سرخ
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
بايد هزاران بار اين گلهای سرخ را بو کرده باشم ولی با
ابن حال . هر بار تجربه ای تازه است .
می دانی چرا؟
جون باد گرفته ام در زمان زندگی كنم .
ai در گذشنه و نه در آینده
صفحه 78:
لافصل يفاردهم
حكايت كشف اسرار باغ کل سرخ
پیرعرد دولنمند به جوان کفت
هرچه بیشتر روی کاری تمرکز کنید
بیشتر در زمان حال زندگی می کنی
این تمرکز کلید کامیابی تو در همه زندگی است .
Gee تمروکز باعت می شود به همه جزنیات توجه apa
که از نظر دیگران دور است.
صفحه 79:
حكايت دولت وف رزائكى - اثر مارك فيشر
به اتتخاب: محمد فايق مجيدى
[افصل يفاردهم
حكايت كشف اسرار باغ كل سرخ
پیرمرد دولتمند به جوان گفت :
وقتی نیروی نمرکزت را پرورش می دهید .
تصویری که از خودت داری عوض می شود .
هرانسان معمایی است .
بدبختانه بسیاری از ما . نه تنها
برای دیگران بلکه برای خود معمابی هستیم .
واين ناشی از عدم تمرکز است .
صفحه 80:
آافصل پانزدهم
حکایت جوان وپیرمرد که هر کدام به راه خود می روند.
جوان مدت زیادی تنها نماند مستخدم پاکتی
در دست آمد پاکت را به دست جوان داد و گفت:
سرورم این پاکت را به من داده است تا به شما بدهم
كفتند بايد آن را در خلوت اتاق تان بخوانید
مى توانيد يك روز ديكر اينجا بمانيد
بعد برويد ابن خواسته اربابم است.
صفحه 81:
[افصل پانزدهم
ححایت جوان وییرمرد که هر کدام به راه خود می روند.
پیرمرد وحیت نامه ای نوشته بود جوان خواند:
اين ها آخرين تقاخاهای من است . همه کناب های کنابخانه ام را برای
gi می گذارم .بعضی معتقد هستند که کتاب ها Yah بی ارزش اند
معتقد اند خودشان جهان را می سازند و چون از دانشی که در کتابخانه
هاست بهره ای نبرده اند
بد بختانه اشتباهات پدران خود را تکرام می کنند
و به اين صورت وقت وپول گزافی را از دست می دهند.
صفحه 82:
[افصل پانزدهم
حکایت جوان وپیرمرد که هر کدام به راه خود می روند.
پیرصرد وحیت نامه ای نوشته بود جوان خواند:
...از طرف دیگر در دام اعتماد به هر چه درکتابها نوشته شده است
نیفنید نگذارصسانی که قبل از تو آمده اند
به جاى تو فكر كنند
فقط آنيه را نكهدار كه بالا تر از گذر زمان است .1
صفحه 83:
حکایت دولت وفرژانگی - اثر مارك فيشر
لافصل يانزدهم
حكايت جوان وييرمرد كه هر كدام به راه ذود مى روند .
بغض كلوى جوان را فشرد كمى ساكت نشست می خواست
براى ابن هداياى كرانبها از ييرمرد تشكر كند به سوى باغ
دويد و ديد مرد ثروتمند در ميان راه ياى بوته كل سرذى دراز
کشیده است .جوان بانودش فکر کرد چقدر غریبانه در =
باغ خوابیده است.. 5
صفحه 84:
[افصل پانزدهم
حکایت جوان وپیرمرد که هر کدام به راه خود می روند.
.ما هرچه نزدیک تر شد متعجب تر شد دست های پیرمرد روی
سينه اش بود و بك شاخه کل در دستش jf gl Lif. لحظه
مركش با خبر بوذ ؟
آيا خودش لحظه رفتنش را انتخاب کرده بود؟
اين رازى بود که مرد ثروتمند با خودش برد
صفحه 85:
[افصل پانزدهم
حکایت جوان وپیرمرد که هر کدام به راه خود می روند.
.. .جوان احساس کرد زمان رختن او هم رسیده است در برابر مرد
ثروتمند ایستاد و قسم خورد تاجایی که می تواند تعالیمش را
به دیگران بگوید
"ین از 7سال همان طور که پیرمرد گفته بود جوان صاحب
یک میلیون دار خود شد . . :
صفحه 86:
[افصل پانزدهم
حکایت جوان وپیرمرد که هر کدام به راه خود می روند.
واين پایان نیست
آغاز زندگی دیگر با سعادت وفرزانگی است.