داستان پادشاه
اسلاید 1: روزی پادشاهی در محوطه کاخ قدم می زد او از آشپزخانه صدای آوازی شنید
اسلاید 2: و آشپز را دید که آواز می خواند شاه پرسید چرا اینقدر شادی؟آشپز جواب دادما خانهای کوچک داریمخانواده ای خوبو به اندازه کافی خوراک و پوشاکاینها برای شادی کافی نیستند؟
اسلاید 3: پس از شنیدن سخن آشپز پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد او گفت قربان ، این آشپز هنوز عضو گروه ۹۹ نیست پادشاه با تعجب پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟
اسلاید 4: نخست وزیر جواب داد اگر میخواهید بدانید گروه ۹۹ چیستیک کیسه با ۹۹ سکه طلا جلوی درب خانه آشپز بگذاریدبزودی به این راز پی خواهید برد
اسلاید 5: پادشاه فرمان داد یک کیسه با ۹۹ سکه طلا جلوی درب خانه آشپز بگذارند
اسلاید 6: آشپز هنگام برگشت به خانه ، کیسه را دیدآن را گشود و با دیدن سکه های طلا متعجب شدآنها را شمرد ، 99 سکهو از خود پرسید چرا 100 تا نیستند؟ذهن آشپز حسابی به سکه آخر مشغول شده بود
اسلاید 7: پس شروع به جستجوی سکه صدم کرد کو چه و خانه را زیر و رو کرد و بالاخره خسته شد و دست از جستجو کشید او از روز به بعد مدام به فکر یک سکه دیگر بود چرا که اگر آن را می یافت صاحب یکصد سکه طلا بود
اسلاید 8: وقتی که آشپز از یافتن سکه نا امید شدتصمیم گرفت آنقدر کار و پس انداز کندتا بتواند یک سکه طلای دیگر تهیه کنداو مدام در فکر بود و دیگر آواز نمی خواندو کار می کرد و کار می کرد و کار می کرد
اسلاید 9: پادشاه از نخست وزیرش پرسید آن کیسه طلا چه بلائی سرِ آشپز آورد؟ نخست وزیر گفت قربان این آشپز به عضویت گروه ۹۹ درآمده است اعضاء این گروه دارائی های زیادی دارند ولی از آن راضی نیستند تا آخرین حد توان کار می کنند که به سکه صدم برسند و آنها به همین سادگی شادابی خود را از دست می دهند
نقد و بررسی ها
هیچ نظری برای این پاورپوینت نوشته نشده است.