صفحه 1:
252
صفحه 2:
شاه پرسید چرا اينقدر ا
خانواده 2 ۳۳
و به اندازه كافى خوراك و يوشاكًا
30 ۱
صفحه 3:
CR
صفحه 4:
یک کیسه با ۹٩ سکه طلا جلوی 3ر ۱۱
بزودی به این راز پی خواهید برد
صفحه 5:
صفحه 6:
ذهن الس ار
صفحه 7:
اوازروز يدبع ك0
ROE cee eeae
صفحه 8:
۳ oo Ee
CSS ee Sree a)
صفحه 9:
شادابی خود را از دست می دهند.
روزی پادشاهی در محوطه کاخ قدم می زد
او از آشپزخانه صدای آوازی شنید
و آشپز را دید که آواز می خواند
شاه پرسید چرا اینقدر شادی؟
آشپز جواب داد
ما خانهای کوچک داریم
خانواده ای خوب
و به اندازه کافی خوراک و پوشاک
اینها برای شادی کافی نیستند؟
پس از شنیدن سخن آشپز
پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد
او گفت قربان ،این آشپز هنوز عضو گروه ۹۹نیست
پادشاه با تعجب پرسید گروه ۹۹دیگر چیست؟
نخست وزیر جواب داد
اگر میخواهید بدانید گروه ۹۹چیست
یک کیسه با ۹۹سکه طال جلوی درب خانه آشپز بگذارید
بزودی به این راز پی خواهید برد
پادشاه فرمان داد
یک کیسه با ۹۹سکه طال
جلوی درب خانه آشپز بگذارند
پس شروع به جستجوی سکه صدم کرد
کو چه و خانه را زیر و رو کرد
و باالخره خسته شد و دست از جستجو کشید
او از روز به بعد مدام به فکر یک سکه دیگر بود
چرا که اگر آن را می یافت صاحب یکصد سکه طال بود
وقتی که آشپز از یافتن سکه نا امید شد
تصمیم گرفت آنقدر کار و پس انداز کند
تا بتواند یک سکه طالی دیگر تهیه کند
او مدام در فکر بود و دیگر آواز نمی خواند
و کار می کرد و کار می کرد و کار می کرد
پادشاه از نخست وزیرش پرسید
سر آشپز آورد؟
آن کیسه طال چه بالئی ِ
نخست وزیر گفت قربان
این آشپز به عضویت گروه ۹۹درآمده است
اعضاء این گروه دارائی های زیادی دارند
ولی از آن راضی نیستند
تا آخرین حد توان کار می کنند
که به سکه صدم برسند
و آنها به همین سادگی
شادابی خود را از دست می دهند