صفحه 1:
معنای دوست داشتن
داستان
صفحه 2:
خانواده بسیار فقیری بودند ٩ ۱ 9 فززعه و یک 4
00 eee
0|801 ieee er reel,
ee aH HR RE ا Det
فقط ,شکمشان را یه سختی سیر کنند. اما یک سال
00 ا oe بدون هیچ" علنی؛
پدشت آمد, در نتیجه کمی پیش از و ان
۰
۳"
3)
0ك
صفحه 3:
رن کاتالوگ کهنه و خاک
گرفته ای را بیرون کشید و
رق ره كمجنان 5 صنكار
أنرا يكى يكى ورق مىزدا
خانواده هم دورش جمع
میشدید, بالاخره رن آینهو
بستار ریایی دید وب بر
ار و رس
بيش أر آن در خانه هركر
آبنه اى تداشتتد ار آنجایی
ول كافى براك Wangs
نان رارسا اد
وقتی در مزرعه سرگرم ک
مر ای اس ار اه
سد ار سد اك در بلست
و هلینواهه به استقبالش رفة
صفحه 4:
KS ae
لير , بود که
5-6 و
ا در آینه دید پچ 0
راباز كرد و خود را در آينه 1
جک تو هميشه : 6
و جیغ زد:
تیار انز زی مهد از راه
رسید و آینه را قابید او در |
چهار سالگی از قاطر لگد
معنای دوست داشتن
داستان
Free Powerpoint Templates
Page 1
معنای دوست داشتن
خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه
کوچک کنار مزرعه کار و زندگی میکردند ،کلبه آنها نه
اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای .اعضای خانواده از
برداشت محصوالت مزرعه آنقدری گیرشان میآمد که
فقط شکمشان را به سختی سیر کنند .اما یک سال
بدون هیچ علتی ،محصول کمی بیشتر از حد معمول
بدست آمد ،در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست
آوردند…
Page 2
Free Powerpoint Templates
زن کاتالوگ کهنه و خاک
گرفته ای را بیرون کشید و
ورق زد ،همچنان که صفحات
آنرا یکی یکی ورق میزد افراد
خانواده هم دورش جمع
میشدند ،باالخره زن آینهی
بسیار زیبایی دید و به نظرش
رسید که از همه چیز بهتر است.
پیش از آن در خانه هرگز
آینه ای نداشتند .از آنجاییکه
پول کافی برای خریدنش داشتند
زن آن را سفارش داد .یک هفته بعد
وقتی در مزرعه سرگرم کار بودند
مردی سوار بر اسب از راه
رسید او بسته ای در دست داشت،
خانواده به استقبالش رفتند .
Free Powerpoint Templates
و Page 3
….و من هر
زن اولین کسی بود که بسته
روز صبح وقتی
راباز کرد و خود را در آینه دید
و جیغ زد :جک ،تو همیشه
صادقانه به
میگفتی من زیبا هستم ،من
واقعآ زیبا هستم! مرد آینه را
درونم نگاه
بدست گرفت و در آن نگاه کرد
لبخندی زد و گفت :تو همیشه
میکنم و می
میگفتی که من خشن هستم
ولی من جذاب هستم .نفر
بینم که زشت
بعدی دختر کوچکشان بود که
گفت :مامان ،مامان،
است ،از خدا
چشمهای من شبیه توست .در
این اثنا پسر کوچکشان که
آیا
رسم
ـ
میپ
بسیار پر انرژی بود از راه
میگوید :چون مال من هستی
رسید و آینه را قاپید او در
دوستم داری ؟
چهار سالگی از قاطر لگد
خورده بود و صورتش از ریخت
و او همیشه
افتاده بود ،او فریاد زد :من
!زشتم ! من زشتم
جواب
مهربانانه
و در حالی که بشدت گریه
Free Powerpoint Templates
Page 4
میکرد به پدرش گفت :پدر،