سرگرمی و طنزسایر

مهر مادر

صفحه 1:

صفحه 2:
ادا سس سس ار عستا ارزشه شمندتربين وقايع زندكي معمولا ديده هون وی لس ریبک در بل حس می شوند.

صفحه 3:
لطفا به اين ماجرا که دوشتم برایم روایت کرد توجه کنید. /# اومیگفت که پس از سالها زندگي مشترک» همسرم ز من خواست که با زن ديگري براي شام و سینما ون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارده ولي ثن است که اين زن هم مرا دوست دارد. و از yee

صفحه 4:
(زن فيگري كه م از من میخواست که با او بیرون بروم مدرم بود كه ©0 سال بيش بيوه شده بود ولي مشظه هاي تن © بجه باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم. و داشتن

صفحه 5:
7 , آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بون برویم. مادرم با تگراني پرسید که مگر شده؟ او از, آن دسته افرادي بود که یک تلفني شبانه و با یک دعوت غير منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. سس ‎ae‏ 5

صفحه 6:
7 ربه از گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما ب را باهم باشيم, أو بس از كمي تامل كفت كه او نيز از ايده لذت خواهد برد.آن جمعه بس از كار وقتي براي میرفتم کمی حصبی بودم. وقتي رسيدم ديدم كه أو هم بود کتش را پوشیده بود و جلوي درب ایستاده : 53 را جمع كرده بود و لباسي را پوشیده بود که بود» موا در ری شن سالكرد ازدواجش بوشيده بود

صفحه 7:
ار ماشين ميشد كفت که به دوستانش گفته امشب با گردش بیرون میروم و آنها خيلي تحت تاثیر قرار

صفحه 8:
فتیم راحت و دنچ بود. دستم را چنان گرفته بود که گوفي هفسر رئيس جمهور بود : بس از اينكه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول . هنكام خواندن از بالاي منو نكاهي به جهره مادرم ا حاو اناد ارري حاطرات دشت نگاه میکند» به من كفت يادش مي آيد كه ‎as‏ چگ بردم وبا هم به رستوران مفركم ا بود که منوي رستوران را میخواند. ‎oe‏ ۳

صفحه 9:
‎on‏ در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت ‎ ‎ ‏بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم.هنگام ‎

صفحه 10:
وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد 7رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتي برگشتم همسرم از مق پامید که آیا ۸0 بیرون با مرح گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بیشتر از آنچه که سر ‎fe‏ 1

صفحه 11:

صفحه 12:
"7 کمي بعد پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني که با مادرم آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسيد.يادداشتي هم ن مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا بود يا نه ولي هزينه را براي © نفر برداخت كرده ام يكي براي تو و يكي براي همسرت.

صفحه 13:

صفحه 14:
"7 در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد ( بموقع به عزیزانمان بگونیم که دوستشان و زماني که شایسته آنهاست به آنها

صفحه 15:

صفحه 16:
اس این متن را براي همه كساني که والايني مسن دارند “يفرستيد. به يك کودک. بالغ و یا هرکس با والديني يا به سن گذاشته. امروز بهتر از دیروز و فرداست.

مهر مادر نقاشی اثر مرتضی کاتوزیان ارزشمندترين وقايع زندگي معموال ديده نميشوند ويا لمس نميگردند ،بلکه در دل حس می شوند. لطفا به اين ماجرا كه دوستم برايم روايت كرد توجه كنيد. اوميگفت كه پس از سالها زندگي مشترک ،همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم .زنم گفت که مرا دوست دارد ،ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد .و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگري که همسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم مادرم بود که 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم .مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست. به او گفتم :بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشيم .او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم .وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود ،موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند. ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود .دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود . پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم .هنگام خواندن از باالي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من نگاه ميكند ،به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران را ميخواند. من هم در پاسخ گفتم که حاال وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتي صميمانه داشتيم ،هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم. وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم. کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد.يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود :نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است ،دوستت دارم پسرم. در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست. زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود. اين متن را براي همه کساني که والديني مسن دارند بفرستيد .به يک کودک ،بالغ و يا هرکس با والديني پا به سن گذاشته .امروز بهتر از ديروز و فرداست.

51,000 تومان