آموزشسایر

پاور پوینت درس پنجم فارسی خوانداری ششم دبستان با عنوان هفت خان رستم

35 صفحه
607 بازدید
11 مهر 1400

صفحه 1:

صفحه 2:
شي شک ریا ری ارف نماد ‎cel Saf yoo ji hy‏ فت‌فان .ام فت مرط از رها وهال ین 2 ‎heii fA egal‏ هی ناهام ‎(yoo‏ » است. ‎pri Ll‏ اه ان ‎yl 2 opp if gil yoy ole ۳7 il gle‏ aw a a) ‏مان لت ع لندثا ان را ابد هال‎ Ure ‏لمان‎

صفحه 3:
. 2 06 ه د این نردها, من کات اسب رد رض با شیر و ادها یر گنه ؛ دلوها را لاورس سورعو رطس وان برای رد با دشم , سواد بر رض ‎gh tial‏ مازنددان ع شود. در ‎KP Ee Sie‏ پم اد اش مله آودد. رش شير دا اذم دده نوي سر سوم ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 4:
: ‏خت و راعی داز را پشت سر نماده, خر و تشد است‎ lle of» yb 2 FF ‏عی‌بابد. آل یوش دسر و تن ثويد و رلب را تمار‎ le . ‏يا جسمت وجوى فراوان‎ ‏خان :دوم نا نيزبا موفقيت بم رجام‎ lepers ‏عق زود‎ el? aE teat US

صفحه 5:
Uv? Aly ‏اذ داه مق رصد و اژ دیدن م و اد م‎ oul (& yl» 5 a. s aA ‏ع لوشد تا با لوقن لم بر سين ء 2 را از وهود اژدها آگاه گنر ؛ انا عربارك سم يده‎ ub 0 tLe ot ‏عو شود؛ بم رش‎ f (2 ‏اپینان ی‌شود.‎ fal soe 97 ub » boil why 5 3 5 7 ‏دوباده خود رابء رش م‌ناباند.‎ oril ong Sl? ‏برخاش م و لند؛ جون ب‎

صفحه 6:
باد سوم . رخ ب تن ميآید «چاده‌ای جز بيدا كردن رمم نداددة ‎SoS ri Sb ite ty}‏ ‎sayy alae FS‏ ادها اند + لت رش با ادها ‎egy‏ ینکن وا با ‎why‏ ‎Ur fA cles Boxy‏ فرو دكت جون رود. حون اذ برش ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 7:
سم ‎sb‏ ود ری اسر وق کنر . آگاه با خداى حود ب راز و نیاژ می‌پردازد و او را ‎eae Seal? wie le Were‏ Lr pale Slee ig Bel Po. plage» - ‏نزد ويسم ع آيد‎ بس اذك كنت ولو. رست بد حيدكرى اد یبرد براى جل بر اد اذ خدا ياد ى خواهد و سراجام او را از پا دم عی‌آورد.

صفحه 8:
ay ST wee ‏عر‎ LP ob ye ‏ینداضت‎ ‎Sb eek ae‏ دل جاددان ذه پر از تم کرد ‏در خان ثم , يسم بابحلوانى ب نام «ادلاد» دويادى ع شود و او داب بند ىكشر. يس ‎(yee‏ سم کلب اولا بر اريك ديو جيره ى شود و اد دا اذ با در ع ىآددد. ‎fa Pg‏ السب بده تاضت ‎or PL‏ سر وگو شرفت ‎Moe‏ سر از تن پلندش ب هگرداه شیر ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 9:
| mares Gules Sal Pee ‏حضت مرحدری بسیار رشوار و‎ PEW ‏پا پشت م‎ PD , ‏اذ بين ى برد: بدي نكو‎ ‏خود را از بت دیوان. جات ی‌دهد و ب ستایش یزدان ی‌پرداند:‎ yuh IE زیر نایش. سروتن بشست اذا جاي يست ست آذآ سس قاد الاير لت عبر ‎Sb sb a pt‏ 1 ز هر بد. نی بشگان ا پناه دام مرا گردی و دسگاه = «شاهنامه‌ی فردوسی: با تلخیص و بازنویسی»

صفحه 10:
واژگان و عبارت های مهم می درد < پاره پاره می کند تیمار - غمخواری و دلسوزی فرجام - بايان» سرانجام» آخر پرخاش - درشتی» ستیزه جویی می نمایائد < نشان می دهد

صفحه 11:
«خروشيد و جوشيد و برکند خاک . ز سمش زمین شد همه چاک چاک» سر وصدا كرد و بالا و بايين بريد؛ آنقدر که زمین زیر پایش قطعه قطعه شد «بزد تیغ و بنداخت از بر سرش فرو ربخت چون رود خود از برش» با شمشیر سرش را جدا کرد و خون مانند رودخانه ای از شانه هایش فرو ریخت «بینداخت چون باد خم کمند ‏ سر جادو آورد ناگه به بند» به سرعت باد طناب را انداخت و جادوگر را اسیر کرد « ميانش به خنجر به دو نیم کرد دل جادوان زو پر از بیم کرد او را از کمر به دو نیم کرد و دل جادوگران را از سرنوشت او دجار ترس کرد

صفحه 12:
« چو رستم بدیدش برانگیخت اسب بدو تاخت مانند آذر گشسب» وقتی رستم او را دید افسار اسب را کشید و مانند آتش تند و تیز به او حمله کرد «سر و گوش بگرفت و یالش دلیر سر از تن بکندش به کردار شیر» رستم با فجاعت» سر و گوش و موی او رااگرفت و مانند شیر» سر از تتش جدا کرد

صفحه 13:
معنای ایبات «ز بهر نیایش سر و تن بشست _ یکی پاک جای پرستش بجست » به منظور عبادت» سر و تن خود را شست و یک جای پاک برای ‎OLE‏ بيدا كرد «از آن پس نهاد از بر خاک» سر جنين گفت کای داور دادگر» رستم بر خاک سجده کرد و گفت ای پروردگار عادل «ز هر بد» توبی بندگان را پناه .. تو دادی مرا گردی و دستگاه» تو پناه بندگانت از شر همه ی بدي ها هستي و تو به من شجاعت و قدرت دادیٍ

صفحه 14:
[ مور از رت زیر جيست؟ (( هتخا تُشن) | مراحل سختى را بشت سر كذاشتن تابه موفقيت رسيدن رست در ‎be‏ جه مرأحلى ر| بشت سر مى كذارذً بود با شير ييابان» نبرد با ازدهاء جادوكر» نبرد با اولادءنبرد با ارزتك» فبرد با ديو سبيد [7] به نظر شما جه نبروى باعث شد رسنم واه هفت‌جن را پموقیت پشت سر بكذاردً أل اجا ريت در هته عارابه بادك عدارنه 22002 7320077

صفحه 15:
‎Gy‏ مبالغه ‏گاه. شاعران و نویسندگان برای افزودن بر تآثیر و قدرت سخن خود. رویدادها را بسیار بیشتر و بزرگ‌تر از آنچه هست. توصیف می‌کنند. به این گونه بزرگ‌نمایی در بیان حوادث «مبالنه» می‌گویند. ‏در درسی که خواندید, نمونه‌هایی از اين بزرگ‌تمایی را می‌توان یافت: ‏خروشید و جوشید و برکند خاک ز سمّش زمین شد همه چاک چاک ‏در اين بيت شاعر در جوش و خروش اسب مبالغه کرده است. ‎ ‏# یزد تيغ و بنداخت از يره سرش فروريخت جون رود خون از برش ‏در این بیت» شاعر در چکونگی جاری شدن خون اژدها مبالقه کرده است. ‎ ‎ ‎

صفحه 16:
als By به این عبارت که در درس آمده است. توجّه کنید: «از هفت‌خان رستم گذشته است». منظور این است که توانسته مراحل دشواری را پشت سر بگذارد و به موققیت برسد. وقتی درباره‌ی مطلیی به طور غیرمستقیم صحبت می‌کنیم به آن «كنايه» مى كوييم. كنايه سخنی است که دو مفهوم دور و نزدیک دارد و مقصود گوینده, معنای دور آن است. زمانی که درباره‌ی شخصی می‌گوييم «در خانه‌ی او همیشه باز است» معنای نزدیک و آشکار جمله این است که «در خانه‌ی او همواره کشوده است و قفل و بندی ندارد»؛ اما مقصود گوینده. بیان صفت بخشش و مهمان‌نوازی آن شخص است؛ بنابراین» معنای دوم يا دور جمله این است که او شخص مهمان نوازی است؛ به‌همین سبب. می‌گوییم باز بودن درخانه‌ی فلانی, کنایه از بخشندگی و مهمان‌نوازی اوست. به عنوان نمونه در عبارت «...... بار سومء رخش به تنگ می‌آید.-» به تنگ آمدن» کنایه از خسته شدن و به شتوه آمدن است.

صفحه 17:
وارد حياط مدرسه كه شدمء احساس غریبی کردم. شیراز کجا و آتجا کجا؟ صدای همهمه‌ی بچّه ها مدرسه را پر کرده بود. زبانشان را نمی‌فهمیدم. حتّی یک کلمه هم ثرکی یلد نبودم- زنگ کللاس را زدند. زنگ دوم بود. من و باباء رفته بودیم اداره‌ی آموزش و پرورش. یک نامه گرفته بودیم که اسم, مرا بتویسند. بعد از زنگ اوّل به مدرسه رسیده بودیم. وازد کلاسیبکه: حعورسمه را اجب تخامیر کردتسروسرین اف ماو یود یصو لاس آنست موه ترکی گفت: « تزه کلییسن؟ » ( تازه آمده‌ای؟) وقتی دید جواب تمی‌دهم با تندی گفت: « تیه جاواب ورمیسن؟» (چرا جواب تمی‌دهی؟) نگاهم را به کف کلاس دوختم و گفتم: «ترکی بلد تیستم » صداهایی از گوشه و کتار كلاس بلند شد: فارسده. فارسده.( فارس است فارس است.) یکی از بچه‌های ته کلاسء خطاب به من گفت: «من هم فارسم. اسمت چیست؟» ذوق‌زده عم :و لبختدی ‎pay‏ و شتم:« پوتنن - اسهم یوتن آست #:

صفحه 18:
زنگ تعطیل را که زدند به کوچه دویدم. تازه» کوچه‌ی مدرسه را پشت سر گذاشته بودم و داشتم وارد خیابان می‌شدم که دستی به شانهام خورد: هى يوقس! صبر كن با هم يرويم.

صفحه 19:
سرم را بر گرداندم؛ همان هم کلاسی‌ام بود. گفت: « خانه‌تان کجاست ؟» - همین پایین؛ کوچه‌ی حیدری. — پس راهمان یکی است! ‎cle cab‏ یک کوچه بالاتر از خانه‌ی شماست. خوشحال شدم. — اسم تو چیست؟ -مهدى - کجایی هستی؟ شیرازی همان وقت که حرف زدی: فهمیدم. آخه من هم شیرازیام. هر دوخنديديم. بعد مهدی پرسید: «تازه آمده‌اید تبریز؛ نه ؟» - یک هفته‌ای می‌شود... شما چطور؟ ما الان سه چهار سال است اینجا هستیم .

صفحه 20:
با أبنكه دو هفته ديرتر أزبقيه به مدرسه رفته بودم هرطوركه بود خودم را به أنها رساندم. يك ماه بعد يكى از بهترين شاكردهاى كلاس شده بودم. یکی از همین روزهابود که فهمیدم مهدی درسش زباد خوب نیست. یک روز هم وقتی زنگ را زدنه آفا معلم من و مهدی را توى كلاس نگه داشت. قا سل ابا مهدی را نصیحت کرد وب از من خواست که به مهدی کمک كنم تا ترس هاي را بجتر ياد بكيرد. أز أن به بعد عصرها يا من به خاندى ميهدى مى رفتم يا أو به خاندى ما می‌آمد. هم درس می‌خونديم و هم بازی می‌کردیم. ما مهدی, علقه‌ی زیلدی به درس خوادن نداشت. به اين ترتيب: لو ماه كذشت. يك روز صبح كه مثل هميشه با مهدى در حال رفتن به مدرسه بوديم؛ يك وقت به خودم أمدم و ديدم با مهدى توى اتوبوس نشستام و دارم أز مدرسه دور ‎PEA‏

صفحه 21:
کي ونم و بآ یدنه رب اک وی چزی نکن هم دی جرب بای زا تکیت ما ‎ln) yl ata‏ پیش ره ‎bd‏ ماه مک و ماه ان میت ای وی وال پر مج یبا اس و با نس هم پل لالد

صفحه 22:
به مببدى كفتم 'لابيا بركرديم مدرسة». گفت: «حالا دیگر زنگ را زدداند. أكر الان به مدرسه برویم) س كلاس راهمان نمی‌دهند». - بس جه كار كنيم؟ - هيج !باز سواراتوبوس مى شويم؛ مى رويم نا أن سر خطاء همين طور ماشين سوارى مى كنيم نا ظهرء ظهر که شد برمی‌گردیم ‎AS‏ فردای آن روز هم مدرسه نرفتيم و راه افتاذيم توى خيابانها. با أنكه هنوز جند روزى به زمستان مانده بود هوأ خيلى سرد بود من أز سرما مى لرزيدم. حالا خيابانها خلوت شده بود. ديكر أز جه مدرسهاىها خبرى نبود. أن روزء حالت عجیبی داشتم؛ حس مى كردم دارم كنا بزركى م ىكثم. خدا خدأ مى كردم كه يدرم ما را نیند روز سوم و چهارم هم همین طورگذشت. روز پنجم هم بهتماشای مازهها و عکس‌های جلزی سینماها گذشت.

صفحه 23:
روز تشم اّل سوار اتوبوس شدیم و رفتیم آخر خطء پیاده شدیم. بعد مهدی كفت: «بيا سوار يك خط دیگر بشویم و برویم تا خر آن خطء آن وقت دوباره برمی‌گردیم.» قبول کردم. نزدیکی‌های ظهر. سوار اتویوس شدیم و برگشتیم. حالا دیگر مدرسه‌ها تعطیل شده بود. وقتی رسیدیم ‎po cal‏ شده بود ما مادر تفهمید که مدرسه ترفته بودم. روز هشتم فرار: هوا حسایی سرد شده بود. ایستکاهی که هر روز از آتجا سوار اتوبوس می‌شدیم» کمی پایین‌تر از کوچه‌ی مدرسه‌مان بود. ما پیشتر وقت‌ها تا تزدیک مدرسه می‌رفتیم و بمد راهمان را به طرف

صفحه 24:
من هم ترسيدم و هم خجالت كثميدم. مهدی دتم را کنید و گفت: «وشان کن, ‎a lle‏ با بویم» و نوی نودیم طرف ایستگاه صدای بجهها از پشت سرمان بلند شد که فرید مد ‎(loo alo ,) BRL. lr‏ أن رو اصلا رخا ندیم پوس که به أخر خطش رسيك سوار خط بعدى شديم ورفتيع. فرای آن ‎ip‏ توى ابستكاد هر روزى نابستاديم, رفتيم بك ايستكاه ‎urn gl eg‏ بودیم که يك ذفعه ديدم جند نفر أز هم كلاسىهايم دورم را كرفتدأئد أما مهدى با به فرار كذاشته بود هر كارى كرام تتوانستم أز دست بيده فرار كنم. مرا كشا ن كشان به طرف مدرسه برائدكيفم راذلاند استم و مرا به افتر مدرسه براند وقتى وارد (فتر شلم» بىأختير زدم زير ثريه.

صفحه 25:
أقا معلّم كفت: «قرار از مدرسه؛ كار غلطى بود اكر راستش را به من بكوبى» من هم قول مىدهم كمكت كتم... بكو بداتم: جرا از مدرسه فرار كردى؟». همه جيز را برای او گفتم, وقتی حرف‌هايم تمام شد گفت: «از این فرار چیزی هم گیرت آمد. فكر نکردی عاقبت یک روز پدر و مادرت می‌فهمند؟ می‌دانی حالافرق تو با بچه‌های دیکر چیست؟ آنها چیزهای زیادی یاد گرفته‌اند که توبلد نیستی». وقتى زنك را زدند با آقا معلّم رفتم سركلاس. بچّهها همهساکت بودند و آقا معلم به من اشاره کرد و گفت: «بچهها ! اين هم آقا يونس شملا »

صفحه 26:
بچه‌ها خندیدند و هورا کشیدند و نمی‌دانم چرا یک دفعه حس کردم توی خانه‌ی خودمان هستم. دیگر احساس غریبی نمی‌کردم. حس می‌کردم همه‌ی بچه‌ها را دوست دارم. أقا معلم رو به من كرد و گفت: «ببين بسرم! همدى اينها دوست تو هستند». كفتم: « آخه أقاء من زبان أنها را بلد نيستم و نمىفهمم ما .-» فا معلّم كفت: «مكر فقط كسى که هم‌زبان دم استه دوست اوست؟ تو اكر كمى سعى كنى» خيلى زود مىتوانى با اينها دوست بشوى. مهم اين است كه همدى شما يك دين و فرهنك داريد و همهتان اهل يك كشوريد و با كمى تلاش» خيلى راحت مىتوانيد زبان همديكر )| يلا بكيريد»؛ سبس؛ سكوت كرد ‎tl‏ معلم آن زنگ» ‎Sul‏ درس نداد و همه‌اش از دوستی و اتحاد كفت. از نقشههاى دشمنان براى اختلاف انداختن بین استان‌ها و مردم کشورمان گفت و از خیلی چیزهای دیگر حرف زد. ‎ ‎ ‎

صفحه 27:
زنك آخر را كه زدند به طرف خانه به راه افتادم. اما تنها نبودم. هم‌کلاسی‌هايم با من بودند. به کوچه‌مان که رسیدیم؛ هم احساس سبکی می‌کردم و هم مىترسيدم. ولى نمه‌ای که آقا معلم برای ابا نوشته بود به من جرئت می‌داد وقتی می‌خواستم از دوستانم جدا شوم, یکی از آنها گفت: «ما امروز عصر فوتبال داریم. شما هم بیا». من هم برای اینکه نشان بدهم, ترکی بلام» گفتم: «ساعات نجّه گلیزم؟» (ساعت چند می‌آیم؟) یکی از بچه‌ها ببخندی زد و گفت: «شما می‌گویی: ساعات نچدّه کلیم؟» (ساعت چند بیام؟ ) خندیدم وگفتم: «خب. ساعات ن.. .ده گلیم؟» کلمه‌ی « نجده » را خیلی سخت و بریده بریده گفتم. گفت: «می‌آیم دنبالت». وقتی در می‌زدم با خودم گفتم: «امشب می‌روم دم خان‌ی مهدی. هرطور شدهء باید کاری کنم که او هم فردا به مدرسه برگردد» و بعد نفسی تازه کردم و با اطمینانی بیشتره دوباره در زدم. درت سرشار (رهگذر)؛ از مجموعه داستان «جایزه» با کاهش

صفحه 28:
¢ از" ([) بس ومبدى جه تفاوتها وج شباهتهاى باهم نانسأ شباهت ها: هر دو غريب بودند؛ هر دو شيرازى بودند؛ هر دو در يك محل زندكى مى كردند. توت هل يونس درسخوان تر از مهدی بود؛ٍ بونس علاقد ی بیشتری به مدرسه = ‎eta Py ip led‏ کلب ‏لگرهن بودم مقایمت‌می کردم وبه اوحی گفتم کاری که‌حی کنیم بسیار اشتباه است. اگر اتفاق بدی بیفتد چه کسی پاسخگوست! ‎Hijet ply Spock ae Ol Be ‏این که دید بجه های کلاس او را ذوست دارند و با او همدل هستند. ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 29:
با توجه به متن؛ جمله‌ها را به ترتیب رویدادها شماره‌گذاری کنید: ۳]مهدی به درس خواندن علاقه‌ی زیلدی نداشت. 1 ] يونس تازه از شيراز به تبريز آمده بود. ع ]تا اينكه يك روز هم كلاسىها يونس را به مدرسه بركرداندند. م ]يونس تصميم كرفت مهدى را نيز به مدرسه بازكرداند. ۲ آزبان آنها را نمی‌دانست. ۷ معلم كفت: نتیجه‌ی به مدرسه نیامدن» عقب ماندن از هم کلاسی‌هاست. ۴ معلم از او خواست به مهدی کمک کند تا درس‌هایش را بهتر ياد بكيرد. ۵]آنها چند روزی به مدرسه نرفتند.

صفحه 30:
5( با مراجعه به كتابخانه, داستان ديكرى از شاهنامدى فردوسى انتخاب, و شخصیت‌های آن را داستان کوتاه ر ستم و سهر لب (شخسیت ها با رنک قرمز مشخص شده است) روزی رستم برای شکاربه نزدیکی‌های مرز توران می‌رود. او پس از شکار ی خوابد. رخش که رها در مرغزار مشغول چرا بوده توسط چند سوار ترک به سختی گرفتار می‌شود. رستمپس از بیداری از رخش اثری جز رد پای او نمی‌بیند. درپی لفر پای اومبه سمنگان می‌رسد. خبر رسیدن رستمبه سمنگان سبب می‌شود بزرگان و ناموران شهر.به استقبال او بيایند. رستم آنان را تهدید می‌کند چنانچه رخش را به او بازنگرداننده سر بسیاری را ازتن جدا خواهد کرد. شاه سمنگان از او دعوت می‌کند شبی را قصر او بگذرلنستا صبح رخش را برای او پیدا کنند. رستم با خشنودی می‌پذیرد.

صفحه 31:
ادامه ی داستان رستم و سهراب در بارگاه شاه سمنگان رستجبا تهمینه روبرو می‌شود و علشق او می‌شود و او را توسط موبدی از شاه سمنگان خواستگاری می‌کند. فردای آن روز رستم مهره‌ای را به عنوان یاد گاری به تهمینه می‌دهد و می‌گوید چنانچه فرزندشان دختر بود لین مهره رلبه گیسوی او ببندد و چنانچه پسر بود به بازو اوء پس از آسن رستم روانه ايران می‌شود و این راز را با کسی در میان نمی‌گذارد. فرزندی که تهمینمبه دنیا می‌آورد پسری است که شباهت بسیاربه پدر داردسپس از چندی که سهراب» جولنی تنومند نست‌به همسالان خود شده است نشان پدر خود را از مادر می‌پرسد. مادر حقیقت رابه او می‌گوید و مهره نشان پدر را بر بازوی او می‌بندد وىبه او هشدار می‌دهد که افراسیاب دشمن رستم از لین راز نبلید آگاه گردد. سهراب که آوازه پدر خود را می‌شنود؛ تصمیم می‌گیردکه ابتدلبه ایران حمله کند و پدرش رلبه جای کاووس شاه برتخت بنشلند یپس از ن به توران برود و افراسیاب را سرنگون سازد.

صفحه 32:
ادامه ی داستان رستم و سهراب افراسیاببا حبله‌به عنوان کمکبه سهراب لشکری رابه سرداری هومان و بارمان به باری او می‌فرستد یبه آنان سفارش می‌کند .که نگذایند سهراب؛ رستم را بشنلسد. سهراب به ایران حمله‌ور می‌شود و کاووس شاه» رستم رلبه یاری می‌طلبد؛ رستم و سهرابسبا هم روبرو می‌شوند. سهراب از ظلهر او حدس می‌زندکه شلید او رستم باشد یلی رستم نام و نسب خود را از او پنهان می‌کند. در سفبرد اول سهراب بر رستم چیره می‌شود و می‌خواهد که او را از بای در آورد یلی رستجبا نبینگ به او می‌گوید که رسم آنان این است که در دومین نبرد پیروز» حریف را از پای درمی آورند. ولی درنبرد بعدی که رستم پیروز لّن استبه سهراب رهم نمی‌کند و همین که او را از پای در می‌آورد» مهره نشان خود را بر بازوی او می‌بیند. و گریه و زاری سر می‌دهد. سهراب اینک به نوشداروی که نزد کاووس شاه است می‌تولند زنده بملند یلی او از روی کینه از دادن آن خودداری می‌کند-پس از آنکه کاووس را راضی می‌کنند که نوشدارو را بدهد» سهراب دیگر زنده

صفحه 33:
ويزكىها تببيه كنيد. انسان دانا: ۱- با عقل خود تصمیم می گیرد نه با احساسات ۲- قبل از تصمیم گیری اقدام به جمع آوری اطلاعات می کند. ۳- قبل از تصمیم گیری با افرادی که صلاحیت دارند مشورت می کند. ۴- عواقب تصمیم های خود را در نظر می گیرد. ۵- برای دوستی خود با دیگران حد و مرز تعبین می کند. ۶- با افراد خوب و پاکدست دوست می شود.

صفحه 34:
65 از متن‌های این فصل چند جمله را انتخاب, و سپس نهاد و فعل آنها را مشخْص كنيد گذشت آهو بر کشید شاه تاخته اند دشمنان مى شوم 2 من (حدفشدم مى آيد جادوكر بديدش» برانكيخت رستم پشست أو (حذف شده) نشستیم ما (حذف شده) نشاند او (حذف شده) آهویی از پیش او گذشت شاه آهی سرد بر کشید گاهی دشمنان به هر سه ی ما تاخته اند گاهی نیز به شکل نوشته به کار گرفته می شوم جادوگر نزد رستم می آید چو رستم بدیدش برانگیخت اسب (۲ جمله) ز بهر نیایش سر و تن بشست همان طور سر جایمان نشستیم مرا روی یک صندلی نشاند

صفحه 35:
جه زيباست بارسى

39,000 تومان