صفحه 1:
صفحه 2:
—
صفحه 3:
صفحه 4:
صفحه 5:
صفحه 6:
صفحه 7:
غروب یک روز بهاری بود. گنجشک ها بر روی درختان جیک جیک
می کردند. ساجده از پنجره ی اتاق نگاهی به آسمان کرد و گفت: مادر.
چرا گنجشک ها جیک جیک می کنند؟ آن ها چه می گویند؟ مادر
گفت: دخترم. همان طور که ما حرف می زنیم. گنجشک ها هم حرف
می زنند. فكر مى كنم آن ها با این کار از خدا تشگر می کنند. ساجده
گفت: آن ها به خدا چه می گویند؟ مادر گفت: شاید می گویند: خدایا
تو به ما یاد دادی چگونه پرواز کنیم. چگونه لانه بسازیم و کجا دنبال
دانه بگردیم. خدایا از تو به خاطر این همه مهربانی تشکر می کنیم.
ساجده گفت: پرندگان چه حرف های خوبی به خدا می زنند. من هم
مى خواهم باخدا حرف بزنم و از او تشکر کنم. در این هنگام صدای
آذان از مسجد بلند شد. مادر وضو گرفت و به نماز ایستاد. ساجده با خود
گفت: مادر با خدا حرف می زند و از او تشکر می کند." او هم وضو
گرفت. چادر گل دارش را سر کرد و کنار مادر به نماز ایستاد
صفحه 8:
آزمون
صفحه 9:
وقتی میخواهیم با خدا سخن بكوبيم جه مى كنيم؟؟
5000
زعرخولنيم (1 رويد عركيييم (2 قرآنميخولنيم (3
صفحه 10:
چرا گنجشک ها جیک جیک می کردند؟؟؟
گسرسنه بسوشند (1 تشنه بودند (2 از خدا تسشکر میکرهند (3
صفحه 11:
۷ در چند جمله بنویس چه حرف هایی با خدا میزنی.
7 به نظر تو بهترین راه حرف زدن با خدا چیست؟
¥ صحبت هایت با خدا را نقاشی کن.
صفحه 12:
صفحه 13:
ays آفرین گل نازم ی
صفحه 14:
صفحه 15:
صفحه 16:
صفحه 17: