صفحه 1:
.معلم مهربان و دانا كوزه اى دهانه كشاد را روى ميز كذاشت
و از جعبه جوبى كنار ديوار » سنك هائى درشت را برداشت
.و يكى يكى تا دهانه كوزه در آن ريخت
:سپس از شاكردان”
كوزه ير است؟
.همه گفتند بله
صفحه 2:
او لبخندوزد و سرلغ جعبه رفت
.و مقدارى سنك ريزه بيرون آورد و در كوزه ريخت
0 50 ا ا ا ا لل erry
إرا ير كردند و كفت : شايد كمان كنيد كوزه ير است ولى هنوز هم جا دارد
صفحه 3:
سپس باز سراغ جعبه رفت و مقداری ماسه را برداشت و روی سنگ ها
ere مر Pe, Mei
ee Ie oes Pe
a aE
حالا کوزه پر است؟
0
ee eee ee Cory ل
صفحه 4:
.او يارج آب را برداشت و آرام آرام آب را درون كوزه ريخت
ی
.بجه ها با اشتياق و تعجب به كارش نكاه مى كردند
:معلم دانا كفت
ale ee Sac را ۱
صفحه 5:
یادتان باشد هر وقت فکر کردید دیگر توان و گنجایش ندارید » خودتان را دست کم
۷
:و اينكه
اگر ما اول کوزه را پر از ماسه می کردیم و بعد می خواستیم سنگ ها را به آن
.اضافه كنيم » كارى غير ممكن بود
eM Tan Tor ل ا ا ات ا ل م
:ان يرداختن به امور مهم و بزرك باز بمانيد