تعداد اسلایدهای پاورپوينت: 11 اسلاید سال‏ها پیش در سرزمین مصر فرعون حکومت می‏‌کرد. او پادشاهی ظالم و ستمگر بود و مردم بنی‏ اسرائیل را آزار و اذیت می‏‌کرد. یک شب او خواب وحشتناکی می‌‏بیند…

pourrahimimatineh

صفحه 1:
* زندگینامه حضرت موسی (ع) 3

صفحه 2:
۱بود و مردم بنی اسرائیل را آزار و اذیت میکرد. یک شب او خواب وحشتناکی میبیند. صبح خوابش را برای کسانی که خواب راتعبیر میکنند تعریف کرد. آنها بعد از مدتی فکر گزدن گفنندد به زودی پسری از بتياسرائيل به:دتيا جواهد آمذ كه حکوفت شما زا سرنگون میکند. فرعون بسیار ترسید به همین دلیل به سربازان خود دستور داد هر يتتيرى را كهددر ميان بتبافتزائيل به دتما هيائد یکشند: به خاطر سختگیری های فرعون و سپاهیانش, یکی از زنان بنیاسرائیل كه يسرى به دنیا آورده بود, برای نجات بچهاش, او را توی سبدی گذاشت و به رود نيل انداخت. آسیه زن فرعون, زمانی که بچه را در 1ب ديد آن را از آب كرفت وبا خود به قصر برد و چون خودش :| او را به جای بچهی دا ار ۱5 ‎ane‏ 1

صفحه 3:
ربا انش او را به لب اتداختهاند. آما آسیه اتقدر اصرار کرد تا بالاخره قرعون/, راضئ شد بجه را بيش خودشان نگهدارند. آنها استم او را موسن گذاشتند: رن ] فرعون به دنبال زنی میگشت که بتواند یه موسی کوچک شیر دهد خواهر موسی که شاهد اين اتفاقها بود مادر موسی را به آنها معرفی کرد و باعث شد که مادر موسی به فرزندش برسد. موسی در قصر فرعون بزرگ شد و هر روز ظلم و ستم فرعون را به مردم بنیاسرائیل میدید و هر روز بیشتر از فرعون بدش میأمد. موسی با انتکه در قصر فرعون:رننگن یی حوب :و رای داشت اما آزدیدن ظلم و ستم فرعون و مامورانش به مردم بنیاسرائیل خیلی ناراحت میشد. او که ‎Vio‏ ‏جوانی زیبا و قدرتمند شده بو و بسیار,مهربان و با ایمان بود. نمیتوانست این رفتار زا محمل کند: يك :روز كه موا ود نيل قدم ميزدء یکی از افراد فرعون را ديد كه پیرمرد ضعیفی را کت 20

صفحه 4:
کتک نزند. آما وقتی دید مامور به حرقش گوش تمیکند خیلی تاراحت و عصباتی دم و مشت مجکمی به ‎gl‏ زدد با همان صریه مامون فرعون به زمین افتادو‌عره. یکن از ماموران اين ماجرا را دید و به فرعون خبر داد فرعون دستور داد موسی را دستگیر کنند. اما موسی از شهر فرار کرده بود. او یک هفته در بیابان راه رفت تا اینکه به چاهی در نزدیکی مداین رسید. همانجا نشست تا کمی استراحت کند. در همین وقت, دو دختر جوان به نزدیک چاه آمدند تا به گوسفندهایشان آب بدهند. موسی که دید آنها به تنهایی نمیتوانند از چاه آب بکشند, به آنها کمک کرد و به گوسفتندهایشان آپ داد. لین دو دختر: فززندان بيامبز عدا شعیب بودند. آنها وقتى به خانه برگشتند ماجرا را به پدرشان گفتند و از قدرت و مهربانی موسی تعریف کردند.

صفحه 5:
قت پدرم به خاطر کمکی که به ما کردید, میخواهد از شما تشکر کند. موسی بهم خانه ى شعيب رفت وبه او گفت: ۲ به خاطر کمکن که به فززتدايم کردی وبه خاطر | این که جوان پاک و با ایمانی هستی یکی از دخترانم را به همسری تو میدهم. در عوض تو ده سال برای من جويانى كن." موسی قبول کرد. ده سال از این ماجرا گذشت. موسی تصميم كرفت به همراه خانوادهاش به مصر بركردد. آنها جندين روز در ميان بيابان راه رفتند تا اينكه يك شب كوه سينا رسيدند. هوا خيلى سرد بود. موسى روى كوه آتشى ديد و به خانوادهاش : میروم تا برای شما آتش بياورم. "وقتى به كوه رسيد از اتش ای موسی! | من بروردكار تو هستم و تو ا انتخاب [ دوباره به آو :

صفحه 6:
86 ۳529 ‎١‏ كرفت و اين بار ادها تبديل به عصا شد. بعد خداوند گفت:" بت:" دستت را به زیر بغلت ببر. " موسی همین کار را کرد. وقتی دستش را بیرون آورد. دستش مثل ستارهای میدرخشید. خدا موسی تو پیامبر من هستی و باید به مصر بروی و مردم را از ظلم و ستم فرعون نجات دهی و از آنجا بیرون بیاوری." موسی با خوشحالی از کوه پایین آمد و پیش خانوادهاش برگشت و آنها را به مداين بيش شعيب فرستاد و خودش به تنهایی به طرف مصر رفت . وقتی به مصر رسید به خانهی مادرش رفت و چند روز آنجا ماند. بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و از اين که خدا برای نجاتشان چیامیری: فرستادم:خوشحال شدند: بعج آنچند. زور خدامه مویتن قزمان داد" رهفراه برادرت هارون به قصر فرعون برو و او را به پرستش خدای یکتا دعوت کن." موسی همراه برادرش به قصر فرعون رفت. فرعون وقتی موسی را دید, زود خت. موسی به او گفت: "خدا من را به پیامبری خودش انتخاب کرده و از من خواسته تو را به اطاعت او دعوت کنم."

صفحه 7:
۱اما فرعون قبول نکرد و گفت: "اگر راست میگویی معجزهای به ما نشان بده تا/ حرفت را قبول کنیم." موسی عصایش را روی زمین انداخث و عصا تبدیل به ازدهایی وحشتناک شد. همه تزسیدند و فزار کردند. بعد موی دم اژدها زا گرفت و اژدها تبدیل به عصا شد. سپس دستش را زیر بغلش برد و بیرون آورد. دستش مثل ستاره میدرخشید. فرعون با خودش گفت: "نکند مردم به او ایمان بیاورند." پس گفت: "تو جادوگری و میخواهی با جادویت حکومت من ,4 از بين ببری. اگر راست میگویی با جادوگران ماهر من مبارزه کن." موسی قبول کرد و روزی را برای اين کار مشخص کردند. آن روز فرعون هفتاد و دو جادوگر آورده بود که همه در کارشان ماهر بودند. موسی به آنها گفت:" اول شما جادویتان را نشان دهید." آنها طنابهایشان را روی زمین انداختند و طنابها به شکل مار در آمدند. بعد موسی به دستور خدا عصایش را انداخت, عصا اژدها شد و همهي مارها را خورد. همهي جادوگران فهمندند که کار موضی جادو ئيستت:وابة جدای:یکتا انمان آوردند. اما فرعون قبول نکرد و باز هم به آزار و اذیت بنیاسرائیل ادامه داد, تا اينکه بنیاسرائیل پیش موسی رفتند و گفتند: " ما از دست فرعون خسته شدهایم. او ما را خیلی اذیت فبکند. بو باندبه :ما کمک کنن:*

صفحه 8:
ie ‏ل لسو موعدم‎ 7 o_o ‏فرعون قبول نکرد موسی عصایش را به آب زد و همهي آبها به رنگ خون شد. اين‎ ‏وضع یک هفتهادامه داشت. تا اینکه خانواده و سربازان تزدیک بود از تشنگی بمیرند:‎ ‏جادوكران هم نتوانستند کاری بکنند. فرعون دستور داد موسی را به قصر بیاورند و به‎ ‏او گفت:" اگر آب را مثل اولش کنی اجازه میدهم مردم را با خودت ببرى." موسى‎ 2 ne ‏قبول کرد و عصایش را به آب زد, آب مثل اولش شد.‎ ‏فرعون رف و‎ Guu ‏هم به اذیت»‌فردم بیاسرائیل آداجه داد. قوسی جهاره‎ ‏موم عصایش را ذواره مه وود ل زد‎ ops ‏درخواست را كرد اما فرعون فبول‎ ‏غوها دند. جتی آنها توی‎

صفحه 9:
د _ ‎ie‏ ‏موسی قورباغه ها را از بین برد. اما فرعون راضی نشد و گفت:" از بین بردن قورباغهها که کار سختی نبود." موسی یک بار دیگر پیش فرعون رفت و چون دید باز هم مخالقت ميكند اين باز عضاق خودش زا به ظرف اسفان بزد. یکدفعه یک :عالنه پشه از آسمان آمدند و همه جا را پر کردند. آنها توی دهان و گوش مردم میرفتند و هیچ کس نمیتوانست جلویشان را بگیرد. هعه اردرست بالنه ها فراز مزگ رو و تازاجت بویند تا جانی که همه باز بیان آقرغرن رفتند و شکایت کردند. فرعون از موسی خواست تا پشهها را از بين ببرد. موسی قبول کرد و همه پشهها از بین رفتند.اما این بار مشاوران فرعون به او گفتند که با رفتن بنياسرائيل موافقث. تكله فرعون به موسی گفت:" تو و بنی اسرائیل میتوانید در خانههايتان قربانى كنيد. ولى حق نداريد از مصر بیرون بروید." موسی در شهرى كههمه با دين خدا مخالفند جطور ميتواتيم قربانى كنيم؟" " واز قصر خارج شد و ‎Si‏ مشت خاكستر به ظرف آشتمان باشيد. مدتی تعد:همة. سرتازان وخاتوادة فرعون مريض شدند و آبله كرفتند. اين وضعيت يك بار ديكر هم تكرار شد و موسى عصاى خودش ارا به‌تظرف آسمان:برد. یکدفعه گرگ ‎cee gal Gia‏ جبوانات: و گباهان را از بين برد . و

صفحه 10:
تزسیده بود به موسی گفت:" تو با چه کسانی میخواهی از مصر بیرون بروی؟ / موسن گفت:" با همه مردم و حیوانهایشان " فرعون گفت:" تو میتوانی با مردمی که به سن بلوغ رسیده و بزرگ شدهاند به صحرا بروی و همانجا در نزدیکی شهر به عیادت خدا بپردازی. در آنجا احتیاجی به حیوانهایتان ندارید موسی که ناامید شده بود.عصایش را به زمین زد. یکدفعه تمام شهر پر از ملخ شد. ملخها همه جا را خراب كردند و تنها كياهانى كه از تكرك سالم مانده يودند را هم خوزدند. اما فری : بار موسى دستش .را به طرف آسمان ‎Jil gullet BE» 5 25 513‏ 2 ازیک شد. تاریکی هوا سه روز

صفحه 11:
حواست به قصر بيايد و به أو كقت: أز أين شهر برو و ديكر هيج وقت برکرد ‎(OFF‏ ‏اگر برگردی حتما تو را میکشم. هر چیزی را هم که میخواهی با خودت ببر." موسی خوشحال شد و از قصر بیرون رفت تا خبر را به بنیاسرائیل بدهد. بنیاسرائیل از شنیدن اين خبر خوشحال شدند و خد | را شکر کردند و بعد آماده ی سفر شدند. موسی گفت:" وسایلتان را بردارید تا از شهر بیرون برویم." و همان روز بود که موسی و قوم بنیاسرائیل از مصر بیرون رفتند و در راه به رود نیل برخورد کردند و به اذن خدا رود نيل شكافته شد وقوم بنياسراثيل ارداخل رود عبور كردند و فرعون و متزبازانش که به دنبال آها آمده بوزند عا آنها زا نه قضر برگردانندهدز زود نه غرق شدند. این سزای کسانی است که به خداوند یکتا ایمان نمیأورند و به دیگران

رایگان