صفحه 1:
صفحه 2:
صفحه 3:
ابراهيم دراول ارديبهشت سال 1١” در شهس تههران درمحله شهيد
.سعيدى حوالى ميدان خراسان به دنيا آمد
DYe Tee) ae) ا ل لا ل ا ۳
.محمد حسين به او علافه حاصی داشت
نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که
1
صفحه 4:
دوران دبستان را به مدرسه طالقانى رفت 9
.مدارس ابوريحان وكريم خان
ءسال ۱۳۵۵ توانست به ا دييلم 1 2
از همان سال های پایانی دبیمستان مطالعات غیس درسی رانین شروع
د او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشفول بود.
زَلاب در سازمان تربيت بدنى و بعد از آن به آموزش يم ورش
Geen ا ا ا ل 0
صفحه 5:
اهل ورزش بود.با ورزش يهلوانى يعنى ورزش باستانى شروع
5S .در والیبال و کشتی بی نظیس بود ا ل
ا 0 Pero SYP Peay PES es
نلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب
.مشاهده کرد
اودر اين مناطق هنوز در آذهان ياران قديمى جنك تداعى
iG ۰. كند
صفحه 6:
دروالفج متدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله
۱ اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به
xy ar= ا 0
Tere CCR SENET tC Seen Pee Sis) peo 19
eee Sowa Ter enews Sele abi S|
.وغییردر فکه مانده تا خورشیدی باشد بای راهیان نور
Fas
صفحه 7:
هم که ASL نوبت ae: ازاين سردار
Sas: است
صفحه 8:
عصر یکروز وقتیخواهر وشوهر خواهر ابراهیم بم*
منزلشانآمدم بودند هنوز دقایقین گذشته بود که از داخل
کوچه سرو صدلییشنیده میشد.ابراهيیم سریع از پنجرم
برداشته ودر حا تراتسا مب ۱ ۰ ۱۲۰
دزد دوید و هنوز چند قدمینرفته بود که یکیاز ب چم محل
ها گدعبه موتور زد و دزد با موتور بم زمینخورد.تکم
آ[هتووسيتشرا بريد و خونجاركشد. ابراهیم نگاهییم جهره
پراز ترسو دلهرم دزد انداختو بعد موتور را بلند کرد و
كت سوار شو! فورعدزد را بع درمانگام برد و دسمدزد
را یانسمانکرد. شببا هم به مسجد وفتند و بعد از
نماز ابراهیم کلیب | اوندزد صحبتکرد و فهمید که آدم
صفحه 9:
مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از
دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش
ابراهیم , تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه
می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می
زدن؛,شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی
هم که دستت بود» کاملاً مشخص بود ورزشکاری .ابراهیم با
يدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی زا
ددا و لد لوي فكو ركه راهم از آن روز به بعد بيراهن
بلند و شلوار كشاد مى يوشيد و هيج وقت هم ساك ورزشى
همراه نمی آورد و لباس هايش رو داخل كيسه بلاستيكى مى
ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو ديكه جه جور
آدمی هستی؟! ما باشگاه می اثیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم
6 رت را ارب ee [See هه جر ای سس ارای. 8 ابر هی ۱
صفحه 10: