عربی نهم درس ۳

عربی نهم درس ۳

اسلاید 1: اَلدّرسُ الثّالِثُدرس سومقصّۀُ الاَخَـوَینِداستان دو برادر

اسلاید 2: پل و رودخانۀ مهران در دهستان کوخرد در در غرب استان هرمزگان .المُعجَمُواژه نامه23 واژه اصلی

اسلاید 3: رودخانه ارس : ( آراز ) ـ آذربایجان شرقی مرزی مشترک ایران و آذربایجان . از ( هزار برکه ) ترکیه سرچشمه و به دریای خزر می ریزد . آخِرآخِرینَأخإِخْوانإعتَذَرَپایانآیندگانبرادربرادرانمعذرت خواستیَعتَذِرُأعجَزإکتِسابتَعَجَّبَیَتَعَجَّبُمعذرت می خواهدناتوان ترینبه دست آوردنتعجّب کردتعجّب میکندجِسرجُسـورپلپل هاحَسِبَیَحسَبُحَفَرَ : یَحفِرُذَهابراحِمرَجاءًپنداشتمی پنداردکَند ، می کَندرفتنرحم کنندهلطفًارَحِمَ : یَرحَمُصِدقلِسانُ صِدقرحم کرد ، رحم می کندراستییاد خوب

اسلاید 4: زرینه‌رود : در آذربایجان غربی و از شهرستان بوکان شروع و به دریاچه ارومیه می‌ریزد.عَجَزَ : یَعجِزُعَدُوّ : أعداءناتوان شد ، ناتوان میشوددشمن ، دشمنانغَضِبَیَغضَبُخشمگین شدخشمگین می شودغَضبانقاطِعُ الرَّحِمقَبَّلَیُقَبِّلُخشمگینبُرندۀ پیوندِ خویشانبوسیدمی بوسدقَسَّمَیُقَسِّمُکَشَفَیَکشِفُمَخزَنتقسیم کردتقسیم می کندآشکار کردآشکار می کندانبارمَخازِنانبارها

اسلاید 5: جِسـرُ الصَّداقَۀِپُـلِ دوستیپل معلق هوایی بر روی رودخانه خیاوچای در مشگین شهر اردبیل ، زیباترین و بزرگترین پل هوایی معلق در خاورمیانه .

اسلاید 6: سیمینه‌رود : در آذربایجان غربی ـ میاندوآب و از کوهستان‌های کردستان ایران و عراق سرچشمه گرفته و به دریاچۀ ارومیه می‌ریزد.کانَ حمیدٌ و سعیدٌ أخَوَینِ فِی مَزرَعَۀِ قَمحٍ ؛ فِی أحَدِ الأیّامِ وَقَعَت عَداوَۀٌ بَینَهُما و غَضِبَ الأخُ الأکبرُ « حمیدٌ » عَلَی الأخِ الأصغَرِ « سعیدٍ » و قالَ لَهُ : « اُخرُج مِن مَزرَعتِی . »و قالَت زَوجَۀُ حمیدٍ لِزَوجَۀِ سعیدٍ : « اُخرُجِی مِن بَیتِنا . »فی صَباحِ أحَدِ الأیّامِ طَرَقَ رَجُلٌ بابَ بیتِ حمیدٍ ؛ عِندَما فَتَحَ حمیدٌ بابَ البَیتِ شاهَدَ نَجّارًا ؛ فَـسَاَلَـهُ : « ماذا تَطلُبُ مِنّی ؟ »حمید و سعید دو برادر در یک مزرعۀ گندم بودند ؛ در یکی از روزها میانشان دشمنی افتاد و برادر بزرگتر « حمید » بر برادر کوچکتر « سعید » خشمگین شد و به او گفت : « از مزرعۀ من بیرون برو. » و همسر حمید به همسر سعید گفت : « از خانۀ ما بیرون برو . »صبح یکی از روزها مردی درِ خانۀ حمید را کوبید ؛ وقتی حمید درِ خانه را باز کرد نجّاری را دید ، پس از او پرسید : « از من چه می خواهی ؟ »