صفحه 1:
بنام خالق قادر و مهربان *
صفحه 2:
درزمانهاي بسیار قدیم, وقتي هنوزياي بشر به
زمين نرسيده بودء فضيلت ها و تباهي ها دور هم
ما
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید يك بازي
":.بكنيم مثلا " قايم باشك
صفحه 3:
تسس
همه از اين ييشنهاد شاد شدند و ديوانكي فور|"
فرياد زد ee | ROP or a
هيج كس نمي خواست دنبال |
1 وربه دنبال آنها
ببگرژد
صفحه 4:
باع
|
0 YS Equi 9 cow
SUP iNeed Coe ae tTe ee eT
صفحه 5:
ی ماه أويزان كرد
خيانت ۹
اصالت در میان ابرها مخفي شد
هوس به مرکز زمین رفت
ذروغ كفت به زير سنك ميروم ولي به
رفت
طمم در کیسه اي که خودش دوخته بود مخفي
ربا
صفحه 6:
۳
*
[0 ROSS STD Pt SY PAC PIO Ey
Olgas aS Gul jr rig) ou Ylgiy aav 9
مردد بود و نمي توانست تصميم بكيرد و جاي
ل ا ا ا ل ل
.عشق cu! [Saito
صفحه 7:
2 ۱
\
يو
ere] | Metre CG Peso | Eoert ee) ۲
CAD 9 29s --- cpa 9 Jos... Bit 9 I94 +
PR eras regi A
در بين يك بونه كل رز ينهان شد. ديوانكي فرياد
ل plo pyls plo
صفحه 8:
| EES ey Oye CaaS,
Br SC MO] ome eye SCI Ee] Ree Tey
لطافت را یافت که به شاخ ماه اویزان بود .
ASS Se Se ene eed Sena D
يكي همه را پیدا کرد.
۱
50 ee او از یافتن عشق ناامید شده بود
1 ees ery ree
eal jy AS aig, Cully gl 9 gS aig.
صفحه 9:
9 VS 9 iy ee ا 0G)
glue b Lobes 9 ojbgo
0 yet oer Pr
Ber ete CARL DL eet eI ite
واز 91 انگشتانش Qe صورت خود 3 پوشانده
|
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او
.ا و كورشده 7
صفحه 10:
جد
| ا oD)
ey
عشق باسخ داد : تو نميتواني مرا درمان كني اما
ese eed 1
Bem PTO) Mi ernie oO oe
صفحه 11:
و#كخ
عشق کور شد و ديوانگي هموار
fo}
5222000000
بنام خالق قادر و مهربان •
عشق وديوانگي
درزمانهاي بسيار قديم ،وقتي هنوزپاي بشر به
زمين نرسيده بود ،فضيلت ها و تباهي ها دور هم
جمع شدند خسته تر وكسل تر از هميشه.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت :بياييد يك بازي
"...بكنيم مثال " قايم باشك
همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا"
فرياد زد :من چشم ميگذارم .و از آنجايي كه
هيچ كس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد،
همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها
.بگردد
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را
بست و شروع كرد به شمردن :يك ...دو ...سه
...
.همه رفتند تا جايي پنهان شوند
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد
خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد
اصالت در ميان ابرها مخفي شد
هوس به مركز زمين رفت
دروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا
رفت
طمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي
.شد
و ديوانگي مشغول شمردن بود :هفتادونه ...
هشتاد ...هشتادويك ...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره
مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي
تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن
.عشق مشكل است
در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد.
نود و پنج ...نود و شش ...نود و هفت ...
هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و
در بين يك بوته گل رز پنهان شد .ديوانگي فرياد
"...زد " :دارم ميام ،دارم ميام
اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي ،
تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود.
لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود .
دروغ در ته درياچه و هوس در مركز زمين يكي
يكي همه را پيدا كرد.
بجز عشق.
او از يافتن عشق نااميد شده بود .حسادت ،در
گوشهايش زمزمه كرد :تو فقط بايد عشق را
.پيدا كني و او پشت بوته گل رز است
ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و
با شدت و هيجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و
دوباره و دوباره تا با صداي
ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد .با دستهايش
صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش
قطرات خون بيرون ميزد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود .او
نميتوانست جايي را ببيند.
.او كورشده بود
ديوانگي گفت :من چه كردم ،چگونه ميتوانم تو
را درمان كنم؟
عشق پاسخ داد :تو نميتواني مرا درمان كني اما
اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.
...و اينگونه شد كه از آن روز به بعد
عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست