صفحه 1:
صفحه 2:
صفحه 3:
محتوای درس
این داستان کاملاً تختّلی است. لحن نوشته
داستانی cul و نویسنده از عنصر شخصیت
بخشی در اين نوشته بهره برده است.
- سنگ در اين داستان برخلاف نگاه جامعه ی
ما موجودی فداکار است 3 اثار Sis دلى و
بی رحمی در او ديده نمی شود. بنابراین
ظاهر افراد ملاک عملکرد dubs scams (gil
عجولانه قضاوت نکنیم .
- مرداب نماد انسان های بی و است.
ديكران كمى مى كنند.
۳۹ ae
صفحه 4:
معنی واژه ها
از پای در آورده بود : کنایه از ضعیف و ناتوان کرده بود
ظریف : نازک و باریک همراه با زیبایی
سیراب : برطرف شدن تشنگی
افق : کرانه ی آسمان
از نظر ناپدید می شد : دیده نمی شد قابل دیدن نبود
خیره شد : با دقّت و بدون چشم برداشتن به چیزی نگاه کردن
صفحه 5:
معنی واژه ها
راضی : قانع. خشنود
قلبش از درد فشره بود: کنایه از ناراحت و غمگین بود.
دلش را به درد آورد : ناراحت و غمگین شد.
طعم گوارا : مزه ی دلچسب و لذّت بخش
دلپذیر : پسندیده . مطبوع
بر جای خود خشکش زد : کنایه از متعجب و متحیّر شد.
ارمغان : هدیه
صفحه 6:
خاک شنم تکانی غورد و خلت ریز gang tad balk of چوشی شتا زمین كيره را در
خود گرفت. موجود نزمه سر از خاک yal og جوانبي در ال به دی آمدن برد
جوانه تلاش می کرد سرش را از دل خاک تيره بيرون بياورد. ذزات سنكين خاك را كثار
مىزد. دسنش را به داندهاى شن مى كرفت و خودش را بالا مى كشيد. سرانجام؛ يس از جند
ش سنگ بزرگی
ساعت تلاش. آرام رام سينة خاک را شکافت و سرش را بیرون آورد. پیش
پر زمین تهستد بود.
جوانه نگاهی به سنگ کرد؛ نفس راحتی کشید و گفته داد نمیهانی زیر زمین چقدر
تاریک بودا»
یمد سرش وا بالاآورد و به آممان تگاه کرد. خورشید نور گرمش را به صورت او پاشید
جوانهاخمهایش را در هم کشید. سنك ليخندى زد وبا مهربائى كقت: «جوانة عزيزء به سرزمين
ما خوش آمدی! سالهاست که در اینجا جوانهای سر از خاك بيرون نيلورده است!»
جوانه با تکرنی به اطراف نگاه کرد. سنک پرسید: «به دنبال چیزی می کردی؟»
جوانه گفت: «بله.تشتهم, آب مى خواهم»
ستک کفت: «اینجا سرزمین خشک و بیآبی است. تو ها جوانهای هستی که در این
سرزمین بیحاصل سر از خاک ببرون آورهای»
جوانه دوباره نكاه تکراتش را هاطراف دوخت و لبهای خشکش را چند ار از و بسته كرد
تشنگی او را بیتاب کرده بود با ناراحتی گفت: همن جوانة کوچکی هستم. بهآب نیز درم اکر
أب يه من نرسد از تششكى مى ميرم!»
سنك كفده تو جوقادزسیی هدرب و بد این سرزمین میماسل هادی و طراوت
بخشيدطى. من یرای نجات توه آب را از حرجا که باشد به این سرزمین خشک. دسوت میکنم >
جوانه دهان خشكش را باز كرد تا چیزی بکوید لا ادوه تشتگی و خستگی
خرآورنهبود سرت را روی زاتوی سنک کذاشت و بیحال و خسته به خوابرفت.
cds; yess a از رلد رسید بالهای ظریف ستجافک در روشتابي روز
او را از پای
صفحه 7:
مد رخشيد. بالاى سرستك که رسیدء نگ از زیر بلهای لو آسمان را تاه کرد آسمان
از زیر بالهای ستجاقک, آبیتر دیده میشد. ستجاقک کمی دور و بر جوانه چرخید و بعد
کتار سنگ روی زمین نقستء
سنجافک رو به سنک کرد و گفت: «ديروز وقتى از اینجا میگذشتم. جوانهای در
کار تو نود
سنگ کفت: لين ds lye همین چند لحظة پیش سر از خاک بیرون آورد اقا
تشنگی و خستگی را و از ای درآورده است. کر آب به او تسده در این سوزمین کرم
و خشک از تشنگی میمرد. من در جستوجوی راهی هستم تا جوانه را از مرك نجات
يدهم»,
سنجاک گفت: «تو سنگ مهربانی هستی ولی سنگ جطور مى تواند به يك "ياه
تشته کمک کند6»
سنگ گفته «گر تو کمک کنی: ریا خشک این جونهسیراب میشود من مرداب
هیری را میشناسم که سالهاست در چند قدمی اینجا بهخواب رفته استء سنجاتک
ین پیش مرداب پرو و او را از خواب بيدار كن. به او يكو در نزدیکی تو چواهای در
حال مرگ است. يكوه اكر خودت را يه لو برسائى سيز مى شود و همهجا را از زييابى و
he خود بر مى كند»
استجاقى به هوا يريد. بال هاى تورىاش را تكان داد و قرياد زد: #من براى A
died
جواه با شنیدن سم آب. چشمهایش زا از کرد و سرش را الا ورد و ستجاقى
اراء تا زماتى كه در افق از نظر نيديد مى شد تگاه كرد يعد جوانه البخند شمكيتى ود تور
کمرنگ شادی, در قلبش جان كرقت. با خوش حالى و اميد دوياره سرض را روی زانوی
ستگ کذاشت و چشمهایش را بسته
سنگ با بیصبری در تفر بازگشت سنجاقک بود. گاهی چشمهایش را م يست
و به فکر فرو میرفت. به سيزءها و جوانههاى بىشمارى فكر مى كرد كد يس از
alga Lin a lpn جاری شدن
هوا كرمتر شدهبود. خورشید هر لحخلهنور گرم و سوزانش را بیشتر
بر سین Oke eet ميکرد. در اطاق: ستگنه. همه چیز رام بود.
ها گاهی بوتههای خار. تکافی میخوردند و یا صدای خزیدن
صفحه 8:
حشرهای بر زمین کرم.به کوش میرسید. سنگ خسته بود. پشتش از تابش نور خورشید
کرم شده بود. چشمهایش را برهم کناشت و آرام أرام به خواب رفت اما ناكيهان از دتياى
غيات:ق غيال ببزون آسد و حوراد به اف غیزه شند انديظة تضككى جتواتفة للحتطداى لو را
آرام نمى كذاشت. سنگ در انتظار بازكشت ستجاقكء لحظدها را مى شمر
سنجاقك يالزتان خود را به مرداب رساتد مرفاب آسوده و بىخبال زير تور حل
خورشيد دراز کشیده و به خواب رفته بود. کمی آن طرفتر. کیاه کوچکی از تشنکی
مزده رود دستهای کی ,سارف نوطب عقو أده بيده مق يق
يود كه در آخرين لحظههاى زتدكى خود مى خواسته جيزى به
مرداب بگوید 7
ستجاک یه مرداب که از زتدگی آرام و یک تواختش راضی
بود؛ نگاه كرد قلبش از درد فشرده شد. بالهایش را به هم زد
و روی یکی از نیهای درون مرداب نشست و آن را تکان داد
مرداب حرکتی کرد و با تاراحتی گفت: «چه کسی میخواهد
خولب راحت را از من بکیرد؟»
سوه گس سدسم وزوة رح القن جو لا
درخال مرک اسدتد جوالهتشنه است و آب میخواهد. اکر خودت
را ه او بوسانی. سیز میشود و همهجا را از زیبایی و عطر خود
پرمی کند.»
مرحاب اخمهایش را درهم کشید و گفت: «من سرسیزی و
طراوت را دوست تدارم! زودتر أز بيش من برو تا بقيّة خوابهاى
خوشم را بینیا»
سنجاقک با غم و ندوه ید مرداب نگاه کرد.مرداب دویاه به خواب فرورفتهبود Ueda
ساکت و آرام بود. تا کاهی صدای بال زدن پرنهای سکوت تلخ مرداب رامی:
سنجاقک یه هو پرید و بلزنان خودتن را بد جوانه و سنک رساند. لبهای خشک
جوانه با دیدن ستجاقى به ختده باز شد وبا خوص حالی گفت: «ستجافک مهریان!بریم از
مرداب یکو از سرسيزى و آب يكو. آيا مرداب قیول کرد خودش را یه من برساند؟»
سنجاقک گفت: گر مرداب راهمیافتاد و بر زمین جاری میشدء دیگر مرداب تبوذا
جویبار بویا رودخانة قشنگن نود که طراوت و سوسیزی راید این دقت بنحاصل ید
صفحه 9:
ارمتان میآورد اقا مرداب گفت که طراوت و سرسیزی را دوست ندارد.»
اك Gal کسید و به آسمان نگاه کرد. بر زمينا آبی اسمان؛ پندهای در پزواز نود
پرندهآنقدر بالا بود که متل تقعلة سیاه کوچکی بهنظر میوسید. سنک با نگاهی غمکین او
را دتبال کرد يعد آهى کشید و با تالميدى كفت: «بله. مرداب ظراوت و سرسيزى را دو.
نارد: مودلید از جتسن جویار و رود و درياست ولن قليف ازنك الست دل مرفي حّى أز
بدن من هم سختتر استه او خشک شدن جوانهها و گلها را میبیند اّا دستض را برای
نجات آنهادراز نمی کند.»
جواته با تامیدی سرش را يايين انداخت. اندوه زیادی در
قلب کوچکش لاند کرده بود. تشنگی داشت کم کم او را از پای
درمیآورد. اتدوه بزرک جوانه. سنگ را هم آزار میداد.
حشرة کوچک با شتاب از کنار سنگ کذشت و خودش را
درمیان شاخههای یک بوتة خار یلهان کرد. سنک. به تقطهای
که حشره در آنجا پتهان شده بود.
Ripe ass HEL GI: Rye car gpg) خار یا سب کفته: عچوز
etal من خززه Sedans
سنک یه خود آمد و کفت: «ای يوتة خارا تو همیشه
سرسیزی. یگو که برای احامة ژندگی آب را از کجا به دست
میآوری؟»
بوتة خار گفت: «آب را برای چه میخواهی؟»
سنک. جوانه را که بیحال و ناتوان بر زمین افتده بود. به
بوتة خار تشان داد و گفت: «اين جوانه تشت
خشک او را سیراب کنم5»
پوت خار گفت: «سالهاست که خاک شور اين دشت. طمم گوارای آب را تجشیده
اسح حر اين ومين هسکت مد جویباوی هسحدعد ووهی و اعد چهنهین: ما وهای خارد
با ریشههای بلندمان اب را از دل زمین بیرون میکشيم. در این زمین خشک. کاهی
جوانهاى سر از خاک ببرون میآورد ولی از تشتی میمیرد. تشتگی, جوانك تو را هم از
پای درمیآورد»
ی در قلب سنگ فصرده شد اتديشة مرك جوانه. دلش را به درد آورد جوانه که از
به شد بعد سرش را ياه
است و أب مى خواهد. جكونه مى توانم ريشة
صفحه 10:
تشنگی بیتاب شده بود با تامیدی خودش را به این طرف و آن طرف می کشید. ريشة
کوچکش را برای پیدا کردن آب در دل زمین به هرسوبی میفرستاد. خورشید سرش را به
نة آسمان تکیه داده بود و گرمتر از هميشه میتابید. جوانه به سختی نفس می کشید.
و سنك يا اندوه يسيار به او نكاه مى كرد
جوانه آرام آرام بر زمين افتاد. انکار چیزی در دل سنک شکست. قلبش فشرده
شد. چشمهایش را بست " مرك جوانه را نبيند جشمهاى جوانه نيمه باز بود و آخرين
نکاههای خود را در جستوجوی آب بد روی خاک مى فرستاد ذيكر جوانه همدجا را تيرة
و تار مى ديد. تاريكى هر لحظه بيشتر مى شد اما در لحظداى كه تيركى مى خواست جوانه
را براى هميشه در خود يكيرده ناكئهان رطوبت ذلهذير و كوارابى را در رشهاش احساس
كرد. سرش را بالا آورد و فرياد زد: «آب! بوى آب مى شنوم!».
جوانه تكانى خورد و به جلو نكاه كرد. تيركى از برابر جشمهايش كريخته يود و او
همه جيز را به روشنى مى ديد جوانه به زمين خيره شد آب ياك و درخشائى زير بايش
بر زمين دشت جارى بود. آب به روشنى آفتاب بود و به زيبابى زندكى.
lye با بهت و حيرت به اين آب دليذير و خنک نگاه کرد. ریشهاش را به دست
جریان آب خنک سپرد و برگهای کوچکش را در آب شست. خاک . آب رابا دل
و جان میمکید.
جوانه با تمججب به أطراف نكاه كرد تاس رجشمة اين آب دليذير را بيدا كند اما ناكيهان بر
اجاى خود خشيكش زد: سنك شكافته شده بود و أز قلب او چشمة پاک و ز
۱. قربارة ارتباط محتوایی این داستان با مصراع «از محبّت خارها گل میشود». توضيح دهید.
۲ به نظر شما چه عواملی سیب گردید. از طل سنگ» چشمة پاک و زلال جاری شود؟
صفحه 11:
دانشهای ادبی:
سکوت تلخ* حسامیزی ;
پرنده مثل نقطه ی سیاه کوچکی به نظر میرسید> ارايةٌ تشبیه
قلب مرداب از سنگ است* آرايهةٌ تشبیه
سنگ میگوید: دل مرداب حتی از بدن من هم سخنتر است آراية
به خود آمدن هوشیار شدن
بوی آب میشنوم> حسامیزی
آب به روشنی آفتاب بود و به زيبايى زندكى > آراية تشبيه
صفحه 12:
de gd Jy alg
des
در ائاف سنك هماجير أرم بود
Ab) A نور خورشيد ثرم شله بود
darts جره بابز يرد
5 | يشتش از تابش نور خورشيد كرم
صفحه 13:
