داستان عربی با ترجمه و صدا الدَّجاجَهُ الصَّغیرَهُ الحَمراءُ و حَبّاتِ القَمحِ
اسلاید 1: بسم الله الرحمن الرحیم
اسلاید 2: الدَّجاجَةُ الصَّغیرَةُ الحَمراءُ و حَبّاتِ القَمحِ
اسلاید 3: یُحـْکَی أَنَّهُ عاشَتْ في قَدیمِ الزَّمانِ دَجاجَةٌ صَغیرَةٌ حَمْراءُ في مَزرَعَةٍ. وَ في أَحَدِ الأَیّامِ وَجَدَتِ الدَّجاجَةُ الصَغیرَةُ الحَمْراءُ قَلیلاً مِنْ حَبّاتِ القَمْحِ. أَخَذَتْ حَبّاتِ الْقَمحِ إِلَی الحَیَواناتِ الأُخرَی الَّتي تَعِیشُ في المَزْرَعَةِ. میگویند که در روزگار قدیم مرغ کوچک قرمزی در مزرعه ای زندگی میکرد.و در یکی از روزها،مرغ کوچک قرمز چند دانه ی گندم پیدا کرد.دانه های گندم را برای حیوانات دیگری که در مزرعه زندگی میکردند برد.
اسلاید 4: سَأَلَتِ الدَّجاجَةُ الصَّغیرَةُ الحَمْراءُ حَیَواناتِ المَزرَعَةِ ، قائِلَةً : «مَن مِنکُم سَوفَ یُساعِدُني عَلَی زَرْعِ حَبّاتِ القَمْحِ هذِهِ ؟» قالَتِ القِطَّةُ : «أَنا لَنْ أُساعِدَکِ.» وَقالَتِ الفَأرَةُ : «أَنا لَنْ أُساعِدَکِ.» وَقالَ الْحَمَلُ : «أَنا لَن أُساعِدَکِ.»فَقالَتْ لَهُمُ الدَّجاجَةُ الصَّغیرَةُ الحَمْراءُ: «سَوفَ أَزْرَعُ حَبّاتِ القَمْحِ أَنا نَفْسي.» ثُمَّ زَرَعَت حَبّاتِ القَمحِ وَحدَها. مرغ کوچک قرمز از حیوانات مزرعه سوال کرد و گفت: چه کسی از شما برای کاشتن این دانه های گندم به من کمک خواهدکرد؟ گربه گفت: من کمکت نمی کنم. وموش گفت: من کمکت نمی کنم. و بره هم گفت : من کمکت نمیکنم. پس مرغ کوچک قرمز به آنها گفت:« من خودم دانه های گندم را خواهم کاشت.»سپس دانه های گندم را به تنهایی کاشت.
اسلاید 5: صارَتِ الدَّجاجَةُ الصَّغیرَةُ الحَمْراءُ تَذهَبُ کُلَّ یَومٍ إِلَی الْحَقلِ ، لِکَي تُراقِبُ حَبّاتِ القَمْحِ . نَمَتْ حَبّاتُ القَمحِ وَ صارَت طَویلَةً وَ قَویَّةً. وَ في أَحَدِ الأَیّامِ رَأَتِ الدَّجاجَةُ الصَّغیرَةُ الحَمراءُ أَنَّ القَمحَ أَصْبَحَ صالِحاً لِلْحِصادِ. مرغ کوچک قرمز هرروز به مزرعه می رفت تا از دانه های گندم مواظبت کند. دانه های گندم رشد کردند و بلند و قوی شدند. و در یکی از روز ها، مرغ کوچک قرمز دید که گندم برای درو آماده شده است.
اسلاید 6: فَذَهَبَتْ إِلَی الحَیَواناتِ المَوجُودَةِ في المَزرَعَةِ. فَقالَتِ الدَّجاجَةُ الصَّغیرَةُ لِحَیَواناتِ المَزرَعَةِ: «مَن مِنْکُم یُریدُ أَنْ یُساعِدَني في حِصادِ القَمْحِ؟ » فَقالَتِ القِطَّةُ: «أَنا لَنْ أُساعِدَکِ.» وَقالَتِ الفَأرَةُ :«أَنا لَن أُساعِدَکِ.» وَ قالَ الحَمَلُ : «أَنا لَن أُساعِدَکِ.» پس به سوی حیوانات مزرعه رفت. مرغ کوچک به حیوانات مزرعه گفت:« چه کسی از شما میخواهد که در درو کردن گندم به من کمک کند؟ » گربه گفت: «من کمکت نمیکنم. وموش گفت: من کمکت نمیکنم.» وبره گفت :« من کمکت نمیکنم.»
نقد و بررسی ها
هیچ نظری برای این پاورپوینت نوشته نشده است.