صفحه 1:
۳ 13 a 1

صفحه 2:

صفحه 3:

صفحه 4:
aa کسانی که تاریخ ادبیات فارسی را مطالعه نموده اند می دانند که ادبیات ما به ‎paper Retry bh cree ine ene‏ 1۳ ‎Ne CES Sw‏ > لا ا ا لا پوس و ‎OT GLO puss 9 yluisy) [bs GL Lgl Jud JI Soke bol aw 9 ub5‏ 9 مقداری ستک نبشته به خط میخی و بعضی کتب داستانی و نمونه هایی از اشعار هجائی چیزی نمانده است : به همین دلیل وقتی سخن از ادبیات فارسی می ‎nN pe tree NEES)‏ ل ا | ‎DSO PETE yo) Skul sep Rey mC pe a pen‏ قت ‎Ct Cen een‏ ۱ ‏در واقع از اواخر قرن سوم هجری کم کم به شاعران پارسی گوی بر.می خوریم ‎eee‏ ا ال ل لد 006 .ابوسلیک کر کانی و محمد بن وصیف سیستانی هستند 5

صفحه 5:
۱ ‏بت‎ ‎fee ee EES ‏ا‎ ete RCS ener ome Ree Teeny Te pent LOS Deh Ene nse LOS vera eg! فرخی . ناصر خسرو .خاقانی . نظامی . عطار . سعدی . مولوی . حافظ و بسیاری دیگر پا به عرصه ادبیات فارسی نبادند. CS a Ne CP eal cle ad RR CSE ee el ‏ا‎ enn ‏ا‎ iy Cy eC So mere e So Rear Nee ee ‏وسیله عده ای از علمای ماورالتیر است .در دوره های بعد نیز نویسندگان‎ ‏بزركى جون ابوالفضل بييقى ؛ ناصر خسرو . خواجه نظام المك ؛ امام محمد‎ 200 ‏م اا اا ااا ا ال‎ fen anes bs ‏ل ل ا ا 0 مل‎ ‏مختصر مفیدی است از نظم و نثر فارسی که از آثار گویندگان و نویسندگان‎ ‏ا ا ا ل ل‎ ۰ ‏كعد‎ 50 yO Ree Np per eer poe see ‏کنجینه گرانبها آشنا شوند‎ ,

صفحه 6:
و عبدالرحمن‌بن آدم رودکی زاده اواسط قرن سوم ‎Le ese Bk Cs MARC nts)‏ سامانى در سد جهارم هجرى قمرى است. او استاد ‎ae‏ ‏.شاعران آغاز قرن چهارم هجری قمری ایران است 1 ‎ten iene)‏ ۱ بعدها کور شد.او در روستایی به‌نام بنج رودک در ‎py very‏ ا ا ‎De CE Lea TODS Dea Te coe)‏ بارسي مىدانند كه به إين خاطر ست كه تا بيش از ‎ ‎ ‎

صفحه 7:
زملنه پندی آزادوار داد مرا زملنه چون نگری. سربه ببر همه پند ست به /روز نيك كسانبركفت نا ثنو غم نخورى بسا / کسا که به روز و آرزومند است زملنه گفت مرا: خشتم"خویش دار نگاه که را زبان.نه‌به بند است. پای دربند است ابوی جوی.مولیان آید همی ياد يار مهربان آیید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی

صفحه 8:
آب جیحون از نشاط روی دوست اى بخارا شاد باش و دير زى مير ماهست و,بخازا آسمان مير سروست و بخارا بوستان آفرین و مدح سود آید همی خنك ما را تا ميان آيد همى ميرزى توشادمان آيد همى ماه سوي آسمان آید همی سروسوی بوستان آید همی گربه گنج ‎Bil‏ زیان آید همی

صفحه 9:
مجدالدين ابوالحسن كسايى مروزى (زادة ‎5*١‏ ه.ق در مرو) » شاعر ايرانى در نيمة دوم سده جهارم هجرى و (شايد) ‎Bee eo cs Crean ee reer ras)‏ ا ل ‎ole‏ ‏رح

صفحه 10:
*ستایش حضرت علي (ع)" مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و آبدو داد همه کار آن کیلست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خذاوند جهان ,حیدر ‎NGS‏ ‏اين دین هدی را به مثل,دایره ای دان پیمغبر ما مرکز و حیدار ‎WS BE‏ SIGE ‏همه عالم به علی داد پیمبر چون اپر بهاری که ده سیل‎ le

صفحه 11:
گل نعمتی است هديه فرستاذه از بهشت مردم ‎mos‏ —— شود اندر تعيم ای گل فروش, كل چه فروشی برای سیم وزگل عزیزترچه ستانی

صفحه 12:
ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده 9200 ه.ش. ©©© در روستاى حارث آباد بيهق در نزديكى سبزوار » دركذشته ©©0 ه.ش ۶ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف دربار غزنوى است.

صفحه 13:
” سيل” روز شتبه نهم .ماه رجب ميان دو نمازء بارانكى أخردخرد من"تاريد ؛ چنان که مین تر گونه می کرد و گروهي از گله|داران در.ميان بأود غرنین فرود آمدة بودند و گاوان بدان جا بداشته .هر چند گفتید و از آنجا بزخیزید که محال بود بر گذر سیل بودن ۰ فرمان نمی بردند.

صفحه 14:
تا باران قویتر شد . کاهل وار برخواستند و خویشتن را به پای آن دیوارها افکندند ,که به محلت دیه آهنگران پیوسته و نهفتی جستند و هم خطا بود و بیارامیدند و بر آن جانب رود بسیاراسیتر سلطانی بسته بودند و درامیان آن درختان,تا آن دیوال‌های آسیا و آخرها کشیه و خرپشته زده و ایمن نثششته ی آن هم خطا بود ,که بر راهگذا, سیلبودند و پیغمبر ما (محمّد مصطفىءصلَى الله عليه و آله وسلم)كفته است : ”نعوذ بالل من الأخرسين الأصمّين ” (يناه مى بريم به خدا از دو گنگ و دو کر)و بدین دو 8 گنگ و دوکر آب و آتش را خواسته است و این پل بامیان .در آن

صفحه 15:
پشتیوان های قوی برداشته و پشت آن استوار پوشیده کوتاه گونه و بن پشت آنْ دو رسته دکان. برابر یکدیگر ,چنانکه اکنون سّت و چون از نسيل تباهاشكِ عبّوية بازرگان .آن مرذٍ پارسای باخیر»رخَمّت ال علیه. چنین پلی برآورده یک طاق بدین نیکویی و زیبیی و اثرانیکو ماند و از مردم چنین چیزها یادگار ماند‌ونماز دیگر را پل آنچنان شد که بر آن جمله یاد نداشتند و بداشت تا از پس نماز خفتن .و پاسی از شب بگذشته » سیلی در رسید که اقرار دادند پیران کهن که برآن جمله

صفحه 16:
و درخت بسیار از بیخ کنده می آورد و مغافصه در رسید؟گله داران بجستندوجان را گرفتند وهمچنان استر دازان .و سیل,گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ چون آممکن.شدی که آن چندان آغار و درخت بسیار و چهار پای به یک بار بتوانلستی گذشت طاق های پل را بگرفت ,چنانکه آب را گذر نبود و به بام افتاد و مدد سیل پیوسته ,چون

صفحه 17:
لشکر آشفته می در رسید و آب. از فراز رودخانة ,آهنگنایالا داد و در بازارها افتاده چنانکه به بازار صراقان رسید و بسیار زیان کرد و لزرگاتر هنر آن| بودکه پل را با آن دگان‌اها از جلی بکندا وا آبل راه یافت .اما بسیان کاروان سرای ».که بر رسته وی ییوّد. ویران کرد و بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیر نورده قلعه آمد ,چنانکه در قدیم بود »پیش از روزگار یعقوب لیث

صفحه 18:
که این شارستان و قلعه غرنین . عمرو . برادر یعقوب , آباد کرد.. و اين سیل بزرگ مردان را چندان زیان کرد که در حساب,هیچ شمارگیر دز ثيايد و ديكر رواز آن دو جانب رود مردم ایستاده بودند به نظاره؛نزدیک نماز پیشین» مدد سیل ت و/به چند رگپل نبود ومردمان دشوار از اين جانبیدان جائب و از آن جانب بدین چأنْب مي آمدند و می رفتند. آن گاه که بازپل)اراست کردندداو از چند ‎oS‏ زابلی شنودم که پس از آنکه سیل بنشست مردم زرو سیم وجامه تباه شده می بافتند که سیل آنجا اقکنده بود.‌و خدای.عرّوجل, تواند دانست که بر گرسنگان چه رسیداز نعمت.

صفحه 19:
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی » حماسه سرا و شاعر بزرگ ایرانی در سال 500 هجری قمری در روستایی در نزدیکی شهر توس به دنیا آمد . طول عمر فردوسی را نزدیک به 0 سال دانسته اند که اکنون حدود هزار سال از تاريخ دركذشت وى مى كذرد. او را ‎Dene e Ta SS.‏ ا ‎ere‏

صفحه 20:
كنون خورد بايد می خوشگوار که می بوی مشک آید از کوهسار هوا پرخروش و زمين يرزجوش خنى آنكه دل شاد دارد به نوش

صفحه 21:
همه بوستان زیر برگ گلست به آپالیز بلبل بنالد همی من از ابرريینم همی باد و نم بخندد همی بلبل و هر زمان ندانم که عاشق گل آمد گر ابر همه کوه پر لانه وسنبل است گلّاز ناله او ببالدهمی گل از باد و باران بجنبد همی ندانم که نرگس/ چزا شد دزم جون بر كل تشيند گشاید زبان كه از ابر بينم خروش هزیر

صفحه 22:
بدزد همق پیش پیراهنش درخشان شود آثش اندر تنش سرشک هوا بر زمین آشد كوا به نزدیک خورشید _ فرمانروا كه داند كه بلبل جه كويد همى به زير كل انيار جّة يويد همى نگه کن پسحر گاه تا بشنوی ز بلبلٍ سخن گفتن يهلوى همی نالد از مرگ اسفندیار ندارد بجز ناله زو/ یادگار چو" آواز رستم شب آرهابر بدرد دل پیل و چنگ هژیر

صفحه 23:
زدهقان شنیدم یکی داستان که برخواند از گفته باستان که چون مست باز آمد اسفندیار دزم گشته از خانه شهریار كتايون|قيصر ك هبد مادرش گرفته شب تيرق اندر براش چو از خواب بیدار شد نیم شب یکی جام می جسأت و بگُشاد لب چنین, گفت با مادر اسفندیار که با من همی بد کند شهریاز مرا گفت چون کین لهراسب شاه بخواهی بمردی زارجاسب شاه

صفحه 24:
همه پادشاهی و لشکر توراست همان گنج با تخت و افسر توراساگ کنون چون بر آرد سپهر آفتاب سر شاه یار گردد ز خو بگویم بدو آن سخن ها ۶ ز من راستی ها نباید نهفت

صفحه 25:
اگر تاج شاهی سپارد به من بتان را شمن به مردی من آن تاج بر سر نهم کشور دهم تورا بانوی شهر ايران كنم كار شيران كنم غمی شند زگفتار او مادرش شد در برش بدانست کان گنج و تخت و كلاه شاه بدو گفت کای رنج دیده پسر تاجور es, به ایرانیان گنج « به ژور و به دل همه پرنیان خوار نبخشد بو تامبردار زگیتی چه جوید د

صفحه 26:
همه گنج و فرمان و رای و سپاه تو دارى براين ‎iy‏ یی مخواه یکی.تاج دارد پدرت ای پسر تو داری همه لشکر و بوم و بر چه نیکو تر از نزه شیر ‎OWS‏ به پیش پدر ابر . كمر برا ميان چواو بگذرد تاج وتختتئق تراست بزرگی و اورننگ وبختش تراست ‏چنین |گفت اج ماد اسفندیار كله || تمكحتو زد اين داشستان | هوشیار ‏که پیش. زنان راز هركز مكوى ‎oF‏ بزياببى ‏ بله- كوى ‏پرآژنگ و تشویر شد مادرش ز گفتن پشیمانی آمد برش

صفحه 27:
با رامش و میگسار بخواند آن زمان شاه ؛ < گویان لهراسب را برفتّند با زیج ها در کنار شاه از گو اسفندیاز كه او را بود زندگانی دراز؟ خوبى و ارام واثاز ؟ ابو سر بر نهد تاج شاهنشهی ؟ دارد بهی و مهی ؟ ورا در جهان هوش بر دست کیست ؟ ما را بباید بايد كريست الل شنند دانام اف اه سشه همى بود همان فال بر او پای کز آن درد نگه ک د با

صفحه 28:
زتیمار ؛ مژگان پر از آب کرد زدانش بروها پر از تاب کرد همی گفت بد روز و بد اخترم بد از دانش آید همی بر سرم ورا هوش در زابلستان بود به چنگ یل پور دستان بود به زابل زمانش ,ينيرآيد همى جو با يوز دستان بزآتّد همى دل شاه ایران پراندیشه شد روانشش زانديشها جون بيشه شبد جو برگشت شب گرد کرده عنان سپیده برآورد

صفحه 29:
نشست از بر تخت زر شهریار اسفندیار همی بود پیشش پرستار فش کرده بش بدو گفت شاهاانوشه بدی سر دا و مهر از تو پیدا شدست زیبا شدست ترا ای پدر من یکی بنده ام ام تو دانی که ارجاسب از بهر دین بشد پیش او فرخ ير انديشه و دست ثرا بر زمین فره ایزد همان ناج و تخت ا همه بارژوی تو پو بیامد چنان با سوارا

صفحه 30:
بخوردم من ن سخت سوگندها که هر کس که آرد بدین دین شکست میانش به خنجر کنم بر دو نیم پس که ارجانكٍ آمد به جنگ مرا خوار کردی بکفت کر جو يذرفتم كن ايزدى يندها دلش تاب كيرد شود بت يرست نباشد مرا از کسی ترس و بیم نه برگشتم از جنگ آجنگی پلنگ وجام |کیی آداشتی روز پزم

صفحه 31:
ببستی تن من ببند گران به زنجیر و مسمار آهنگران الفحوي لكتدان انر قر تلد ديم زخوارى اكه أبيكانكان إنادكم به زابل شدی بلخ بگذاشتی همه ززم ارا يرم ينداشتى فيد همان ‎ICBO os‏ فكندئ به خون شناه لهراسب را چوجاماسب آمد مرابسته دید 8 وزان بستگی(ها فرا خسته دید مرا پادشاهی پذیرفت و تخت که گفتار با درد و غمآبود جفت ۳

صفحه 32:
از ایشان بکشتم فزون از شمار شهریار گراز هفت خوان اندر آرم سخن بن ز فنا بان وم سر ارجاسب را ۱ را همه نیکوّیی ها نهادی به گنچ ‎ey‏ همی گفت ار باز بینم ترا سپارم ترا افسر و تخت عاج سزاوار تاج بهانه کنون چیست من بر چه ام ز کردار من شا همانا که هرگز برافراختم نام مرا مایه خون آ ز روشن.روان بر که هستی به مر پر از رنج يو

صفحه 33:
‎ee‏ ی( ‏باب ‎ee‏ سر نهادت به سربرپدر ‎ope ae‏ و بکذری نیست راه ‏ازاین بیشنآخردی که کفتی توکار جهان کردگار: ‏نبینم کفون دشمنی درجهان اندر نهان ‏به گیتی نداری کسی را همال پورزال ‏که اوراست تا هست زابلستان وغزنین وکابلستان ‏به مردی همان زآسمان بگذرد ‏چنان چون ‏که از راستی ‏که پارتوبادا ‏نه درآشکارا نه ‏من نامون پر هن

صفحه 34:
بییچد زرای وزفرمان من سراندر تبارد به پیمان من بسوئ سلياستان. رفت بايد كنوان به کارآوری جنگ ورنگ و فسون برهنه کنی تیئغ,وکوپال را بي بت آوری رستم زال را زواره و افرامرز؟ترا | همچنین نمانی که کس بر نشیند به سس سح سح حح رح حه سح حبص به ادار كيتق که او داد زور فروزنده اخشر و ماه وهور به زند و به زر دشت ودین بهی به نوش آذر و آذر فرهی که چون این سخنها به جای آوری زمن نشنوی زین سپس داوری سپارم ترا گنج و تخت و کلاه نضانمت با تاج در پیشگاه

صفحه 35:
چنین پاسخ آوردش اسفندیار همی دور مابی ر رسم كهن تو با شاه چین جوی ننگ ونبرد جه جويئ تبود يكى مرد بير ‎vs‏ ازكاه منوجهر نا كيقباد هلمى خوانذندش خداوند رخش وتاجبخش نه اودر جهان نامدار نوست خسروست اگر عهد شاهان نباشد درست ار بر براندازه باید که را از آن"نامداران برانگیز 5 که کاوس خواندی ور ههه شهی‌ایران بدو ؛ چهانگیر و شیر اوژن بزرگست و با عهد کی نبايد ز كشتاسب منش

صفحه 36:
چنین داد پاسخ به اسفندیار که ای پور گردنکش نامدار مرآنکس که از راه یزدان بكشت همان عهد او وهمان باد داشت اکن تخت خواهی همی با کلاه ره سيستان كين وإتبركش سياه چوآنجا شوی دستت آرستم ببند بیارزش به بازو فکنده کمند زواژه و فرامرز و دستان سام. تباید که پیشتو سانند دام يباده دوانشان.بدين ياركا اور هميرتا ببيش اسپاه

صفحه 37:
سپهید بروها پر از چین بکرد دين مكرد ترا نیست دستان و رستم به كار اسفندیار دریغ آیدت تخت"شاهی همی همی مرا گوشه ای پس بود در جهان مهان بباوكفت كشتاسب تندى مكن زلشكر كزين كن فراوان سوار سلیح و سپاه ودرم پیش توست توست ۳ aa ‏خا‎ به شاه جهان كفت كز ‎lisse‏ /جازه جؤيى ز ‏زكيتى> مرا دور خواهى ‏تراباد اين تاج و تخت ‏برزگی بیایّی . نزندی پگ ‏جهاندیدگان از در کار ‎ ‏نژندی به جان بداندیش ‎

صفحه 38:
چنین پاسخ آوردش اسفندیار گرایدون که آید زمانم فراز زپیش پدر بازکشت او به تاب به ایوا"خویش اندر آمد دژم کقایون خورشید رخ پر زخشم چنین كفت با فرخ اسفتديار كه لشكر نيايد مرا خود به > ابه لشكر ندارد جهاندار باز همآز بهيستاج أو لهم از گفت لبی پر زباد و بلی پر زغد بّه پیش پسر شد پر از آد که ای از یلان جهان ‎VSL‏

صفحه 39:
ز بهمن شتیدم كه از كلستان بیندی همی رستم زال را زکیتی همی پند مادر نیوش شوارى كه باشدٍ به نيروى بيل بدرّد جکر کاةَتّو سپید هم ای‌هناه هاماوران را بکشت به کین سیاوش ز افراسياب همی رفت خواهی به زابلستان خداوند شمشیر و کوپال را به بد تیز مشتاب و بربد قکوش به پیکار خوار آیدش رود.نیل زشمشیر او کم کید راه. شید نیارست گفتن آکس اوا درشت زخون کرد گیتی چو دریای آب

صفحه 40:
از آسن كرد جندان كه كويم سخن عد ريل لسر را بد بار هدر بير اكشته سيت م بونااتويى سهه يسوم بر انومروارقد جشم جنين ياسخ آوردشنَ”الشفنديار همان ست رسبتةٌ که داننی همی مر او را به بستن نباشد سزا نكوكارتنز زو به ايران کسی جكونه كشم سر زفرمان شاه جكونه كذارم جنين بيشكاه هنرهاش هركز نيايد به بن كه با تاج خود كس زمادر نزاد بهارور/و له أمردى نواما تويى میفگن دنت در بالاها| به کشلم که اي مهروان این خن یاب دار هنرهان چون آزند خواهبی همی چنین بد نه خوب آید/از پادشا نیاید پدید ار بجویی بنتی

صفحه 41:
مرا گر به زابل سر آید زمان بدان سو کشد گردش آسمان چو رستم سرآرد به فرمان من زمن نشنود سرد هرگز سخن بباریت خون از مزه,مادرشل همه پاک برکند موق از سرش بدو كفت كاى زنده ييل زيان زنیرو همي خوار داری ,روان بسنباه نباشل تو پا پیلتن از ايدهومرو جی_یکتی انجمن هس بيش شبير زيان هوش خويش نهاده برین گونه بر دوش خویش اگر زین نشان کام تو رفتن ست همه کام بد گوهر اهریمن ست

صفحه 42:
به دوزخ مبر کودکان رابه پای به مادر چنین"گفت پس جنگجوی که چون کاهبی پیشته کیرد جوان که دانا نخواند تورا پاک رای که نابردن کودکانآتیست روي بهاندهننی چست و شره|روابا

صفحه 43:
۱۳ 0 ory er ser caere eee) ‏زمان خود از قبیل فلسفة یونانی و حساب و‎ 9 rent enone ANN) Hebe eS ‏را‎ داشتن خود بر اين علوم تأكيد كردداست. ا ا ا ل ‎COS‏ ‏شاعرى است كد كل قرآن را ازيرداشتعاست. وى در آثار خويش », از آيات قرآن براى اثبات

صفحه 44:
منا نهم ذى الحجّه سته اثني وأربعين وأربعمائه حج چهارم به یاری خدای تعالی بكزاردم و جون آفتاب غروب كرد وحاجٌ و خطیب از عرفات بازگشتند وایک فرسنگ بیامدند تا مثبعر الحرام - و آنجا را,مزدلفه كويند أب بنايق سلاخته اند خوب همچون مقصتوره. که مردم آنجا نماز کنند و سنگ رجّم را که به منا اندازند آز آنجا برگیرند و رسم چنان است که آن شب,یعنی شب عید . آنجا باشند .و بامداد نماز کنند و چون آفتاب طلوع کند و به منا روند و حاجْ آنجا قربان کنند .

صفحه 45:
و مسجدی بزرگ است آنجا که آن مسجد را خیف گویند- و آن روز.خطبه و نماز عید کردن و تارج نیست. و مصطفی (ص ) نفرموده است . رآوز دهم به منا باشند و سنگ بیندازند و شرح آن درمناسک حج كفته أند -دوازدهم ماه مر کس که عزم,پازگشتن داشته باشد هم از آنچا باز‌گردد و هر که به مكّه از مكهاتاآنجا خواهد بود بهإثّكه رود .يس از آن از اعرابى شتر کرایه گرفتم تا لحلیا و به سیزده روز روند -وداع خانه خدا ی تعالی کردم .روز آدینه نوزدهم ذی الحجّه .که اوّل خرداد ماه قدیم بود .هفت فرسنگ از مکّه برفتم -مرغزاری بود و چاهی بودکه آن را بشر الحسین بن سلامه می گفتند و هوا سرد بودو راه سوی مشرق می شد و دوشنبه بيست و دوم ذی الحجّه به طائف رسیدیم .که از مکّه تا آنجا دوازده فرسنگ باشد.

صفحه 46:
بیستم صفر سنه ثمان و ثلائین و آربعمائه به شهر تبریز رسیدم و آن پتج شهریورماه قدیم بود و آن شهر قص آذربایجان است شهریآپّادان . طول و عرضش به گام پیمودم . هریک هزار و چهارصذٌ بود -مرا حکایت کر که بدین شهر ژلزله افتاد. تب پنجشنبه هفدهم ربیع الاوّل سنه آربع و ثلائین ژآربعماته و در ایام مسترقه بو از نماز خفتن بعض"آز شهر خراب شده بود .بعضی دیگر را آسیبی نرسیدٍه بود ."گفتند چهل :هزار آدمی هلاک شده بودند- و در تبریز قظران نام شاعری را دیدم شعری نیک می گفت. اما زبان فارسی نیکو نمی دانست ؛ من.آمد .دیوان دقیقی ودیوان منجیک بیاورد وبش من بخواند وهر معنی که اورا مشکل بود اژمن بپرسیلا: او گفتم وشرح آن بنوشت واشعار خود

صفحه 47:
خامس رمضان سنه ثمان و ثلائین و آربعماته در بیت المقدس شدیم یک سال شمسی بود که از خانه بیرون آمده بودم و مادام در سفر بوده , که به هیچ جای مقام و آسایشی تمام نيافته بودیم بیت المتدس را اهل شام و آن طرفها قدس گویند . و از,اهل آن ولایات کسی که به جج نتوان رفتن در همان"موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایتیتد وقربان عید کند. چنان که,عادت است -و سال باشد كه زيّآادات از بيست هزار خلق در اوابل ماه ذی الحجه آنجا حاضر شوند ...

صفحه 48:
اکنون صفت شهر بیت المقدس کنم ۰ شهری است بر سر کوهی نهاده و آب نیست مگر از باران و به رستاقها چشمه های آب هست اما به شهر نیست , چه شهر بر سر سنگ نهاده ری بزرگ است که آن وقت که دیدیم .بیست هزار مرد. در وق بودند -و بازارهاء وبناهای عالی و همه‌پزمین شهر به تخته سنكهاى فرش انداختة و هر كجا كؤة بوده است و پلندی , پریده اند و هموار کرده . چنان که چون باران بارد همه زمین پاکیزه شستّه شوند- و در آن شهر ص" بسیارند .هر گروهی راارسته ای جدا باشد و از جامع بگذری .گضحرایی بزرگ است عظیم هموار و آن را "ساهره" گویند وكويند كه دشت قيامت آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد بدین سبب خلق بسیار از اطراف ‎lle‏ بدانجاآمده اند و مقام ساخته تا در آن : وفات یابند و چون وعده حق . سبحانه و تعالی . در رسد به میعاد گاه حاضر باشند.

صفحه 49:
خدلیا در آن روز پناه بندگان تو باش و عفوتو. آمین یا رب العالمین - و چون از شهر ننه سوي جنوب نیم فرسنگی بروند وبه نشیبی فرو روند چشمه آب از سنگ بیرون می آید ن را "عین سلوان " گویند عمارات بسیار بر سر آن چشمه کرده لند.و لب ن به دیهی می رود و آنجا عمارات بسیار کده اند و بستان ها ساخته: و گویند هر که بدان آب سر وتن شوید رنج ها و بیماری های مزمن از,او زایل شود و آبر سر آن چشمه وقف ها بسیار کرده لند و بت المقدس رابیمارستانی نیک است/ووقف بشیار دارد .و خلق بسیار را دارو و شربت دهند و طبیبان باشند که از وقف .مرسوم ستانند وهمّه پشت بام؛ ها به اززیز اندوده باشد و در زمین مسجد حوضها وآبگیرهای بسیار است در زمين بریده . چه مسجد به يك بار بر سر سنگ است چنانکه هر چند باران ببارد -

صفحه 50:
هیچ آب بییون نرود و تلف نشود همه در آبگیرها رود ومردم بر می دارند و ناودانها از اززیز ساخته که آب بدان فرود آید .یحوضهای سنگین در زیر ناودانها نهاده . سوراخی در زیر آن که آب از آن سوراخ به مجرلیی رود و به حوضتی رسد ملوّث ناشده وآسيب به وی ثرسیده در سه فرسنگی شهر آبگیری دیدم عظیم که آبها که از کوه فرود آید در آنجا جمع شود وآتن را راهی ساخته لند که به جامع شهر رود و در همه شهر فراخی آب در جامع باشد اما در همه سراها جوض ها آب باشد از آب باران ,که آنجا جز آبٍ باران نیست و هرکس ‎pl OT‏ خود گیرد . گرمابه ها و هر جه باشد همه از كب باران باشد و لین حوضها که در جامع است هر گز محتاج عمارت نباشد که سنگ خاره است و اگر شقی یا سوراخی بوده باشد چنان محکم کرده اند که هر گز مراب نشوکٌ و چنین گفته اند که اين را سلیمان (ع) کرده است وسر حوضها چنان است که چون تنوری . و سر چاهی سنگین ساخته است,بر سر هر حوضیاً .. و آب آن شهر از همه آب ها خوش تر است وپاکتر و اگر اندک بارانی ببارد تا دو سه روز رتا هیچ چیز در آ از ناودان ها میدود چنان که هوا صافی شود و اثر از ابر نماند .هنوز قطرات باران همی می چکد ..

صفحه 51:
در اصفها هشتم صفر سنه آربع و آربعین وأربعمائه بود كه به شهر اصفهان رسیدیم از بصره تا اصفهان صتد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است برهامون نهاده. آب و هوّ[یی خوش دارد و هر جا كه ده گز چاه فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد ودروازه ها و جنگ گاهها ساخته . و بر همه بار و کنگره ساخته ؛ و درمیان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو . و با روی شهر را گفتندً سه فرسنگ ونیم است و اندرون شهر همه آباذان که هیچ ا وی خراب ندیدم و بازارهای بسیاری و بازارژی دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صَراف بود وهر بازاری را در بندی‌آو درواژه ای .و همه محلتها و کوچه ها را همچنین در بندها ودروازه های محکم ورکاروانساهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را " کوطراز " می گفتند .ودر آن کوچه پنجاه کاروان سرای نیکو . و در هر یک بیّاعان و حجره داران بسیار نشسته و اين کاروان که ما باایشان همّرّا بودیم و یک هزارو سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم .

صفحه 52:
هیچ بادید نیامد که چگونه فرود آمدند که هیچ ‎le‏ تنگی موضع نبود ونه تعدّرمقام و علوفه .و چون طغرل بیک ابوطالب محمد بن میکائیل بن سلجوق آن شهر گرفته بود مردی جوان آنجا گماشته بود نیشابوری بدبیری تیک .ابا خط تیکو, مردی آهبته . نیکولقا .و او را خواجه عمید می گفتند .فضل دوست بود وخوش سخن و کریم ."و طفرل فرموده بود که سه سال ازمردم هیچ نخواهند و او را بر آن می رفت .و پراکند گان همه روی به وطننهاده بودند و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده,بود. اما چون ما آنجا رسیدیم جو می درویدند و یک من و نیم من نان گندم به یک درم عدل. و سه من نان جوین هم . و مردم آنجا می گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کمتر به یک درم کس ندّیده است . و من در همه زمین پارپبی گویان شهر نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب: یت سال بنهندتباه نشود و بعضی گفتند پیش از لین که با رو نبود هوای شهر خوش تر از این بود و چون بارو ساختند متغیُر شد. چنان که بعضی چیزها به زیان می آید .اما هوای روستا همچنان است که می بود.

صفحه 53:
در زندا شخصی به هزار غم گرفتارم دز هر نفسی به جان رسد کارم ‎ae‏ ماج ی علت و ی سبب گرفتارم ‏ذر دام جفا شکسته مرغی ام بردانه یفتاده ۱ منقارم ‏خرده قسم اختران به پاداشم بسته مر آلسمان به پیکارم ‏محبوسم و طالع ست منحوسم غمخوارم و احتراست خونخوارم ‏ادر ی فزون ترم از دی و به نقد کمتر از پارم

صفحه 54:
یاران گزیده داشتم روزی كس يارم؟ هر نیمه شب آسمان ستوه آید ‎pb‏ بندی است گران به دسث و ‎pil‏ در محبوس چرا شذم نمی دائم بسيار |اميد بود بل قبعم قَصّه چه کنم دراز بس باشد آمروز چه شد که نیست از | گریه سخت و ناله شاید ,که پس ایله و سیکیازم ادانم ‎AS‏ نه دزدم و نه عیّارام اي وای آقیدهای( پسیارم چون نیست گشایشی ر گفتارم

صفحه 55:
ee eS ete SS) one. beaks alec 2 EVCSy MER TOL Ce Cine Bere BBS) BOE Kee Ste ere re eer ‏دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»» «خداوندگار» و‎ «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد ۱ «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خموش» و «خامّش» دانسته‌اند.وی ابیات کمی به زبانهاى تركى و يونانى نيز دارد با اينكه زبان مادرى وى يارسى بوده است.

صفحه 56:
بشنواز نی چون شکایت میکند از جدایی ها حکایت می کند. کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کودور ماند ازاصل خولٍّش باز جوید روزگار وصلخویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت,بدحالان وخوشجالان شدم هر کسی از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من سر من از ناله من دور نیست ليك جشم وكوش را آن نور نيست 2 2 ۴ Gen

صفحه 57:
تن زجان و جان زتن مستور نیست آتش است این بانگ نای ونیست باد آتش عشق است کاندر نی فتاد نی حریفت هر که از یاری بريد همچونی ژهری وتریاقی که دید تی حدیث راه پرخون می ‎BS‏ ‏محرم این هش جز بی هوش نیست در غم ما روزها بیگاه شد روزها گر رفت گو رو باک نیست لیک کس را دید جان دستور نیست. هر که این آتش ندارد نيست باد جوشٌش عشق اس کاندر می فتاد پرده هایش . پزده های | ما درید همچو ني دمییاز ومشتاقی که دید أقصّه هاي عشق فجنون می کند مر ان را مشتری جز گوش نیست روزها با سوزها همّراه شد تو بمان اى آنكه جون تو ياك نيست

صفحه 58:
روش" ديز شد 00 بند يككسل .باش آزاد اى يسر گر بریژی بجر را در کوزه ای روزه ای کوژه چشم جریصان پر نشد شادباش ای عثشق خوش سودای با ای دای نخوت و ناموس ما جسم خاک از عشق بر افلاک یلد نع دمساز نود گر هر که اوازهمزانی شد جدا جمله معشوق ست و عاشق پرده ای مرده ای ‎I‏ + بت اد / ‏هر ,که بی روزی است بس سخن کوتاه باید و ‏چند باشی بند سیم ,وپند زر؟ ‎ ‏أى تو افلاطون و جالینوس ‏كوه در زقص آمذ و چالاک همچوتی من گفتتی ها بی زبان شد گرچه دارد ‏نوی زان پس زیلبل سر ‎ ‏زنده معشوق ست و عاشق ‏أو جو مرغی ماند بی پر. واى ‎

صفحه 59:
EE ey tel eevee 000 mrs By قمری) شاعر و نویسند؛ پارسی‌گوی ایرانی است. ا ‎COR SND Ie Eas‏ كيرا و قوى اوست. مقامش نزد اهل ادب تا به آنجا است كه به وى لقب استاد سخن داده‌اند. آثار معروفش كتاب كلستان در نثر و بوستان در بحر لت 0

صفحه 60:
یکی در صورت درویشان و نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفترٌ شکایتی باز کرده و دم توانگران آغاز کرده سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته اسّت و توانگرا را پای ارادت شبکسته.

صفحه 61:
کریمان را بدست اندر درم نیست خداوندان نعمت را کرم نیست مرا که پرورده نعمت بزر گانم این سخن آمد گفتم ای یار. توانگران دخل مسکینانٌ اند و ذ< گوّشه نشینان ومقصد زاثران و کهف مسافران و محتمل بار گران بهر,راحت دگران دست تناول آنگاه به طعام برند که"تتعلقان وزیردستان بخورند وفضله مکارم ایشان به ارامل و پیران و قارب وجیرانژسیده.

صفحه 62:
توانگران را وقفست ونذر ومهمانی زکات و فطره واعتاق وهدی وقربانی تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی ‏ جزین دو رکعت وآن هم به صد پریشانی اگر قدت جو دست و گر قوت سجود .توانگران را به مسیر شوّد که مال مزکا دارندو جامه پاک و عرض مصون و دل فارغ و قوت,طاعت در لقمه لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف .پیداست که از معده خالی چه قوّت آید وزدست هی چه مروت وزپای تشنه چه سیر آیدو از دشت گرسنه چه خیر.

صفحه 63:
شب پرا کنده خسبد آتکه پدید نبود وجه بامدادانش مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش فراغت با فاقه نپیوندد وجمعیت در تنگ ّستی صورت نبندد . یکی تحرفةٌ عشا بسته و یکی منتظر عشا نشسته . هر گز این بدان کی ماند . خداوند مکنت به حق مشتفل پراکنده رورّی پراکنده دل

صفحه 64:
يس عبادت اينان به قبول اولی تری است که جمعند وحاضر نه پریشان و پراکنده خاطر . اسباب معیشت ساخته وبه اوراد غبادت پرداخته . عرب می گوید " اعوذ بالله من الفقر الیکب وچوار من‌لا بح ” ودر خبرشت “الفقر شواد الوچه فی الذارین "گفتا | نشنیدی که پیغمبر علیه السلام گفت : "لفقر فخری" گفتم : خاموش که اشارت خواجه علیه السلام به فقر طایفه ای است که مرد مُیدان رضا اند وتسلیم تیر( قضا نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادزار فروشند. ای طبل بلند بانگ در باطن هیچ بی توشه چه تدبیر کنی وقت بسيج روی طمع از خلق بپیچ ار مردی تسبیح هزار دانه بردست مپیچ

صفحه 65:
درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کثر انجامد " کاد الفقر ان یکون کنر" که نشاید جز به وجود نعمت برهنه ای پوشیدن یا در استخلاص گرفتاری) آبنای جنس ما رابه مرتبه ایشان که رساند وید علیا ید سفلی,چه ماندا جل و علا در محکم تنزیل از نعیم اهل پهشت خبر مُی دهد که "ول معلوم" تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محرومست و ملک نگین رزق معلوم .

صفحه 66:
حللی که من لین سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل پرفت . تیغ زبان ‎nnn‏ 9 اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید بر من دوانید و گفت چندان مالغ در وصف lig! ‏بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که و هم تصور کند تریاق لد یا کلید خزانه ی‎ ‏ارزاق £ مشت_ ی‎ عتکبر مغرور معجب نفور؛ مشتفل مال و نعمت ؛ مفتتن جاه و ثروت که سخن نگویند الا سفاحت و نظر نكنند الابه كراهت . علما رابه كدايى منسوب كنند . و فقرا راجه بى ‎oa‏ معيوب كرداندند . وبه عزت مللى كه دارند و عرّت جايى كه يندارند برتر از ‎

صفحه 67:
و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند ؛ بی خبر از قول ح گفته اند : هر که به طاعت از دیگران کمست و به نعمت بیش به صورت توانگرست و به معنی 2929 گفتم مذمّت اینان روا ندار که خداوند کرمند . گفت غلط گفتی که بنده درمند ؛ چه فاید چون ابر آذارند و نمی بارند و چشهه آفتابند و بر کسی نمی تابند ؛ بز م رکب استطاعت سوا ونمی رانند ؛ قدمی بهر خدا ننهند و در می بی من وأذی ندهند 4 مالی به مشقت فراهم آرنا خشت نگه دارندو به حسرت بگذارند ؛ چنان که حکمیائ, گویند سیم بخیل از خاک وقة که وق در خاک رود . به رنج و سعى به گر کس آید و بى سعى و رنج ب

صفحه 68:
گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا به علت گدایی و گرنه هر که طمع یک سو نهد ؛ کریم و بخیلش یکی نماید محک داند که زرچیست و گدا داند که ممسک کیست .گفتا به تجربت آن همی گویم. که,متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید بر گمارند تا بار عزیزان ندهتذ: و دست بر سینه صاحب تمیزان تهند و گویند کسی اینجا در نیست و راست گفته باشند. آن را که عقل و همتّژو تدبیر و رای نیست خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست. گفتم به عذر آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و ازبرقعه گدایان به فقان و مخالء عقل است اگر ریگ بیابان در شود که چشم گدایان پر شود . ديده اهل طمع به نعمت دنيا پر نشود همچنان که چاه به هر كجا سختى كشيده اى تلخى ديده اى را بينى خود را بشره در كارهاى مخوف اندازد واز توابع ‎OT‏ نبرهيزد واز عقوبت ايزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد .

صفحه 69:
سگی راگر کلوخی پر سر آید ز شادی بر جهد کین استخوانیست وگرنعشی دو کس بر دوش گیرند با گرسنگی قوت پرهیز نماند لثیم الطبع پندارد كه خوانیست افلاس عنان از کف تقوّی بستاند حاتم طائي كه بياتِإنِ نشين بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شذی و جامه بر وپاره کردندی ‏ گفتاته که من بر حال آیشان رحمت مى برم (گفتمآنه که بر مال ایشان حسرت می خوری ما دزین گفتار وهر دو به هم گرفتار هر بیدقی ک4‌پراندی به دفع آن بکوشيد مي و هر شاهی بخواندی به فرزی ببوشيد مى تا نقد ‎AES‏ همت در باخت و تیر

صفحه 70:
هان تاسپر نیفکنی از حمله فصیح کو را جز آن مبالغه مستعار نیست دین ورژ معرفت که سخندان سجع گوی بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست تا عاقبهٌ الامر دلیلش نماند ذلیلش کردم دنقتت تعدّی دراز کرد ببهده گنتن آغاژ وسنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند چون آزر بت تراش که به حجت با پسر بر نیامد به چنگش برخاست که* لثن لم تنته لأرجمتک #دشنامم داد سقطش گفتم گریبانم درید زنخدانش گرفتم . او در من و من درو فتاده خلق از پی ما دوان و خندان ۳1 انگشت تعجب جهانی از گفت و شنید ما به دندان

صفحه 71:
القصه مرافعه این,سخن پیش قاضی بردیم وبه حکومت عدل راضنی شدیمتا حاکم مسبلمانان +خصاحتی جوید وامقان توانگران و درویشان فرقی بگوید قلضی چو حیلت ما ندید و منطق ما بشبنید سر به جیب تفکر فروق,پرد و پس از تأمّل بسیار برآوود و گفت :ای آنکه توانگران ثنا كفتي و بر برویشان جفا رواداشتی بدان که هر جا کلٌاست خار ابلت و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است ؛ لت عيش دنیا را لدغه اجل در پس است . و نعیم بهشت را دیوار مکاره درپیش . جو دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست گنج و مار و گل و خارو غم و شادی بهمند.

صفحه 72:
نظر نکنی در بوستان که بید مشکست وچوب خشک در زمره توانگران شاکرند و كفور در حل درویشان صابرند و ضجور . اگر ژاله هر قطرّه ای در شدی چون خر مهره بازار ازو پر شدی ‎Go be‏ جلّ و علا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین توانگران آن است ک عم درویش خورد و بهین درویشان آن ابیت . که کم توانگر گیرد و #من یتوکل علی الله فهو حسبه * ‏روی عتاب از. من به جانب درویش آورد و گفت : ای که گفتی توانگران مُشتغلند و بساهی و مست ملاه ‏نعم طایفه ای هستند برین صفت که بیان کردی؛ قاصر همت کافر نعمت که ببرند بئهند و نخورند و ندهند. ‏و گر به مثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای ‏عزوجل نترسند و گویند ‎

صفحه 73:
گر از نیستی دیگری شد هلاک مرا هست : بط را ز طوفان چه باک وراکبات نیاق فی هوادجها لم یلتفتن الی من غاص فی الکثب دونان جه گلیم خوّیش بیزون بردند گویند چه غم گر همه عالم مردند قومی بر ین نمطکه شنیذی و طایفه ای خوان نعمتٌ نهاده و دست/گرم گشاده طالب نامند و معرفت وضاحب دنیا و آخرت چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مویّد نظفر منضور مالک ازمه انام ؛ حامی ثغور اسلام ؛ وارث ملک سلیمان ؛ اعدلتعلوک" زمان ؛ مظفر الدنیا والدین اتابى ابى بكر سعد ادام الله يامه نصراعلامه .

صفحه 74:
پدر به جای پسر هرگز این کرم تکند که دست جود تو با خاندان آدم کرد خدای خواست که بر عالمی ببخشاید ترا به رحمت خود پادشاه عالم کرد قاضی چون سخن بدین غایت رسانید وز جذ قیاس اسب مبالغه در گذرانید به مقتضایاعکم قضا رضا دادیم و از ما مُْضی در گذشتیم وبعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم وسر به تدارک بر قدم یکدیگر نهادایم و پوسه بر سر وروی هم دادیم و ختم سخن برین بود : مکن زگردش گیتی شکایت ای درویش که تیره بختی اگر هم برین نستق-مزدی توانكرا جو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی

صفحه 75:
وک 2 ۱ قمری)» شاعر بزرگ سده هشتم ایران و ‎es ne)‏ ا د ,شعرهای او غزل هستند

صفحه 76:
طفيل هستى عشقند آدمی و پری" بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش. می صبوح و شکر خواب صبح دم تا چند تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار هزارچان من بسوخت زین غیرت من به حضبرت آصف که می) برد ‎pti‏ یا که وضع چها زا چنان که من دیدم ‎oar HSE Sa OS‏ به بوی زلف و رخت می روند و می آیند. ‎ley nd Bae oe‏ مجوی ‏دعای گوشه نشینان بل بگرداند بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسنٍ ظریق عشق طریقی عجب خطرناکست ‎ ‎ ‏ن همت حافظ امید هست که باز ‎ ‏ارادتی پتما تا سعادتی پیری ‎ ‏بنده را تخرد کس به عيب بى هترى به عذر نيم شبی کوش وگزیه سحری که در برابر چشمی وقایب از نظری که هر صباح وا شمع مجلس دگری که یآد گیر دو مصزع زمن هاقظم دری گرامتحان بکنی مي خوري وغم نخوری. که زیب بخت|وسزاورملک وتاج سری صبا به خلیه یو گل به جلوم گری که جام جم نکند یودوقت بیصری چرا به گوّآشه چشمی به ما نمی ‎SIS‏ ‏وزین معاملهغافل مشوکه حیف خوزی نعوذ باه اگر ره بهمقصدی نبری اری اسامرللای له لقمری. ‎

صفحه 77:
کودکی کوزه ای شکست وگریست جه كنم اوستاد اگز پرسد زین شکسته شدن دلم بشکست چه کنم گر طلب کند تاوان گرنکوش کند که کوزه چه شد کاشکی دود آه می دیدم چیزها دیده و نخواسته ام که مرا پای خانه رفتن نیس کوزه آب از اوست از من ,کار ایام جز شکستن نیست خجالت و شرّم ؛کم زمردیً سخنیم از برای ‎sae GAS‏ حيف دل را شكاف و روزن دل من هم دل است آهن نید

صفحه 78:
" نامه ای ازقائممقام فراهانی" مهربان من ؛ دیشب که به خانه آمدم ,خانه را صحن گلزار و کلبه زا طلبه عطار دیدم .ضینی مستغنی كه ماية ناز و محَرّم :راز بود. كفت : قاصدی وقت ظهر کاغذی نبّر به مهرآورده که سر بسته به طاق ایوان است و گلدستةپاغ رضوان فی ال مهر از سر نامه برگرفتم گویّی که سر گلاب دان است ندانستم نامه خطّ شماست یا نافة مشک ختا ؟ نگارخانة چین است يا نگارخانة عنبّین ؟ پرسشیژ حاکم کرده بودی ؛ از حال مبتلای فراغ که جسمش این جا و جان در عراق است چه می پرسی ؟ تا نه تصور کنی که من از تو صبورم ؛ به خدا بی آن یار عزیز ؛ شهر تبریز

صفحه 79:
برای من تب خیز است و من از جان و عمر ؛ بیزارم .بلی ؛ فرقت یاران وتفریق میان جسم وجان باز نیست ا.یام هجر است و لیالی بی فجر . درد دوری هست و تاب صبوری نیست . رنج حرمان موجود است و راه درمان مسدود. يارب تو به فضل خويش بارى زین ورطةّ هولناک برهانم همان بهتر که چاره آین بلا از حضرت (جلّ و علا) خواهم : به فضل جدایی رسم جدایی از میان برا و بخت بیدارو روزدیدار با دیگر روزی شود ؛ والسلام .

صفحه 80:
‎ysl‏ آدمها که بر ساحلها نشسته شاد و خندانید! ‎ ‏یک نفر در آب,دارد مي سپارد جان ‏یک نفر دارد کهیت/و پای دائم می زند ‏روی این دژیای تند وتیره وسنگین که می دانید آن زمان که بست هستیذ از خیال دست یابیدن به دشم آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید ‏که گرفتستید دست ناتوانی را ‏تا توانایی بهتر را پدید آرید ‏آن زمان که تنگ می بندید ‎

صفحه 81:
بر کمرهانان کمریند در چه هنگامی بگویم من ؟ یک نفر در آب‌آدارد می کند بیهوده جان قربان آي آدمها که پر ساحل بشباط دلگشا دارید! نانأبه سفره جامنا هاتآ براتنا یک فر در آب مى خواند شما را موج سنگین را به دست خسته می کوبد یاز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده سایه هاتان را ز دور دیده آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون

صفحه 82:
مى کند زین آبها بیرون گاه تبر ؛ که پا آی آدمها! او ززراه دور این کهنهچهان را باز می پاید. می زد فریاد و امید کمک دارد آی آدمها ! که روی ساجل آرام در کار تماشایید بموج می کوبد به روی ساحل خاموش پخش می گردد چنان مستی به جای افتاد بس مدهوش می رود نعره زنان ؛ وین بانگ باز از دور می آید.

صفحه 83:

صفحه 84:
آب را گل نکینم ! در فرودست انگار : کفتری می خورد آب : یا که در بيشه دور ؛ سیره ای پر می شوید. ی دراد کوزه ای پر مي گردد آب را گل نکنیم! شاید این آب روان می رود پای سپیداری ؛ تا فرو شوید اندوه دلی 1 دست درويشى شايدِ#ألآن خشكيذه فرو برده در آب زن زیبایی آمد لپ رود [آبزا گل نکنیم! #روی زیبا دو برابر شده است جه كوارا اين آب ! جه زلال اين رود ! دم بالا دست چه صفایی دارند! 0۳ هاشان جوشان . گاوهاشان شیر افشان بادا

صفحه 85:
من ندیدم دهشان . بی گمان پای چپرهاشان جای پای خداست ماهتاب آنجا : میکند پهنای کلام بی گمان در دهبالا دست . ‎dine‏ ها کوتاه است مردمش می دانند,. که شقایق چه گلی است بی) گمان آنجا آبی ,آبی است غنچه ای میشکفد اهل دل باخبرند جه دهى بايد باشد ! كوجه باغش بر موسيقى باد! مردمان اسر رود .آب را مى فهمند گل نکردندش . ما نیز آب را گل نکنیم!

صفحه 86:
سلام سلام ای جنگجویان دلاور سلام ای صخره های صف کشیده صف جنگ و جهان صدر اسلام به قرزآن وصف او بنیان مرصوص eet ‏در آن عرضه که‌انه چشم است نه گوش‎ ‏شما وا بآ لقاءا.... . پیوست‎ ‏شهادت برترين معراج عشق است‎ ‏سلام اى خاندان هاى شهيدان‎ به صد داغ ستم ننشسته از ياى ‎ea‏ نهنگانی به خاک و خون شناور به پیش تانکهای کوه پیکر ‎ive‏ عمار یاسر . با که اشتر صف مولا,علی ؛ سردار صفدر نبیند چم دل جز روی دلبر سر دست ست و هر آنی میشر گهش پروازی از جبریل » برتر پدر , مادر . برادر یا که خواهر که بنشانی به جای خودستمکر

صفحه 87:
کلام ای پیر فزدان فجاهد به"چیهه خود حبیب بن مظاهر سلام . ای ملت دایم به صحنه رسبلام اى وإسدار كادبه عشق به جان پروآقه|"شمع جماران* سبلاج ای ارتشش جانباز اسلام ‎BS‏ رهبر صراط المستقیم ست سلام ای لشکر اسلام پیروز خدایت وعده فتح و ظفر داد ! ‏تو هم با خون پاکان : شهريارا‎ al دل از جان کنده , همپای پیمبر به پشت جبهه , سلمان و اباذر ختزوئتان سيل باإطوفان اصرصر حویم عشق راگپون حلقر بر بو به دل گرم طواف[حج آکبر به سر , با هر طیف سریان, افسر نه راه با پویی . نه خاور تو را هر دو جهان بايد مسخّر تو هم مستضعفين خواهى مظفر بشوى اوراق از اين ديوان و دفتر

صفحه 88:
4 yi) ‏سعر به حير‎ ‏به كجا جنين شتابان‎ ‏ري‎ ‏رتكا‎ aro pe ‏هوس سفر نداری‎ ‏زغبار این بیابان.‎ ‏"همه آرزویم. اما‎ ۱. ‏چه کلم که باسته پایم‎ ‏"به كجا جنين تثنتابان»"‎ "... ‏به هر آن کجا که تشد به جز این سرا سرایم‎ " ‏لیسفرت به خیر !اما , تو و دوستی . خدا را‎ ‏چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشنی‎ » ‏به شكوفه هاءبه باران‎ ‏برسان سلام ما را‎

صفحه 89:
“ola ole” ‎Nacht pu 9 pa pests) Ja 95 As‏ | جن تو ای جان چهان‌واد رسي فيضت مرا ‎Guile‏ روی توام ای,کل بی مثل و متال به خدا غیر تو هرگز هوتتتی نیبلت مرا ‏با تو هستم زتو هرگز نشدم دور ولی چه توان کرد که بانگ چرسی نیست مرا ‏پرده از روي بینداز به جان تو قسم غیر دیدار رخت ملتمسی آنیست مرا گر/نپاشی برم ای پردگی هر جایی ارزش قدس جو بال مكسى نيست مرا مده از جنت و از حور قصورم خبری جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا

صفحه 90:
درس نگارش (۲) ضمیمه نگارش

صفحه 91:

صفحه 92:
منظرر از "نشائه كذارى"؛ رعلیت قواعد سجاوندی و به کار بردن علامت ها و نشانه هایی است که خواندن و در تتیجه فهم درست مطالب را آسان و به رفع پاره ای ابهام ها که از عدم انعکاس دقیق و. روشن عناصر و دلالات گفتاری در نوشته پدید می آید کمک کند. اكثر اين علامت ها و نشانه هاء در زيان فارسى سابقة استعمال جندانى ندارد ي مربيط مى شود به بعد از دوران آشنايى ايرانيان با نوشته هاى مغرب زمينء به ويزء بس از انقلاب مشروطيت. از اين روء ناكفته بيداست كه در به كار بردن آنها نبايد افراط كرد و بايد به ساختمان و شيوء جمله بندى زيان فارسى توجه دقيق داشت. نشانه هاى معمول و متداول در زيان فارسى به قرار زير است: ۰ ویرگول () ریرگیل نشانهء مکث یا وقفی کوتاه است و آن را اغلب در موارد زیر به کار می برند: الف) در بین عبارتها ر جمله هاى غير مستقلى كه با هم در حكم يك جملة كامل باشد جنان كه: آن را كه حساب باك است» از محاسبه جه باك است. آنجا که آدمی است؛ هستی است و آنجا که هستی است» زندگی است. همه كس را دندان به ترشى كند شودء مگر قاضیان را که به شیرینی. اين همه خلف وعده و تأخيرء از شما بعيد بود. اب) در موردى كه كلمه يا عبارتى به عنوان توضيح؛ به صورت عطف بيان يا بدل و قيد در ضمن جمله یا عبارت دیگر آورده می شود چنان كيد ‎rad‏ حماسه سراى بزرك ايران؛ در سال ©©© ه. ق به دليا آمد. ‎

صفحه 93:
احمد؛ برادر مسعود؛ دیروز اینجا بود, جلال آل احمد؛ بى يروا و با شهامت» پرده از روی حقليق برمى داشت و افشاكرى مى كرد. ج) در موردى كه جند كلمه داراى اسناد واحدى باشد جنان كه: على» حسن و احمد يسران بوية ديلمى بودئد. آب» غذا و مسكن از ضروريات اوليه حيات آدمى است. كتاب خانة اي از جند جلد كتاب كوجك و بزرك رنك و رو رفتهء ادبى؛ داستانى» درسى و دينى تشكيل شده بود. فردیسی؛ مولوی؛ سعدی و حافظ بزرگ ترين سخنوران ايران هستند. د) در ميان دو كلمه كه احتمال داده شود خوائنده آنها را يا كسرة اضافه بخواند يا نبودن ويركول ميجب غلط خواتى كردد جنان كه: هر كه به طاعت از ديكران كم است و به نعمت بيش» به صورت تواذكر است ب به معنى؛ درويش.

صفحه 94:
6 نقله ربرگرل () انقطه ويركول؛ نشانةیقف یا درنگ و مکثی است طولانی تر از ویرگول و کمتر از نقطه؛ و بیشتر در موارد زیر به کار می رود: برای جدا کردن جمله ها و عبارت های متعدد یک کلام طولانی که به ظاهر مستقل اما در معنی به یکدیگر وابسته و مربوط باشند چنان که: فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر؛ که این؛ دام زرق نهاده است و آن؛ دامن طمع كشاده. احمق را ستايش خوش آيدا جون لاشه كه در كمبش دمى» فربه نمايد. ©. نقطه (.) مهم ترين موارد كاريرد نقطه بدين قرار است: الف) در بايان جمله هاى كامل خبرى و برخى از جمله هاى انشايى جنان ‎AS‏ عين القضاه؛ عارف بزرگ ایران؛ در 00 سالگی؛ به سال 006 شهید شد. شاید این کار به نفعتو نباشد. ب) بعد از هر حرفى كه به عنوان نشانه یا علامت اختصاری به کار رفته باشد جنان كر ارسطو متوفى به سال 066 ق.م.(قبل از میلادمسیح ). خواجه نصیرالدین طوسی متوفی به سال 07۳60 هق. ( هجری قمری ). ع. اقبال أشتيانى ( عباس اقبال آشتیانی ). .) ‏محمد معين‎ ( op

صفحه 95:
ت.تبت. (تاکسی تلفنی تهران ). و همچنین است در مورد الفاظ بیگانه: ۳.۲.۲ ( پست و تلگراف و تلفن ). ج) بعد از شماره ردیف یا حروف ابجد به حساب جمل ؛ چنان که: با الن. ب. چ. یادآوری. در صورتی که دو جملة کامل با "واو" به یکدیگر معطوف شوند» نقطه فقط در پایان جملة دوم آورده می شود. جنان كه: دست و يايم را سخت كم كرده بودم و خود را در دريايى از يأس و نوميدى غوطه ور مى ديدم. 9 نقطه (:) از اين ‎AILS‏ بيشتر در موارد زير استفاده مى شود: الف) پیش از نقل قول مستقيم جنان كه: رسول اكرم (ص) مى فرمايد: "مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان وى در امان باشند". ب) بيش از بيان تفصيل مطلبى كه به اجمال بدان اشاره شده است جنان كه:

صفحه 96:
مطرح شدن این مستله در شوراء نتیجه ای غبر متتظره به بارآورد: حتی یک نفر با آن موافقت نکرد. آن سال برای من سال خوبی بود: در آزمون سراسری دانشگاه ها پذیرفته شده بودم. لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان: هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد. از فعل آن پرهیز کردم. ج) بعد از وازه يا لغتى كه معنی آن در برابرش آورده و نوشته می شود چنان که: آشنا: شنا, برد: سرما. صیف: تابستان, د) پس از کلمات تفسیر كننده از بیل "یمنی"» "چنان که"» "برای مثال"» "عبارتند از" و نظاير آنها جنان كه: جمله» ممکن است تنها از فعل و فاعل تشکیل شده باشد؛ برای مثال: احمد رفت؛ علی آمد» حسن نشست. برخی از عوامل موفقیت عبارتند از: 0) توکل به خدا 9) اعتماد به نفس 9) تلاش و کوشش *6) اندیشه و تدبیر در امور. يادآورى 0. بس از كلماتى مائند "متل"» "از قبيل" "نظير" و امثال آنها كه به كلمة بعدی اضافه می شوندنبید دونقطه به كار برد.

صفحه 97:
یادآوری 0. در مواردی؛ بعد از حروف *ابجد" که برای ترتیب و شمارهء ردیف به کار می روند از دو نقطه (:) استفده می کنند. 6 گیرمه («») اين نشائه؛ در اکثر موارد برای نشان دادن آغاز و پایان سخن کسی غیر از نییسنده است که در اثنای نوشتة وی آمده؛ یا برای مشخص تر کردن و برجسته نشان دادن کلمه یا اصطلاحی خاص به کار می رود و میارد مهم استفاده از آن به شرح زير است: الف) وقتی که عین گفته یا نوشتة کسی را در ضمن نوشته و مطلب خود می آوریم چنان که: سعدی می گوید: «هر که سخن نسنجد؛ از جرابش برنجد» او پییسته از راه نصیحت به فرزندان خود می گفت:«قدر یکدیگر را باند و یار و غمگسار هم بشید و موانع و مشکلات زندگی را با تحاد و همپشتی از پیش ياى خود برداريد». ب) در آغاز و يايان كلمات و اصطلاحات علمى و يا هر كلمه و عبارتى که می خواهیم آن را مشخص و معتاز از قسمتهای دیگر نشان بدهیم چنان كم امريز سخن در اين است كه بايد «شعر براى شعر» باشد يا «شعر برای اجتماع». كلمة «كولتور» فرانسوى يا «كانجر» انكليسى را در فارسى؛ معادل «فرهنك» دائسته اند..

صفحه 98:
.از اقسام هفتگانةکلمه در فارسی» «اسم»» «ضمیر» و «صفت» می توانند «فاعل» یا «نهاد» جمله باشند ج) در ذکر عنوان مقاله هاه رساله هاء اشعار روزنامه هاءآثار هنری و فصلها و بخشهای مختلف یک کتاب یا نوشته چنان :که باب هشتم گلستان سعدی» «در آداب صحبت» است يكى از بهترين مقاله هاى ارائه شده در «سومين كدكرة تحقيقات ايرانى»؛ مقالة «شوخ طبعى أكام»» از استاد دكتر .غلامحين يوسقى است ياداورى 0. هر كاه عبارت منقول» مفصل و شامل جند بند (باراكراف) باشدء ابتداى هر بند و بايان آخرين بند با علامت نقل. .قول (كيومه) مشخص مى شود

صفحه 99:
یادآیری 9. هر گاه نقل قولی در ضمن نقل قولی دیگر بیایده آن را در میان علامت نقل قول مفرد «,۰» قرار مي دهند چنان که: كفت: «آيا شنيدى كه بيغمبرء عليه السلام؛ گفت: الفقر فذری؟»؛ گفتم: «خاموش| که اشارت خراجه؛ علیه السلام» به فقر طایفه ای است كه مرد ميدان رضايند و تسليم تير قضا' نه أينان كه خرقة ابرار يوشند و قمة ادرار فروشند». پادآیری . عبارت نقل شده در میان علامت نقل قول» نشانه های سجاوندی و نقطه گذاری خود را حفظ می کند. ©. نشانة سؤال (؟) موارد استفده از اين نشائه به قرار زير است: الف) در آخر جملات و عبارات يرسشى مستقيم جنان كه: به چه می لدیشی؟ این کار را بهتر از اين نمی شد انجام داد؟ ب) بعد از کلمه یا عبارتی که جانشین جمله پرسشی مستقیم است چنان که: کدام را می پسندی؟ سبز يا أبى؟ نظر شما چیست؟ بروم یا نروم؟ شما جكونه عمل مى کنید؟ با نرمی و مدارا؟ یا با درشتی و خشونت؟

صفحه 100:
ج) گاه علامت سزال را برای نشان دادن تردید و ابهام در داخل پرانتز می آیرند چنان که: برخى تاريخ وفات سنایی را سال 006 () نوشته اند. طبق آمار غیر رسمی؛ جمعیت تهران از مرز ده مییون نفر () گذشته است. ياداورى. در يليان جمله هاى برسشى غير مستقيم از علامت سؤال استفاده نمى شود؛ بلكه نقطه ‏ می كذارتد جنان که: از خصوصيات يك استاد موفق اين است كه به خوبى دريابد با جكونه دانشجوياني سر و كار دارد و مطالب درسى را به جه شيوه و با جه زبان و بيانى تدريس كند تا بهترين نتيجه را بكيرد. همه می دانستند كه در نامه جه كسى مورد خطاب است و مضمون و محتواى أن جيست. استاد از دانشجو برسيد كه ليا كتاب را خوائده است. ©, نشانة تعجب (!) علامت تعجب: تنها نشانة تعجب و شگفتی نیست؛ بلکه بیشتر در پایان جمله هایی می آید که بیان کنندة یکی از حالات خاص و شدید. عاطفى يا نفسانى است؛ از قبيل «تعجب»» «تأكيد»؛ «تحسين»؛ «تحقير»:«تنفر»» «ترحم»؛:«استهزا»؛ «شك و ترديد»:«امر و نهى»» «تهديد»«صرت»» «أرزو»» «درد و الع «دعا»» «تنبيد»؛ «تأسف»» «ندا و خطاب» و جز آنها جنان كه: جه عجب! عجب آدم رياكارى! آفرين بر اين همه ذوق و سليقه! دست مريزاد! دريغ است ايران كه ويران شود! آقا هنر كرده! جايزه هم ‎pe‏ خواهد! اى دوست! برادر ارجمندم! آه! واى بر من! بسيار خوب! آهسته! مواظب باش! خوب كردى!

صفحه 101:
©. خط فاصله () موارد مهم استفاده از اين نشائه به قرار زير است: الف) براى جدا كردن عبارتهاى توضيحىء بدل» عطف بیان و جملة معترضه از کلام اصلی چنان که: فردوسی - حماسه سرای بزرگ ایران- در سال 000 هر ق به دنا آمد بوستان سعدی - که دارای ده باب است.- در سال 866 ه, ق سروده شد. على عليه السلام- مى فرمايد: «الدهر ييمان: يوم لك و يوم عليك». يادأورى. همجنان كه در مبحث «ميركول» كفته شد؛ در لين مورد كروهى نيز «ويركول» به كار مى برئد. ب) در مكالمه ميان اشخاص تمايشنامه و داستان؛ يا در مكالمات تلفنى در ابتداى جمله و در سر سطر به جای نام گرنده چنان که: - الوا - بل فرماید! pas - علیکم اسلا - ببخشید آقاء احمد آقا تشریف دارند؟

صفحه 102:
- خير آقاء یشان بهمساقرت رفته لد - می دنی کی بر می گردن؟ - ظاهر روز چهارشنبه هفته آند؛ امری؛پیغمی داشتد بفرمایید. .. . ج) به جای حرف اضافه «تا» و «به» بين تاريخها؛ اعداد و كلمات چنان ‎HS‏ مهر- أذر ©0646 (مهر تا أذر ©0©60)؛ دهء (06©4- 04:0 (09©600 تا (09600)؛ قطار تهران - مشهد (تهران به مشهد). وارد شد. د) برای نشان دادن تردید یا ادای کلمات همراه با لکنت و گره خوردگی زبان چنان که: جع مو تاق ف هب هی نوج هه -هسکاری | 1 لا لب هم برای جدا کردن هجاهای یک کلمه در تقطیع یا حروف یک کلمه از یکدیگر چنان که كلمهم «كرفته» داراى سه هجاست: كب رفد ته, كلمهء «احمد» داراى جهار حرف است: امد و) در آخر سطر وقتى که بخشی از کلمه به اول سطر بعد برده شود چنان که: بی تردده بشر در سایهه همت و تلاش و تکایری پی گیر» عزم جزم؛ اراده خلل نليذير» اميد دستيابى به مقصود و روياروبي با حوادث و مشکلات؛ به اين همه تعالى و ترقى دست يافته است. از) براى بيوستن اجزاى برخى از عبارتهاى تركيبى جنان كه:

صفحه 103:
بازتبهایاجتماعی- سیاسی؛ عیدتی- سیاسی؛ توطنه مشترک مپریالسم- صهیونیسم!نشریهه اجتماعی- هلری. ح) بعد از شمارة ردیف در اعدا يا حروف ب بعد از كلمه هايى نظير «تبصرم»؛ «تذكر»؛ «توضيح»؛ «يادأورى» و جز أنهاء نيز به كار مى رود جنان كه: اكلمه در عربى بر سه قسم أست: 0- اسم؛ ©- فعل؛ ©- حرف. ©. سه نقطه (...) این علامت براى نشان دادن كلمه يا كلمات و عيارات يا جمله هاى محذوف ويا افتدگی ها به کار می رود؛خواه در ول مطلب باشد يا يسطيا آخر جنان كه نام برادر من قدرت ...است. جيزهايى نظير قلم؛ مدادء ياك كن» كاغذء خط كش و ... را لوازم التحرير مى كييئد. ... به اين دليل بود كه از ادامة اين شيوه صرف نظر كردم.

صفحه 104:
dO, 2 jiu (*) :از اين نشانه معمولاً در موارد زیر استفاده می شود الف) برای ارجاع دادن به زیرنویس؛ وقتی که از «اعداد» در داخل متن به منظورهای دیگری استفاده شده باشد. :ب) به منظور ايجاد فاصله ميان دو مصراع شعر جنان كه مرد بايد كه سخندان بود و نكته شناس* تا جو مى كويد؛ از آن كفته بشيمان نشود (سنليى) ج) در اول سطرء بيش از كلمه ها و عبارتهايى نظير «تذكر»؛ «توضیح»» «تنبیه»» «نکته»» «یادآوری» و جز .آنهاء به منظور جلب دقت و توجه خواننده به آن نكتة درخور تذكر و يادأورى

صفحه 105:
. پرانتز یا دو هلال () «برائتز» كه كاه «هلالين» و «كمائك» نيز ناميده شده است؛ اغلب در موارد زير به كار مى رود: الف) به معنى «يا» و «يعنى» و در وقتى به كار مى روود كه كلمه يا عبارت ياجمله اى را براى تبيين و توضيح بيشتر كلام بياورند چنان که: شاهكار نظامى كنجوى (خسري ي شيرين) را بايد ايل به دقت خوائد بعد دربارة هنر شاعری وی بهداوری پرداخت. مجمع النوادر (جهار مقاله) از نظامى عروضى سمرقندى است. ب) وقتی که نویسنده بخواهد آگاهیهای بیشتر (اطلاعات تکمیلی) به خواننده عرضه کند چنان که: ابرافضل ‎cies‏ (006 - ۲۳0 هرق) استاد كم نظير, بلكه بى نظير تثر مرسل در تاريخ ادب يارسى است, بايزيد بسطامى (سلطان العارفين) يكى از برفروغ ترين جهره هاى عرفان در تاريخ تصوف ايران است. ج) برای ذکر ماغذ در يايان مثالها و شواهدء به عبارت ديكر اسامى كتاب ها نشريه هاء اشخاص (اعم از شاعر يا نويسندم)؛ رساله ها يا مقاله هايى كه مطلبى از آنها به عنوان شاهد آورده شده؛ داخل براتتز قرار داده مى شود جنان كه: بيغمبر عليه السلام- كفت كه: «جون آخر الزمان بودء مؤمن را خواب کمتر گردد» (خوابگزاری» ص ©). مرد بى عيب نباشد؛ الكمال لله عزو جل (تأريخ بيهقىء ص /©0). جهان بكشتم و دردا به هيج شهر و ديار ليافتم؛ که فروشند بخت در بازار (عرفى شيرازى؛ ديوان» ص </©) یدآوری. از به کار بردن پرانتزهای مترالی- جز در فرمول هاى رياضى- بايد جدا خوددارى كرد مثلاً به جاى اين جمله: مخزن الاسرار (كنجينه رازها) (اولين مثنوى از خمساء نظامى كنجوى) به بحر سريع استء مى توان نوشت: مخزن الاسرار (كنجينه رازها) که اولين مثنوى از خمسة نظامى است؛ به بحر سريع است.

صفحه 106:
قلاب [] اين نشانه بيشتر در موارد زير به كار مى رود: الف) ویقتی که مطلبی جزء اصل كلام نباشد؛ در ميان قلاب نوشته مى شود جنان كه: - آقاى رئيس! با يك لمضاى شماء همة مشكلات حل مى شود. [تبسم معنى دار حضار]. ب) در تمايشنامه هاء دستورهاى اجرايى در داخل قلاب نوشته می شود چنان که: احمد [ا چهره ای عبوس و گرفت]: دم نمی خواهد حتی یک قدم در این راه بردارم. [با بى اعثتايى سرش را يرمى كردائد]. ج) در تصحيح متون كهن؛ الحاق احتمالى كه از نسخه بدلها يا از سوى مصحح اضافه مى شودء در ميان قلاب جاى مى كيرد جنان ‎26S‏ ‏۰ واين [راه مسلمانى] راه خداى توست» راست إتا به بهشت]. به درستى كه بديدار كرديم نشان ها كروهى را كه دورانديشئد و يندكيرئد (ترجمه و قصه ‎oT A la‏ نيمه اويل ص /©©). نيكى و بدى را ياداش [مكافلت] دهد (انس ‎(OOD co cca‏

صفحه 107:

صفحه 108:
انواع نثر سخن بر دو گونه است: یا نثر است یا نظم. نثر» در لغت به معنی پراکندن و افشاندن و نیز به معنی افشانده و پراکنده است؛ و در اصطلاح سخلى است كه مقيد به وزن و قافيه نباشد. نثر را طبق يك تقسيم بندى كلى بر سه نوع دانسته أند: 0) فثر مرسلء ©) لثر مسجّع؛ ©) لثر مصلوع و فنى.. ‎٩‏ نثر مرسل نثرى است كه آزاد و خالى ازقيد سجع باشد؛ كتاب هاىى تاريخ بلعمى (ترجمهه تاريخ طبرى)؛ ترجمة تفسير طبرى؛ حدود العالم. سفرنامة ناصر خسروء سياست نامه» قابوسنامه» كيمياى سعادت» تاريخ بيهقى, اسرار الترجید. تذكرةالاوليا و صدها كتاب ديكر از اين. دست» و نيز نثر مثداول عصر ما نمونه هاى نثر مرساند. أينك جند نمونه أز اين نوع تقر و اين بهرام را كرماتشاه خواندند زيرا كه شاپور را بانشاهى كرمان داده بود به كودكى؛ و خلق او را مطيع شدند؛ و مُلک بر او اراست شد و يازده سال مَلِك بود. بس روزى سياه بر أو بشوريدند و أو را در ميان كرفتند و تيرش بزدند و از آن بمرد و كس ندانست كه آن تير كه زدء و يسرش بنشست» نام أو يزدجردالاثيم» و بسيار ستم كرد و از بهر آن أو را أثيم خوالدندش و به يارسى بزه كر خواندندى كه بزه بسيار كردى. ‏(تاريخ بلعسىء ص 40©©). ليس شهرى انبوه است» أكر جه به روستا تمايد» و آب أندك باشد و زراعت كمتر كنئد؛ خرماستائها باشد و يساتين. و جون از أنجا. سوی شمال ریند؛ نيشابوور به جهل فرسدك باشد... . و در آن وقت امير آن شهر» كيلكى بن محمد بود و به شمشير كرفته بود. و أسوده بودند مردم آنجاء جنان كه به شب در سرایها نبستندی. و ستور در کویها باشده با آن که شهر را دیوار نباشد و هیچ زن را ژهره نباشد که با مرد بیگانه سخن گوید و اگر گفتی هر دو را بکشتندی و همچنین دزد و خولی نبود از پاس عدل او, ‎

صفحه 109:
و از أنجه من در عرب و عجم ديدم؛ از عدل و امنء به چهار موضع دیدم: يكى به ناحيت دشت» در ايام لشكر خان؛ دوّم به ديلمستان در زمان امير اميران جستان بن ابراهيم؛ سيوم به مصر در ايام المستنصر بالله اميرالمؤمنين؛ جهارم به طبس در ايام امير ابوالحسن كيلكى بن محمد و جندان كه بكشتم به ايمنى لين جهار موضع نديدم و نشنيدم. (سفرنامه ؛ ص 095 جنين أورده اند كه فضل» وزير مأمون ‎bls‏ به مروء عتاب كرد با حمین مصعب پدر طاهر ذولمیین و گفت: «پسرت طاهر دیگر گونه شد و باد در سر کرد و خویشتن را نمی شناسد». حسین گفت: «ایها الیزیر: من پیری ام در این دولت بنده و فرمانبردار؛ و ندانم كه نصيحت و اخلاص من شما را مقرر است؛ اما پسرم طاهر از من بنده تر و فرمانبردارتر است؛ و جوابی دارم در باب وی سخت. كوتاء؛ اما درشت و طكير؛ اكر دستورى دهى بكويم». كفت: «دادم»؛ كفت: «أيد الله الوزير؛ امير المؤمنين او را از فرودست قر اوليا. او حشم خويش به دست كرفت و سيناء او بشكافت و دلى ضعيف كه جنويى را باشد از آنجا بيرون كرفت و دلى آنجا نهاد كه بدان دل. برادرش را- خليفه اى جون محمد زبيده- بكشت؛ و با آن دل كه دادء آلت و قوت و لشكر داد. امريز جون كار بدين درجه رسيد كه يوشيده نيست» مى خواهى كه تو را كردن نهد ي همجنان باشد كه اول بويد؟ به هيج حال» اين راست نيايدء مكر أو رأ بدان درجه برى كه از ايل بود. من آنجه دانستم بكفتم و قرمان تو بود و اين خبر به مأمون برداشتند. سخت خوش آمدش. جواب حسين مصعب يسنديده آمد. كفت: «مرا اين سخن از فتح بغداد خوشتر آمدء كه يسرش كرد». (تاريخ بيهقى. ص ©06- (0720)

صفحه 110:
شیخ ابر سعید یک بار یه طرس رسید. مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. شیخ اجابت کرد. بامدد در خانقاء استاد تخت بنهادند و مردم می آمدند و می نشستند. چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم می آمد چنان که کسی را جای نمانده معرف برخاست و كفت: خدايش بيامرزد كه هر كسى از آنجا كه هست يك كام فراتر آيد. شيخ گفت: «ر صلی الله على محمد و آل أجمعين». و دست به روى فرود آورد و كفت: «هر جه ما خواستيم كفت و جملهء بيغامبران بكفته انده او بگفت: خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا كه هست يك كام فراتر آيد. جون اين كلمه بكفت از تخت فرود آمد و أن روز بيش از اين نكفت». ©. نثر مسجّع به نثرى كفته مى شود که در آن» جمله هاى قرينه؛ داراى سجع باشند؛ ‎pe‏ يه منزلهم قافيه أست در شعر: سجعء در لخت به معنى «أواز يرندكان» است عموماً و «أواز كبوتر و فاخته» خصوصاً و در اصطلاح ادبا: آرردن کلمت هموزن؛ یا هم قافيه يا هموزن» و هم قافيه است در يايان جمله هاى قرينه. به عبارت ديكر سجع أن است كه كلمه هاى آخر قرينه هاء در يزن يا. آخرین حرف اصلی (حرف روی) یا هر دو موافق باشند.

صفحه 111:
جمله هاى قرينه؛ به دو يا جند جمله أى كه در يايان آنها كلمات سجع آورده می شود؛ جمله های قرینه می گویند. چنان که گذشت هر انوشته اى كه در أن سجع به كار رفته باشد؛ «مسجّع» ناميده مى شودا نظير نمونه هاى زير: - طالب دنيا رنجور است و طالب عقبي مزدور است و طالب مولى مسرور است. - بندده آثى كه در بند أنى. - هر جه نبايد دلبستكى را تشاید. خداى را عزُوجلَ كه طاعتش موجب قربت أست و به شكر أندرش مزيد نعمت؛ هر نفسى كه فرو مى رود ممدّ حيات أست و جين برمى آيدء مفرّح ذات يس در هر لفسى دو نعمت موجود اسث و بر هر نسمتی شکری واجب. - كداى نيك انجام به از بانشاهى بدفرجام. سجع نویسی: از شیره های نورسندگی و سخنورى معمول و موافق و ملايم با طبيعت زبان عربى است و با زبان فارسى جندان سازگاری و موافقت ندارد؛ و به همين دليل است كه از ميان اين همه سجع نويسى فارسى» تنها كار جند نفر- كه از تعداد انكشتان يك دست هم تجاوز نمى كند- خواندنى و مقيول و خواستتی از آب درآمده است. .امير عنصر المعالى در قابيسنامه كريد: «و تكلفهاى نامدء تازى؛ خود معلوم است كه جون بايد كرد و اندر نامده تأزى؛ سجع ‎I‏ ‏أسست خوش آيده لكن اندر نامهه يارسى: سجع داخوش آید. اگر نگویی بهتر». سجع نویسی, يه تقليد و پیروی از این شیوهه نورسندگی و سخنوری در زبان و ادب عربی» در ایران» رایج كرديد و پیش از شروع رسمى و قطعى سجع نويسى در ایران, فقط نمونه هایی مختصر از آن. در دیباچهء بعضی کتابهای کهن فارسی به چشم می خورد. ابوبکر اخوینی بخارایی: در صفحهء سيزده ديباجه هداية المتعلمين فى الطب كه به سال © © هق تأليف كرده جنين نوشته است: «سپاس مر ایزد را که آفریگار زمین و أسمان است و آفريدكار هر جه اندر اين دو ميان است».

صفحه 112:
موفق ادین ابومنصور علی هروی (پزشک قرن پنجم هجری) در دبلچهم كتاب الابنية عن حقايق الادويه اين عبارات را أورده اسث؛ «سياس باد يزدان دانا و توانا را كه أفريدكار جهان است؛ و داتئدمء أشكار و نهان اسث؛ و درود بر محمد مصطفى كه خاتم بيغاميران اسث...». ما سجع نویسی در فارسى» به معلى اخص كلمه و به طور رسمى أز خواجه عبدالله انصارى (©©6©©0-6 هرق) شروع شد و پس از اه به ومیل نويسندكانى جون نصرلله منشى مترجم كليله و دمنهء نظامى عروضى صاحب جهار مقال» قاضى حميدالدين بلخى صاحب مقامات حميدى». سعدى و مقلدان سعدى و كروهي ديكرء تداول و استمرار يافت.. اناكفته بيداست كه از ميان سجع نويسان يسيار تاريخ ادب فارسي» مطاوب ترين و طبيمى تزين و هترمندانه ترين نثر مسجع؛ از سعدى در شاهكار بى نظير أو كاستان است و لز ميان مقلدان سعدى ديزء موفق ترين فرده ميرزا ابوالقاسم كاتم مقام فراهائى صدراعظم محمد شاء اجار (مقتول. 64 هرق) أست. از تعریغی كه أز سجع كرديم؛ به خوبی برمی آید که سجع بر سه قسم است: 0) سجع ‎I‏ © سجع مطرف. 6) سی متوازی 0. سجع متوازن. آن است كه كلمات فرينهء در وزن, متفق» اما در آخرين حرف اصلىء مخالفت اد ماد با و ده دم و دار كام و كار نهار و نیل. مثال از فواصل قرآن كريم: و أنينا هما الكتاب المستبين و هدينا هما الصراط المستقيم (صافات 007و ©00). متل از ثر فرسی: فلان را اصلى است ياك و علينتى است صاف؛ داراى كوهرى است شريف و صاحب طبعی است گريم. (قنرن بلاغتء ص 5 - علمه بر مير تاج ات و جهل؛ بر كردن غل. (رساتل خواچه عبدالهه ص ©©)

صفحه 113:
سجع مطرت امت که امه در رين حرف اصلى (حرف روى) يكر» و در ون ماوت ند ماد ارو کارا مت و شکست؛ سیر ار ‎psd sya‏ الم تر كيف قعل ربك ياصحابه الفيل* الم يجعل كيدهم قى تضليل* و ارسل عليهم طيرا ابابيل (فيل» 40-©). مق ار در ارسی: تلهی بر تارک ما خاک خجالت اثار مکن و مارا به بلای خود گرفتار مکن. (رسئل خراجد عيدلفء صن ©09). ©. سجع متوازى. كامل ترين و خرش آهدك ترين نوع سجع است و آن سجمی است که کلمات هم در وزن و هم در آخرین حرف اصلی (حرف روی) مطابق پشند ملند. کرو بر ست و فسته بز روز مل از فواصل قرآن معيد: فیها سرر مرفوهة و اکواب موضوعة[هاشيف ‎AGP AE‏ مق از در فارسی: - عل ‎Se ell Baca VO‏ كنث: «من در دركاهب». عقل كفت: دمن تقوى به كار دارم». عشق گنت همن هدع جه كار دارم؟». عقل كقت: من اقاضى شريعتم». عشق كفت: «من متقاضشى وديعتم». عقل كنت: «من آيينهء مشورت هر بالغبع. عشق كفت: «من از سود و زيان فارغب». حقل كفت: «مرا لطايف غرايب. ياد است». عشق كفث: «جز دوست هر جه كوبى باد است». عفل كنت: مرا ظريفائد يرده بوش». عشق كقت: «مرا > ‎th‏ دردتوش». ie tos Ba) 66 oh ‏تشمتان‎ yp dian oda (كليت معدي ص «ج). - هر چه زود ره بر ی (سن بل می ۲۳۳ - تلميذ بى ارادت عاشق بى زر است و روتدهه بى معرقت مرغ بى هر و حالم بى عمل درخت بى بر و زاهد بى علم خاندم بى هر. (سان منع. 695 ‎Sa Ble Dh oka aS -‏ (سن منيع» س 099

صفحه 114:
تثر مصنوع و فلی. آمیزه و ترکیبی است از دو نوع مرسل و مسجّع و همراه با انبوه لغات و ترکیبات و مثال و اشعار عربی و احادیث نبوی و آیات فرآنی و متضمن اصلاحات و تعبیرات خاص دانشهاى رايج زمان. در اين نوع نثر از صنعتهای لفظی و معنوی مانند بديع و بيان» اطناب» تتاسب الفاظ انواع سجع و جناس؛ تضاد و تقابل: اقتباس هاء و تلميحهاء تشبيه هاء مجازها و استعاره ها يه فراوانى و بيشتر از للرمسجع استقاده شده لست. خصوصيت ديكر كه آن را از مختصات معنوى نثر فنى محسوب توان داشت وجود عناصر اغراض و معائی شمر در آن است. اگر عنصر خیال را از عناصر سازنده و مهم شعر مى شناسيم؛ بنیهی است که صور خیال آن به وسیلهء همین تشبیه ها و تلمیج ها و مجازها و استعاره ها رنگ و شکل می گیرد و قابل توهم و تجسم می شود و در نثر فنی از این عوامل به. فراوانى استفاده مى شود. نخستين نمونه های نار مصنوع و فلی» مربوط به اواسط قرن ششم هجری است و از آن زمان تا دوران مشروطیت کمابیش تدارل و رواج داشته است. بهترین و هنرمندانه ترین نمونه ها مربوط به دو رن ششم و هفتم است. قسمت هايى از كليله و دمنة نصرالله منشی؛ راحة الصدور راوندی؛ ترجمهء تاريخ يميئى جرفادقانى و قسمت عمد التوسل الى الترسل بهاءالدین محمد بغدادی» مقامات حميدى؛ مرزبان نامهء وراوینی» تاریخ معجم فضل الله راجى قزوينيء منشات خاقاني» جهانگشای جوینی, نفثة المصدور محمد زيدرى نسوى و تاريخ وصاف ادیب عبداله شیرازی؛ به نثر فنی است. مرزبان نامهء نفثة المصدور و جهانگشای جوینی از تمونه های خوب نثر فنی و درهه نادره آثر میرزا مهدی خان استرآبادی. (منشی نادرشاه) از حیث دشواری و صعوبت و صلایت» خارق العده و حیرت انگیز است.

صفحه 115:
اینک» در ذیل به ذکر یکی دو نمونه بسنده می کنیم و علاقه مندان را به اصل متن کتبی که برشمردیم» حوالت می دهیم: سياس و ستايش مر خداى را جل جلاله كه آثار قدرت اد بر چهرة روز روشن تابان است و انوار حكمت أي در دل شب تار درفشان.. بخشاينده اى كه تار عذكبيت را مد عصمت دوستان كرد. جبارى كه نيش بشه را تيغ قهر دشمنان كردانيد و بدايع ابداع در عالم كون و فساد بديد أورد و آدميان را به فضيلت نطق و مزيت عقل از ديكر حيوانات مميز كردانيد و از براى هدايت و ارشاده رسولان فرستاد تا خلق را از ظلمت جهل و ضلالت برهانيدند و صحن كيتى را به نور علم و معرفت أنين بستند و آخر ايشان در نوبث و اول در رتبتء آسمان حق و آفتلب صدق» سيد المرسلين و خاتم النبيين و قاند الغر المحجلين ابوالقاسم محمد بن عبدلله ... صلى الله عليه و علی عترته الطاهرین, براى عزّ نبوت و ختم رسالت بركزيد (کلیله و دمنه ص ©). حمد و ثنايى كه روايح ذكر آن جون ثناياى صبح بر نكهت دهان كل خنده زندء و شكر و سياس كه فوايح نشر أن جون نسيم صباء جعد و طرهه سنبل شكند؛ ذات پاک کریمی را که از احاطت به لطایف کرمش: نطق را نطاق تنگ آمد؛قدیمی که عقل بهبارگه کبریای قدمش, قدمی فراپیش ننهده بصیری که در مشکات زجاجی بصر به چراغ ادراک؛ برتو جمال حقيقتش نتوان ديد. سميعى كه در دهليز سعع از گنبد خانه» وهم و خيال؛ صدای منادی عظمتش نتوان شنید. زواهر علوی را با جواهر سفلی در یک رشته ترتیب وجود او کشید. نهاد آدم را که عالم صفری است از سلسلذ آفرینش در مرتبد اخری» او للداخت... . درود و تحيات و سلام و صلواتى كه از مهب انفاس رحمانى با نفحات رياض قدس همعنانى كند بر روضاء مطهر و تريت معطر خواچهء وجود و نخبه و نقاوءء كل ماهو موجود؛ که رحمت از سدنه خوابگاه استراحت اوست» و رضوان از خزانة خلوت سرای ‎Sigh‏ ‏أي رحمتش همه شب مشعلة نور درفشاندء و رضوانش كرد نعلين به كيسوى حور افشائد؛ بر تعاقب یام لالی؛متتیع و متالی باد.. (مرزيان نامه ج 0 ص © و 6)

صفحه 116:
الاح نظم

صفحه 117:
نظمء در لغت به معنی به یکدیگر پیوستن و به رشته کشیدن دانه های جواهر و در اصطلاح سخنی است که موزون و مقفا باشد. در تداول» نظم را از روى تسامح به شعر نيز اطلاق مى كنند اما اساسا شعر با نظم فرق دارد و تفلوت أنها در اين است كه؛ شعر- طبق تعاریف قدما- «کلام موزون و مخیل» است» و بنابراین تعریف» مقفا بودن جزء ماهیت شعر نیست» و «نثر شعركونه» يا «شعر متلور» هم می تواند وجود داشته باشد. طبق تعریف علمی و دقیق امروزی» شعر «گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد» و بنابراین تعریف عناصر سازنده شعر عبارت است از: عاطفه؛تخیل» زبان, موسیقی و تشکیل؛ اما نظم؛ تنهاء كلامى موزون و مقفاست و از حنصر عاطفه و تخل بدیر! بنابراين» نظم غیر شعر هم وجود درد نظير نصاب الصبيان ابونصر فراهى در لغته و الفية (مزار بیتی) ابن مالک در صرف و نحو عربی. ملک الشعرای بهار؛ قطعه شعری دارد با عنوان «شعر و نظم» که نقل آن در اینجا بی مناسبت نیست: شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عتل اشاعرء آن افسونكرى كاين طرفه مرواريد سفت صنعت و سجع و قوافى؛ هست نظم و نيست شعر اى بسا ناظم كه نظمش نيست الا حرف مفت. شعرء آن باشد كه خيزد از دل و جوشد ز لب .باز در دلها نشيند هر كجا كوشى شنفت اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت و اعه بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نكفت.

صفحه 118:
انواع شعر نواع شمر حروضی قارسی عبرت است از:قصید؛ ‎IP‏ قطعه؛ مثوى (دوكانه)؛ رياعى (جهاركاته)» دوبيتى؛ ترجيع بندء مستعل مستزاد؛ و جهاريارم. ‎a‏ شعرى است بر یک وزن و قافيه با مطلع هم ققیه دربارهه موضوع و مقصودى خاص همجون ستايش يا نكوهش؛ تهديت يا تعزيت» شكر يا شكايت؛ فخر يا حماسه» يندو حكمت ويا مسال اجتماعى و اخلاقى و عرفاتى» در حداقل يقزده شائزده بيت و به لور متوسط از بيست تا هفتاد مشت بيت. كمى يا زيادى بيتهاى قصايد بستاكى دارد به اهميت موضوع؛ قدرت و قوت طبع شاعر و نوع قاقيه و اوزان شعرى. از همين روست كه در دولوين شاعران قصيده سرا به. قصيده هاى كمتر لز بيست بيت يا متجاوز از صدوهقتاد يا دويست بيت برمى خوريم. قصيده از حيث مضمون و محتواء از أغاز تا لمروز» دستخوش دكركونيهايى شده ست كه مى توان به اجمال أن را جنين بيان كرد الف) در روزكار سامائيان اغلب مدح و ستايش در حد اعتدال و مبالغه هاى شاعرائه يود. ب) در دوران غزنويان و سلجوقيان» مدح و ستايش سلاطين و وزرا و أمرا در قصايد با تلق و جاباوسى به حد غلء و الفراط در طرح تقاضا به حد سسؤال و تکتی همراهبود. چ) ناصر خمرو؛ با یج تحول و نلاب در مضمون قصوده آن را در خدمت ترجه و ‎ie te cu‏ لین اسماعان دآررد. +) سای قلب قصید را به مضامين دينى و عرفائى و زهديات و قلندريات تخصیس داد و شيوهه أو به وسيلدء عطار؛ شمس مغربي؛ لوحدى» خواجوه جامى او ديكران دنبال شد.. ار) سعدى و به تيع او سيف فرغانى قصيده را بيشتر در استخدام طرح مسائل اخلاقى و اجتماعى درآرردقد. و) از دوران مشروطيت به اين سوه قصيده بيشتر در خدمت مسال سياسى و اجتماعى و ميهنى و ملى و ستايش أزادى قرار كرفت و در تهييج عواطف و احساسات و تنوير افكار جامعاء كتابغوان نقش بسزابى داشت. شاخص ترين قصايد از أين نوع را مى توان در ديوان ملك الشعراى بهار سراغ كرفت,

صفحه 119:
در زیر به ذکر قصیده ای از شیخ اجل» در پند و اندرز» و قصیده ای از ناصر خسرو بسنده می کنیم: پس بگردید و بگردد روزگار ای که دستت می رسد کاری بکن این که در شهنامه ها آورده اند تا بدانند این خداوندان ملک این همه رفتند و مای شوخ چشم ای که وقتی نطفه بودی بی خبر مدتى بالا كرفتى تا بلوغ همچنین تا مرد نام آور شدی آن چه دیدی برقرار خود نماند دیروزود این شکل و شخص نازنین گل» بخواهد چید بی شک باغبان اين همه هیچ است» چون می بگذرد. نام نیکو گر بماند از آدمی دل به دنیا در نبندد ‏ هوشیار بيش از آن كز تو نيايد هیچ کار رستم و رويينه تن اسفنديار اكز بسى خلق است دنيا يادكار هيج نكرفتيم از ايشان اعتبار وقت ديكر طفل بودى شيرخوار سرو بالايى شدى سيمين عذار فارس میدان و صید و کارزار وینچه بینی هم نماند برقرار خاک خواهد بودن و خاکش غبار ورنچیند خود فرو ریزد ز بار تخت و بخت وامرو نهی و گیرودار بهء کز او ماند سرای زرنگار

صفحه 120:
سال ديكر را كه مى دائد حساب؟ يا كجا رفت آن كه با ما بود پار؟ صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سيرت زيبا بيار بيش از آن كز دست بيرونت برد گردش گیتی زمام اختیار كنج خواهى در طلب رنجى بير خرمن ار مى بايدت تخمى بكار چون خداوندت بزرگی داد و حکم خرده از خردان مسكين دركذار جون زبردستيت بخشيد آسمان زيردستان را هميشه نيك دار شكر نعمت را نكويى کن که حق دوست دارد بندكان حقكزار نام نيك رفتكان ضايع مکن اتا بماند نام نيكت برقرار کلم دریشان و مسکینان بده تا همه کارت برآرد کردگار با غریبان لطف بی اندازه کن تا رود نامت به نیکی در دیار از درون خستگان اندیشه کن وز دعاى مردم پرهیزگار ابا بدان بد باش و با نيكان نكو جای گل گل باش و جای خار خار... (os)

صفحه 121:
غزل غزل در لغت به معنی حدیث عشق و عاشقى گفتن است» و در اصطلاح شعراء اشعاری است بر یک وزن و قافیه و با مطلع مصرّع» که تعداد ابیات آن به طور متوسط از ينج تا دوازده بيت و كاهى تا حدود شانزده و بندرت نوزده و بیست است؛ لکن کمتر از پنج بیت. را می توان غزل نامام نامید. در زير به ذکر چند غزل می پردازيم: غمت در نهانخائة ادل نشيئد ابه نازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم اكه از كريه ام ناقه در كل ‎ay‏ ‏خلد گر به پای خاری آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند. مرنجان دلم را که این مرغ وحشی از بامی که برخاست مشکل نشیند بنازم به بزم محبت كه آنجا كدايى به شاهى مقابل نشیند طبيب! از طلب در دو كيتى مياسا. کسی چون مین دو منزل نشیند؟ (طبيب اصفهاتي) ياد ايامى كه با هم آشنا بوديم ما هم خيال و هم صفير و هم نوا بوديم ما معنی یک بیت بودیم از طریق احاد چون دو مصرع؛ گر چه در ظاهر جدا بودیم ما

صفحه 122:
بود دائم چون زبان خامه حرفب ما یکی گر چه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند يك دل و يك روى در نشو و نما بوديم ما مى جرانيديم جون شبنم ز يك كلزار جشم از نواسنجان يك بستان سرا بوديم ما بود راه فكر ما در عالم معنی یکی جين دو دست از آشنايى يك صدا بوديم ما دوري منزل حجاب احاد ما نبود داشتیم از هم خبر در هر کجا بودیم ما اختر ما سعد بود و ریزگار ما سعید از سعادت زيرٍ بال یک هما بودیم ما چاره جویان را نمی دادیم» صائب؛ دردسر دردهاى كينة هم رادوا بودیم ما

صفحه 123:
قطعه شعری است بر یک وزن و قافیه بدون مطلع هم قافیه؛ حداقل در دو بیت» بیشتر در زمینه ها و مضامین اخلاقی» تربیتی و اجتماعی. قطعه را از آن روی قطعه گفته اند که گویی بخشی یا قسمتی از یک قصیده است. علاره بر اختلاف در پیام و مضمون,» تفاوت دیگر قطعه با قصيده در اين است كه قصیده دارای مطلع مصرّع است و قطعه چنین نیست. ابن یمین» جامی» انوری» سعدی و پروین اعتصامی معروف ترین قطعه سرایان فارسی هستند. به چند قطعهء زیر توجه كنيد: دوست مشمار آن كه در نعمت زند دوست آن بأشد كه كيرد دست دوست تند خوء أتشى بود كه به قهر كر جه سوزد تو را به خشم» ولی لاف یاری و برادر خواندگی در پرشان حالی و درماندگی ‎(om)‏ ‏چون برافروخت خشک و ترسوزد خويش را از تو بيشتر سوزد ‎("ua han Dia)‏

صفحه 124:
مثنوی (دوگانه) اشعاری است بر یک وزن که هر بیت آن دارای قافیهء مستقل است» یعنی دو مصراع هر بیت هم قافیه است. چون هر بيت آن مستلزم دو قافیه است؛ یا هر دو مصراع ابیات مققاست به آن مثلوی گفته اند. تعداد ابیات مثوی محدود نیست و به همین دلیل از آن برای به نظم درآوردن تواریخ؛ قصص و افسانه های طولانی استفاده می شود. در زير به ذکر چند نمونه می پردازیم: ای خدای پاک بی انباز و یار یاد ده ما را سخنهای رقیق هم دحا از توه اجابت هم ز تو گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن كيميا دارى كه تبديلش كنى اين جنين ميناكريها كار توست آب را و خاك را برهم زدى دست كير و جرم مارا دركذار كه تو را رحم آورد آن» ای رفیق ایمنی از توه مهابت هم ز تو مصلحی توء ای تو سلعان سخن گر چه جوی خون بود» نیش کنی این چنین اکسیرها ز اسرار توست. زآب و گل نقش تن آدم زدی (مولوی)

صفحه 125:
‎eee :‏ با مطلع هم قافيه لاحول ولاقوة الا بالله»» كه رعايت قافيه ‎٠‏ شعري است در دو بيت هم قافیه بر وزن «ا ولاقو ‎PAE Cyle 5 4S ca‏ دو مصراع بيت اول و مصراع جهارم الزامي و در مصراع سوم اختياري است. ‏ادر زير به ذكر جند رباعي مي بردازيم: ‏در ديده به جاي خواب آب است مرا زيرا كه به ديدنت شتاب است مرا ‏كويند بخواب تا به خوابش بيني اي بي خبران جه جاي خواب است مرا ‏(منسوب يه شيخ ابوسعيد) كر مرد رهي ميان خون بايد رفت از باي فتاده سرنكون بايد رفت تو پاي به راه یه و هیچ مپرس خود راه بكويدت كه جون بايد رفت ‏(عطار) ‏جز من اكرت عاشق شيداست؛ بكو ور ميل دلت به جانب ماست» بگو ور هیچ مرا در دل تو جاست» بگو كر هست بكوء نيست بكوء راست بكو (مولوي) امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت‌وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نكني خیال خود را بفرست تا درنگرد که بي تو چون خواهم خفت رحس

صفحه 126:
دوبيتي شعري است در دو بیت که با رباعي در قافیه بندي يکي است؛ اما در وزن با آن فرق دارد؛ به عبارت دیگر» شعري است با مطلع هم قافیه که از حیث وزن؛ محدودیت رباعي را ندارد؛ البته بیشتر بر وزن مفاعیلن مفاعیل است. معروف ترین دوبيتي هاي فارسي از باباطاهر عریان به لهجهء لري است. و تمام اشعاري را که به لهجه هاي محلي سروده شده باشد. ادباي قدیم فهلویات (پهلویّات) مي گفته اند. دوبيتي هايي که به نام باباطاهر در فارسي مشهور شده اند به لهجه اصلي لري نیست بلکه آنها را به صورت فارسي درآورده یا به فارسي نزدیک کرده اند: دل عاشق به بيغامي بسازه خمارآلوده با جامي بسازه مرا كيفيت جشم تو كافي است رياضت كش به بادامي بسازه ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر جه ديده بيند دل كند ياد بسازم خنجري نيشش ز فولاد زنم بر ديده تا دل كردد آزاد تو كه نوشم نه اي نيشم جرايي؟! تو كه يارم نه اي بيشم جرايي؟! تو که مرهم نه اي زخم دلم را نمك ياش دل ريشم جرايي؟!

صفحه 127:
ترجیع بند و ترکیب بند گاهي گوینده به جاي اين که سخن خویش را در قالب قصیده اي چند بيتي بسراید. آن را به چند بند یا خانه تقسیم مي كند و در هر بنده چند بیت هم قافیه مي آورد و در آخر آنها بيتي قرار مي دهد که قافیهء ديگري دارد و آن بیت را «واسطة الجقد» یا «بیت برگردان» مي نامند. اگر بیت آخر بندها (واسطة العقد) عیناً تکرار شود» آن شعر را ترجیع بند نامند و اگر تکرار نشودء ترکیب بند نامیده مي شود. نخستین ترجیع بند سراي نامي ايران» به ظاهرء فرّخي سيستاني و بهترین نمونه هاي آن را از سعدي و هاتف اصفهاني است. مشهورترین ترکیب بندها نیز يکي از جمال این عبدالزاق اصفهاني در ستایش پیامبر گرامي اسلام و ديگري از محتشم كاشاني دربارهء واقعهء جانگداز کربلاست.

صفحه 128:
ke ‏«مسمط نوعي از قصیده پا اشعاري است هم وزن؛ مركب از بخش هاي كوجك كه همه در‎ ‏مثلا در ابتدا ينج‎ Se ‏ررض اعد ی ی‎ ‏مصراع بر یک وزن و ند و در آخر» یک مصراع بیاورند که در وزن با مصراع‎ ‏هاي قبل يكي و در قافیه باشد. از مجموع آن شش مصراح؛ يك بخش تشكيل مي شود‎ ‏که آن را به اصطلاح اح شعراء يك لخت يآ يك رشته از سمط كويلد» و دس رشتهء دوم بأ بلج‎ ‏مصرلع بر یک قافیه بگویند که با رشته اول در وزن يکي و در فافیه مخالف باشده اما مصراع‎ ‏شم را بر وزن و قاقی مصراع ششم (آخر) لخت بیاورند. از مجموع این شش مصراع‎ ‏يك بخش تشكيل مي شود که آن را خت دم با رشنهم نو مسئط مي خوائند و همجنان ا آخر‎ ‏مسمّط كه بايد جند يا جندين بارء آن عمل را تكرار كرده باشند.‎ ‏«هر رشته اي مشتمل است بر شش مصراع که پنج مصراع اولش با یکدیگرهم قافیه انده اما‎ ‏مسراج اهر با بح مصراح ولآ لخت هم تا نیت له با مصراع اه ساير رشته ها‎ ‏هم قافیه است.‎ ‏«آن چه از باب مثال گفتیم مستط شش مصراعي است که آن را مسمط مسدّس نیز مي گویند و‎ ‏ات منوچهري هم که نموتهء آن را نقل مي كينم از همان نوع است؛ اما ممكن است عدد‎ ‏هو لت کمتر يا بیشترا ز شش مصراع باشد؛ يس به شمارهء مصراع ها مثلاً آن‎ pee . ‏(جهار مصراعي) و مخمّس (بنج مصراعي) هي‎ Bo (ee ‏خوانند؛ اما بیشتر از هفت مصراعي چندان معمول نیست و کمتر از سه مصراع اصلاً‎

صفحه 129:
«و نیز ممکن است که در لخت اول استتنانا همهء چند مصراح را مقفا ساخته و اختلاف قوافي را از لخت دوم شروع كرده باشند» نظیر بعضي مسمطات قاآني که نمونهء آن را ذکر خواهیم کرد. در هر صورت مصراع آخر رشته هاي مسمط را مصراع قافیه و بند مسمّط و بند مسمیط مي نامند.» ابتکار مستط از منوچهري دامغاني (متوفي ©©© هرق) شاعر دربار محمود و مسعود عزاوى اسحد کرده گلو پر باده قمري سنجاب پوش بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش سوسن کافور بوي؛ گلبن گوهر فروش چوک ز شاخ درخت. خویشتن آويخته ابر بهاري ز دور اسب برانگیخته در دهن لاله باده ريخته و بيخته کیک فرو ريخته» مشک به سوراخ كوش در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش وز مه اردیبهشت کرده بیشت برین زاغ سيه بر دو بال» غاليه آميخته وز سم اسب سياه لؤلؤ تر ريخته بيخته مشك سياه؛ ريخته در ثمين

صفحه 130:
سروء سماطي کشید بر دو لب جویبار چون دو رده چتر سبز در دو صف کازار مرخ نهاد آشیان بر سر شاخ چنار چون سپر خیزران بر سر مرد سوار گشت نگارین تذور» پنهان در مرغزار همچو عروسي غریق در بن درياي چین گويي بط سپید جامه به صابون زده است کبک دري ساق پاي در قدح خون زده است بر گل تر عندلیب» گنج فریدون زده است خیمهء آن سبزگون» خرگه این آتشین باز مرا طبع شعر؛ سخت به جوش آمده است کم سخن عندلیب» دوش به گوش آمده است از شغب مردمان» لاله به هوش آمده است زير به بانگ آمده است؛ بم به خروش آمده است نسترن مشک بوي» مشک فروش آمده است سيمش در كردن استء مشکش در آستین... (منوجهري)

صفحه 131:
مستزاد مستزاد شعري است که در آخر هر مصرلع آن» جمله یا عبار: ایند که در وزن بدان نيازي نباشد ولي در معني با مصراع. ارتباطي داشته باشد مانند شعر زیر از رشید ياسمي: باد گر از جانب مشكوي توست- مشک ساست خاک گر از راه سر كوي توست- کیمیاست؟ رنگ گل سرخ و شميم نسيم- اي نديم! گر نه ز رخسار تو و روي توست- از کجاست؟ دل سوي درگاه تو آرد نیاز- در نماز روي روان؛ وقت دعا سوي توست- لين دعاست آن چه ود تنگ تر از آن دهن- قلب من وانچه سیه فام چو گيسوي توست- روز ماست چون بر تو شعر فرستد همي- ياسمي قوتش از طبع سخنگوي توست- این بجاست

صفحه 132:
چهارپاره چهارپاره از چند دوبيتي هم وزن که قافیه شان يكي نیست تشکیل مي شود بدین معني كه شاعر به جاي این که سخن خود را در یک قطعه شعر چهارده بيتي بیا کند» آن را در قالب هفت دوبيتي هم وزن مختلف القافبه عرضه مي دارد. از نمونه هاي موق چهارپاره مي توان» چهارپارهء «کبوتران من» اثر ملک الشعراي بهار را نام برد که اینک دوبند نخستین آن را در زیر مي آوریم: بیایید اي کبوترهاي دلخواه! بدن» کافورگون؛ پاها چوشنگرف بيرّيد از فراز بام و ناگاه به گرد من فرود آیید چون برف سحرگان که اين مرخ طلايي فشاند پر ز روي برج خاور ببینمتان به قصد خودنمايي کشیده سر ز پشت شیشهء در...

صفحه 133:
شعر فارسى ‎Be yee‏

صفحه 134:
سيك در اضطاة اه ارت است از رو و شيوه اي خا که وه :دراک و احساس خود ال ين مي كند. شعر فارسي را عموماً به جهار سبك تقسيم كرده الد: ). سبك خراساني(تركستاني و يا ساماني)؟ | (سیک هندي: © سبك بازكشت ادبي. _ و بر ابن جهار سبك بايد سبك شعر نوريا شعر معاصر را نيز النإود. ار 0 ‎ge eae lay oe‏ اه بیشتر گویندگان از مردم خراسان و بيشئر ‎a ee‏ ما ن بوده اند,

صفحه 135:
سیک خراساني. ‎Se oe‏ توي را سبک خراسانی مي گویند. از جملهه نمایندگان این ‎sae ee‏ :سداس مر مد جر دامغاني و تاصرخسرر را می توان تام برد اشعار مار ار لحط ساده؛ روان و ی ار و اندك ‎oul‏ و از لحاظ معتي صداقت و صراحت لهجه. تعبيرات و تشبيهات سأده و ملموسء از اختصاصات مهم این سبک است. مضمون بیشتر اشعار این سبک: وصف طبیعت. مدیحه شرح فتوحات بانشاهان و كاه پند و درز بوده است. این میک تا فرن شم هجري درا کت براي نمونه ابياتي از قصیدهء معروف رودگي نقل مي شود: مرا بسود و فرو ريخت هر جه دندان بود نبود دندان؛ لابل چراغ تابان بود امريد بو ره زود و کر و ‎AS ia‏ ستارهء سحري بود و قطرهء باران بود دلم خرانهء بر كنح بود. كنج سخن ی را تلم تشاط و طرب را فراخ میدان بود بسا دلا که بسان حرير كرده به شعر از أن سيس كه به كردار سنك و سندان بود

صفحه 136:
تم یر ی ماهر گون بای ق عهم ار اواخر قرن ششم تا ل ۱ ‎ee a oe‏ 0 ‏توري حمل ان افیا‎ cae Deca eae ‏در داش لت‎ oe

صفحه 137:
وازه هاي ثري نيز فروني كرفت با ورود ترا لق شي لم ۰ ع وان وقد ارت را = ی یرت ریت من که بر ‎esos ue‏

صفحه 138:

صفحه 139:
اقیل خصم هر چه فزون تر شود تکوست فواره چون بلند شود. سرتكون شود - اظهار حجز بيش ستم بيشكان خطاست اک فا بات یل نش امت المي ير جر شد حرص جوم گرد خواب در وقت سحرگامه كران اس کرد لشم نك كيدل از جولن افزون تر است es (=) (طاهر وحید قزويني) عدو شود سيب خير گر خدا خواهدشمیرمای» نکان شیتم گر سنگ ۱

صفحه 140:
eo ١ a a ‏ابتذال كشيده شده بود پشت پا زدند و به بيروي از سبك شعراي قديم از قبيل فرخي؛ منوجهري. أنوري؛ خاقاني‎ ‏و سعدي برداختند كه در رأس أنان مشتاق, هاتف عاشق اصفهاني و اذر بيدكلي قرار دارند. برخي از ديكر‎ ‏ماعل ابن مرت عبرا ۱ ای ی رو وی تن سر تیوه‎ ‏شاعري ابن استادان را «بازكشت به سبك قديم» 2 ناميده اند. متلا قأنيقصيدهء معروف خود را با مطلع‎ ‏زير به اقتفاي «قصيدءء فرخي سبستانی» سروده است:‎ ن نيره ابري بر شد از دريا جواهرخيز و كوهرريز و كوهربيز و كوهررا ابن اصطلاح به مجموعه اشعاري كه در نيم قرن اخير خارج از اسلوب ‎Ol‏ شده است اطلاق مي شود. تحول شعر فرسي از نظر محتوا و موضوع؛ بيش از مشروطيت و همراه أن روي داد اما لین تحول که نتیجهء. ادكركوني روح اجتماعي بود در قلمرو مضمون؛ محدرد نمايد و شاعران از مشروطیت در جستجوي قلب. هاي تازه بوأمدند.

صفحه 141:
خستين نمونه هاي این گونه جستجو که با توقيق کل سرا قطعدء مرو «یاد ار ز شمع مرده یاد ار > علامء فقيد على اكبر دهخداست كه در سال 1416103) قمري به ياد همرزم و همكام خود ميرزا جهادكيرخان صور اسر اقیل سروده است و در آن؛ نوع قافيه بندي و بعضي از اجزا و شيوهء تعبير و بيان داراي تاركني است و برخی آن را نقطهء عطف تحول شعر معاصر می دانند, دویند از اين شعر ذيلا تقل مي شود: أي مرح سحر! جو ابن شب تار 0 ۳ ۳ ۳ وز ‎eee PAS cae‏ ابكشود كره ز زلف زرثار 000 محيوبه» نيلكون عماري / ايزدان به كمال شد بديدار ‎SLC‏ | يادار ز شمع مرده يادار!. ن باغ شود دوباره رم اي ليل مستمند مسكين! وز سل ر سوریو سر عم افاق نكارخاناء جين كل سرح و بهرع عرق ز شیم توداده ز کف زمام تمکین زان نوكل بيش رس که در عم ۰ ۳ ۰ | ار سردي دي فسرده» يأدار! '

صفحه 142:
خدا برخي از شاعران معاصر او از قبيل ملك الشعراي بهار و ابوالقاسم لاهوتي و ديكر شاعران متجدد به ساختن دوبیتی هاي بيوسته (جهار باره) برداختند كه تا سالهاي بس از شهريور 061000 بكي از قالبهاي رايع ‎ee‏ از مت اي مر اي گرد اما قشم «گیوتران من» آثر ملک الشعراي. بهار است كه بند دخستين أن جنين است: | ابياييد أي كبوترهاي دلخواء! بدن كافوركون؛ باها جو شذكرف ببريد از فراز بام و ناكاه ابه كرد من فرود. بيد جون يرف ادر همان هنكام كه اين دسته از شاعران با موازين عروضى قديم در حدود اعتدال سركرم ايجاد تحولى بودن نيما بوط در مجلده مرسيفي (170061) شمسي) به نشر شعرهابي برداخت كد در أنها علاوه بو تاركي در بيآن «. .تشبيهات و استعارات» موازين عروضي شعر بارسي نيز به شيوهء قديم رعايت نشده بود. ابن كونه شعرها در سالهاي پس از شهریور (600() طرفداراني یافت و همان است که اکن يكي از انواح رایع شعر امروز. فارسي است و اصطلاحا أن را «شعر أزاد» و كاهي «شعر نيمايي» مي كويند يعني شعري که در يکي از س۰۰ ۳۳۳ همجلين در به كار ‎ee‏ | ابه عنوان نمونه بخشي از قطعهء «مهتاب» نيما يوشيج در زير نقل مي شود ..

صفحه 143:
oe ‏انبعت يك ده خر شم کر رای‎ كز مبارك دم اوه أورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر». ادر جكر. ليك خاريء . انوع ديكري از شاخهء تحول شعر فارسي كه در أن وزن مطلفا ر عایت نمي شود بلكه بيشتر كوشش در انتخاب كلمه

صفحه 144:

صفحه 145:
كزارش نويسي دربارهء كزارش؛ تعريف هاي كوناكون شده است كه شايد كوتاه ترين آنها اين تعريف باشد كه: كزارش انتقال باره أي از اطلاعات است به كسي كه از آن بي اطلاع است و یا آگاهي كافي ندارد. با این تعریف» هر کس در هر مقامي كه باشد نياز به كسب اطلاع در مورد كار خود دارد؛ به عبارت ديكرء نیازمند گزارش است. اما بدون توجه؛ به كزارش مي بردازد. براي مثال مي كوييم كه اكر كسي وقت را از شما ببرسد و شما ساعت را به او اعلام دارید. در حقيقت به او كزارش داده ايد. شرح وقايع روزانه براي دوستان و همكاران نيز از نوع كزارش است. در وهلهء اول» كزارش را به شفاهي و كتبي تقسيم مي كنند: كزارش شفاهي به آساني داده مي شود و در آن جاي بحث نيست اما تهيدء كزارش كتبي كار ساده اي نيست و احتياج به قابليت هاي ويزه دارد كه در تمام افراد نيست و مستلزم آكاهي هاي مقدماتي است» كه موضوع اين مبحث است. براي تهيه كزارشء لازم است به اين جهار مورد توجه شو ) انتخاب موضوع 0) گردآوري اطلاعات 0) طرح ريزي مطالب *4) عرضه كردن اطلاعات جمع آوري شده.

صفحه 146:
انتخاب موضوع اولین گام اساسي در تهیهء یک گزارش موضوع است. موضوع گزارش با توجه به رشته وهدف فرق مي کند. برگزیدن موضوع گزارش باید با کمال دقت صورت گیرد؛ تا پس از صرف وقت و کار ناتمام و نیمه کاره رها نشود و نویسنده اش مجبور نباشد آن را عوض کند. براي این که به چنین مشکلي دچار نگردد لازم است که ابتدا وقت و فرصت خود. را طوري تنظیم کند که وقت هاي فراغتش با موضوع گزارش تناسب داشته باشد؛ به عبارت دیگر» تا فرصت مناسب براي گزارش نداشته باشد» به آن نپردازد. فرصت به شغل و موقعيت افراد بستكي دارد. براي مثال مي كوييم كه کارمند يك اداره براي تهيه یک گزارش به يك ساعت وقت بيشتر نياز ندارد. در صورتي كه كارمند ديكري؛ بايد اكزارشي را طي يك هفته حاضر كند و سرانجام در كزارش هاي تحصيلي اين فرصت تا نيم سال مي شود. بعد از مسئلهء وقت توجه به اطلاعات و مطالعات قبلي» امري ضروري اسث. اين مرحله نيز بستكي به وضع دارد. در مراحل تحصيلي انتخاب موضوع گزارش تقریبا آزاد است و با توافق استاد و دانشجو انجام مي گیرد. در حالي که در اداره با نظر فرد مافوق و خواست او گزارش آماده مي شود. بنابراين» موضوع «توجه به اطلاعات قبلي» - دربارهء موضوع انتخابي خودء تا جه اندازه امكان بررسي و تحقيق دار کننده در مورد دانشجوه مصداق دارد و لازم اسث كه بيش از هر كاري به موارد زیر هم توجه داشته باشد: - یا اندوختهء علمي او بسنده است؟ -آیا ‎ule‏ به قدر كافي دسترسي دارد؟ - حافظهء او تا چه حده اطلاعات لازم را حفظ کرده است؟

صفحه 147:
علاوه بر موارد یاد شده؛ علاقه به موضوع انتخابي نیز از شرایط عمدهء گزارش نويسي است زیرا اگر تهیهء یک گزارش, با اکراه و اجبار همراه باشده هیچ وقت به كمال خود نزدیک نمي شود؛ بلکه بهترین گزارش آن است که نویسنده با علاقه مندي آن را تهیه کرده باشد. در غیر این صورت. معلوم است که کار انجام یافته در حد یک رفع تكليف و انجام وظیفه خواهد بود. پس خوب است که به دانشجو فرصت داده شود تا از میان موضوع هاي پیشنهاد شده از طرف استادء يك يا دو موضوع را برگزیند و با تکیه به میل باطني خود به تهیهء گزارش بپردازد. دسترسي به منابع تحقیق نیز يكي از ارکان اصلي گزارش نويسي است که کار نویسنده را آسان مي كند و اگر این امکان وجود نداشته باشد اميدي به کامل بودن گزارش نخواهد بود. نویسندمم كزارش بايد منابع خود را بر اساس درجهء اهمیت و ارتباط طبقه بندي کند و از آنها بهره بگیرد. براي تهیهء گزارش هاي تحصيلي؛ به ویژه پایان نامه هاء ارشاد استاد امري الزامي است و بدون این کمک و راهنمايي. آماده ساختن گزارش كاري دشوار خواهد بود. در این زمینه دانشجو باید: - موضوع گزارش را با مشورت استاد راهنماانتخاب کند؛ - اوقات فراغت خود را با استاد راهنما هماهنگ سازد؛ - قبل از اتمام گزارش» یادداشت هاي خود را به نظر او برساند؛ - پس از اصلاح مطالب توسط استاد راهنماه به تتظیم آنها بپردازد.

صفحه 148:
©. كردآوري اطلاعات هر كزارشكري براي تهيهء كزارش خود, نيازمند كردآوريه اطلاعات است. اين اطلاعات از طرق كوناكون به دست مي آيد. مهم ترين راه هاي كردآوري اطلاعات عبارت است از: الف) تحقيق مشاهده اي ب) تحقيق عمومي؛ كه خود به دو شكل مصاحبه و يرسش نامه صورت مي كيرد ج) تحقيق كتاب خانه اي يا بزوهش از راه مطالعه ©. طرح ريزي مطالب. در اين مرحله؛ وظيفهء نويسندهء كزارش بسيار حساس است. گزارشگر مانند مهندسي لسث كه مي خواهد بذايي را بسازد. او ابا وضع زمین و دتم ساهمل را در دس درد مجسم مي کنده سپس به طرح ريزي آنچه دیده و به نظرش رسیده است مي پردازد و نقشهء ساختمان را ترسیم مي نماید و بعد از انتخاب مواد لازم» برحسب تقدم و تأخر به درجه بندي آنها مي پردازد.

صفحه 149:
عرضه کردن اطلاعات جمع آوري شده پس از آن که به شیوه هاي سه گاتهء یاد شدمه اطلاعات جمع آيري شده بایدبهتتظیم آنهاپرداخت. تنظیم لطلاعات كاري اسان است؛ زیرا بعد از جمع آوري مطالب؛ گزارشگر عناین کلي گزارش را یادداشت مي كند؛ سپس با توجه به اهميت موضوع هر يك را در جاي مناسب خود قرار مي دهد. هنر گزارش نويسي, در این موقع تجلي مي کند. او مي تواند با تيبيني و هوشياري مخصوص: به ربط منطقي مطالب خود دقت و توجه داشته باشد و أنها را با ظرافت و شيوءء مطلوبء عرضه دارد» تا تیجهم کار او سودمند واقع شود. اكساني كه با فكر دقيق و ومنطقي به نوشتن كزارش مي بردازئدء به يقين» بهتر از ديكران مي توانند انديشه ها و خواسته هاي خود را عرضه دارند و برعكس نويسنده اي كه از اين موهبت برخوردار نباشده به نتيجهء دلخواه نمي رسد. از اين روء نويسندهء كزارش بايد بيش از آغاز نگارش فکر کند که: چه مي خواهد بنویسده براي چه كسي مي نویسده چه مقدار و چگونه بایدبنوپسد تا نوشتهء او مورد قبول اقع شود. گزارش هاي مفصل. اغلب از بخش هاي متمايز تشكيل مي شود و به ترتيب ذيل مرتب مي كردد: الف) عنوان كه در أنء موضوع كزارش, نام كزارشكر, نام دريافت كنندمه گزارش, تاريخ و نام شهر درج مي شود ب) پیشگفتار یا سرآغاز ج) فیرست مطالب د) فیرست پیوستها (جدیل هاء نمودارهاء تصاوير). ه) متن كزارش و) فیرست اعلام ز) فهرست موضوعي ‎(C58)‏ ح) فهرست ماخذ (کاب نامه

صفحه 150:
انواع گزارش گزارش را از نظر نوع. هدف؛ اندازه و سایر نکات مي توان به انواع زیر تقسیم کرد: ). از لحاظ کاربرد الف) گزارش تحصيلي و تحقيقي: این نوع گزارش اغلب بر ميناي تحقیق خالص آماده مي شود؛ يعني انگیزهء دانشجو يا محقق در تهيهء اين كونه گزارش ها صرفاً ذوق و علاقهبه مطالعه و حل مشکل مورد نظر است. منظور و هدف از این گزارش, بالا بردن سطح اطلاعات و معلومات دانشجو یا محقق در زمینهء موضوع مورد تحقیق و مطالعه و ارائهء نتیجهء اقدامات تحقيقي و اظهار نظرها و پيشنهادها به تحو صحیح است. ب) گزارش اداري: اين نوع گزارش, معمولاً در سازمان هاي مختلف مانند بانک هاه شرکت هاء وزارت خانه ها و موسسات و نهادها تهیه مي گردد و گزارش هاي مالي و سالانه شرکت ها و بانک ها و گزارش هاي ادواري» همه از نوع گزارش اداري محسوب مي شوند. مورد مصرف این گونه گزارش هاءاستفده در جهت برنامه ريزي و اتخاذ تصمیمات اداري است.

صفحه 151:
0. از لحاظ منابع و اندازه الف) گزارش ساده: منبع و مأخذ چنین گزارشي صرفاً اطلاعات دست اول است؛ چون تهیهء خلاصهء یک کتاب یا تهیهء گزارش مصاحبه با یک فرد معروف در یک مورد خاص یا اظهار عقیدهء شخصي دربارهء یک مطلب. ب) گزارش تفصيلي: اطلاعات مورد لزوم این گونه گزارش» علاوه بر منابع دست اولء از منابع و مآخذ دست دوم و سوم نیز تدارک مي شود و لازم است با بهترین طریق ممکن و با رعایت اصول جمع آوري اطلاعات؛ آماده گردد. نتیجهء منعکس شده در اين گزارش, حقيقي تر است و به اطلاعات آن بیشتر مي توان اعتماد کرد. در گزارش تفصيلي و طولاني» لازم است از تطویل کلام خودداري شود و در عین حال چندان هم خلاصه و فشرده نباشد که به اصل مطلب لطمه بزند و از رسايي و تأثیز آن بکاهد. 9. گزارش از لحاظ ارزش و رسمیت الف) گزارش غبررسمي: گزارشي است که براي دادن اطلاعات فوري تهیه مي شود و براي نوشتن آن از طرح خاصي پيروي نمي گردد؛ مانند گزارش ساده و اداري» مقالات روزنامه ها و مجلات. ب) گزارش رسمي: در این گزارش» مخصوصاً گزارش تحقيقي و رساله هاي دانشگاهي که بر اساس تحقیق دقیق؛ طولاني و مستقل تهيه مي شود دریافت کنندگان آن افراد مطلع و تحصیل کرده اند و باید با رعایت اصول خاص و روش علمي آماده گردد تا مورد قبول و پذیرش یک مرکز و مجمع علمي واقع شود.

صفحه 152:
#. گزارش از لحاظ نحومء انعکاس اطلاعات و مطالب الف) گزارش انشايي: اطلاعات و مطالب منعکس شده در اين نوع گزارش در کل به صورت متن سادهء ادبي یا انشايي است؛ مانند گزارش تحقيقي یک دانشجوي رشتهء ادبیات فارسي دربارهء سرگذشت و آثار یک شاعر و ‎aang 9h‏ اب) كزارش مختلط: در اين كزارشء براي انعکاس اطلاعات» علاوه بر متن ساده از ارقام» فرمول هاء جداول» منحني ها و تصاویر نیز استفاده مي شود. گزارش مطالب رياضي مالي و حسابداري؛ شيمي» فیزیک, فرهنگي و آموزشي و اجتماعي از این گونه است. مشخصات یک گزارش خوب اگر چه گزارش ها از نظر منظور و هدفه کاربرد؛ تحوهء تهیه و ارانه با یکدیگر متفاوت هستنده در برخي از متخصات و خصوصیات با هم مشتركند. از ابن رو براي يك گزارش خوب مي نوان نکتي را بتاور ی کرد که شامل همهء انواع گزارش ها باشد: - گزارش باید صرفاً منعکس کنندهء حقایق باشد و در هیچ موردي اطمینان بي جا و غير مستند ندهد و عقايد و احساس و سليقه در آن مداخله نکرده باشد. - گزارش باید سرشار از اطلاعات لازم و كافي باشد و از هركونه مطلب غيرضروري و يا غير مفید دور باشد و به طور صحيح و منظم تقسيم بندي شده باشد.

صفحه 153:
- كزارش بايد نه خيلي طولاني و مفصل؛ و نه خيلي کوتاه و مختصر باشد يعني به اندازه اي مفصل باشد که همهء نکات قابل ذکر را در بر گیرد و از طرفي در خواننده ایجاد ملال و خستگي نکنده بلکه رغبت و علاقهء او را به خواندن و مطالعه برانگیرد تا خواننده مطالب ان را به طور دقیق و در به جر درک ی - گزارش باید از صفت تازگي و ابتکار برخوردار باشد و به حل مسائل و مشکلات و ازدیاد معلومات کمک کند. - گزارش باید از اظهارنظر صریح و قطعي دربارهء مسائل مشکوک و اظهارات مبهم دور باشد. - تقل قول ها بدون تحریف و بادقت تمام آورده شود. - قواعد درست نويسي و سجاوندي در آن رعایت گردد. نکات ضعف یک گزارش حقيقي از نقايص يك كزارش مي توان موارد زير را ياد - ضعف انشا و جمله بندي و سبك كه موجب نارسايي كزارش مي شود. - تركيب غلط از نظر فصل بندي و باراكراف بندي موضوعات كه كزارش را مبهم و گمراه كننده مي سازد.

صفحه 154:
- روش تحقیق خلط و غيراصولي که نتيجه اش ارائهء تكزارش اشتباه آميز يا امشكوع و یر کلفی 2۳4 - عدم دقت در ارانهء مطالب درست به گزارش خلل وارد مي کند و اي بسا حقيقتي را وارونه جلوه مي دهد و سرنوشت فرد یا افرادي را دگرگون مي سازد. - اظهار نظر كمي بدون ارانهء آمار و ارقام و جداول» ارزش گزارش را در نظر خوانندهپلین ‏ مي آورد؛ زیرا اظهار نظر قطعي از جمعیت و تولید و مصرف و یا افراده مانند وضعیت کارخانه و یا تعداد دانشجويان و استادان و کارمندان یک مزسسهء آموزش عالي وقتي ارزش واقعي دارد که مبتني بر آمار و ارقام و جداول دقیق و درست باشد. کاهش اعتماد - وجود نتاقض در قسمت هاي مختلف یک گزارش نیز از نقاط ضعف آن محسوب مي شود و مو. Be ys

صفحه 155:
سناخت واژه ها چکونه واژه های فارسی را از غیر فارسی تشخیص بدهیم ؟

صفحه 156:
شناخت واژه ها الف)احروف: گ ‎Ee‏ پ » ژ اگر در کلمه ای وجود داشته باشند می توانیم حکم کنیم که آن کلمه عربی نیست . هشت حرف است آنکه اندر فارسی ناید همی تا نیاموزی نباشی اندر این معنی معاف بشنو از من تا کدام است آن حروف و یادگیر او حاو صاد و ضاد و طا و ظا و عين و قاف

صفحه 157:
ب) حروف : ص ۰ ض ط ‎eS ob.‏ اق شا ح اگر در ريشة کلمه ای وجود داشته باشند می توانیم حکم کنیم ‎Glas‏ کلمه فارنتی نیسنت - طهمورث » طهماسب , کیومرث تهمورت . تهماسب . کیومرت

صفحه 158:
کلمات فارسی : صد . شصت . غلطیدن . طبیدن » طبانچه ( سد ء شست ) غلتیدن » تپیدن » تپانچه ج) شناخت قواعد زبان فارسی و زبانهای موثر در زبان فارسی (مانند عربی و انگلیسی ) د) مراجعه به کتاب لغت يا فرهنگ لفت

صفحه 159:
واژه گزینی و معلال یابی در برخورد با واژه های غیر فارسی چه باید یکنیم ؟ الف ) تمام واژه های غیر فارسی را به كار ببريم . ب) هیچ واژة غیر فارسی استفاده نکنیم . ج ) مطابق نظر فرهنگستان واژه ها را به دو بخش تقسیم کنیم ۱- واژه های دارای سابق طولانی در زبان فارسی مانند : دنیا . آخرت ۰ موزون . ۲- واژه های دارای سابقث کوتاه در زبان فارسی . ذاراى جنية تجاری : کامپیوتر ۰ موبایل -

صفحه 160:
املای کلمات کلمات فارسی یا اروپایی که به قیاس قواعد و کلمات عربی غلط نوشته می شوند : الف) علامت جمع عربی ۸ ات4 « یات» ۰« جات» خاص کلمات عربی است و آوردن آنها به سر کلمات فارسی درست نمی باشد . فرمایشات » دستورات » گزارشات «نگارشات قرمايش ها ء دستورها . گزارشها , نكارشها تلگرافات , گرایشات » سفارشات: تلكرافها ‏ گرایشها ۰ سفارشها بوجيات ‎٠‏ روزنامجات , کارخانجات » میوه جات » داروجات پوچی ها . روزنامه ها ء کارخانه ها + میوه ها . دارو ها سبزيجات ‎٠‏ مرباجات ‎٠‏ ترشيجات سبزى هاء مربا ها ترشى ها

صفحه 161:
ب) علامت جمع « ین » عربی در کلمات زیر غلط می باشد : داوطلبین,بازرسین داوطلبان؛آبازرسان چ) آوردن صفت مونث به متابمت قواعد عربی برای کلمات و نامهای فارسی صحیح نمی باشد . کارمنداآمربوطه 31 هفته01010100۳0خانم01011115]پر وندخ 10101001 کار مند701711هفته[11011011 خانم ادبی رپ روندخ1000001 تس ار وس دوما نت ندگاها تسجانا نت نطو 110 كاهي ا وقات [ناباجا ن10000000:011001000

صفحه 162:
0( ساخت مصدر جعلى با افزودن «يت» به قاعدة عربی درست نمی باشد . ايرانيت0:'ارهبريت[الاخوبيت[0[ادوئيت0 ايراني[»ارهبري[اخوبي اد وئثي[[01ادوگاة ‎O000‏ وضعيت !![[اموقعيت !!!!اجمعيت !!للاكثريت] ‎DOQQOO000000000 9 SLs D00000000000000000 5 100000000000‏ فا رسی !1101111111 شود !100001011 ۱000

صفحه 163:
ولآوردن[ال اب راسرکلماتافارسي اصحیح 1111000 حسب الخواهش ۰ حسب الفرمان ۰ حسب الفيموده ؛ قلیل الخرد حسب خواهش . حسب فرمان ۰ حسب فرموده . کم خرد كرام << گرامی ‎Se‏ (به معنی سلامت) بهبود ‏لا — دست كمء لاقل . حداقل ۰ کمینه ‎Sede gS) git I ‏فوق الذکه پیش گفته . نامبرده » ذکر شده . یاد شده . مذکور : سابق الذکر متأسفانه له با تأسف . مع الاسف. با اظهار تأسف

صفحه 164:
ح) حشو قبيح ( يعنى تكرار يك مفهوم با دو كلمه بدون دليل ) شب ليله القدر ‏ سن ينجاه سالكى » ماجراى كذشته شب قدر ء ينجاه سالكى » ماجرا كاميون بارى » سنك حجر الاسود , ساحل دریا . برله » بر عليه 0 سر سود ۰ ساحل ۰ له ۰ ‎ale‏

صفحه 165:
‎eS day‏ باسمهتعالى به استناد : ‏۱-قواعد عربی ‏۲متون معتبر عربی از جمله قرآن : «فسبح با سم ریک العظیم » ‏« اقرا با سم ریک الذی خلق » ‏«با سمک الذی »4 ‏درب ورودس» در ورود ‏بالاخره سه آخره ( کندی ) سس پالاخره به کندی سر انجام ‏ عاقبت . آخر الامرب ه ‎ol‏ اله أبين ‏فرمائید »مه فرمایید ‏نمائید نمایید

صفحه 166:
درست تويسى گلمات 11 کله وس دا رل ال جآ0101011100010] ‎itis tn n-nonane Ben‏ ۲ فرهکی ۱۱۱۱۱۸۱۸۱۱۸۹۱۱ ۱ (۱ ۱ ۱۱۱۱۱۱۱۱ ۱1000100000۲۵) 000000000000 0000000000000» peo 00000 DOOQUOO000000000000000000000000000b.., 0000000 Ulta er LAE 10000

صفحه 167:
املای بعضی از واژه ها و پیشوندها و پسوندها ای (حرف ندا) هميشه جدا از منادا نوشته می شود: ای خدا ء ای که این » آن جدا از جزء و کلمك پس از خود نوشته می شود : این کتاب » آن مرد استثنا : آنچه . آنکه , اینکه » اینجا » آنجا . وانگهی همین : همان همواره جدا از کلم پس از خود نوشته می شود : همین خانه , همین جا ء همان کتاب ؛ همان جا هيج همواره جدا از كلمة بس از خود نوشته مى شود: هیچ یک . هیچ کدام » هیچ كس چه جدا از كلمةٌ پس از خود نوشته می شود . مگر در : چرا . چگونه » چقدر » چطور » ‎eye el‏ .ان چدانچه دونجد؛ کاچه

صفحه 168:
را در همه جا جدا از کلم پیش از خود نوشته مى شود مانند؛ آن را ء کتاب را مگر در : چرا در معنای « برای چه ؟» و در معنای « آری » در پاسخ به پرسش منفی . كه جدا از کلم پیش از خود نوشته می شود : چنان که . آن که (- آن کسی که) استثنا : بلكه , آنکه . اينكه ابن » حذف يا حفظ همزة اين كلمه . وقتى كه بين دو عَم (اسم خاص اشخاص) واقع شود , هر دو صحيح است : حسين بن على / حسين ابن على ؛ محمّد بن زكرياى رازى / محمّد ابن زكرياى رازى ؛ حسين بن عبدائله بن سينا / حسين ابن عبدالله ابن سينا

صفحه 169:
نگارش و ویرایش مرحلة مقدماتی درس نگارش (۲)

صفحه 170:
انواع «ب» ۲- هه حرف اصافه که بر سر اسم ينايك و اسم دیگری از آن ساشنه شود » بایدپیوسته نوشته شود بنام (مشهور ), بخرد (خردمند) , بهوش (هوشیار) بشکوه , بهنجار 6- «ب» حرف جر عربى ؛ متصل به لمات عربی می آید

صفحه 171:
-هرگاه « بای زینت »۰«نون نفی »۰« میم نهی » بر سر افعالی که با الف مفتوح يا ی توا » افتادن » افکندن) بیاید. «الف » در نوشتن حذف می شود : بینداز » نیفتاد» میفکن بى هميشه جدا از كلمة پس از خود نوشته شود مگر آنکه کلمه بسیط گونه باشد » یعنی يقأ مركب از معناى اجزاى أن نباشد : بيهوده » بيخود , بيراه » بيجاره » بینوا بيجا مى و همى همواره جدا از كلمةُ يس از خود نوشته مى شود : می رود » مى افكند , همى كويد , مى كردد , مى ياشد

صفحه 172:
هم همواره جدا از کلم پس از خود نوشته می شود » مگر در موارد زیر : كلمة بسيط كونه باشد : 20 همشهری » همشيره : همدیگر » همسایه , همین » همان , همجنين؛ همچنان جزء دوم تک هجایی باشد : همدرس » همسنگ » همکار » همراه خر صورتی که پیوسته تویسی «هي 6 با کلم بمد از خود ‎Bip eee‏ شود مانند همصنف » همصوت ‏ همتیم جدا نویسی آن مرج است.

صفحه 173:
جزء دوم با مصوت «1» شروع شود : در صورتی که قبل از حرف <[» همزه در تلْظ ظاهر شود . هم جدا نوشته می شود : هم آرزو, هم آرمان تبصره : هم » بر سر کلماتی که با « الف » یا «م » آغاز می شود ء جدا نوشته می شود : هم اسم » هم مرز» هم مسلک

صفحه 174:
تر و ترین همواره جدا از کلمة پیش از خود نوشته می شود » (مانند : مهم تر » بزرگ تر) مگر در : ها ( نشانة جمع ) در ترکیب با کلمات به هر دو صورت (پیوسته و جدا ) صحیح می باشد : کتابها / کتاب ها باغها/باغ ها چاهها / چاه ها » كوهها / كود هاء كرهها / گره ها اما در موارد زير جدا نويسى الزامى است :

صفحه 175:
هرگاه ها بعد از کلمه های بيگانة نامأنوس به کار رود : مرکانتیلیست ها ؛ پزیتیویست ها . فرمالیست ها هنگامی که بخواهیم اصل کلمه را برای آموزش یا برای برجسته سازی مشخص کنیم : کتاب ها ء باغ ها » متمدن ها » ایرانی ها ۳-هرگاه کلمه پردندانه (بیش از سه دندانه ) شود و يا به « ط » و « ظ» ختم شود : پیش بینی ها . حساسیت ها ء استنباط ها تلفظ ها

صفحه 176:
۴- هرگاه جمع اسامی خاص مد نظر باشد : سعدی ها « فردوسی ها » مولوی ها » هدایت ها ۵-کلمه به های غیر ملفوظ ختم می شود : میوه ها ء خانه ها يا به های ملفوظی ختم شود که حرف قبل از آن حرف » متصّل باشد سفیه ها . فقیه ها . پیه ها ء به ها

صفحه 177:
کسوة اضافه نشانة کسره اضافه در خط آورده نمی شود » مگر برای رفع ابهام در کلماتی که دشواری ایجاد می کند : اسپ سواری / اسب سواری حرکت گذاری تنها در حذی لازم است که احتمال بدخوانی داده شود غرضه | عرضه ؛خرف| حرف , بُرد/ برد ؛!سرچشمه | سرچشمه 3

صفحه 178:
تشديد كذاشتن تشديد هميشه ضرورت ندارد مگر در جایی که موجب ابهام و التباس شود که یکی از مصادیق آن هم نگاشت هاست : كره/ كُرّه © بنال با آموزشی برای نو آموزان و غیر فارسی زبانان و نیز در اسناد و متون رسمى دولتى اشتن تشدید در همه موارد ضروری است . کلماتی مانند رهرو ؛ پرتو » جلو » در حالت مضاف » گاهی با صامت میانجی «ی» می آید . مانند « پرتوی آفتاب » و گاهی بدون آن , ماند « پرتو آفتاب » آوردن با نیاوردن صامت میانجی «ی» تابع تلفظ خواهد بود . معين | معيّن ؛

صفحه 179:
همزه در حالت مضاف برای کلمات مختوم به های غیر ملفوظ » در حالت مضاف . از علامت «ء» استفاده می شود : خانه ی من ء نامه ی او خانة من ‎٠‏ نامه او «ى » »در كلمه هاى عربى مختوم به «ى» كه «أ» تلفظ مى شود ء در اضافه به كلمة بعد از خود ‏ به «الف» تبدیل می شود : عيساى مسيح » موسای کلیم . هوای نفس » كبراى قياس

صفحه 180:
‎ales‏ همزه ‎ ‏ب ر کلمات عربی بر وزن » ‎sitio pbs «Jade‏ « متأخر ۰ متالّم که در تداول . اولین فتحة آنها به کسره تبدیل شده» همان صورت عربی آن ملاک قرار گرفته است -

صفحه 181:
‎staal‏ مکی رت بت ‎ ‎ ‎| ‏ماخذ , لالی » قرآن. ‏در بقية مورد و در كلية كلمات دخيلٍ قرنگی با کرسی «» نوشته می شود : ا ا لول تا و

صفحه 182:
همزة پایانی الف ) اگر حرف پیش از آن مفتوح باشد ( مانند همزة میانی ما قبل مفتوح ) » روی کرسی

صفحه 183:
د) اگر حرف پیش از آن ساکن یا یکی از مصوّتهای بلند «» و «او» و ۰ «ای» باشد . بدون کرسی نوشته می شود : جزم » سوی شیء سماء ۰ ماع املاع انشاء

صفحه 184:
تبصرةٌ ۱: کلماتی مانند انشاء . املاء . اعضاء در فارسی بدون همزه پایانی هم نوشته می شود ‎٠‏ که صحیح است . انشا املاء اعضا تبصرة ‎١‏ : هركاه همزة پایانی ما قبل ساکن ( بدون کرسی ) یا همزة يايانى ما قبل مفتوح ( با كرسى «1 » ) و یا همزه پایانی ماقبل مضموم (با کرسی «و» ) به یی وحدت یا نکره مصل شود » كرسى «يا»مى كيرد و كرسى قبل آن نيز حفظ مى شود . جزئی ۰ شینی

صفحه 185:
واژه های دارای هجای میانی « و -و » با دو واو نوشته می شود : طاووس » لهاوور » كيكاووس » داوود تبصرة ۱ ‎١‏ نتن ماو یک رود یت زرط زین تبصرة ۲ 35 » ضبط نهادی شده (مطابق شناسنامه ) اختیار ‎nt‏ كاوس

صفحه 186:
‎ee 0 ۷‏ که شامل چند جزء باشند باید جدا از هم نوشته ‏ ‏مع ذلك » من بعد , على هذا ء ان شاء الله » مع هذا ء باری تعالی . حق تعالى » على اى حال ‏حذف فعل ‏مطابق دستور امروز حذف فعل در نثر فقط با قرینة لفظی جایز است + ‎ia nee‏ سين قرینه نیز حذف فعل جایز می باشد

صفحه 187:
آمروز علی را ملاقات و نامه ای به من داد . آمروز علی را ملاقات کردم و نامه ای به من داد. رضا قلم را در دست و به نوشتن پرداخت . رضا قلم را در دست گرفت و به نوشتن پرداخت . دزدان را دستگیر و به زندان فرستادند . دزدان را دستگیر کردند و به زندان روانه کردند . دزدان را دستگیر و به زندان روانه کردند .

صفحه 188:
بیشتر کتابهای او به زبانهای خارجی ترجمه و هر کدام بارها به چاپ رسیده است- بیشتر کتابهای او به زبانیهای خارجی ترجمه رسیده اسشد بیشتر کتابهای او به زبانهای خارجی ترجمه شده و هر کدام بارها به چاپ رسیده است . روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان . ( گلستان سعدی ) اگر امروز نوشته می شد : روز و شب به خدمت سلطان مشغول و به خیرش امیدوار و ا اا

صفحه 189:
آئین نامه احتراماً (در ابنتدای نامه اداری ) اداره جات آزوقه آزمایشات اطاق اعزام اعضاء اقلاً ‎ist‏

صفحه 190:
ایثرا

صفحه 191:
بخانه به خانه بدست به دست

صفحه 192:
بزودی بطوریکه بلادرنگ بنویسیم بدین وسیله به عنوان به زودی به طوری که به کار بگوییم بی درنگ

صفحه 193:
به نام خدا بهبود به هيج وجه

صفحه 194:
شليكياة تقدير كردن تقدیر تامه تلفناً تلكرافاً تلكرافات تلكرافيا ‎Rae‏ وا تهویه ‎ee‏ ورق زدن ‎a‏ جائن» باجا جابعالی جناب يخال چندانکه ‎rae‏ ‏نگ چون که ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 195:
فنویسیم بنویسیم حسب الفرمان فرمان ‎week‏ خانة من خدمتگذار خدمتگزار ‎cbs‏ خوبی خوشنود خشنود داوطلبین داوطلبان درب در در پیرامون (در اطراف) درباره در رابطه درباره در راستای (اگر به معنی برای این درباره ‏ به منظور منظور باشد غلط است )

صفحه 196:
دستور دریافت کنم دستور بگیرم دستور لازم دستورها دواها دوم اینکه زغال زكات ء زکوه (رسم الخط قرانی) رئيس مربوطه رئیس مربوط رشادت دلاوری رهبریت رهبرى

صفحه 197:
بنویسیم روزنامه ها زبانی » شفاهی سوال سؤال كردن سبزيها سپاسگزار سرمایه گذار سرمایه گذاری سفارشها سوم اینکه Be ‏شورای‎

صفحه 198:
علیرغم » علی رغم علاقه مند با وجود اينکه ‏ با اینکه على هذا

صفحه 199:
غلطيدن غلتيدن فرامين فرمانهاء دستورها فرمائید فرماييد فرمایشات فرمایشها ‎Sil ap‏ .ف لان سس نس قابل تقدیر قابل تحسین کارخانجات کارخانه ها كتايرا کتاب را كماكا همجنان كما فى السابق همانند گذشته كردشكار كردش كار گزارشات گزارشها

صفحه 200:
بنویسیم گفتنی است (عموماً اين عبارت زائد است) لشكر لشكر ات تا لبايان) مأموریتی دریافت داشته ام | مأموريتى به من داده شده است. مراسمات مراسم مسؤول سكول ‎atlas‏ مسئلة ‎all jibe‏ 55 معذالک مع ذالک مع هذا با این همه ‎SLi pda‏ میرساند

صفحه 201:
بنویسیم نوشته ها

صفحه 202:
بنوسیم همدل همان طور همچنان که ياتاقان يك برك

صفحه 203:
ضمیمه نگارش مهم ترین اصول نگارش - رعایت قاعده هاي دستور زبان فارسي در نوشته - صحيح نوشتن كلمه هاي فارسي لز نظر املايي - رعایت قاعده هاي نشانه گذاري و پاراگراف بندي - انسجام در محتواي نوشته ها - شناخت و به كارگيري اصطلاحات علمي ؛ فني » اداري و حقوقي مرسوم و مطابق با محتواي ‎glade sata‏ حال - رعایت مفاد آیین نامه هاي اجرليي و مکاتباتي » مطابق روش هاي داخلي هر سازمان و نیز برخي دیگر از قواعدي که در این نوشته به طور مختصر به آنها اشاره مي شود .

صفحه 204:
چنانچه نویسنده ای تمام قوانین صحیح نویسی . پاراگراف بندی » نشانه گذاری و ... وا رعایت کند و مطالبی را در قالب جمله هایی بنویسد ‎aloe oy! Lal‏ ها از نظر محتوا مفهوم پیام نویسنده را به خواننده انتقال ندهد » نوشته ارزش چندانی ندارد و نوشتهای بی محتوا و کم ارزش خواهد بود . بنابراین لازم است نوشته از ابتدا تا انتهها هدف و موضوع مورد نظر را دنبال کند و آن را به انجام برساند . یادآوری های زیر در اين زمینه قابل توجه است : - از به کار بردن کلمات عامیانه و محلی در نوشته خودداری شود . - متناسب با موضوع از اصطلاحات فنی و تخصصی استفاده شود . - موضوع به گونه ای منطقی تقسیم بندی و ارائه شود تا خواننده بتواند پیام را کامل دریابد .

صفحه 205:
شناخت اصطلاحات علمی,و فنی مرسوم یکی از اصول مهم نگارش در هر موضوعی به کار بردن اصطلاحات علمی تخصصی برای اهل آن علم است . شناخت و به کار بردن این اصطلاحات » که برای همه دانشچویان و محققان یکسان تعریف شده است . برای کسانی که می خواهند از طریق مکاتبه » پیام خود را به دیگران منتقل کنند از اهمیت فراوانی برخوردار است . یکی از وظایف اصلی افراد به دست آوردن مهارت های آموزشی در این زمینه است . علاوه بر اصطلاحات علمی » وسعت دادن به دايرة لغات از طریق خواندن نوشته ها و آثار دیگران بسیار مثر و مفید است .

صفحه 206:
رعایت آیین نامه های اجرایی و مکاتباتی مطابق استاندارد مشخص شده در سازمان از جمله اصول مهم در نگارش ها رعلیت مقررات سازمانی در لین امر است . چنانچه سازمان . عنولنی را برای یکی از افرادیا قسمت های تلبع خود تعیین کیده است » برای مکاتبه بايد از عنوان مشخص شنده به طور دقیق استفاده شود ؛ از جمله این اصطلاحات می توان به عبارت های یکنواخت و عنوان های شغلی اشاره کرد ؛ مانند عبارت های یکنواخت زیر: الف . جلب توجه و یا آگاه ساختن : (۱).به رده پالاثر زا ی (۲) .به رده مساوی بای او ای یا 017 رو این وه ری نج ‎oe are‏

صفحه 207:
تکه هایی دربارة ارتباط کلمه ها با بکدیکر ‎-١‏ رابطة صفت و موصوف در زبان فارسی ‏در زبان عربی ۰ صفت با موصوف . مطابقت و همراهی می كند ؛ مثلاً در جملة عربی برای موصوف موّنث ۰ صفت موّنث آورده می شود . در فارسی نیز برخی » بر خلاف قاعده و قیاس « همین کاربرد را روا داشته لند و اين ترکیبات را به کار می برند : قوانین مدونه » مسئولین مربوطه , قانون مصوبه » تعلیمات عالیه و ... ‎ ‎

صفحه 208:
از آنجا که در فارسی نه مذکر و نه موّنث هست و نه قاعده تطبيق اين دو در جمله وجود دارد » لازم است از لين کاربرد پرهیز شود ؛ پس باید گفت : ‘ و غلط تر از آنچه گفته شد لین است که همراه وایّه های فارسی ( یا واژه های گرفته شده از زبان های فرنگی ) صفت یا اسم مؤنث به کار برده شود . مانند پرونده مختومه » بدهی های معوقه . بانوی محترمه » نامه شریفه , کمیسیون مربوطه , دستور لازمه » کاغذ باطله ‎a‏

صفحه 209:
تمام این ترکیبات برخلاف قاعده و قیاس دستور زبان فارسی است » پس باید از این کاربردها جدا خودداری کرد ؛ مثال : پس از آن » مسئولین مربوطه بر اساس نتایج حاصله از کمیسیون های مربوطه » دستورات لازمه را صادر کردند . (غلط)

صفحه 210:
۲- قاعده جمع بستن کلمات و کاربرد آنها در فارسی ۲-) از دورة صفویه که بسیاری از اسم های غیر عربی و فارسی را تصنعا به شیوهٌ جمع مکسر عربی جمح می بستند . عادت شده است که نام بعضی از قوم ها و گروه های نژادی را بر خلاف قاعدة جمع فارسی و نیز بر خلاف قیاس به صورت زیر جمع ببندند : ارمنی : ارامنه / افغان : افاغنه / ترک : اتراک / ترکمان : تراکمه | کرد : اكراد /لر: الوار

صفحه 211:
امروز در فارسی فصیح و درست ‏ بهتر و مناسب تر است که از به کار بردن این جمع های مکسر بر خلاف قیاس و جعلی پرهیز کنیم و نام اقوام ‎٠‏ علوايفت و امت هارا با ‎Les‏ فار ی ها

صفحه 212:
=i ۲) هر اسمی که از عربی گرفته شده و به حرف «های» غیر ملفوظ ختم شده باشد که بیش از سه حرف دارد . پس از حذف «های» غیر ملفوظ مى تواند با «ات» چمع بسته شود : ثمره : ثمرات / طبقه : / کلمه : / مقدمه : / اداره : اد / سیاره : سیارات | تعلیقه : ته / استعاره :

صفحه 213:
تلفط برخی از لین کلمه ها پس از جمع بستن , اندكى تغيير مى كند ؛ مثلا حرف دوم کلمة نغمه که در مفرد » ساکن است در جمع . مفتوح می شود : و نیز : جمله » حجره . صدمه ‏ لحظه . صفحه و ... از این قبیلند . البته بسیاری از کلمات عربی که حرف آخر آنها «های» غیر ملفوظ است با «ات» جمح بسته نمی شهند ؛ مانند قلعه » حجله ء قله ء هديه » فایده » قاعده » تجربه » ترجمه و ... در موارد تردید باید به کتاب لغت معتبر مراجعه شود . ۳

صفحه 214:
۲) هر کلمه که در عربی » مصدرء و بيش از سه حرف داشته باشد , می توان اک متال : : استعلامات / تصادف :

صفحه 215:
۲ بعضی از کلمه ها که در عربی اسم است نیز با نشلنة «ات» جمع بسته می شود ؛ مثال :

صفحه 216:
۲ برخی از کلمه های فارسی یا واژه های غیر عربی دخیل در فارسی را نیز با نشانة «ات» بر خلاف قاعده و قیاس جمع بسته اند ؛ مثال : باغات , دهات » آزمایشات , گمرکات » بیلاقات . قشلاقات , گزارشات » پیشنهادات » دستورات » فرمایشات » نمرات » ایلات » سفارشات و ...

صفحه 217:
صحیح این است که اين کلمه ها با نشانه «ها» جمع بسته شوند . در مورد نشانة «ات» و مباحث مربوط چند نکته را مذ نظر داشته باشید : ۶-۲) کلمه هلیی که در اصل « فارسی هستند پا از غیر عربی به فارسی راه یافته اند باید با نشانه های جمع فارسی ‎(lee)‏ حت به فود

صفحه 218:
۷-۲) کلمههای عربی که سه حرف یا کمتر دارند با نشلنة «ات» جمع بسته تشوند . ۲ برخی از جمع هایی که در فارسی با «ات» به کار می روند » یا مفرد ندارند یا مفرد آنها در فارسی کاربرد ندارد ؛ مانند

صفحه 219:
«Ly ofl ‏نشانة جمع «ات» گاهی به صورت «جات» به پاره ای از‎ (A-Y » ‏که غالبا هم فارسی هستند » وصل می شود و ظاهرا به معنای آنها‎ ‏حالت جمع گروهی (معنای انواع) داده می شود ؛ مانند : روزنامجات ؛‎ ‏کارخانجات » نوشتجات » سبزیجات ترشیجات و ... ؛ با توجه اینکه‎ ‏این کاربردها نیز بر خلاف قاعده و قیاس . و بازمانده کاربردهای‎ ‏ناروای دوره های قبل (صفویه و قاجار) است » درست تر این است که‎ ‏از این نوع کاربرد برای جمع خودداری شود و این دسته از کلمه ها نیز‎ ‏مانند دیگر واژه های فارسی با نشانة «ها» جمع بسته شوند:‎

صفحه 220:
۱۰-۲) هنگام جمع بستن کلمه ای با «های» غیر ملفوظ ‎pid‏ می شود ء حرف «ه» . «۵» حذف » و گان به آن کلمه متصل می شود ؛ مانند حذف نکردن ههای» غير ملفوظ در لین گنه کلمات » غلط املابی است ۲ در نثر فصیح فارسی بهتر است نام جانداران به ویژه جانداران صاحب شعور با نشانة «ان» جمع بسته شود .

صفحه 221:
۲۲) اگرچه اسم های عربی جانداران با شعور را در فارسی با «ین» یا «ون» جمع می بندند , درست تر و ساده تر لین است که همة این نوع کلمات نیز در فارسی با «ان» ( و گاهی با «ها» ) جمع بسته شود ؛ مانند : ‘ بصان » مساق موّمنان » متکلمان » ۱

صفحه 222:
۱۳-۲) جمع مکسر عربی نباید دوباره در فارسی جمع بسته شود ؛ مثلاً از به كار بردن این گونه کلمات پرهیز شود : احوالات » اولادها ء شئونات , امورات » مراسمات » لوازمات » نذورات » وجوهات و ...

صفحه 223:
۳- مطابقت فعل و نهاد (فاعل . مسندالیه) از نظر مفرد و جع بودن ۱-۲) در زبان فارسی با فاعل مفرد » فعل مفرد أورده مى شود . گاهی برای احترام » فعل جمع برای فاعل مفرد می آید ؛ مثال : پیامبر اکرم (ص) فرمودند . ۲ در مورد ‎[els‏ جم ‏ فاعده ل است که کر ‎bails‏ فس إن به صورت جمع می آید ؛ مثال : مسئولان متعهد و سختکوش باید مورد تشویق مناسب قرار گیرند .

صفحه 224:
۲-۳) اگر فاعل یا نهاد جمع » جاندار نباشد , مى توان فعل آن رابه هر دو صورت مفرد یا جمع آورد ؛ گر چه بهتر است فعل به شکل مفرد بیاید . ۳-۴۳) هرگاه به فاعل یا نهاد جمع غیر جاندار . کاری (فعل یا رفتار) نسبت داده شود که معمولا این کار به جانداران مربوط است , بايد فعل با فاعل مطابقت کند و به صورت جمع به کار رود ؛ مثال :

صفحه 225:
۵-۳) اگر فاعل . نهاد و مسندالیه , اسم جمح باشد » فعل آن می تواند به یکی از دو صورت مفرد یا جمع به کار رود . اگر اسم جمع در شکل جمع به عنوان نهاد یا فاعل به کار رود » بهتر است فعل أن نيز جمع باشد » مثال :

صفحه 226:
۶-۲) در نگارش امروز . فعل پس از هیچ کس و چند و چندین غالبا مفرد می آید ؛ مثال : هیچ کس در آن جلسه حاضر نشد . چندین (چند) نکته گفته شد . ۷-۳) فعل بعد از هیچ کدام برای مرجع جاندار , جمع ؛ و براى مرجع ‎pe‏ جاندار» مفرد می آید ؛ مثال :

صفحه 227:
۳-) فعل بعد از «همه» برای جاندار . جمع است و برای غیر جاندار » مفرد می آید ؛ مثال : ‎(AT‏ فمل بعد از خیلی , بعضی و برخی معمولاً به شکل جمع می آید . جمع بستن این کلمه ها نیز با «ها» فصیح نیست .

صفحه 228:
- وجه وصفی ( تعریف و کاربرد آن در جمله ( وجه وصفی این است که فعل به جای اينکه یکی از صیفه های صرفی باشد به صورت صفت مفعولی بیاید ؛ به دو جملة زیر و تفاوت آنها از نظر ظاهری توجه کنید : دوستم از راه رسیده با همه احوالپرسی کرد .

صفحه 229:
معنای این دو حمله کاملا یکسان است اما از نظر طاهری در جمله اول + فمل به طور کامل (رسید) و در جمله دوم به صیف صفت مفعولی با وجه وصفی (رسیده) آمده است و در عین حال در جملة نخست یک حرف «واو» ربط هست که در جمله دوم نیست .

صفحه 230:
در وجه وصفی ۰ زمان و شخص و وجه فعل مشخص نیست و فقط بر اساس فعلی که به دنبال فعل اول می آید . مشخص می شود . در وجه وصفی « فعل از نظر مفرد و جمع بودن با فاعل مطابقت نمی کند و هميشه مفرد است ؛ مثال :

صفحه 231:
قاعده این است که پس از وجه وصفی در جمله نباید حرف «واو» ربط بیاید . البته امروزه در زبان نوشتار . ساده تر و حتی فصیح تر این است که از کاربرد وجه وصفی خودداری شود و صیغه های فعل به طور کامل به کار رود . بر همین اساس ؛ جمله اول ساده تر و فصیح تر است .

صفحه 232:
۵- اگرچه ... ولی وقتی جمله با یکی از لین کلمیها شروع شود : اگرچه (گرچه) » هرچند . بااينكة ؛ باانكه »با وجود اينكه زآنكه) ‎٠‏ كو إينكه » در جملة مكمل أن ( که در ‎Aloe ail‏ پایه است و نه جملة پیرو ) آوردن ولى يا مترادفياى أن [ اما : با لين همده »مع هذا » مع ذلك ؛ لکن وس ) خلاف 2100 «اكرجه» به كار رود و يا «ولى» و جمع هر دو غير منطقى است ؛

صفحه 233:
مثال : اگر چه بارها گفته ام ولى باز هم تكرار مى كنم . (غ) با وجود اینکه کارت را درست انجام داده أستف ی » باز هم از فرصت ها

صفحه 234:
- وضعیت تطابق مضاف و مضاف الیه مضاف اليه هيج كاه در زبان فارسی در مفرد و جمع و مذكر و مؤنث بودن با مضاف ‎٠‏ مطابقت نمى كند و هميشه به صورت مفرد مى آيد ؛ مانند :

صفحه 235:
۷- فعل های باید و بایست فعل های «باید» و «می باید» مخصوص حال و آینده (مضارع) و فعل های «بایست» ۰ «می بایست» و «می بایستی» مخصوص گذشته (ماضی) است . بنابراین از آوردن فعل های مضارع در جمله هلیی که ماضی است و کاربرد فعل های ماضی در جمله های مضارع باید پرهیز شود ؛

صفحه 236:
© کنند ‏ 1 شار 0 خير ‎aco‏ ا 28 ; (ص)

صفحه 237:
۸- در نگارش فارسی امروز , حرف «را» نشانة مفعول صریح (بی پاسطه| است و بلافاصله پس از مقعول می اید ایس فاسله انداخش میان مفعول و نشانة آن غلط است ؛ متال : مقاله ای که در روزنامه نوشته شده بود را خواندم . (غ)

صفحه 238:
: ‏پس از کلم آنجه حرف موصول «که» نمی آید ؛ مثال‎ -٩ ‏آنچه که دیدی (غ)‎

صفحه 239:
۰- گزاردن و گذاردن گذاشتن معلنی مختلفی دارد که معروف ترین آنها در زبان فارسی » نهادن چیزی در جایی اح ول للم او ا مسلى مشهزر يكز أن + ‎job‏ ‏اجازه دادن است ؛ مائند : ot 3 Ae to» OIE جا او مانند نوشتن «گزار گذاشتر ‘ عنای قرار دادن و نهادن به کار بردن

صفحه 240:
۱- های ملفوظ و غیر ملفوظ های ملفوظ لین است که هم نوشته و هم خوانده می شود و در آغاز کلمه » در میان کلمه یا در پایان لن می آید ؛ مانند : «گروه» و «ده»هاى غير ملفوظ اين است كه نوشته مى شود ولى خوانده نمی شود و هميشه در پایان کلمه می آید ؛ مانند :

صفحه 241:
حرف «۰» «ه» که مخصوص کلمات عربی است . گاهی در فارسی به شکل «های غیر ملفوظ» نوشته می شود ؛ مانند ملاحظه » اراده » علاقه و گاهی هم به صورت «ت» نوشته و خوانده می شود ؛ مانند

صفحه 242:
حرف پایانی کلمه در صورتی که های ملفوظ باشد از قاعدة حروف متصل پیروی می کند ؛ یعنی در موارد لازم » پیوسته به حرف بعد نوشته می شود و در حللت اصاقه » نشانه اضافه () نمی کیرد ؛ مثلا ( نه توج ام ) ( نه متوجة او )

صفحه 243:
: ‏املای کلمات زیر بر اساس آنچه گفته شد دقت شود‎ ay ‏فرماندهی ء سازماندهی ء سوددهی ء بازدهی‎ فرماندة سپاه » توجه من » ماه بهمن خانه ای » ویژه ای » نامه ای هفتة أينده » همزةٌ آغازین » بجة روستا

صفحه 244:
چند نکته الف . آوردن کلمه های تردیدآمیز همراه وجه اخباری فعل ها و نیز آوردن کلمه هایی که نشانة قطعیت هستند » همراه وجه التزامی افعال جایز نیست ؛ مثال : - قول مى دهم قطعاً بيايم . ‎(ble)‏ ا سيت اس حتماً رفته است (صحيح) -ممكن أست به خانه رفته است . (غلط) بمکن | ست یه خانه رفته باشد , ‎cio)‏

صفحه 245:
ب : کلمه هایی مثل «قل» و «اکثر» که جزء کلمات افعل التفضیل عربی (غیر منصرف) است و در فارسی کاربرد فراولنی دارد ؛ هيج كاه تنوين نمى كيرد ؛ بنابرلين وايّه های «قلا» و «اکثرا» غلط به شمار ی )909 ج . در کلمه های بسیط (ساده) فارسی . معمولاً پس از حرف ساکن «ش» حرف «ک» می ‎g sul‏ تلفظ لین گونه کلمه ها با «گ» غلط ست ؛ مثال :

صفحه 246:
ر ل اگر یکی از دو قاعدة بالا نباشد کر با اي ‎Bes ts (A Sok‏ تلفظ می شود ؛ مثال : مرکب : خوشگل (خوش + گل) ش متحرک : د. در نگارش فارسی » «ال» تعریف بر سر نام ها یا ترنمی آید » بنابراین ترکیب های زیر » غلط است : حسب الاستور ‏ حسب الفرموده

صفحه 247:

صفحه 248:
: فصل اول تعار یف و اصطلاحات نامه های اداری

صفحه 249:
۱. تعریف نامه های اداری کلیه مکاتباتی که در داخل سازمان یا بین سازمان و دیگر سازمانها درباره انجام یافتن کارهای اداری ميادله-ميكزدد نأمهنهای اداری نامیده‌می شون با بیانی دیگر نامه اذاری:را می توان چنین تعریف کرد : هر نوشته ای که حاوی یک يا چند موضوع اداری بوده و به عنوان وسیله ارتباط دز داخل و ازج سسازمان موزد استفاده قرار گیرد..

صفحه 250:
اصول نوشتن نامه های اداری واژه گزینی و معادل یابی برای نوشتن نامههای اداری سبک های مختلفی وجود دارد ولی باید به خاطر داشته باشید که مهم ترين اصل و قاعده برای هر نامه اداری ایجاد ارتباط موثر با خواننده است . به طور کلی در نوشتن نامه های اداری باید سه اصل را در نظر داشته باشیم : ۱ دقت (درستی) كد جار ۳- وضوح (روشنی)

صفحه 251:
(.دقت مطمتن شوید که آنچه را می خواهید بگویید . معنی و مفهوم آن را می دانید( می دانید چه می خواهید بگویید) همواره یک فرهنگ لفت در دسترس داشتهباشید.

صفحه 252:
۲ اختصار تا جایی که ممکن است نامه را مختصر تهیه کنید - مشروط بر اينکه جزئیات مهم حذف نشوند . تقریباً ۹۵ درصد مردم جملاتی را که از هشت کلمه تشکیل شده باشند با یک بار خواندن می فهمند . اين میزان برای جملات تا بیست و هفت کلمه . تا چهار درصد تقلیل می یابد .

صفحه 253:
‎ISIS‏ امسا .مق دين اظزل عبات خيلى كوتاه و نه خيلى بلند . ‏- هر يكداز ياراكرافها بايد با عنوان يا موضوع خاصى شروع شوند . وقتی که یک ‏موضوع یا عنوان را تمام کردید . پاراگراف جدید را شروع كنيد . اين كار نه فقط به ‏آخواننده کمک خواهد کرد تا مفاهیم را دنبال کند بلکه نامه را نیز برای خواننده جالب تر ‏إلى تند ‏اه بردن عبارات زايد خوددارى كنيد . اظهاراتى مانند : ‏باید تصدیق کرد که " را مى توان حذف کرد بدون اينکه مفهوم جمله تغییر کند . ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 254:
۴ وضوح صریح باشید و از به کار بردن عبارات مبهم و كيج كننده مانند جملات زير اجتناب کنید 7 با رشد چند درصد - یک فضای بسیار بزرگ - حقایق را کنترل کنید و آنها را دقیق بیان کنید : - با رشد هشت درصد - سه کیلومتر در هفت کیلومتر

صفحه 255:
الف ) از کلمات غير مصطلح استفاده نکنید هر جا که ناچار هستید از اصطلاحات فنی يد آيا لازم است دربارة آن توضیح دهید یا نه .این امر بستگی به سطح معلومات خوانندةٌ شما دارد . بدون حاشیه پردازی و با صراحت درک نکته ای را که مى خواهید بگویید . اگر خواننده خود را مجبور کنید که برای رسیدن به نکته اصلی راه زیلدی را بپیماید ممکن است علاقه خود را به خواندن نامه از دست بدهد یا رشته کلام از دستشر خارج شود . استفاده کنپ

صفحه 256:
ب ) به خاطر داشته باشید که هدف کلی شما انتقال ‎ply‏ و ارتباط موّثر است . اگر یک توضیح طولانی به روشن تر شدن مطلب کمک می کند این کار را انجام دهید . نباید وضوح و روشنی مطلب قربانی مختصر کردن شود . به خوانندگان اطلاعات کافی بدهید تا نکته مورد نظرتان را خوب بفهمد , اما نه آن قدر که نکته اصلی بین آنها گم شود .

صفحه 257:
املا و نقطه گذاری برای بسیاری از نویسندگان ( نویسندگان نامه ) به کار بردن املا درست کلمات و علائم نقطلهگناری مشکل ترین کار ات این حاقلانه تست که با خود فزغن کنید که مافیجن نویس مراقب است و اصلاحات لازم را انجام می دهد . الف ) املای درست کلمات : اگر در اين مورد مشکلی دارید از کلمات ساده تر استفاده كنيد » هر وقت در مورد املای درست کلمات تردید دارید به فرهنگ لغت مراجعه نيد .حتی فرهنگ های جیبی هم حاوی بسیاری از لغات و اصطلاحاتی هستند که شما در نامه هایتان به كار مى بريد .

صفحه 258:
- سبک و آهنگ (لحن) نامه ها « بستگی به موضوع و هدف آنها سبک. و آهنگ یا لحن خاصى را دنبال می کنند . سیک دز حقیقت: شنوة نگارش ‎cual‏ که باید در آن اضول " یقت ۳ " اخمار ۷۲ وضوح " رعایت شود . شما باید با توجه به موضوع نامه و روش مکاتبات سازمان سبک نگارش خود را تقویت کنید . اگر در حین نوشتن نامه یا قبل از آن هدف نامه و خواننده را در نظر داشته باشید » لحن نامه شخص خواهد شد . بعد از تهیّه پیش نویس . نامه را کنترل کنید تا خیلی دوستانه ( مانند نامه های شخصی ) يا شدید الحن نباشد و برای آن لحن مناسبی اثتخاب نمایید .

صفحه 259:
کنترل نهایی در پایان از خود بپرسید : - آنا این نامه تصویر مناسبی از سازمانتان ارائه می کند ؟ 0 = يا براق نغوانته جالب و نگ آن اسان - آیا منظورتان را به وضوح برآورده می کند ؟ - آیا همه واقعیت ها را در بردرد و دارای نظمی منطقی است - آیا آچه را که می خواستید بگویید گفته اید ؟ -أيا لحن أن :مح :انت ؟ - آیا مشخص می کند که چه کسی باید چه کاری انجام دهد ؟ ‎alas wl -‏ کسانی که لازم است از-محتوای آن مطلح گردند نها رونوشت تهیه کرده آید ؟ - اكر ياسخ همه اين برسش ها آری باشد مطمتن باشید که یک نامه خوب تهیهکرده ای . ‎ ‎

صفحه 260:
مشخصات نامه های اداری بامه های اداری دارای مشخصات ویژه ای است که آن را از سایر نامه ها لتمایز می سازد . ویژگی های که باعث مشخص شدن نامه های اداری می شود . عبارتند از : شماره نامه , عنوان واحد گیرنده نامه » عنوان واحد فرستنده لام موضوع نامه نام و عنوان امضا کننده نامه و براشخام امضا نامه. یه وسیله شخص صلاحیتدار . فقدان هر یک از موارد مزبور باعث می شود نامه از ‎ducal‏ اداری خود خارج گردد . یکی دیگر از ویژگی های نامه های اداری تهیه و نگارش آن بر روی کاغذ اداری و رعایت ضوابط نامه نگاری می باشد .

صفحه 261:
زای نامه های اداری هر نامه اداری از پنج جزء ذیل تشکیل می شود : - سرلوحه - عناوین گیرنده . فرستنده و موضوع نامه - متن نامه - مشخصات امضا کننده - گیرندگان رونوشت

صفحه 262:
سرلوحه سرلوحه های اداری به آن قسمت از نامه اطلاق می گرد که معمولا در بالای کاغذ های اداری جاب فده اسع

صفحه 263:
‘ عنوان گیرنده نامه منظور از گیرنده یا مخاطب نامه عبارت است از شخص . مقام سازمانی ‏ سازمان یا واحد بازمانی که نامه به آن ن خطاب می شود . عنوان ‎oti pS‏ نامه با کلمه " به " مشخص می شود 93 منظور تسریع در توزیع نامه تأکید می شود که عنوان مخاطب يا كيرنده نامه دقيقاً قيد كردد .

صفحه 264:
عنوان فرستنده نامه منظور از فرستنده نامه عبارت از شخص ‏ مقام سازمانی . سازمان یاواحدسازمانی که نامه ازطرف آن نوشته می شودبیان کننده عنوان فرستنده کلمه "از " می باکت

صفحه 265:
موضوع نامه منظور از موضوع نامه عبارت کوتاه و گویایی منطقی است که مبیّن محتوای نامه باشد موضوع نامه با کلمه موضوع مشخص می گردد . تذکر : در نامه حتی المقدور موضوع واحدی مطرح گردد و از درج موضوعات پراکنده و گوناگون در یک نامه خودداری شود . رعایت این مطلب علاوه بر فواید جانیی برای بایگانی موضوعی نیز حاتز اهمیت است .

صفحه 266:
متن نامه متن نامه مطالب و شرحی است که در ارتباط با موضوع نامه نوشته می شود در حقیقت هدف و پیزی است که انگیزه تهیه نامه می باشد .در آغز نامه بید سوابق و علت نوش نامه ذکر گردد و به تشریح مطالب اساسی پرداخته شده و در پایان نامه خواسته ها به صورت کوتاه , مناسب و روان عنوان گردد .

صفحه 267:
مشخصات امضا کننده مسئولیت نهائى هر نامه با يك فرد يا مقام سازمانى است ‏ که نامه به وسیله وی امضا می شود . در اینجا منظور از مشخصات امضا کننده » مشخصات اداری و فردی شخصی است که نامه را امضا می کند » و عبارت است از عنوان سازمانی در سطر اول و نام و نام خانوادگی در سطر دوم که بعد از تن نامه نوشته می شود .

صفحه 268:
سر لوحه | عنوان سازماني امضا کننده نام و نام خانوادگي امضا کننده أمضا ‎١‏ كرنكن ررنرئت

صفحه 269:
گیرندگان رونوشت انظور از گیرندگان رونوشت » واحدهای سازمانی یا اشخاصی هستند که می باید رونوشت نامه به بمنوان آن صادر گردد و غیر از گیرنده اصلی نامه می باشد . گیرندگان رونوشت معمولاً با عبارت « رونوشت به » مشخص می گردد .

صفحه 270:
35 ١ ‏تذكر‎ در به كار بردن كلمه كيرنده يا « رونوشت » بايد توجه شود كه منظور از « كيرنده نامه #كسى اسح که,مستول اقدام و اجرای تقاغ با بخشنی از آن است و دز منوزت داشتن پیوست باید یک نسخه برای وی صادر شود . « رونوشت » برای رده يا مستولی ارسال می فنود که صرفاً اطلاغ از مضمون نامه برای او ضرورت داشته باشد . در این صورت پیوست جهت وی ارسال نمی گردد . زیرا فرض می شود از سوابق موضوع مطلع است ( مکر در مواقع استثنایی به تشخیص امضا کننده نامه ).

صفحه 271:
مد تذکر ۲ در صورتی که گیرندگان و رونوشت ها . رده های مافوق یا خارج از سازمان باشند , فهرست و عنوان آنها در زیر صفحه اول درج میگردد و در صورتی که گیرنده یا رونهشت برای رده های زیر مجموعه داخلی ضرورت داشته باشد + فهرست و عنوان آنها فقط در نسخه دوم ذکر میگزدد.

صفحه 272:
تذکر ۳ اگر گیرنده نامه بیش از یکی باشد باید در ابتدای نامه بعد از کلمه « به» عبارت « لیرندگان زیر » قبد گردد و در تقدم و تأخْر رعایت سلسله مراتب بشود . رشمن دمقابل کلمه :از # تباید پیش از سه عنوان .یا ,رده فرستنده وک گوفد:د

صفحه 273:
۰ Mar ‏اندازه و ابعاد نامه های اداری‎ ‏اندازه و ابعاد نامه های اداری طبق استانداردهای مژسسه استاندارد و تحقیقات‎ : ‏صنعتی ایران به شرح زیر است‎ ‏به اندازه ۴۲۰<>۲۹۷ میلیمتر برای جداول . نمودارها و صورت های‎ -/۸3 ahi ‏مالی مورد استفاده قرار می گیرد‎ ‏به اندازه ۲۹۷۲۱۰ میلیمتر مخصوص نامه هایی که از پنج سطر‎ -A4 ‏قطع‎ ‎. ‏صفحه ۸۵5 بیشتر باشد‎ ‏به اندازه ۱۴۸ > ۲۱۰ میلیمتر مخصوص نامه هایی که از پنج سطر‎ AS hai . ‏صفحه ۸4 کمتر باشد‎ ‏قطع 46 به اندازه ۱۰۵ <۱۴۸ میلیمتر می باشد که بدون سرلوحه است و برای‎ . ‏نامه نگاری بین کارمندان و یا به عنوان یادداشت اداری مورد استفاده قرار می گیرد‎

صفحه 274:
توجه به رابطه تسبی بین ابعاد کاغذهای استاندارد شده ملاحضه می گردد در جهت کوچک شدن قطع کاغذ اه طول کاغذ بزرگتر نصف شده و عرض كاغذ جديد را تشكيل مى دهد . از طرفی عوض کاغذ بزرگترتبدیل به طول کاغذ کوچکتر می گردد و معکوس این عمل براى دستيابى به قطع هاى بزركتر ويا كوجكتر به سهولت به ذست می آید . به طور کلی فواید استاندارد در نامه های اداری را می توان به شرح ذیل خلاصه نمود : جلوكيرى از ضايعات كاغذ به هنكام برش هماهنكى با قطع كاغذ هاى متداول در ساير سازمان ها و اداره ها سهولت در ‎lL pl‏ و نكهدارى علمى به طورى كه دوام كاغذ در طى زم

صفحه 275:
: فصل دوم انواع نامه هاى ادارى و ضوابط مورد عمل در تنظيم عناوين ن

صفحه 276:
انواع نامه های اداری ‎WI‏ - نامه های اداری از دیدگاه سطوح ار تباطی ‏به طور کلی نامه های اداری به دو گروه تقسیم می شود . ‏اول - نامه های داخلی ‏نامه های داخلی به مکاتباتی اطلاق می گردد . که در داخل سازمان بین واحدهای ‏ مختلف انجام می شود که اهم آن ید شرح فیل است: ‏- نامه بین دو واحد هم سطح ‏- نامه از واحد بالاتر به پایین ‎ ‏- نامه از واحد پایین به مقام یا واحد بالاتر ‏- نامه از طرف یک کارمند به عنوان یک واحد ‏8 از طرف یک واحد برای یکی از کارمندان

صفحه 277:
2 3 دوم - نامه هاى خارجى نامه هاى خارجى به مكاتباتى كه با خارج از سازمان انجام مى شود اطلاق مى كردد و اهم آن به قرار دنل اشت: - نامه به یک واحد شناخته شده در یک سازمان - نامه به یک شخص حقیقی - نامه به یک شخص حقیقی که سمت شناخته شده ای در بخش خصوصی دارد

صفحه 278:
ب- نامه های اداری از دید گاه ماهیت کار په طور کلی نامه هایی که برای انجام کارهای اداری تهیه می گرد بیشتر در چهار حالت زیر هستند : - نامه های خبری - نامه های بازدارنده - نامه های دستوری و درخواستی - نامه های هماهنگی

صفحه 279:
نامه های خبری به وسيله اين كونه نامهها نتيجه كار به سازمان یا شخص ذی ربط اطلاع داده مى شود كه اين نتيجه ممكن است مثبت يا منفى بوده و يا اين كه به مخاطب اعلام نماید که کار مورد نظر در دست اقدام است . نامه های خبری ممکن ‎cual‏ ‏آغاز پا پایان یک گار را به اطلاع گیرنده نامه و پا ارباب رجوع پرساند .

صفحه 280:
نامه های دستوری یا در خواستی این نامهها که اکثر نامههای اداری را تشکیل میدهد دستور یا درخواست انجام کاری ت . ممکن است از سازمان یا اداره یا فردی خواسته شود . و يا نتیجه کار از آنها سژال دد . این گونه نامه ها معمولاً در سیستم ارتباطات عمودی و از نوع بالا به پایین پیشتر ‎abla‏ می گردد . اما در برخی از موارد ممکن است بنابر تجویز قانون و مقرراتی خاص بین سطوح هم عرض و به صورت ارتباط افقی نیز انجام گیرد . مثل درخواست صورت اموال غير منقول به وسيله امور مالى از كليه واحد هاى سازمان .

صفحه 281:
نامه های بازدارنده نامیهای بازدرنده به نامههایی اطللاق می شود که از انجام کار یا بروز حادثه ای جلوگیری به عمل آورده اين كونه نامهها اقداماتى را كه توسط سازمان یا مؤسسه وی فاد شروع شده وبا در حال انجاماست ‏ به طور موقت يا دائم توقف می نماید .

صفحه 282:
نامه های هماهنگی این گونه نامه ها برای انجام هماهنگی بین واحدهای مختلف سازمان تهیه مى شود و ی ممکن است در مواردى بين دو يا جدد سازمان يا درهایجاد هماهنگی نماید از جمله این نامه ها می توان بخشنامه ها را نام پرد و یا نامه هایی که رونوشت آن برای پاره ای اقدامات یا اطلاع به فرد یا سازمان یا واحد ارسال می گردد.

صفحه 283:
فرمنامه فرمنامه ها به مكاتباتى اطلاق مى شود که حالت یکنواختی داشته و مقداری از متن نامه قبلا روی کاغذ چاپ شده و فقط نویسنده نامه چاهای خالی آن را پر میکند و امه در جریان کار قرار ميكيرد . فرمنامه ها ممكن أدست در داخل يا خارج سازمان مورد استفاده قرار كيرد كه اغلب بخشنامه هاء درخواست ها و كواهى ها و يا دستورهاى قانونى به وسيله فرمنامه در جريان قرار داده مى شود .

صفحه 284:
۱. ضوابط مورد عمل در تنظیم عناوین نامه برای تهیه نامه های اداری در سطح اداره ها . دفاتر » مدیریت » قسمت ها و سایر واحدهای مشابه و همطراز آنها ضوایطی در نظر گرفته شده است ۰ که رعایت آن علاوه پر اينکه مقدار زیادی در رسایی زبان اداری موثر است . نگارنده را در تنظیم صحیح نامه پاری میدهد » که در اینجا از نظر سهولت در امر مطالعه به تفکیک به شرح آن می پردازیم .

صفحه 285:
مربوط به عنوان گیرندهد به »و فرستنده « از » در مورد نامه های داخلی - نامه ها در داخل یک سازمان یا اداره از طرف یک واحد به عنوان یکی از واحدهای داخلی دیگر نوشته می شود . در این حالت عنوان گيرنده و فرستنده به ترتیب زیر است : در مقابل کلمه « به » عنوان واحد سازمان مورد نظر (گیرنده نامه) نوشته می شود . در مقابل کلمه « از » عنوان واحد سازمانی فرستنده نامه ذکر می گردد.

صفحه 286:
نامه از واحد بالاتر به واحد پایین تر : معمولاً مقامات بالاتر برای واحدهای ت سرپرستی خود نامه مستقل نمی دهند » بلکه در حاشیه نامه های وارده دستورهای زم را صادر می نماید و یا ممکن است در برخی از موارد که جنبه عمومیت داشته باشد قدام به صدور بخشنامه نمایند که در این صورت از علامت اختصاری « په » و «از » أتفاده نشمده فقط یه ذکر عنوان سازمانی واحد مورد نظر به غنوان گیرنده اکفا می شود

صفحه 287:
- نامه از واحد پایین به مقام یا واحد بالا : نامه در داخل یک سازمان یا اداره از ف یک واحد سازمانی به عنوان مقام بالاتر نوشته می شود . در این حالت عناوین بتنده و گيرنده به ترتیب زیر خواهد بود . | در مقابل کلمه « به » نام و نام خانولدگی وبا فاصله یک خط تیره عنوان سازمانی مقام توئنته من شوداه در مقابل واژه « از » فقط عنوان واحد سازمانی فرستنده نامه ذکر می شود .

صفحه 288:
- نامه از طرف یک کارمند به عنوان واحد : نامه در داخل یک سازمان یا ره از طرف یکی از کارکنان در سطوح مختلف سازمانی به عنوان مقام بالاتر نوشته می شود . در این حالت عنوان فرستنده و گیرنده به ترتیب زیر خواهد بود . در مقابل کلمه « به » نام و م خانوادكى و به فاصله خط تیره عنوان سازمانی مقامبالاتر نوشته می شود . در مقابل کلمه از » نام و نام خانوادگی فرستنده و به فاصله یک خط تیره عنوان سازمانی قید می شود .

صفحه 289:
قذکر : در صورتی که مسئول واحدی بخواهد از طرف واحد تحت سرپرستی خود » با مقام مکانبه نماید در هیچ مورد نام و نام خانوادگی خود را در محل فرستنده نامه « از » ذکر نمی و فقط به نوشتن واحد سازمانی تحت نظارت خود اکتفا خواهد کرد . - نامه از طرف واحد به یکی از کارمندان : نامپهایی که در داخل سازمان از طرف یک یا یکی از مسئولان ذی ربط برای یک کارمند نوشته می شود از این قاعده مستتنی است و به نوع و محتوای نامه نام گیرنده و عنوان شغلی وی قید می گردد .

صفحه 290:
وابط مربوط بهعنوان گیرنده ( به ) و فرستنده ( از) در مورد نامه های خارجی نامه به یکواحد شسناخته ده در یکسایمان نامه از طرفیکواز ولحدهایسایمانی - به عنولزيكواز ولحد هاىيسايمانى شخصرو مورد نظر در يكوزايتظنه يا سايمازديكر نوشته می شود

صفحه 291:
نامه به یک شخص حقیقی تامار ظرفيك رار ولتحدهاء تارمم يكو رتنه ربا سما يه عون ف خص حقيقى” ‎Jes‏ ايماننوشته می‌شسود .در لین‌ها اتعنوانگیرنده و فرستنده به تسرتي ۳ ‏ور ار‎ Bone, 388 go 989 ‏درامقابل کلمه:«از* نام واحدذی ربظ‎ «

صفحه 292:
: نامه به یک شخص حقیقی که سمت شناخته شده ای در بخش خصوصی دارد نامه به یک شخص حقیقی که سمت شناخته شده ای در بخش خصوصی دارد : در صورتی که طرف مکانبه دارای سمت شناخته شده ای در یکی از موسسات خصوصی باشد و مکاتبه به لحاظ وظایف و مسئولیت های شخصی وی صورت گیرد . در این حالت در مقابل کلمه یه »»علاوه بر نام خانولدگی سمتدوی نیز بعد از یک اخظ تیره ذکرمی, ‎as.‏

صفحه 293:
ضوابط مربوط به عنوان «موضوع فرستنده نامه نوشته می شود . تمه مه زیر شنز کلمه « موضوع » در بالای نامه همیشه زیر عنوان

صفحه 294:
فصل سوّم : عناوین و عبارات در مکاتبات در اين بخش عنوانهایی که به طور یکنواخت در نگارش خطاب به مقامات و کارکنان سازمان های نظامی و غير نظامى به كار برده می شوند و نیز عبارات ختی که درتقاضای افجام کار با جلب توجه و قیول با ود در خواستها و دراقازه ست ها مورد استفاده قرار می گیرند » شرح داده شده است -

صفحه 295:
- عناوین مقامات نظامی ۱) فرماندهی کل قوا : مقام معظلم فرماندهی کل قوا . ۲) رئیس شورای عالی امنیت ملی : مقام محترم ریاست شورای عالی امنیت ملی . ) رئیس ستاد فرماندهی کل قوا : ریاست محترم ستاد کل نیروهای مسلح . ) فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي,: فرماندهی محترم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی . ۵) رئیسن ننتاد مشترک سپاه + ریاست محترم ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی . /) فرماندهان نیروها : فرماندهی محترم نیروی ......... سپاه پاسداران انقلاب اسلامی . ) روسای سازمان های مستقل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي : ریاست محترم سازمان پاسداران انقلاب اسلامی ) رئیس ستاد مشترک ارتش : ریاست محترم ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران ؟) فرمانده نیروی انتظامی : فرماندهی محترم نیروی انتظلامی جمهوری اسلامی ایران .

صفحه 296:
- عناوین مقامات غیر نظامی ۱) مقام رهبری : رهبر معظظم انقلاب اسلامى ( مدظله العالى ) (۲) ریاست جمهوری اسلامی ایران: مقام محترم ریاست جمهوری اسلامی ایران (۲) ریاست محترم مجلس شورای اسلامى : مقام بحرم رياست مجلس شوراى اسلامی ‎(F)‏ ریاست قوه قضائیه : مقام محترم ریاست قوّه /) معاونت ریاست جمهوری اسلامی ایران : معاونت محترم ریاست جمهوری اسلامی | (۶) رئیس شورای امنیت کشور : ریاست محترم شورای امنیت کشور ۲ وزراء : برادر كرامى جناب آقای

صفحه 297:
در نگارش به منظور از پرهیز اعمال سلیقه های شخصی ۰ جلوگیری از ایجاد زمینه های خوش آمدگویی و ایجاد تکبر , رعایت اختصار و ساده نویسی . عبارتی به طور یکنواخت و برای موارد مختلف به شرح زیر تعیین شده اند که با توجه به سلسله مراتب فرماندهی و سازماندهی به کار می برند : الف - در مورد بیان مطالب (۱) به رده بلاتر: به استحضار می رساند. (۲) به رده مساوی : اعلام می گردد. (۳) به رده پایین تر بلاغ می گردد :

صفحه 298:
- تقاضای انجام یا دستور اجرای کار (۱) به رده بالاتر : خواهشمند است مقر فرماسد . (۲) به رده عتساوین + خواهشنمند انت دنتور فرمایید:: ‎aay a)‏ يابين قر + دتتور فرمانید. در مورد قبول یا رد خواسته (۱) به رده بالاتر : اقدام گردید يا اقدامی مقدور نیست . (۲) به رده مساوی : هماهنگی دارد یا هماهنگی ندارد . (6) بترمو يايون جر عويب فى فودها وصروب نض فهو - در مورد اشاره به بيوست ها . ‏به رده بالاتر: تقديم مى كردد‎ )١( (9).به رده مساوى : قرستاده من شوذ يا ازسال مى رهق : | ده نت دی فنود با ارسال من گردده:

صفحه 299:
: فصل چهارم نقطه گذاری - نشانه گذاری ( نشانه هایی که در نوشتن به كار مى رود )

صفحه 300:
ر زمان گذشته برای نوشتن زبان فارسی علاماتی نظیر آنچه امروز به کار می رود » مرسوم و معمول نبود ؛ بالاتر نکه اعراب و مد و تشدید و گاهی نقطه حروف را نیز نمی گذاشتند و قرار دادن آنها را بالای حروف در نوشتن نوعی آهانت به خواننده می دانستند . غالب إين علامتها در زيان فارسى نامي مشخنص و معن ندارند . به همین سیب پیشتر هام هی خارجی خود شهورك »مهم ترين أنها عبارتتد أز: تقتله... ويركول : نقطه ويركيل .دو نقطه .جد تقتله.. ما تيردء علامت: اوى + علامت صيوب »حلاحت ‎pug‏ « اروس يزاتر كروي + اكلام تيه

صفحه 301:
7! نقطه علامتى است كه در يايان هر جمله كامل ميكذارند و نشانه آن است كه جمله تمام شده است و بايد توقف کامل کرد . ویرگول که شبیه ضمه یا واو کوچک معکوسی است که فاصله میان دو کلمه يا دو عبارت را در جمله يا بخشى از آن نشان مى دهد » يا در بايان جمله ای ناقص گذاشته می شود ؛ ویرگول رأ سركج نيز خواند بدین شکل (۰) گاهی نيز به جاى واو محذوف به كار مى رود مانند : سعدی که از شعرای بزرگ ایران است کتاب از بوستان قصاید ملمعات گلستان را در سال ۶۵۶ تصنیف کرده آثار دیگر وی عبارت است رباعیات مفردات و غیره سعدی که از شعرای بزرگ ایران است » کتاب گلستان را در سال 1۵7 تصنیف کرده ؛ آثار دیگر وی عبارت است از : بوستان » قصاید . ملمعات » غزلیات » رباعیات ؛ مفردات و .-..

صفحه 302:
نقطه ویرگول ۱ ۱ گاهی نقظه سرکچ تیزخوانده هده او آن عبارت از تفه ای ات تددر الاق أن تمده يا ولو متكوين قرار دهند , بدین صورت (؛) و آن نیز منند ویرگول نشانه وقف موقت است ولی بیشتر و طولانى تراز ویرگول و به طور سول خونده لو دیدن آن درد که سجن دباله دارد ‎٠‏ بايد مايق مطالب رأ در عبرت دیگر به دست آورد. دو نقطه برای شرح مطلب ال قول دیگراناست .بدین شکل (:) ۰ قسمتی از مطلب که نویسنده نمی خواهد آن. را ذکر کند. بدین شکل از يا وسط يا بايان عبارتى قرار كيرد » و در همه جا بدان معنى است كه

صفحه 303:
تیره ( خط فاصله ) خطی است کوچک که اگر در آخر سطر ‎J‏ نه آن است که قسمتی از کلمه بنا به ضرورت أول ‎ISS law‏ نوقتةآشته است » دز وسط سطر گاهن برای جدا کزدن کلمه و مطلیی از کلمه و مطلب ديكر كناشته مى شود . و از اولیبلندتر و کشیده تر است . بدین شکل ( -) ؛ جملات معترضه را نیز می وان پیم دوانیره قزر داد علامت تساوی دو خط كوجك موازیست که نشانه تساوی دو کلمه است با یکدیگر و كاهى به جاى يعنى و به معنی استعمال می شود مانند : علی اسداله ( < شیر خدا ) است .

صفحه 304:
يا خط نقطه » القن است كه تقطه ای در زیر آن گنارند» بدین شکل(! ) و برای جلب دقت یا نشان داذن شگفتی يا برنگیختن تحسین و تأسف به كار برند . علامت يرسشر مانند قلابيست بدين شكل ( ؟ ) و نشانه سؤال و يرسش است و اكر بعد از آن علامت تعجبى نيز كذاشته هود بدان معنی است که سوال با تعجب در آمیخته است و غیر متتظره می ناد . يومه اكر بخواهند عين سخن و مطلبى را از جايى يا از قول ديكرى نقل كنند ‎٠‏ أن را در ميان دو كيومه قرار مى دهند و همچتین اگر کلمه یا واژه ای مورد توجه يا نا أشنا و بيكانه باشد , أن رأ ذر بين ذو كيومه مى. نويسند و از كلمات يس و بيش خود جدا مى سازند . كيومه كلمه اى فرانسوى است بدين شكل (( )) در فارسی گاهی بدان دو كوشه نيز كفته مى شود .

صفحه 305:
پرانتز دو پرانتز را در زبان فارسی هلالین یا دو قوس يا دو كمان نيز مى كويند . اين ‎alee Yoh Gls ly Code‏ هاى معترضه و بيان مطلبى كه به جهت توضيح بيشتر و روشن شدن مقصود به كار می رود بدین شکل ()۰ ابرو قز فان نز اخااه له کب کف کر رابکی تمظع و شناخته شده است . شکل دو ابرو یا آکلاد شبیه نوعی 1 و به صورت زاویه ای به سوی خارج در آمده باشد » ذو وروت ات رید ا هم پیوسته و متصل باشد» بدین شکل (1 وربزای نقنان دادن نقاط مشترکی که کلمات يا © اعداد با هم دارند به کار مى رود .

صفحه 306:
کروشه (قلاب ) به سکون اول و ضم دوم تلفظ می شود و اين هم واژه ای فرانسوی مانند دو جنك بدين شكل [ ] نوعی پرانتز است » و موارد استعمال آن همان موارد استعمال پرنتز می باشد , جز آن که عمومیت و وسعت آن بيشتر است و نيز در تصحيح متون حروف و كلماتى را كه در نسخه نباشد و به ظاهر لازم به نظر آید در میا دو چنگ می گذارند .( در نمایشنامه ها دستورهای اجرائی » مطلبی که جزء اصل کلام نباشد ). بند به فرانسه آن.را باركراف كويند قسمتى است از يك فصل كتاب . قطعه , جزء» فقره بخشی از مطلب. كويند كه كاهى مشتمل بر جند جمله و عبارتست ‎٠‏ و از خواندن آن بر روی هم مطلب معیّن و انديشه ای فهمیده و روشن می شود » علامت آن چندان معمول نیست .

صفحه 307:
ادرست لبق گزرشات رسیدهپیشنهادات نها یر بل قبول و نچر اد سر کار خود برونف ( گزارش و پیشنهاد دو کلمه فارسی است و نباید آنها را پا نشانه های جمع عربى جمع بست . 2 « ناچار » هم فارسی است و نمی تواند تنوین بگیرد) ست | طبق گزارشهای رسیدهپشنهادهای نان غیرقابلقبول است و ناچار ید سر کر خودبرند. ادرست عناصرهای اولیة این آزمایشگاه را از خارج وارد و از طریق گمرک یک سره به اینجا می آورند و به استفادة دانشجويان مى رسائند . درست ‎polis‏ ( عناصر خود جمع عنصر است )اولیة این آزمایشگاه را از خارج وارد می کنند و از طریق گمرک یک سره به اینجا می آورند و مورد استفادة دانشجویان قرار می دهند . ‎© ‎

صفحه 308:
ادرست سم زره ی هرس ند اب و ینجا اعزام دارند ( در اینجا شش اشتباه وجود دارد) : لاقل west قرار دهند آنها لاك و مهر كنند ارسال دارند

صفحه 309:
ست خواهشمند است لاقل این گونه مطالب محرمانه را در پاکت های مخصوص قرار دهند و آنها را لاک و مهر کنند و به اینجا ارسال دارند. نادرست بلام عليكم ینوسیله اعلام میگردد که رده های مختلف دانشگاه اجازه بکارگیری دانشجويانیکه از دانشگاه اخراج بیگردند و یا برابر رای کمیته انضباطی به هر شکل دیگر از دانشگاه خارج میگردند را نداشته و پس از ت لازم در دانشگاه » جهت تعیین تکلیف خدمتی به اداره خدمات و عملیات معرفی میگردند . رست پا سلام و احترام بدین وسیله اعلام می گردد رده های مختلف دانشگاه اجازه ندارند دانشجويانى را كه برابر رأى كميته انضباطى یا به هر شکل دیگر از دانشگاه اخراج می گردند» به کارگیری کنند .این افراد پس از انجام اقدامات لازم در انشگاه جهت تعیین تکلیف ( تعيین وضعیت خدمتی ) به ادارة خدمات و عملیات معرفی میگردند .

صفحه 310:
torent tne ‏شيعت‎ آگهی متاخضه عموصی AG /P@e/PeoV eyLasis See ee a oes oe ae tt ‏ادناه تكن‎ 2 eer rts SAE ‏ساس‎ ne Bee Ay anes ‏و نیمات‎ ck aoe ACCESS ays BeBe OS Soa nto eins aap eA ‏امركك‎ ‎Cea I eS A oe ‏اد راید من تال‎ le eee a uy ot, ea a ‏به سقایت به صوازد ضوق ی یا در مسبت‎ ‏شرب ما بوقعی ملاس بناج‎ a 2 Rath Scum a dane es aa SERA ‏تیان‎ /۷ ۱۳/۵۰ wie pe SS aN Ke ao Pie nate gaa ie ‏ادهش‎ ‎AP [TEs tego set cea ‏کخسی یت مهن هریم «سرجهد جه ماع توت زار ی ایح‎ > ‏صرح‎ ‎۰۳/۳۰ ‏تخرین عمفت تویل هاکات (الف:ب وج ) سامت‎ ۴ 2۶/۵/۱۴ ‏رود یعستیه مووج‎ ‏مد ان وتات باه اس مت وم وی ایند‎ 2/۵/۱۵ ‏مرت‎ حتف ز ناه حتهاکش» ۵ 2-۴۶ دواجط عمومی و «۱هیردی شرکت مههبرات استای کهرات. آدوس سّیت اینترجت ۲۷/۱۷۰۲۰۰۱۸ Se هرمه معمردت ی الت آكهى تجدید مناقصه شمازه رت ركم «اداره کل امور بلاركاض» «یا[سازی سالت موئیتورینگ مرک تلفن وليعصر». ‎eee‏ عقیات. ‎Sage aes oa a‏ ‎tata ieee aS‏ عد و ل ‎Sie‏ ‎Sa ae ee set‏ خاسجی -طیامان شیاه تصر- سيد مه تلا ماه ديج كب بيات جاودزا بدا مسر وم نها 275/7572 دياك بركساسه شس ست بماد سال هم ستزسان مفیریت و برخامه معدي شیر به بیس انار وال ‎Seo Ss Cat SS‏ ‎ae pee‏ ما نس حدید وت ق ‎Sates cata‏ (دختر روایط عضوم راهبردی شرکت مخه‌برات استان تهرات) اداره کل هور بازر گاتی

صفحه 311:
PARE ONN 288 cd wiley Vas) su ‏إبه: فرمائده محترم زاج - معاونت ام و بشتيائى.‎ موضوع : اصلاح وازة كاه يوست : لدارة "هر کس اور « حضرت متصومه “باشناخت زيارت كند يهنت باداش او خواهديود ‎١ ٠.‏ ام رش( جا سلام و احترام با توجه به گردشکار تاریخ ۱۸/۱/۱۳۷۸ مصوب فرماندهی معظم كل قوا ( در خصوص وائّةُ « آماد و يشتيبلنى » به جاى وايِّهُ « لجستيك » ) خواهشمند است دستور فرماييد تابلوى نصب شده در خيابان شهید بهشتی تحت عنوان « فرماندهى لجستيكى نزاجا » اصلاح كردد . مسئول دفتر ...

صفحه 312:
PANE ARN 088 soles ay Vas) su spe ey ‏به:‎ ميضوع : درخواست وسايل يوست : لدارة هکس اور « حضرت متصوعه “باشناغت زيارت كند يهشت باداش اوخواهد يود ‎١ ٠.‏ امامرضا(ع). با سلام و احترام به اطلاع مى رساند لين دفتر جهت انجام امور جارى خود به لوازم زیر نیاز دارد : دو دستگاه رایانه با مشخصات روز همراه لوازم جانبی شامل نمایشگر صفحه تخت ( 0ن ا) ۱۷ اينچ» صفحه کلید . موس و بلندگو یک دستگاه چپگر لیزری مدل روز با قابليت جاب سریع یک دستگاه ضبط صدا (سوند روردر) با حساسیت میکروفون بالا و امکان ضبط حداقل صد ساعت صوت ( جهت ضبط جلسات و کلاس های تخصصی ) یک دستگاه خردکن کاغذ با قابلیت بالا خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به تهية این اقلام اقدام لازم صورت پذیرد .

صفحه 313:
PARENT ake wiley Wael saa ‏عنم‎ ay موضوع : مستت ‎sibs‏ ةا تک "هر کس اور « حضرت متصومه “باشناخت زيارت كند يهنت باداش او خواهديود ‎١ ٠.‏ ام رش( با سلام و احترام » بازگشت به نام شمارة ١+1/1/79١١1١/١1اد‏ مورخ ۱۳۸۶ در مورد اصطلاح نوساختة « مستند سازی» بدین وسیله شواهد و مدارک گردآوری شده در این مورد جهت بهره برداری به پیوست تقدیم می گردد . مسئول دفتر ..

صفحه 314:
‎cd‏ 288 هعنقم ‎ ‏ره جر ‏پوت ناد ‏موضيع دالاى .. ‏«عبادا از هواى نفس بيروى كتى كدر آن تاودى تهفته است .»امام رضا (ع). ‎ ‎ ‏با سلام و احترام ‎٠‏ بازگشت به نامه شماره ۴/۱۵۵/۱۴۱ اب ن مورخ ۱۶/۸/۸۶ به اطلاع می رساند انجام و اجرای طرح های پژوهشی این دفتر مستلزم سطوح تخصصی فراتر از سطح کارشناسی است . آن بنیاد محترم نسبت به اين دفتر سباسكزاريم . ‏مسئول دفتر ... ‎ ‎ ‎

صفحه 315:

صفحه 316:
os

صفحه 317:

صفحه 318:

صفحه 319:

صفحه 320:
از آیات و نشانه هاي هوش و کیاست نصر الدین و عیالش مرحوم نصرالدین, سه گوسفند براي فروختن به بازار برده بود. رندي به او رسید و پرسید: ‎Wy see on‏ ردام فروشي؟ نصر الدین : به ده درهم. رند خریدارم. و دست در جییش فرو برد که پول را بیرون آورد ‎la‏ نيافت. شروع كرد ابن جيب و آن جيب را جستجو کردن و سرانجام سري با تأسف تکان داده و گفت: از کم حواسي پولم را در خانه جا گذاشته ام با وجود اين باکي تست ابن كورفران راک خرندم‌ام دون زلامی بزم و يكي را نزد تو گرو گذاشته, تا بروم و يولم بياورم و اين را نیز از گرو بدر بیاور نصر الدین فکر کرد, گوسفندهایش بیش از شش درهم نمي ارزد و مشتري به اين ابلهي را که ده درهم به قیمت پسفندان مي دهد, نباید از دست داد. شرط را پذیرفت و با دو گوسفند روانه شد. تا نزدیک غروب نصر الدین © © © © ©

صفحه 321:
از آیات و نشانه هاي هوش و کیاست نصر الدین و عیالش ات ار و ال وا افزود که نصور مي کنم در اين معامله سرم کلاه رفته ست. زن گفت: غم نداشته باش که اگر تو مغبون شده اي, عوضش من تلافي کرده ام. ‎pai‏ الدین پرسید چطور: زن گفت : مقداري پنبه که در خانه داشتیم, مي که تو براي فروش گوسفندها رفته بودی, حلاجي از کوچه مي گذشت. او را صدا زدم و ينبه ها را به او فروختم. نهایت چون وزن کردن پنبه ها رسید. معلوم شد از دو من, دو متقال کمتر است. من زرنگي کردم و ‎piel‏ ‏مثقالی طلاي خود را به طوري که ج متوچه نشود ‎(nies ree‏ و در ثتيجه وزن بنبه ها يى مثقال هم أ ,من بیشتر شد!. الا كفت ‎Fe eo ee re eee‏

صفحه 322:

صفحه 323:
رایانه مذ کر است يا مونث؟! یک استاد وشاه که پر ار ان فربانورد برد نظرش سب يه ابن نكه که چرا در دریابودي. به طور معمول کشین ها را مونث فرض کرده. اسامي و ضمایر را در حالت تأئیث براي ‎WS UT‏ او مطرح اث اه م بت و او مطرح شد. او ميل داشت بداند برندء جلب شد. جنين برسشي در مورد وايانه نيز بر 3 كه زايانه ها مؤنث هستندإيا مذكر. به همين منظور دو گروه از متحصصان رایانه را تشکیل داد كه در كروه اول #مكي انم و در گروه دوم همگي آقا بودند. از اعضاي هر دو كرو (> ae

صفحه 324:
رایانه مذ کر است يا منث؟! كروه خانم ها معتقد بودند که رایانه را باید مرد فرض کرد زیرا : ۱- براي حلب نظرشان حتما باید اول آما را روشن کرد . ۲- داده هاي زيادي درونشان هست وی اصلا آما خبر ندارند . ۳- آنا براي کمک به ما هستند وی بیشتر وقت خود را صرف حل مشکلات خودشان مي ؟- بلافاضله يس از انتخاب آنا مي فهميد که اگر کمي بیشتر صبر کرده بودید مي توانستید مدل كتري بيذا "كنيد .

صفحه 325:
رایانه مذ کر است يا مژنث؟! اما گروه آقایال معتقد بودند که رایانه را باید زن فرض کرد. زیرا: ۱- هیچ كس به جز سازنده شان به منطق درون آن ها پي مي برد فقط براي خودشان قابل فهم هستند . ۲- زبان که رایانه ها براي ارتباط با دیگر همجنس هایشان به کار مي برند ققط براي حودشان قابل از 0 اشتباه تما براي مدت بسیار طولان در حافظه شان باقي مي ماند ۴-پس از اینکه يكي از آنما را میه کردید مي بینید که باید همه در آمدتاد را برایش حرج کنید .

صفحه 326:
ee ‏ان‎ يسرك از فرط خستكى؛ به خواب رفت. صدای شکستن هیزم ها همچنان به گوش مى رسيد» زیرا خانة پسرک در همسایگی هیزم شکنی است که هميشه همزمان با او از خواب بیدار شده و به محل کار پینه دوزی خود می رود و اندک دستمزدی می گیرد. نام این پسرک احمد بود که او را اطرافیانش «احمدک» صدا می کردند. ماجرا از اين قرار بود: احمدک» ماجرایی را که در کلاس برایش پیش آمده بود برای خود مرور می کرد که معلم از او درس پرسیده بود.

صفحه 327:

صفحه 328:
باک کرد ۷ ‎ie‏ و برد فرق مایت دار و ندار ۳ 1 یه اش من جه؟ لك دستت بر از ينه امت 5 كك يك فلك زرره اک رد معلم هنت ‎iy NE‏ ی ز کت و واه ‎Be ieee‏

صفحه 329:
احند كنار از خواب بدار شد و گفت ء حدایا درد درمندان و نیا زمندان تو دوا کن!

صفحه 330:
حا 2 عطاري در خانه نشسته بودء به يسرش كفت: قربان بابا ببين باران كر هت ۷ پمال ارس ان ‎Pee‏ عطار گفت: آن سنگ یک من رای ی ۱ ‎ena‏ اين گربه را من دیروز کشیدم, درست یک من است. ر گفت: آن نیم رزع را بیاور. ‏پسر گفت: من صبح اندازه گرفتم, اين گربه از دم تا به كوش نیم ‏رزع است. عطار که از جواب هاي پسرش خسته شده بود, گفت: پس برخیز, همان گربه را بگیر و بیاور به دست من بده ‏پسر گفت: جان باباء آن همه کان‌ها را سس كرد اي دی ۳۰۱ خودتان بکنید ۱؟ ‎

صفحه 331:
خر ماراز كرگيودم نداهن بير مزد فقیری از مردی مقدرای پول غرض گرفت تا به کار و زندگی خود سامانی دهد. مرد شرط ‏ کرد که اگر پیر مرذ نتوانست قرض خودرا بپردازه در مقابل هر میکه» یک مثقال از گوشت. تن اور] ببرد. پیر مرد پول را گرفت و کالا خرید تا تجارت کند. در یکی از سفر ها,دزدان اموال پیر مرد را دستبرد,زدند و پیر مرد,را با قرضش تنها گذاشتند؛ مرد وقتی فهمید؛ چه بر سر پیر مرد آمده او را به محضر قاضی برد تا در حضور او شرط را به جا آورد. آنها در راه بودند ککه چشمشان به :مردی افتاد که پای خرش در گل مانده بوددو نمی توانست حر کت کند مرد آن دو را به کمک خواست. پیر مردادم خر را گرفت تا از گل بیرونش بیاورد؛ اما دم خر گنده شد و همچنان در گل مانده صاحب خر همراه آنان شد تا به قاضی شکایت ببرد و غرامت بگیزد.

صفحه 332:
خر فا از کزگي » م تذاهت., پیر مرد پریشان به قصد خود کشی بالای منار مسجد رفت و خود را از بالاق مسجد رها کرد. از قضا گدایی با پسرش پایین منار نشسته بودند که پیر مُرد افتاد زوی مرد گدا" و او را کشت. سر گدا نیز به مدعیان دیگر اضافه نشد و هر سه؛ کشان کشان پیر مردرا به محضر فاضی بردند. وقتی پیر مرد به اتاق قاضی وازد شد دید دزدان اموالش گرداگرد اتاق نشسته و اموال دزدی را با قاضی قسمت می کنند. قاضی از نگاه پیر مرد به ماجرا پی برد و آهسته به او گفت: اگر قضیه زاالو ندهی, من هم تو را تبرته,می کنم: این بود که روبه مرد اولی کرد و گفت: تو می توانی در مقابل هر سکه گوشت تن این مرد رااببری, اما هز چه قدر اضافه بریدی» اين مرد هم باید از گوشت تن تو ببرد. مرد از ترس جان خود از شکایتش صرف نظر کرد. بعد قاضی رو به پسر گدا کرد و گفت: می روی روی منار و خودت زا زوی این

صفحه 333:
CBS ft SS lu ‏خر‎ مرد می اندازی تا تقاص خون پدرت را بگیری. پسر نیز از جان خود از شکایتش مخت صاحب خر که اوضاع رااچنینْ ديد..رو به قاضظى کرد و گفت: ابخر ما از کرگی دم نداشت» این را گفت و از در خارج شد .

صفحه 334:
Se آبریزگاه معروفی را که تا چددین سال پیش» در فاصله جلو خان و مسجد شاه تهران وجود داشت» خیلی از مردم تهران دیده اند به خاطر دارند. وسط آن لبريزكاه استخر كوجكى بود كه كنارش قريب صد آفتابه چیده شده بود و یک مأموری بود که روی سکری سنگی می دشت و با چوب دراز چنگک ماتدی» آفتابه ها را أز آب پر می کرد و کنار هم می گذاشت. ين برد که اغلب آغتلبه ها را بلافاصله يس از خالى شدر» پر می کرد.پعضی از اسخاص که به معامله آشنا نبودند» همین که وارد محوطه می شدند» دستشان می رفت به طرف ‎SP‏ ‏ترین آفتابه که آن را بردارند. ولی ناگهان نمره متولی باشی بلدد مى شد و با آن چنگک بلددش ماتند مالک دوزخ؛ مجال به حاچت مند نمی داد و اشاره می کرد که آن ‎MAST‏ را زمین بكانارد وآفتابه ديكرى را مثلاً از ردیف سوم باند کند و به دست او پدهد.

صفحه 335:
اشخاصی که به واسطه تردد» بیشتر با مأمور آنجا سلام علیکی پیدا می کردند» گاهی به او می گفتد: پدر جان آفتابه كه آفتابه است جه فرقى مى كتف كدام را بردارد. متولی در جواب» قیافه فیلسوف مأبا نه اى به نود مى كرفت و مى كفت درست است آفتابه آفتابه است و هيج فرقى با هم نمى كند. اما اگر قرار باشد هر كس اجازه داشته باشد با اختيار خود آفتابه بردارد» نظام اين جهان به هم مى ورد و هر كى هر كى مى شود و مردم حال مى كنند من مترستک سر خرمن هستم که این جا نشسته ‎pl‏ متر سک سر خرمن

صفحه 336:
مردي دهاتي بسیار ‎de‏ 2 مودک به جندن شود مي گذاشت, آن را به دوستان وارد مي شد: ‎ied a al‏ اكه كد هكد ‎es‏ ‎“eae ale Ty lal sls os fay as tee‏ ‎Ses‏ کند. ‎ois‏ دختر به شیم 2 وصلت ‎se‏ کردند ی = ‎ae ees‏ ا خود م ات در اين ‎ee‏ دوري لو فى ‏مراسم ری دهل هي .= ‎ao‏ رقصیدنده ‏ي دا ماد نها مخموم در نار قصبه شان بود و ‎Ce sau a‏

صفحه 337:

صفحه 338:
در عصر خاني و فئودالیته, هر حاکمي براي خود یک وزیر داشت. شرایط وزيري هم خيلي مشکل بود» زیرا وزیر در واقع عفل ‎eae‏ سا و برایش هم منشي ‎eee‏ ی فاصتی, هم خزانه دارء هم سیه سالار و هم منجم بود. آن ایام چون هوا شناسي وجود نداشت, معمولا پیش بيني وضع ابر عهده وزیر بود, که به کمک و اسطرلاب و سیر در گردش كشاركان ضورت مي گرفت و با محدود بودن وسایل پیش بيني؛ 88 احقرقت مي بيوست. و آلبته گاهي هم اتفاق ناد که علط از آب در مي آمد و آن وقت لكر سآن منجم باشي با كرام الكاتبين بود. ۱2

صفحه 339:
چنان که براي انوري شاعره اين مورد بيش گفت انوري که بر اثر بادهاي سخت ویران شود سرا چه و باغ سكندري شا 2 است هیچ باد يا مرسل الرياح تو داني و انوري ! اح لالوت 1 وا و وتان حاكمي بود که وزيري داشت بك روز حاکم قصد شکار کرد از وزير برسيد که هوا چطور است؟ ورزر حساب کرد و گفت: تا پس فردا هوا آفتابي است. و حَاكُمَ بآ خبال رَاحت وسایل شکار را از قوس و تازي گرفته تا تبر و کمان آماده کردو روانه شکار شد. سر راه حاکم آسيابي واقع بود» وقتي اسيابان ديد حاكم شهر براي شکار مي رود اما و کفت: فربانت کردم اگر چه فضولي است, باً وجود این آخاره ذهید عرص کنم که امشب‌,باران خواهد یارید.

صفحه 340:
جاکم که پیش بيني وزیر خود اطمینان داشت به ریش آسیابان خندید و گذشت. حوالي غروب که هوا آفتابي بود. ناگهان قیافه آسمان در هم گرفت و ابر ها از چهره آسمان بالا آمدند و شروع به باریدن کردند» چه باريدني! حاکم مجبود شد که از نیمه راه برگردد و به خاطر همین پیش بيني هوا آول دستور داد که جناب وزیر در اختیار کار گزيني قرار 4 رش به آسانان كذايي رسید. آسیابان زا ‎sles‏ و گفت: چون معرفت تو بیش تر از وزیر سابق مانست, او را معزول کرده و تو را به وزارت انتخاب مي کنم. (منظور از معرفت علم و آگاهي است) آسیابان آدم منصفي بود و به خلاف كساني که عاشق مقام هستند و برایشان تفاوت نمي كند جه مقامي به انها مي هن ار قبول وزارت عذر خواست و گفت آاکر شرط وزارت اليش بيّني وضع هواست این مقام به الاغ من فني رسد زیرا ‎ee. onc‏ دريافتم اهر وقت كوش ها بش را راست نكه داردء نشانه | آهواي صاف است, و هر وقت گوشهایش را ی کندء علامت بارندکی ات

صفحه 341:
حا ات گویند شخصي از دهي وارد اصفهان شد. روغن و ذغالي ‎Sa ae‏ تي ای به چ مد. به فكر اين افتاد كه شكمي ‎gp ise‏ بیاورد. از دکان میوه فروشي یک دانه 2 گ خرید و ریم 0 رقت !د كن ار هداس قدیمی ده ده آفتاب نشستء سيس جاقو را از جيب بيرون آورد و آن را جهار قاج كرد و شروع به خوردن نمود. همين كه از خوردن پاره هادا أن فراعت ثافت: وستض را كتار؟ ذاشت و گفت: این ها را نمي تراشم و نمي خورم و در ومن كنار مما گذایم تا مردمي که آن ها و مي بیننده ات ای اینجا آمده و رفته است. همین که لحظه اي گذشت, ديدي هنوز سیر نشده و باز ع ‎seth eset GB oak oe se‏ مي رفت

صفحه 342:
اس 6 7۳ که گفت هر چه باد باد و چاقو را برداشت و کف آن ها را هم خورد و با خود گفت: مردم يوست ها را که دیدند مي گویند اين خان نوكري هم داشته است. ولي پس از این که از اين عمل هم فراغت یافت, دید که باز هم سیر نشده و دلش دنبال پوست ها مي رود. پیش خود گفت: چه مانعي دارد پوست ها را هم مي خورم هر کس آمد و تخمه ها را دید مي گوید: خاني رت سس ان لا یش را تراشیده و خري هم داشت که پوستهایش را

صفحه 343:
پس از انکه شروع به خوردن پوست ها کرد, دید که باز هم سیر نشده و چشمش دنبال تخمه ها مي رود, بدون معطلي چنگ زد و دو لبي به خورد ها گفت: مي دا آمده و نه <

صفحه 344:
دزدى كه به دزدى از خانه مردم روزگار می گذرانید و از اين ۱۳| کرد. شبی از شبها با رفیق خود همراه شد. آن ها با همدیگر قرار گذاشته و در نیمه شب همراه با هم به خانه اى وارد شدند. ‎ele eee ee As NeS onelCeoIeS ee Reese Se Te SSD‏ ا لكك ‎aon]‏ 1 الل ‎ede ee‏ 9

صفحه 345:
Peep yee rey Orem Caer Lr Carr cen Sy) ‏ارا بر قرار ترجيح بدهد.‎ ‏ناگهان آن یار خود را گفت:زود پای بیرون نه از این خانه چو دود‎ م ال ۱ Se Lo Sel pees ko Se ES) بودم و به هر جایی دست می کشیدم؛ پاره های نان به دستم آمد که ناخود آگاه آن را به دمان گذاشتم. وقتی آن را خوردم ناگهان یادم آمد که در این خانه ( نان و نمک) خورده ام. پس نمی باید به صاحب آن خانه خیانت می کردم. برای همین بود که از سرقت اموال آن خانه چشم پوشیدم و بیرون آمدم.

صفحه 346:

صفحه 347:
ان شاء الله كربه است

صفحه 348:
صلاح صنعيت را ابن كفته قيس برصيدند كه: تماز بر با مي ا ‎CNS‏ ‏ل ل ل كفتتدش سبب شك بين دو و هشت چیست؟ باسخ داد: « كوبي وي از فرط دل مشغولي و ‎Sree‏ ل 0 است و سرانجام مهبوت مانده است كه آيا دو ‎eon Bre‏ ا 2 رك ‏هشت انككشت كه كشوده مانده.» ‎

صفحه 349:
‎cerry © ۱ les re nr erst)‏ ابو حنیفه مي ‎Se‏ 0[ 1 آنثن عذاب شود. دوم آنکه حدا را مي تن ‎si‏ ۲ اد ‎nen se‏ ا ا ا ‎eer‏ ‎naar ites Lo)‏ لا نمي شده است؟1 ‎Pane ome yee s‏ ‎ese ba‏ ا ا ل ا ‎ORs Cn ee)‏ ا م تظر دیگر) مگر تو از حاک دیده نشده اي و عقیده ا ااا ل ‎Rene eee Owe ey Tene tata Mien‏ تو را نیاز دارم. ا ا ل ا ‎c‏ سا رح ۱ ‎et ‎

صفحه 350:
خوف فردوسی از ‎ass‏ در حالي فردوسي شعر زیر را مي سرود: زن و آژدها هر دو در خاک به جهان پاک از اين هر ارو تاباک ید همسرش با شنیدن نام زن سراسیمه بر او مي آشوبد که در بارة زن چه مي گفتي؟ فردوسي با خوف مي گوید: ‎ae‏ هر دو پیغمبرند فرستاده حضرت داورند!!!

صفحه 351:
از سگ آموختم * شبلی که در میان عارفان و زاهدان نام و مقامی سزاوار یافته )99 « روزی در مقابل يرسشى قرار كرفت كد:اى شيخ دوست داريم بدانیم که شما در کار زهد و تقوا چه هنگام وارد شدید § ۰ شبلی در پسخ گفت:روزی از محله ای عبور می کردم که سگی ر۱ بر کتار جوی آب دیدم.«هیوان به خیال اینکه سگی در آب وجود دارد می ترسید آب بخورد وخود را عقب مى کشید. ‎٠‏ اين زوى آوردن و گریز اواز آب . ساعتی ادامه پیدا کرد.

صفحه 352:
از سگ آمجختم * اما تا چه هنگام تشنگی را تحمل کرد ؟ سرانجام سگ طاقت از کف بداد و ناگهان سر به زیر آب فرو برد و با کمال تعجب و هیرت دانست که سکی در کار نبوده است. * آری حجاب آن سک در رفع تشنگی خود آن بود و وقتى خود را (۱ ندید | سودگی و سیرابی یافت. ۰ شبلی پس از اتدکی سکوت ادامه داد:با مشاهده آن ماجرا دانستم که حجاب مانع من در رسیدن به کمال . خودییتی آم مى باشد.

صفحه 353:
از سک آمجخفتم * پس کوشش نمودم تا خود را نبینم و به خود نیندیشم تا راه سعادت را پیدا کنم. * زود فانی شدم کارم به آمد سکی در راهم اول رهبر آمد ‎gi *‏ هم از راه چشم خیز بر فیز حجاب خود . تویی از پیش بر خيز

صفحه 354:
سلطان تروتمند * هکیمی مردی را دید که بر ساهل دریا سخت مهزون بود و بر دنیا تاسف همی خورد.وی را گفت:ای جوان اگر در اوج بى نيازى به دریایی بودی و کشتی ات بگسسته بود و نزدیک بود که هلاک شوی . آیا آرزومند نبودی که هر چه داری از دستت برود و نجات یابی . * گفت:یلی.

صفحه 355:
سلطان تروتمند مکیم گفت:مال اگر بر تمام دنیا سلطنت داشتی و اطرافیانت عزم قتل تو را کرده بودند « آرزومند نبودی تمام آنچه داری از دست بدهی و خلاصی یابی. حکیم گفت:تو هم اکنون هم ثروتمنی و هم سلطان. مرد نیز از سفنان مکیم آرامش یافت.

صفحه 356:
سکوت اولاتر * در مجلس معاویه یکی از بزرگان خاموش بود و هیم نمی گفت. ۶ معاویه گفت:هرا سفن نمی گویی ؟ 7 آن مرد فاضل گفت:هه بگویم ؟ * اکر راست گویم از تو بترسم و اکر دروغ گویم از فدا بترسم + ‎BY‏ ‎gro‏ نگویم که سکوت در این مقام اولاتر است.

صفحه 357:
كلاه Carry کلاه شاید تنها چیزی است در زبان فارسی که برداشتنش و گذاردتش, هر دو یک معنی می دهند . ابداع اين دو اصطلاح را نیز به نادرشاه تسبت می دهند . زیرا وقتی هند را تصرف کرد. علی رقم جوانمردی که در حق سلطان مغلوب کرد و تاج و تخت او را به خودش بخشید . کشور هند را از جواهرات خالی کرد .

صفحه 358:
سلطان هند و نادرشاه سلطان هند درصدد برآمد به نادر هقه بزند و یکی از دو قطعه الماس کوه تور و دریای نور را لای عمامه اش پیچیدتا از دید نادرشاه مخفی بماند. اما نظر موشکاف نادر جای الماس را پیدا کرد ویک روز که دو سلطان کنار هم نشسته بودند‌نادربه عنوان اینکه اتحاد و یگانگی خود را با سلطان هند تکمیل کند عمامه مرصع او را برداشت و بجایش کلاه پشمینه خود ( بر سر وی نهاد و به این ترتیب جواهر مسطور نیز با کلاه سلطان هند به نادر منتقل شد. مى كويند لفظ كلاه برداری و کلاه سر مردم گذاشتن از آنجا مصطلم شد .

صفحه 359:
برناردشاو شاعر و نویسنده شوخ طبع انگليسي خيلي لاغر | و تکیده بوده روزي چسترتون نویسنده ديگري که 3 تنومند بود با او شوخي کرد و گفت: وقتي آدم چشمش به تو مي افتد فکر مي کند که در انگلستان قحطي روي داده است. برناردشاو که خيلي حاضر جواب بود فوري گفت: مو قعي که جشمش به تو مي افتد فكر مي كند وورمسبب اين قحطي تلط هپیتولد دهيري؛ ؛ مرواريد سخن؛ ص14)

صفحه 360:
شخصي ثروتمند خواست بهلول را وعان عي مت

صفحه 361:

صفحه 362:
حکایت : بوزنه ای در درودگری را دید که بر چوبی نشسته بود و آن را می برید ودومیخ پیش او ؛ هر گاه که یکی را بگوفتی دیگری که پیشترکوفته بودی برآوردی . در این میان درودگر به حاجتی برخاست ؛ بوزنه برچوب نشست از آن جانب که بریده بود. انثیین او در شکاف چوب آويخته شد و آن میخ که در کار بود پیش از آنکه دیگری بکوفتی برآورد .هر دو شق چوب بهم پیوست انثیین او محکم در ميان بماند از هوش بشد درودگر باز رسید وی را دست بردی سره بنمود تا در آن هلاک شد . و از اینجا گفته اند "درودگری کار بوزنه نیست 7

صفحه 363:
اند «طمع در بستند وبا يكديكر قرار زاهدى از جهت قربان كوسيندى خريد در راه طايفه اى طرارا دادن که او را بفریبند و گوسپند بستانند پس یک تن به پیش او درآمد و گفت : ای شیخ , این سگ كجا مى برى ؟ ديكرى كفت : شيخ عزيمت شكار مى دارد كه سك در دست كرفته است سوم بدو بيوست و كفت : شيخ عظيمت شكار مى دارد كه سك در دست كرفته است سوم بدو بيوست و كفت : اين مرد در كسوت اهل صلاح است اما زاهد نمى نمايد كه زاهدان با سك بازى نكنند و دست و جامه خود را از آسیب او صيانت واجب بینند .از اين نسق هر چیز مى كفتند تا شكى در دل زاهد افتاد وخودرا در آن متهم گردانید و گفت که : شاید بود که فروشنده این جادو بوده است و چشم بندی کرده . در جمله گوسپند را بگذاشت و برفت و آن جماعت بگرفتند و ببرد

صفحه 364:
مردی در بیابان گنجی یافت . با خود گفت اگر نقل آن بذات خويش تكفل كنم عمرى در آن شود و آندک چیزی تحویل افتد . بصواب آن نزدیک تر که مزدوری چند حاضر آرم و ستور بسیار کرا گیرم و جمله بخانه برم . هم بر اين سياقت برفت و بارها پیش از خویشتن گسیل کرد .مکاریان راسوی خانه خويش بردن به مصلحت نزديكتر نمود جون آن خردمند دور انديشه بخانه رسيد در دست خويش ان آن كنج جز حسرت و ندامت نديد.وبه حقيقت بيايد دانست كه فايده در فهم است نه در حفظ و هر كه بى وقوف در كارى شروع نمايد همجنان باشد كه :مردى مى خواست كه تازى كويد دوستى فاضل از آن وى تخته اى زرد بر دست داشت كفت : از لغت تازى جيزى از جهت من بران بنويس جون يرداخته شد بخانه بر دو كاه كاه دران مى نكريست و كمان برد كه كمال فصاحت حاصل آمد روزى در محفلى سختى تازى خطا كفت يكى از حاضران تبسمى واجب ديد بخنديد وكفت . بن زبان من خطا رود و تخته زرد من در خانه من است

صفحه 365:
آورده اند که در آب گیری دو بط و یکی باخه ساکن بودند و میان ایشان بحکم مجاورت دوستی و مصادقت افتاده ناگاه دست روزگار غذار رخسار حال ایشان بخراشید وسپهر آینه فام صورت مفارا بدیشان نمود . و در آن آب که مایه حیات ایشان بود نقصان فاحش پیدا آمد بطان چون نزدیک باخه رفتند وگفت : بوداع آمده ایم پدرود باش ای دوست گرامی ورفیق موافق باخه از درد فرقت و سوز بنالید و از اشک بسی در وگهر باریدو گفت : ای دوستان و یاران . مضرت نقصان آب درحق من زیادت است که معیشت من بی از آن ممکن نگردد و اکنون حکم مروت و قضیت کرم عهد آنست که بردن مرا وجهی اندیشید وحیلتی سازید گفتند نرنج هجران توما را بیش است و هر کجا رویم اگر چه در خصب و نعمت باشیم بی دیدار تو از آن تمتع و لذت نیایم اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحانرا سبک داری وبر آنچه به مصلحت حال و مال تو بپوندد ثبات نکنی .

صفحه 366:
و اگر خواهی که تو را ببریم شرط آن است که چون ترا برداشتیم و در هوا رفت چندانکه مردمان را چشم بر ما افتد هر چیز گویند راه جدل بر بندی والبته لب نگشایی . كفت : فرمن بردارم وآنچه بر شما از روی مروت واجب بود بجای آوردید ؛ و من هم می پذیرم که دم طرقم ودل در سنگ شکنم . بطان چوبی بیاوردند و باخه میان آن بدندان بگرفت محکم . و بطان هر دو جانب چوب را بدهان برداشتند و او را می بردند چون باوج هوا رسیدند مردمان را از ایشان شگفت آمد و از چپ وراست بانگ بخاست که " بطان باخه می برند" باخه ساعتی خویشتن نگاه داشت آخر بی طاقت گشت وگفت " تاکور شوید . دهان گشاد بود و از بالا در گشتن بطان آواز دادند که : بر دوستان

صفحه 367:
آورده اند که زاغی و گرگی وشگالی در خدمت شیری بودند ومسکن ایشان نزدیک شارعی عامر .اشتر بازرکانی در آن حوالی بماند به طلب چراخوردر بيشه آمد . چون نزدیک شیر رسید از تواضع وخدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمودو از حال او استکشافی کرد و پرسید : عزیمت در مقام و حرکت چیست ؟ جواب داد که : آن چه ملک فرماید شیر گفت : اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه وایمن بباش اشتر شاد شد و در آن بیشه ببود .و مدتی بر آن گذشت روزی شیردر طلب شکار می گشت پیلی مست با او دو چهار شد . و ميان ايشان جنك عظيم افتاد واز هر دو جا مقومت رفت و شیر مجروح و نالان باز آمد .وروزها از شکار بماند وگرگ و زاغ وشگال بی برگ می بودند شیر اثر آن بدید و گفت : مى بينيد در اين نزديكى صيدى قا من بيرون روم وكار شما ساخته كردا

صفحه 368:
ایشان در گوشه ای رفتند و با یکدیگر كفت : در مقام اين اشتر ما چه فایده ؟ نه ما را با او الفی ونه ملک را از او فراقی را بران باید داشت تا او را بشکند , تا حالی طعمه او فرونماند و چیزی بنوک ما رسد . شكال كفته: اين نتوان كرد . كه شير او را امان داده سته و در خدمت خویش آورده . و هر که ملک را بر غدر داد تحريض نمايد و نقض عهد را در دل او سبك كرداند ياران و دوستان را در منجنيق بلا نهاده باشد و آفت را بكمند سوى خود كشيده . زاغ كفت : آن وثيقت را در رخصتى توان انديشيد و شير را از عهده بيرون توان آورد ؛ شما جایی نگاه دارید تا من باز آیم .پیش شیر رفت و بیستاد. شیر پرسید كه : هيج به دست شد ؟ زاغ كفت : کس را چشم از گرسنگی کار نمی کند . لکن وجه دیگر است , اگر امضای ملک بدان پیوندد همه در خصب. و نعمت افتادی . شير كفت : بكو زاغ كفت : اين اشتر ميان ما اجنبی است . و در مقام او ملک فایده ای صورت نمی توان کرد.

صفحه 369:
شميردر خشم شد وكفت : اين اشارات از وفا و حريت دور است وها كرم و مروت نزديكى و مناسبت شمارد ؟ زاغ كفت مقدمه وقوف دارم لكن حكما ندارد .اشتر را امان داده ام بجه تاويل جفا كويند كه ؟ "يك نفس را فداى اهل بيتى بايد كرد و اهل بيتى را فداى قبيله اى و قبيله اى را فداى اهل شهرى و اهل شهرى را قداى ذات ملك اكر در خطرى باشد :“و عهد را همه مخرجى توان يافت جنان كه ملک از وصمت قدر منزه ماند . و حالی ذات او از مشقت و مخافت بوار مسلم ماند.شیر سر در پیش لختی تندی وسر کشی کرد , آخر رام شد و به دست آمد اکنون تدبیر باز رفت و ياران را آنست که ما همه بر اشتر فراهم آیم . و ذکر شیر و رنجی که او را رسیده است تازه گردانی , و گویم "ما در سایه دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانیده ایم .امروز که او را این رنج افتاد اگر

صفحه 370:
بهمه نوع خویشتن برو عرضه نکنیم وجا و نفس فدای ذات و فراق او نگردانیم به كفران نعمت منسوب شوی , و به نزدیک اهل مروت بی قدر و قیمت گردیم وصواب آنست. که جمله پیش او رویم و شکرایادی ا ‎aE‏ لكر هی تفس هی فای ملک است به هر یک از ما گوید : امروز چاشت ملک از من سازد .و دیگران آن را دفعی کنند و عذری نهند بدین تودد حقی گذارده ن فصول با اشتر دراز گردن کشیده بالا گفتند .و بیچاره را بدمدمه در کوزه شود و ما را زیانی ندارد؛ ققاع کردند , وبا او قرار داده پیش شیر رفتند . و چون از تقریر ثناع ونشر شکر بپرداختند زاغ گفت : راحت ما به صحت ذات ملک متعلق است و اکنون ضرورتی پیش آمده است و از امروز ملک از گوشت من سد رمقی حاصل توان بود , مرا بشکند دیگران گفتند : در خوردن تو چه فایده از گوشت تو چه سیری ؟ ! شگال هم بران نمط فصلی آغاز نهاد جواب دادن که :

صفحه 371:
گوشت تو بوی ناک وزیان کار است طمعه ملک را نشاید . گرگ هم بر اين منوال سخنی بگفت .گفتند که : گوشت تو خناق آرد . قایم مقام زهر هلاهل باشد .۱ ن دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود . هم كنان يك كلمه شدن وكفتند: راست مى كويى و اثر صدق عقيدت و فرط شفقت عبارت مى كنى يك باركى در وی افتادند و پاره پاره کردند . و اين مثل بدان آوردم که مگر اصحاب اغراض « خاصه که مطابقت نمایند : بی اثر نباشد دمنه گفت : وجه دفع ۰ چه می ان ؟ گفت : جز جنگ و مقاومت روی نیست , که اگرکسی همه عمر به صدق دلش

صفحه 372:
شيى ما ياران خود يدزدى رفت -خداوند خانه بحس حركت ايشان بيدار شد وبشناخت كه بر بام دزدانندقوم را آهسته بيدار كرد وحال معلوم كردانيد آنكه فرمود كه : من خود را در خواب سازم و تو چنانچه ایشان آواز تو می شنوند با من درسخن كفتن آى ويس از من بيرس بالحاح هر جه تمامتر كه اين جندين مال از كجا بدست آوردى . زن فرمان بردارى نمود و بر آن تر برسيدن كرفت. مرد كفت : از اين سوال دركذر كه اكرراستى حال با تو بكويم كسى بشنود ومردمان رايديد آيد.زن مراجعت كرد الحاح در ميان آورد .مردكفت :اين مال من از دزدى جمع شده كه در آن كار استاد بودم وافسونى دانستم كه شبهاى مقمر بيش ديوارهاى توانكران بيستاد مى وهفت بار بكفتمى كه شولم شولم . ودست در روشنایی مهتاب زدمی و بیک حرکت به بام رسیدمی . وبر سر روزنی بیستادمی وهفت بار دیگر بکفتمی شولم واز ماهتاب از روزن خانه برآمدمی . به برکت این افزون نه کسی مرا بتوانستی دید و نه در من بدگمانی صورت بستی به تدریج این نعمت که می بینی به دست آمد.

صفحه 373:
اما زینهار تا این لفظ کسی را نیاموزیم که از آن خلالها زاطد. دزدان بشنوند و از آموختن آن افزونها شایدها نمودند . و ساعتی توقف کردن ۰ چون ظن افتاد که اهل خانه در خواب شدن مقدم دزدان هفت بار بكفت شولم و باى در روزن كرد . همان بود و سرنكون فرو افتاد . خداوند خانه ی چوب دنستی برداشت و شانهاش بکوفت و گفت : همه عمر برو بازو زدم ومال به دست آورد تا تو كافر دل يشتواره بندى و ببرى؟ بارى بكوتو كيستى .دزد كفت : من آن غافل نادانم كه دم گرم تو مرا به باد نشائد تا هوس سجاده بر روی آب افکنده خاطر آوردم و جون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفاى آن بخوردم .اکنون مشتی خاک پس من انداز تا كرانى ببرم.

صفحه 374:
داستان ایرانی راه و بی راه یکی بودیکی نبودزیرگنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبوددوبردار بودند یکی به نام راه ویکی به نام بى راه یک روز یکی به دیگری گفت بیا سفر كنيم به ديار دیگر آنجا شاید خداوند نعمت بیشتری نصیبمان کند قرار گذاشتند هر کدام برای توشه راه سفره ای نان و کوزه ای آب بیاورند روز موعد حرکت کردند پشت شهر و روی به پهن دشت بیابان رفتند و رفتند تا نیم روز که خسته و گرسنه برای رفع خستکی و صرف نهار کمی نشستند وهر کدام از سفره توشه خود مقداری نان و از کوزه آب کمی آب خوردند و دوباره به سفر ادامه دادند تاتاريكى شب كه جايى بى توته كردئد و روز بعد باز به راه خود ادامه دادند تا موقعه نهار که برای خوردن و آشامیدن کمی نشستند قبل از شروع به خوردن بی راه به راه گفت برادر بهتر است

صفحه 375:
برای حفظ نان ها یکی از سفرها را باز کنیم واز یک کوزه آب بخوریم که نان سفره دیگر سالم بماند راه قبول کرد وگفت باشد ابتدا سفره مرا می خوریم پس از سفره راه نان خوردند واز کوزه اوآب نوشیدند بعد از چند روز نان وآب راه تمام شد آن روز هر چه رفتند بی راه برای خوردن وآشامیدن حاضر به نشستن نشد ودر بین راه خودش از کوزه آب می خورد ولی به راه مى كفت بايد صرفه جويى كنيم كه تمام نشود این گونه رفتار چند روز ادامه داشت تا جایی که راه از تشنگی و کرسنگی رمق نداشت هر جه التماس کرد بی راه به او اعتنایی نکرد راه به او گفت برادر تو نان و آب مرا خوردی اکنون من دارم از تشنگی میمیرم کمی آب به من بده بی راه گفت آب به چشم است بیچاره راه که چاره ای نداشت و از طرقی فکر نمی کرد برادرش تا این اندازه بی رحم باشد قبول کرد بی راه هر دو چشم او را درآورد ولی

صفحه 376:
آب هم به او نداد و او را گذاشت و رفت راه گرسنه و تشنه و نابینا و درد چشم خسته و نالان کمی افغان و خیزان رفت تا رمقی برایش نماند وروی زمین دراز کشید كه اتفاقاً درختى بالاى سرش بود در عالم خواب و بیهوشی صدای پرواز دو کبوتر را روی درخت شنید پس از لحظه ای سکوت شنید که یکی از کبوتران به دیگری گفت خواهر ودیگری گفت جان خواهر گفت می دانی این بیچاره ای که زیر درخت افتاده کیست دیگری گفت کیست اولی گفت اين همان راه است که آب و نان خود را با برادرش خورد ولی برادرش بی راه به او خیانت کرد و نه تنها نان وآب به او نداد بلکه چشمهایش را هم کور کرد کبوتر دیگر كفت اكر صداى ما را بشنود و از برك اين درخت مرحم درست كند و روى جسم هايش بكذارد جشم هايش خوب خواهد شد با شنيدن اين حرف راه يكدفعه نيم خيز شد ونشست و كبوتران ترسيدن و

صفحه 377:
پرواز کردند و رفتند راه به هر زحمتی بود از جا بلندشد وبا دستمالی مقداری از درگ درخت بالاى سرشس را چید وکور مال کور مال دوتا سنگ پیدا کرد و برگها را کوبید و به شکل خمیر درآورد با سفره خالی نانش خمير را روى دو جسم خود بست و جند ساعت را ‎a‏ ۳ و شادى مشاهده كرد كه جشم هايش به خوبى مى بينديس ابتدا مقدارى از برك درخت جيد و سفره خود را پر کرد وبه كمر بست وبه اطراف نكريست آسياب خرابه اى ديد آنجا رفت از مخزن آب قديمى آب خورد وارد آسياب شد واطراف را نكاه كرد مقدارى كردو ديد آنها را هم شكسته و خورد و جون غروب شده بود تصميم كرفته شب را در يشت بام آسیاب بخوابد بالا رفت وسفره پر برگ را زیر سر گذاشت و خوابیدنیمه های شب با صدای ضعیفی چشم های خودرا باز کرد .

صفحه 378:
و موشی را دید که سکه ای به دهن دارد و آن را آورد وپشت بام زیر نور مهتاب گذاشت و رفت و اين کار را چهل بار تکرار کرد همین که خواست سكه اولى را يبرد راه يريد واو را فراری داد ‎Sg‏ ‏كرد روز بعد برخاست و يس از كمى راهييمايى به روستاى رسيد وبا خرج كردن يكى از سكه هايه اندازه كافى نان و توشه وكوزه آبى خريد وبه راه ادامه داد رفت و رفت تا يس از جند روز به ولايتى بزرك وآباد رسيدو در كمال تعجب ديد تمام مردمان آنجا سياه پوش هستند از آنها علت سياه يوشى را يرسيد گفتند حاکمی دارند بسیار عادل و مهربان که مردم او را بسیار دوست می دارندو ايشان دختری دارد که از نعمت بینایی بی بهره است وهر چه پزشکان تلاش کرده اند هیچ کدام موفق نشده اندکه بینایی او را معالجه کنند وحاکم بسیار غمگین است و مردم هم به همین علت سیاه پوش اند راه که معالجه چشم خود را با خمیر برگ آن درخت تجربه کرد و اطمینان داشت .

صفحه 379:
ارفت وبه دربان گفت من برای معالجه چشم دختر حاکم آمده ام خبر آدرس منزل حاکم را پرسید و به آنج به حاكم رسيد ولى او كه نتيجه كار بزشكان بسيار زيادى را ديده بود و اميدى به بهبودى جشم دخترش نداشت با ناراضايتى كفت به شرطى اجازه كار را به او مى دهم كه اكر توانست معالجه کند هر چه بخواهد به او مى دهم و اكر نتوانست او را جلوى حيوانات درنده مى اندازم خدمه اين ييام را به راه دادند و راه با شادمانى قبول كرد خدمه اورا به اتاقى راهنمايى كردند كه دختر حاكم آنجا بود راه وارد اتاق شد از خدمه هاونى و دستمالى خواست كه به او دادند راه در اتاق را بست و شروع به كار كردو جندساعت صبر كرد اسيس از دختر حاكم اجازه خواست ‎a aaa once)‏ با سر جواب مثبت داد. راه دستمال را باز كرد و كفت لطفاً نكاه كنيد دختر حاكم در كمال ناباورى و شعف بسیار چشم های خود را بینا یافت .

صفحه 380:
واز شوق شادى دست راه را بوسيد و با سرغت به طرف يدرش دويد حاكم هم كه دختر را مقابل خود ديد و باور نمى كرد جشم هاى خود را ماليد و دختر يدرش را بغل كرد يدر كه بسيار خوشحال شده بود دختر را غرق بوسه كرد و دنبال پزشک که همان راه بود فرستاد راه را خدمت حاکم آوردند راه ادای احترام كرد حاكم بسيار از او تقدير كرد و كفت اكنون كه تو کار بزرگی برایم کردی طبق قولی که دادم هر جه مى خواهى بكو تا به تو بدهم راه كفت اكر حاكم لطف فرمايد مرا به غلامى قبول فرموده و دختر حاكم را به عقد ازدواج من درآورند حاكم نكاهى به دخترش كرد و ديد او هم موافق است كفت مبارك است و شهر را آئين بستند و هفت روز و هفت شب در شهر جشن گرفتند و مردم را ميهمان كردن د وشادی در شهر پر شد از آن روز راه به عنوان وزیر و مشاور حاکم برگزیده شد .

صفحه 381:
روزی راه در حدن کشت در شهر بی راه را دید که با لباس مذدرس مشغول دريو زكى است فرستاد او را به خدمت آوردند از او پرسید تو کیستی واز کجا می آیی بی راه که خود چشم های راه را درآورده بود و اصلا او را نمی شناخت گفت من تاجری بودم با ثروت و مال فراوان در سفری که به چین رفتیم در راه کشت برادرم به من خیانت کرد و مرا تنها گذاشت و همه مال و ثروت من را با خود برد راه که دید باز هم بی راه دروغ می گوید و نابکار است و خیانت را به برادرش نسبت می دهد كفت او را زندائى كنيد تا وقتی آدم شود .

صفحه 382:
"بحر طویل" ‎ease‏ خداوند تعالی ‏دوستان . آمده ام باز , كه اين دفتر ممتاز , کنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را کنم آغاز به تسبيح خداوند تبارک و تعالی که غفور است و رحیم است , صبور است و حلیم است , نصیر است و رفوف است و کریم است. قدیر است و قدیم است خدایی که بسی نعمت سرشار به ماآدمیان داده . گهر های گران ‎ould‏ سر و صورت و جان داده , تن و تاب و توان داده , رخ وروح روان داده , لب و كوش و دهان داده ؛ دل و چشم و زبان داده , شکم داده و نان داده . زآفات امان داده , کمالات نهان داده , هنرهای عیان داده و توفیق بیان داده واینها پی آن داده , که از شکر عطا و کرمش چشم نپوشیم و زهر غم نخروشیم وزهر درد نجوشیم و تکبر نفروشیم ومی از ساغر توحید بنوشیم + ‎a

صفحه 383:
و بکوشیم که تا از دل و جان شکر بگویم عنایت خداوند مبین را . آفریننده ی دانا و خداوند توانا و مهن خالق یکتا و بهین داور دادار ؛ كز وكشته يديدار. به دهر اين همه آثار , جه دريا و مد شیر دید حسترا و بت ترا « بتد سیر و بتد اتیر ار پر و اتر بر + ات سور و سر عار ؛ اكر تور و اكر نان و اكر ثابت و سيار حدايى كه خير دان بود از همه اسرارء عبی باسد و غفار . شود مرحمتش يار درین دار و در آن دار , به اخیار و به زهاد وبه عباد و به اوتاد و به آحاد و افراد نکوکار , خدایی که اعطا کرده و به هر مرغ يرو بال: به هر مار خط و خال . به هرشیر بر ویار , و به هر كار و به هر حال بود قبله ی آمال و شود ناظر اعمال , فتد در همه ی احوال از اين سايه ياقبال به فرق سر آن قوم كه يويند ره خبر ونكوكارى و دين دارى وهوشيارى و ايمان وصفا و كرم و صدق و يقين را

صفحه 384:
ارو سم و شر ده ته بتسه يه بر يده تسسبير ‎A ey‏ 9 ابتسبار عه باببروى ان عقل ره راست ببوييم و زهر لصهى شيرين و حديث نمكين يند بكيريم و نصحیت بپذیریم وچتان مردم فرزاته بدان گونه حکیمانه در این دار جهان عمر سرآريم كه از اكرده ى خود شرم نداريم وره بد نسياريم.و يدركاد خدا شكر كذاريم كه ما را به ره صدق و صفا و کرم و عدل چنان کرده هدایت ازسر لطف و عنابت که زما خلق ندارند شکایت .به / نیست حکایت . به ازین چیست درایت : که زحسن عمل ما به نهایت . همه کس راست رضایت . چه خداوند چه مخلوق خداوند, به کیتی همه باشند ز ما راضی و خرسند و به توفیق الهی بتوانیم در این دار فنا زندگی سالم و بی دغدغه ای داشته باشیم و در آن دار بقاع نیز خداوند کند قسمت ما نعمت قردوس برین را .

صفحه 385:
معجزه شهر آن شتیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیم و رو کرد به به تهران ,خوش و خندان و غزل خوان ز سر شوق و سعق کره تماسای عمارات سد و کرد به هر کوی کدرها و به مرسوی نظرها وبه تحسين و تعجب نگران باهر كوجه وبازار و ان و دكانى .در ان به بنايى كه بسى مرتفع و عالى و زیبا و نکو بود و مجلل . نظر افکند و شکراز دیدن آن خرم و خرسند و یزد یک دو سه لبخند و جلو آمد ومشغول تماشا شد و یک مرتبه اقتاد به آسانسور . ولی البته نبود آدم دل ساده خیر دار که آن چیست ؟ برای چه شده ساخته , پا بهر چه کار است ؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی .ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد برآن دکمه ی پهلوی آسانسور به سرانکشت فشاری رت

صفحه 386:
و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست دهاتی که همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود ز نوع دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا وپری چهر برون آمد از آن , مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجب ند وحیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید در چهره اش از پیری و زشتی ابداً ائيست مشائى بيش خود کفت که : ما در توی ده این همه اقسانه ی جادوکری و سحر شنیدیم , ولی هیچ نديديم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع نی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش , نبودم من درویش , از اين کار . خبردار . كه آرم زن فرتوت و

صفحه 387:
و سیه چرده ی خود نیز به هم راه درین جا . كه شود باز جوان . آن زن بیچاره دیدن وى لذت و با او به ده خويش جو برگردم وزین واقعه پابند خبراهل ده ما . شیر بارند زن خویش چو دانندبه شهر است اتاقی که برونش چو خانم زیبای جوانی

صفحه 388:
تورا من چشم در راهم نمونه ی بحر طویل از هدهد میرزا عمو نوروز رفقا خاطر خود شاد بدارید و ره نم مسپارید و گل و وله مار و و ۱ بهار آمد و نوروز درآمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سر و ريخت باران کهر و سبز دز 831 شجر و داد نوید ثمر وكشت جنان جلوه كر و يا جهان زيب وفوی ۱۳۱ می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان که کنی ترک شبستان و 3و ۸ چود كل حتدان و2 خیمه به بستان و ببینی كه كلستان ز كل و لاله و ريحان وزباريدن بازان ده ۱ ۳ بر لاله ى نعمان همه برنركس فتان همه بر كهر و مرجان غرض اى دور ذل لجان 0#اداا را ||| ‎١‏ | که شوی سخت پشیمان

صفحه 389:
جو دهى فرصت عيش و طرب از دست درین فصل دل انگیز وفرح زاد که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس بردن کرده چهان را همه چا ‎pe a laa a‏ گردش عید است گل سرخ و سپید است که برخاک پدید است . در این عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است زهر سوی توید است که بر خی ‎aD‏ ‏که هنگام خرید است واز این فقر شدید است که قلبم ترکیده است و دلم سخت تییده است به یک سوی جید است که خونم را بمکیده است به یک سو فریده است همین خیر ندیده است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه وت و جوراب با ۱ و و ‎a ee‏ شب از چشم پرد خواب ولی سال نوین با همه خرج تراشی که کند مایه ی شادی است

صفحه 390:
سرآغاز بهار است و زمانی. خوش وخرم که به هر سوی وبه هر کوی کنی روی وکشی بوی وببینی رخ دل جوی و سرو صورت نیکوی و کنی. جامه ی نو دربر و از صبح الى شام به صد شوق نهی گام در خانه ی اقوام پی دیدن و بوییدن و بوسیدن ولیسیدن دست وسر وروی پدر ومادر وهم شیره و داداش وعمو جان و فلان دایی وهر عمه و هر خاله و هر حاجی و هر حاجی و لب باز کنی در بی وراجی و ببس فك بگویی وبسی , کام بجویی و بخندی چو بینی همه را خرم و آزاد چنان شاخه ی شمشاد عمو مند بسی شاد و ندارند زغم داد و نیارند ز غم اد ونباشند به فریاد اگربچه وگر تازه جوانند پی عیش روافند و کر پیرزناند چوگل خنده زناند و چنین اند و چنان اند به هر حال بود عيد نشاط آور نورزو بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل هموطنان را . هفت سین چیده شود يه هر جا و زنو سبزه درآید به بر سرکه وسیر وسمعک وسیب

صفحه 391:
و سماق و سمتو دور برش از طرفی سبزه ی سبز وطرفی سیم سپید و طرفی سنبل آبی طرفی ماهی سرخ. است که در آب خورد تاب و زند قوطه وبر گرد چنین منظره ی نغز و فریبنده وزیبنده و پر لطف و صفا شربت و شیرینی ونقل و شوکلات است بسی آب نبات است که چون شهد مهناست و به شيرينى حلوا است چو بادام منقاست و یا چون کز اعلا است غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست هر آنکس که در این جا و در آنجاست چه پیر است و چه برناست چه نادار و چه داراست کند سور چرانی زچپ وراست دگر باره برای به کف آوردن عیدی قمر وشمسی و هوشنگ و حسین و حسن و اکبر و مسعود برآرند سحر زود سر از خواب وپی نیل به مقصود به هر كس كه غنى بود بييجيد جنان دود بسى اسكن موجودع اق تو مفقود شود در بى برداختن عيدى واين مسئلة در عَيد جتان رو يدن

صفحه 392:
افزود که بکشود در کیسه ی خود مشد آقا محمود که از بس کنس بود نمی دیدکسی زو كرم وجود وبرای دو سه تومان عصیی مى شد ومى بست به نشتكام زغرنا ‎١!‏ ||| | 0000| نيز از آن ييش كه تحويل شود سال نو افتد در انديشه ى سير و سفر و كردش وخيزيد و كريزيد زشهر خودورو جانب شهر دكر آرند وشتابند به قزوين و به كيلان وبه نوشهر وبه كركان وبه تبريز وبه زنجان وبه قوجان وفريمان وبه سمتان ونه يردو ف وداا | ‎١‏ | كرمان و صفاحان وخراسان وبروجرد ولرستان وبه تيريز وه ترشيز وا ‎١‏ 00 00 قريه كه يك هفته در آنجا بمانند و بسی کام برانند که هخوشگذرانند و هم آخر بهرانند كريبان خود از خرج بذيرايى نوروز و كرفتارى سال نو و بردوش تكيزند جبين بار وار | طی سال نو و هر سال

صفحه 393:
و هر سال که از آن راست به دنبال الهی که به تایید خداوند بهین خوش گذرد بر همه از کارگر ورن بر و بيشه ور و اهل ادارات جه اعلى و ادنى جه رئيس وجه مدير و جه ۱ جه وكيل وجه وزير و جه فقير وجه نمد مال و جه دلال و جه حمال و جه زغال وجه ا ءا[ 0 0 | حال و جه بقال و جه عطار و جه سمسار و جه بوجار وجه تَجَاراو © ابزار وه ا 0 0000000 چه لباف و چه طواف غرض جمله ى اصناف . كه دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف , الهی که به زرباقی زرباف وبه علافی علاف » خداوند در این جامعه جور همه را جور کند غصه زما دور کن جاره ى رنجور كند خرم و مسرور كند خاطر هر ۱ ۳۱

ادبيات گزيده نظم و نثر اشعار تهیه و تدوین :سهراب فاضل مکاتبات اداري نگارش و ویرایش حکايات فهرست مطالب مقدمه پند زمانه دربرانگيختن امير نصر ساماني بر عزيمت به بخارا ستايش حضرت علي (ع) گل سيل بهار اندرز مادر راز چرخ درپيشگاه پدر زاري مادر منا برای مشاهده ادامه فهرست کلیک کنید مشاهدات ناصر خسرو ‏در تبريز ‏در بيت المقدس ‏در اصفهان در زندان مناجات جدال سعدي با مدعي در بيان توانگري و درويشي طفيل عشق طفل يتيم نامه اي از قائم مقام فراهاني ‏آي آدمها آب سالم ‏سفر به خير ‏جان جهان مقدمه کساني که تاريخ ادبيات فارسي را مطالعه نموده اند مي دانند که ادبيات ما به .دو بخش اصلي قبل از اسالم و بعد از اسالم تقسيم مي شود از دوره قبل از اسالم جز تعدادي کتاب ديني به زبان و رسم الخط اوستايي و زبان و رسم الخط پهلوي از قبيل اوستا کتاب ديني زرتشيان و تفسيرهاي آن و مقداري سنگ نبشته به خط ميخي و بعضي کتب داستاني و نمونه هايي از اشعار هجائي چيزي نمانده است ؛ به همين دليل وقتي سخن از ادبيات فارسي مي رود ،بيشتر منظور ادبيات چهارده قرن بعد از اسالم است که از قرن دوم و سوم هجري آثاري از ايرانيان به زبان عربي و از اوايل قرن چهارهم به زبان .فارسي کنوني به جا مانده است در واقع از اواخر قرن سوم هجري کم کم به شاعران پارسي گوي بر مي خوريم که معروف ترين آنها ابوحفص سعدي ،حنظله بادغيسي ،فيروز مشرقي ، .ابوسليک گرگاني و محمد بن وصيف سيستاني هستند پس از شاعران پیش گفته که به پيشاهنگان شعر فارسي معروفند ،شاعراني چون ابوشکور بلخي ،ابوالمؤید بلخي ،شهيد بلخي ،رودکي سمرقندي طوسي و کسائي مروزي که شيعي مذهب بوده و ابياتي در مدح حضرت علي (ع) سروده مي زيستند .در دوره هاي بعد نيز شاعراني چون فردوسي ، فرخي ،ناصر خسرو ،خاقاني ،نظامي ،عطار ،سعدي ،مولوي ،حافظ و بسياري ديگر پا به عرصه ادبيات فارسي نهادند. نثر نيز مانند نظم در دوره هاي ساماني راه پيشرفت پيمود و قديمی ترين آثار منثور به زبان فارسي ،يکي مقدمه شاهنامه ابو منصوري است و ديگر ترجمه تاريخ طبري (معروف به تاريخ بلعمي ) و ترجمه تفسير طبري به وسيله عده اي از علماي ماورالنهر است .در دوره هاي بعد نيز نويسندگان بزرگي چون ابوالفضل بيهقي ،ناصر خسرو ،خواجه نظام المک ،امام محمد غزالي ،عالء الدين عطاملک جويني ،محمد عوفي ،خواجه نصير الدين طوسي ،سعدي ،جامي و بزرگاني ديگر ظهور کردند.اما مجموعۀ حاضر گزيدۀ مختصر مفيدي است از نظم و نثر فارسي که از آثار گويندگان و نويسندگان در يازده قرن بعد از اسالم تا عصر حاضر نمونه هايي آورده شده است .اميد است از اين راه جمع بيشتري از دوستداران زبان و ادبيات فارسي با اين .گنجينه گرانبها آشنا شوند ابوعبداهلل جعفربن محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن‌بن آدم رودکی زاده اواسط قرن سوم هجری قمری ( ۳۲۹قمری) از شاعران ایرانی دورهٔ سامانی در سدهٔ چهارم هجری قمری است .او استاد .شاعران آغاز قرن چهارم هجری قمری ایران است رودکی به روایتی از کودکی نابینا بوده‌است و به‌روایتی بعدها کور شد.او در روستایی به‌نام ب َ ُنج رودک در .ناحیه رودک در نزدیکی سمرقند به دنیا آمد رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند که به این خاطر است که تا پیش از .وی کسی دیوان شعر نداشته‌است “پندزمانه” زمانه پندي آزادوار داد مرا به روز نيک کسان گفت تا تو غم نخوري زمانه گفت مرا :خشم خويش دار نگاه زمانه چون نگري ،سر به سر همه پند ست بسا کسا که به روز تو آرزومند است که را زبان نه به بند است ،پاي دربند است در برانگيختن امير نصر ساماني بر” “عزيمت به بخارا بوي جوي موليان آي د هم ي ري گ آموي و درشت ي راه او ياد يار مهربان آي د هم ي زي ر پاي م پرنيان آي د هم ي آب جيحون از نشاط روي دوست خنگ ما را تا ميان آيد همي اي بخارا شاد باش و دير زي ميرزي توشادمان آيد همي مير ماهست و بخارا آسمان ماه سوي آسمان آيد همي مير سروست و بخارا بوستان سروسوي بوستان آيد همي آفرين و مدح سود آيد همي گربه گنج اندر زيان آيد همي مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی (زاد ٔه ۳۴۱ه‍.ق در مرو) ،شاعر ایرانی در نیم ٔه دوم سده چهارم هجری و (شاید) آغاز سده پنجم هجری است .چنان که از نامش برمی‌آید و خود وی نیز به این امر اشاره دارد اهل مرو بود .کسایی در اواخر دور ٔه سامانیان و اوایل دوره غزنوییان می‌زیسته است. “ستايش حضرت علي (ع)” مدحت کن و بستاي کسي را که پيمبر آن کيست بدين حال و که بوده ست و که باشد اين دين هدي را به مثل دايره اي دان علم همه عالم به علي داد پيمبر بستود و ثنا کرد و َبدو داد همه کار کرار جز شير خداوند جهان ،حيدر ّ پيمغبر ما مرکز و حيدر خط پرگار چون ابر بهاري که دهد سيل به گلزار “گل” گ7ل نعمتي اس7ت هدي7ه فرس7تاده از بهشت اندر شود ت777777777ر نعي777777777م اي گ7ل فروش ،گ7ل چ7ه فروش7ي براي س7يم س77777777777777يم ب77777777777777ه مردم کريم گ777777777ل وزگ7ل عزيزترچ7ه ستاني گ77777777777777ل ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده 370 ه.ش 995 .در روستای حارث آباد بیهق در نزدیکی سبزوار ،درگذشته 456ه.ش 1077در غزنین) مورخ و نویسنده معروف دربار غزنوی است. ” سيل” روز شنبه نهم ماه رجب ميان دو نماز ،بارانکي خردخرد مي باريد ، چنان که زمين تر گونه مي کرد و گروهي از گله داران در ميان رود غرنين فرود آمده بودند و گاوان بدان جا بداشته ،هر چند گفتند و از آنجا برخيزید که محال بود بر گذر سيل بودن ،فرمان نمي بردند. تا باران قويتر شد .کاهل وار برخواستند و خويشتن را به پاي آن ديوارها افکندند ،که به محلت ديه آهنگران پيوسته و نهفتي جستند و هم خطا بود و بياراميدند و بر آن جانب رود بسياراستر سلطاني بسته بودند و در ميان آن درختان،تا آن ديوارهاي آسيا و آخرها کشيده و خرپشته زده و ايمن نشسته و آن هم خطا بود ،که بر راهگذر سيل بودند و پيغمبر ما (مح ّمد مصطفی،صلّی اهّلل علیه و آله وسلم)گفته است ” :نعوذ باهلل من األخرسين األص ّمين ” (پناه مي بريم به خدا از دو گنگ و دو کر)و بدين دو گنگ و دوکر آب و آتش را خواسته است و اين پل باميان ،در آن پشتيوان هاي قوي برداشته و پشت آن استوار پوشيده کوتاه گونه و بر پشت آن دو رسته دکان ،برابر يکديگر ،چنانکه اکنون ست و چون از سيل تباه شد ع ّبويۀ بازرگان ،آن مرد پارساي باخير ،رحمت اهلل عليه ،چنين پلي برآورده يک طاق بدين نيکويي و زيبايي و اثر نيکو ماند و از مردم چنين چيزها يادگار ماند،ونماز ديگر را پل آنچنان شد که بر آن جمله ياد نداشتند و بداشت تا از پس نماز خفتن ،و پاسي از شب بگذشته ،سيلي در رسيد که اقرار دادند پيران کهن که برآن جمله و درخت بسيار از بيخ کنده مي آورد و مغافصه در رسيد ،گله داران بجستندو جان را گرفتند وهمچنان استر داران ،و سيل گاوان و استران را در ربود و به پل رسيد و گذر تنگ چون ممکن شدي که آن چندان آغار و درخت بسيار و چهار پاي به يک بار بتوانستي گذشت طاق هاي پل را بگرفت ،چنانکه آب را گذر نبود و به بام افتاد و مدد سيل پيوسته ،چون لشکر آشفته مي در رسيد و آب ،از فراز رودخانه ،آهنگ باال داد و صرافان رسيد و بسيار زيان کرد در بازارها افتاد ،چنانکه به بازار ّ و بزرگ تر هنر آن بودکه پل را با آن د ّکان ها از جاي بکند و آب راه يافت ،اما بسيار کاروان سراي ،که بر رسته وي بود ،ويران کرد و بازارها همه ناچيز شد و آب تا زير نورده قلعه آمد ،چنانکه در قديم بود ،پيش از روزگار يعقوب ليث که اين شارستان و قلعه غرنين ،عمرو ،برادر يعقوب ،آباد کرد ...و اين سيل بزرگ مردمان را چندان زيان کرد که در حساب هيچ شمارگير در نيايد و ديگر روز از دو جانب رود مردم ايستاده بودند به نظاره،نزديک نماز پيشين ،مدد سيل بگسست و به چند روز پل نبود ومردمان دشوار از اين جانب بدان جانب و از آن جانب بدین جانب مي آمدند و مي رفتند ،آن گاه که بازپلهاراست کردندـ و از چند ثقّه زابلي شنودم که پس از آنکه سيل بنشست مردم زرو سيم وجامه تباه شده خداي،عزوجل ،تواند دانست که بر گرسنگان مي بافتند که سيل آنجا افکنده بود،و ّ چه رسيداز نعمت. حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی ،حماسه سرا و شاعر بزرگ ایرانی در سال 329هجری قمری در روستایی در نزدیکی شهر توس به دنیا آمد .طول عمر فردوسی را نزدیک به 80سال دانسته اند ،که اکنون حدود هزار سال از تاریخ درگذشت وی می گذرد .او را بزرگ‌ترین سرایند ٔه پارسی‌گو دانسته‌اند. “بهار” کنون خورد بايد مي خوشگوار که مي بوي مشک آيد از کوهسار هوا پرخروش و زمين پرزجوش خنک آنکه دل شاد دارد به نوش همه بوستان زير برگ گلست به پاليز بلبل بنالد همي همه کوه پر النه وسنبل است گل از ناله او ببالد همي شب تيره بلبل نخسبد همي گل از باد و باران بجنبد همي من از ابر بينم همي باد و نم ندانم که نرگس چرا شد دژم بخندد همي بلبل و هر زمان ندانم که عاشق گل آمد گر ابر چون بر گل نشيند گشايد زبان که از ابر بينم خروش هزبر پيراهنش درخشان شود آتش اندر تنش بد ّرد همي پيش سرشک هوا بر زمين شد گوا به نزديک خورشيد فرمانروا که داند که بلبل چه گويد همي به زير گل اندر چه پويد همي نگه کن سحر گاه تا بشنوي ز بلبل سخن گفتن پهلوي همي نالد از مرگ اسفنديار ندارد بجز ناله زو يادگار چو آواز رستم شب ّرهابر بدرد دل پيل و چنگ هژير ” اندرز مادر” زدهقان شنيدم يكي داستان كه برخواند از گفته باستان كه چون مست باز آمد اسفنديار دژم گشته از خانه شهريار كتايون قيصر كه بد مادرش گرفته شب تيره اندر برش چو از خواب بيدار شد نيم شب يكي جام مي جست و بگشاد لب چنين گفت با مادر اسفنديار كه با من همي بد كند شهريار مرا گفت چون كين لهراسب شاه بخواهي بمردي زارجاسب شاه همه پادشاهي و لشکر توراست توراست کنون چون برآرد سپهر آفتاب بگويم بدو آن سخن ها که گفت همان گنج با تخت و افسر سر شاه بيدار گردد ز خو خوا ز من راستي ها نبايد نهفت اگر تاج شاهي سپارد به من بتان را شمن پرستش كنم چو به مردي من آن تاج بر سر نهم كشور دهم به ايرانيان گنج و تورا بانوي شهر ايران كنم كار شيران كنم به زور و به دل غمي شد زگفتار او مادرش ش7د در برش همه پرنيان خوار بدانست كان گنج و تخت و كاله شاه نبخشد بدو نامبردار بدو گفت كاي رنج ديده پسر تاجور زگيتي چه جويد دل تو داري براين مخواه همه گنج و فرمان و راي و س7پاه برفزون77777777777777777777777777777777777ي يك7ي تاج دارد پدرت اي پس7ر ت7و داري هم7ه لشك7ر و بوم و بر نره شي7ر ژيان چ7ه نيك7و ت7ر از ّ ب7ه پي7ش پدر بر ،كم7ر بر ميان چواو بگذرد تاج وتخت7ش تراس7ت بزرگ7ي و اورن7گ وبخت7ش تراس7ت چني7ن گفت ب7ا مادر اسفنديار زد نيك7777777و كه اي7777777ن كه پيش زنان راز هرگز مگوی گوي777777ي،س777777خن چ777777ه بازياب777777ي پرآژن7گ و تشوي7ر ش7د مادرش داس7777777تان ب777777ه هوشيار كوي ز گفت7ن پشيمان7ي آم7د برش نشد پيش گشتاسب اسفنديار با رامش و ميگسار همي بود ” راز چرخ” بخواند آن زمان شاه ؛ جاماسب را گويان لهراسب را همان فال برفتند با زيج ها در كنار شاه از گو اسفنديار بپرسيد كه او را بود زندگاني دراز؟ خوبي و آرام و ناز ؟ نشيند به به سر بر نهد تاج شاهنشهي ؟ دارد بهي و مهي ؟ بر او پاي ورا در جهان هوش بر دست كيست ؟ ما را ببايد بايد گريست كز آن درد چو بشيند داناي ايران سخن نگه كرد با زتيمار ؛ مژگان پر از آب كرد همي گفت بد روز و بد اخترم ورا هوش در زابلستان بود به زابل زمانش سرآید همي دل شاه ايران پرانديشه شد زدانش بروها پر از تاب كرد بد از دانش آيد همي بر سرم به چنگ يل پور دستان بود چو با پور دستان برآيد همي روانش زانديشه چون بيشه شد ” در پيشگاه پدر” چو برگشت شب گرد كرده عنان سپيده برآورد رخشان سنان نشست از بر تخت زر شهريار اسفنديار همي بود پيشش پرستار فش کرده بکش بدو گفت شاها انوشه بدي سر داد و مهر از تو پيدا شدست زيبا شدست ترا اي پدر من يکي بنده ام ام تو داني که ارجاسب از بهر دين چين بشد پيش او فرخ پر انديشه و دست ترا بر زمين ف ّره ايزد ايزدي همان تاج و تخت از همه بارزوي تو پوي بيامد چنان با سوارا بخوردم م2ن آ2ن س2خت س2وگندها چ2و پذرفت2م آ2ن ايزدي پنده2ا که هر کس که آرد بدين دين شکست دلش تاب گيرد شود بت پرست ميان2ش ب2ه خنج2ر کن2م بر دو ني2م نباش2د مرا از کس2ي ترس و بي2م وزآن پس که ارجاسب آمد به جنگ نه برگشتم از جنگ جنگي پلنگ مرا خوار کردي بگف2ت کرزم چوجام کي2ي داشت2ي روز بزم ببس2تي ت2ن م2ن ببن2د گران ب2ه زنجي2ر و مس2مار آهنگران س2وي گنبدان دژ فرس2تاديم زخواري ب2ه بيگانگان دادي2م ب2ه زاب2ل شدي بل2خ بگذاشت2ي نديدي همان تي2غ ارجاس2ب را هم2ه رزم را بزم پنداشت2ي فکندي ب2ه خون شاه لهراس2ب را چوجاماس2ب آم2د مرا بس2ته دي2د وزان بس2تگي ه2ا مرا خس2ته دي2د مرا پادشاه2ي پذيرف2ت و تخ2ت بر اي2ن ني2ز چندي بکوشي2د س2خت سخن ه2ا ج2ز اين نيز بسيار گف2ت که گفتار با درد و غم بود جف2ت رمه از ايشان بکشتم فزون از شمار شهريار ز کردار من شاد گراز هفت خوان اندر آرم سخن بن همانا که هرگز ز تن باز کردم سر ارجاسب را را برافراختم نام همه نيکويي ها نهادي به گنج رنج مرا مايه خون آم همي گفت ار باز بينم ترا سپارم ترا افسر و تخت عاج سزاوار تاج بهانه کنون چيست من بر چه ام ز روشن روان بر که هستي به مر پر از رنج پويان ز خود نگذرند پسررا بنه تاج واکنون به سر نهادت به سربرپدر چنان چون به فرزند پاسخ چنين داد شاه بگذري نيست راه که از راستي ازاين بيش کردي که گفتي توکار جهان کردگار که يارتوبادا نبينم کنون دشمني درجهان اندر نهان نه درآشکارا نه به گيتي نداري کسي را همال پورزال مگر نامور پرهن که اوراست تا هست زابلستان وغزنين وکابلستان همان بست به مردي همان زآسمان بگذرد همي خويشتن بپيچ2د زراي وزفرمان م2ن س2وي س2يستان رف2ت باي2د کنون برهن2ه کن2ي تي2غ و کوپال را س2راندر نيارد ب2ه پيمان م2ن ب2ه کارآوري جن2گ ورن2گ و فس2ون ب2ه بن2د آوري رس2تم زال را نمان2ي که کس بر نشين2د به زواره و فرامرز را همچني2ن زي222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222ن ب2ه دادار گيت2ي که او داد زور ب2ه زن2د و ب2ه زر دش2ت ودي2ن به2ي فروزنده اخت2ر و ماه وهور ب2ه نوش آذر و آذر فره2ي که چون اي2ن س2خنها ب2ه جاي آوري زم2ن نشنوي زي2ن س2پس داوري س2پارم ترا گن2ج و تخ2ت و کاله نشانم2ت ب2ا تاج در پيشگاه چنين پاسخ آوردش اسفنديار همي دور ماني ز رسم کهن تو با شاه چين جوي ننگ ونبرد که اي پر هنر نامو براندازه بايد که ران از آن نامداران برانگيز گر چه جويي نبرد يکي مرد پير گير که کاوس خواندي ور زگاه منوچهر تا کيقباد همه شهر ايران بدو ب همي خواندندش خداوند رخش وتاجبخش جهانگير و شير اوژن نه اودر جهان نامدار نوست خسروست بزرگست و با عهد کي اگر عهد شاهان نباشد درست نبايد ز گشتاسب منش چني2ن داد پاس2خ ب2ه اس2فنديار که اي پور گردنک2ش نامدار هرآنک2س که از راه يزدان بگش2ت همان عه2د او وهمان باد داش2ت اگ2ر تخ2ت خواه2ي هم2ي ب2ا کاله چوآنج2ا شوي دس2ت رس2تم ببن2د ره س2يستان گي2ر و برکش س2پاه بيارش ب2ه بازو فگنده کمن2د زواره و فرامرز و دس2تان س2ام نباي2د که پي2ش ت2و س2ازند دام پياده دوانشان بدي2ن بارگاه بياور هم2ي ت2ا ببين2د س2پاه سپهبد بروها پر از چين بکرد دين مگرد ترا نيست دستان و رستم به کار اسفنديار دريغ آيدت تخت شاهي همي همي مرا گوشه اي بس بود در جهان مهان به شاه جهان گفت کز همي چاره جويي ز زگيتي مرا دور خواهي تراباد اين تاج و تخت بدوگفت گشتاسب تندي مکن برزگي بيايي ،نژندي مکن زلشکر گزين کن فراوان سوار جهانديدگان از در کارزار سليح و سپاه ودرم پيش توست توست نژندي به جان بدانديش چنين پاسخ آوردش اسفنديار که لشکر نيايد مرا خود به ککا گرايدون که آيد زمانم فراز به لشکر ندارد چهاندار باز “زاري مادر” زپيش پدر بازگشت او به تاب هم از بهر تاج و هم از گفت به ايوان خويش اندر آمد دژم لبي پر زباد و دلي پر زغم کتايون خورشيد رخ پر زخشم به پيش پسر شد پر از آب چنين گفت با فرخ اسفنديار که اي از یالن جهان يادگار ز بهمن شنيدم که از گلستان همي رفت خواهي به زابلستان ببندي همي رستم زال را خداوند شمشير و کوپال را زگيتي همي پند مادر نيوش سواري که باشد به نيروي پيل بد ّرد جگر گاه ديو سپيد هم او شاه هاماوران را بکشت به کين سياوش ز افراسياب به بد تيز مشتاب و بربد مکوش به پيکار خوار آيدش رود نيل زشمشير او گم کند راه ،شيد نيارست گفتن کس او را درشت زخون کرد گيتي چو درياي آب از آ2ن گرد چندان که گوي2م س2خن هنرهاش هرگ2ز نياي2د ب2ه ب2ن مده از پ2ي تاج س2ر را ب2ه باد که ب2ا تاج خود کس زمادر نزاد پدر پي2ر گشت2ه س2ت و برن2ا توي2ي ب2ه زور و ب2ه مردي توان2ا توي2ي س2په يکس2ره بر ت2و دارن2د چش2م ميفگ2ن تن2ت در باله2ا ب2ه خش2م چني2ن پاس2خ آوردش اس2فنديار که اي مهربان اي2ن س2خن ياد دار همان س2ت رس2تم که دان2ي هم2ي م2ر او را ب2ه بس2تن نباش2د س2زا نکوکارت2ر زو ب2ه ايران کس2ي چگونه کشم سر زفرمان شاه چگونه گذارم چنين پيشگاه هنرهاش چون زن2د خواه2ي هم2ي چني2ن ب2د ن2ه خوب آي2د از پادش2ا نياي2د پدي2د ار بجوي2ي بس2ي مرا گ2ر ب2ه زاب2ل س2ر آي2د زمان بدان س2و کش2د گردش آس2مان چ2و رس2تم س2رآرد ب2ه فرمان م2ن زم2ن نشنود س2رد هرگ2ز س2خن بباري2د خون از مژ2ه مادرش هم2ه پاک برکن2د موي از س2رش بدو گف2ت کاي ژنده پي2ل ژيان زنيرو هم2ي خوار داري روان بس2نده نباش2ي ت2و ب2ا پيلت2ن از ايدر مرو ب2ي يک2ي انجم2ن م2بر پي2ش شي2ر ژيان هوش خوي2ش نهاده بري2ن گون2ه بر دوش خوي2ش اگ2ر زي2ن نشان کام ت2و رفت2ن س2ت هم2ه کام ب2د گوه2ر اهريم2ن س2ت ب2ه دوزخ م2بر کودکان را ب2ه پاي که دان2ا نخوان2د تورا پاک راي ب2ه مادر چني2ن گف2ت پ2س جنگجوی که نابردن کودکان نيس2ت روي که چون کاهل2ي پيش2ه گيرد جوان بمان2د من2ش پس2ت و تيره روان حکیم ناصر خسرو ( 9ذیقعده 481-394 قمری) ،از شاعران بزرگ و فیلسوفان برتر ایران است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسف ٔه یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کالم تبحّ ر داشت و در اشعار خویش به کرّ ات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصرخسرو به همراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را ازبرداشته‌است. وی در آثار خویش ،از آیات قرآن برای اثبات عقاید خودش استفاده کرده‌است. منا الحج ه س2نه اثن2ي وأربعي2ن وأربعمائ2ه ح2ج چهارم ب2ه ياري خداي تعالي ّ2 نه2م ذي وحاج 2و خطي2ب از عرفات بازگشتن2د و يک بگزاردم و چون آفتاب غروب کرد ّ فرس2نگ بيامدن2د ت2ا مشع2ر الحرام – و آنج2ا را مزدلف2ه گوين2د – بناي2ي س2اخته اند خوب همچون مقصوره ،که مردم آنجا نماز کنند و سنگ رجم را که به منا اندازند از آنج2ا برگيرن2د و رس2م چنان اس2ت که آ2ن ش2ب،يعن2ي ش2ب عي2د ،آنج2ا باشند .و حاج آنجا قربان کنند . بامداد نماز کنند و چون آفتاب طلوع کند و به منا روند و ّ و مسجدي بزرگ است آنجا که آن مسجد را خيف گويندـ و آن روز،خطبه و نماز عيد کردن و به منا رسم نيست 2و مصطفي (ص ) نفرموده است ،روز دهم به منا باشند و سنگ بيندازند و شرح آن درمناسک حج گفته اند ـدوازدهم ماه هر کس که عزم بازگشتن داشته باشد هم از آنجا بازگردد و هر که به م ّکه خواهد بود به مکه رود .پس از آن از اعرابي شتر کرايه گرفتم تا لحسا و گفتند از مکه تا آنجا اول به سيزده روز روند ـوداع خانه خدا ي تعالي کردم ،روز آدينه نوزدهم ذي الحجه ،که ّ ّ خرداد ماه قديم بود ،هفت فرسنگ از م ّکه برفتم ـمرغزاري بود و چاهي بودکه آن را بئر الحسين بن سالمه مي گفتند و هوا سرد بودو راه سوي مشرق مي شد ـو دوشنبه بيست الحجه به طائف رسيديم ،که از م ّکه تا آنجا دوازده فرسنگ باشد. و دوم ذي ّ ” مشاهدات ناصر خسرو” :در تبريز بيستم صفر سنه ثمان و ثالثين و أربعمائه به شهر تبريز رسيدم و آن پنج شهريورماه قديم بود و آن شهر قصب آذربايج7ان استـ شهري آبادان ،طول و عرضش به گام پيمودم ،هريک هزار و چهارصد بود ـ.مرا حکايت کر که بدين شهر زلزله افتاد ،شب پنجشنبه هفدهم ربيع اال ّول سنه أربع و ثالثين وأربعمائه و در ايّام مسترقه بود پس از نماز خفتن بعضي از شهر خراب شده بود ،بعضي ديگر را آسيبي نرسيده بود ،گفتند چهل هزار آدمي هالک شده بودندـ و در تبريز قطران نام شاعري را ديدم شعري نيک مي گفت ،ا ّما زبان فارسي نيکو نمي دانست ،پ،پي من آمد ،ديوان دقيقی ودیوان منجيک بياورد وپش من بخواند وهر معنی که اورا مشکل بود ازمن بپرسید. با او گفتم وشرح آن بنوشت واشعار خود بر من خواند . “در بيت المقدس” 0 خامس رمضان س7نه ثمان و ثالثين و أربعمائه در بيت المقدس شديمـ يک سال شمسي بود که از خانه بيرون آمده بودم و مادام در سفر بوده ،که به هيچ جاي مقام و آسايشي تمام نيافته بوديم ـبيت المقدس را اهل شام و آن طرفها قدس گويند ،و از اهل آن واليات کسي که به حج نتوان رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بايستد وقربان عيد کند ،چنان که عادت است ـو الحجه آنجا حاضر سال باشد که زيادت از بيست هزار خلق در اوايل ماه ذي ّ شوند ... اکنون صفت شهر بيت المقدس ک7نم :شهري است بر سر کوهي نهاده و آب 7نيست مگر از باران و به رستاقها چشمه هاي آب هست ـاما به شهر نيست ،چه شهر بر سر سنگ نهاده است و شهري بزرگ است که آن وقت که ديديم ،بيست هزار مرد در وي بودند ـو بازارهاي نيکو وبناهاي عالي و همه زمين شهر به تخته سنگهاي فرش انداخته و هر کجا کوه بوده است و بلندي ،بريده اند و هموار کرده ،چنان که چون باران بارد همه زمين پاکيزه شسته شوندـ و در آن شهر صن بسيارند ،هر گروهي را رسته اي جدا باشد و از جامع بگذري ،صحرايي بزرگ است عظيم هموار و آن را ”ساهره“ گويند ـوگويند که دشت قيامت آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد ،بدين سبب خلق بسيار از اطراف عالم بدانجاآمده اند و مقام ساخته تا در آن ش وفات يابند و چون وعده حق ،سبحانه و تعالي ،در رسد به ميعاد گاه حاضر باشند، خداي7ا در آ7ن روز پناه بندگان ت7و باش و عف7و ت7و ،آمي7ن ي7ا رب العالمي7ن ـ و چون از شهر ب7ه س7وي جنوب ني7م فرس7نگي برون7د و ب7ه نشي7بي فرو رون7د چشم7ه آ7ب از س7نگ بيرون مي آي7د آ7ن را ”عي7ن س7لوان ” گوين7د عمارات بس7يار بر س7ر آ7ن چشم7ه کرده ان7د و آ7ب آ7ن به ديهي مي رود و آنجا عمارات بسيار کرده اند و بستان ها ساخته .و گويند هر که بدان آب سر وتن شويد رنج ها و بيماري هاي مزمن از او زايل شود و بر س7ر آن چشمه وقف ه7ا بس7يار کرده ان7د و بي7ت المقدس رابيمارس7تاني ني7ک اس7ت ووق7ف بس7يار دارد .و خلق بس7يار را دارو و ش7رب7ت دهن7د و ط7بيبان باشن7د ک7ه از وق7ف ،مرس7وم س7تانند وهم7ه پشت بام ه7ا ب7ه ارزي7ز اندوده باش7د و در زمي7ن مس7جد حوضه7ا وآبگيرهاي بس7يار اس7ت در زمين بريده ،چه مسجد به يک بار بر سر سنگ است چنانکه هر چند باران ببارد ـ هي7چ آ7ب بير7ون نرو7د و تل7ف نشود هم7ه در آبگيره7ا رود ومردم بر م7ي دارن7د و ناودانه7ا از ارزي7ز س7اخته ک7ه آب بدان فرو7د آي7د .و7حوضهاي س7نگين در زي7ر ناو7دانه7ا نهاده ،س7وراخ7ي در زي7ر آ7ن ک7ه آ7ب از آ7ن س7وراخ ب7ه مجراي7ي رود و 7به حوض7ي رسد مل ّوث ناشده وآس7يب ب7ه وي نرس7يده در س7ه فرس7نگي شه7ر آبگيري ديدم عظي7م ک7ه آبه7ا که از کوه فرود آي7د در آنج7ا جم7ع شود وآ ن را راه7ي س7اخته ان7د ک7ه ب7ه جام7ع شه7ر رود و در هم7ه شه7ر فراخ7ي آ7ب در جام7ع باش7د اما در همه سراها حوض هاي آب باشد از آب باران که آنجا جز آب باران نيست و 7هرکس آب بام خ7ود گيرد ،گرمابه ه7ا و ه7ر چ7ه باش7د هم7ه از آ7ب باران باش7د و اي7ن حوض7ه7ا ک7ه در جام7ع اس7ت هرگ7ز محتاج عمارت نباش7د ک7ه سنگ خ7اره است و 7اگر ش ّقي يا سوراخي بوده باشد چنان محکم کرده اندکه هرگزخ7راب نشود و چنين گفته اند که اين را سليمان (ع) کرده است وسر حوضها چ7نان است ک7ه چون تنوري ،و سر چاهي سنگين ساخ7ته است بر سر 7ه7ر حوضي تا هيچ چ7يز در آن نیفتد .و آب آن شهر از همه آ7ب ها خوش ت7ر است وپاکتر و اگر اندک باراني ببارد ت7ا دو 7سه روز از ناودان ها ميدود چنان که هوا صافي شود و 7اثر از ابر نماند ،هنوز قطرات باران همی مي چکد ... ” در اصفهان” هشتم صفر سنه أربع و أربعين وأربعمائه بود که به شهر اصفهان رسيديم ا.ز بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد .شهري است برهامون نهاده ،آب و هوايي خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند آبي سرد خوش بيرون آيد وشهر ديواري حصين بلند دارد ودروازه ها و جنگ گاهها ساخته .و بر همه بار و کنگره ساخته ،و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ نيکو .و با روي شهر را گفتند سه فرسنگ ونيم است و اندرون شهر همه آبادان که هيچ از وي خراب نديدم و بازارهاي بسياري و بازاري ديدم از آن صرافان که اندر او دويست مرد ّصراف بود وهر بازاري را در بندي و دروازه اي .و همه ّ محلّتها و کوچه ها را همچنين در بندها ودروازه هاي محکم و کاروانسراهاي پاکيزه بود و کوچه اي بود که آن را ” کوطراز ” مي گفتند ،ودر آن کوچه پنجاه کاروان سراي نيکو ، و در هر يک بيّ اعان و حجره داران بسيار نشسته و اين کاروان که ما باايشان همراه بوديم و يک هزارو سيصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتيم ، تعذ رمقام و علوفه .و چون طغرل تعذّ هي7چ بادي7د نيامد که چگون7ه فرود آمدن7د که هي7چ ج7ا تنگ7ي موض7ع نبود و ن7ه ّ بي7ک ابوطال7ب محم7د ب7ن ميکائي7ل ب7ن س7لجوق آ7ن شه7ر گرفت7ه بود مردي جوان آنج7ا گماشته بود نيشابوري ،دبيري ني7ک ،ب7ا خ7ط نيکو ،مردي آهس7ته ،نيکولق7ا .و او را خواج7ه عمي7د م7ي گفتن7د .فضل دوست بود و خوش س7خن و کريم .و طغرل فرموده بود که س7ه س7ال ازمردم هي7چ نخواهن7د و او را بر آن مي رفت .و پراکندگان هم7ه روي ب7ه وط7ن نهاده بودن7د و پي7ش از رس7يدن م7ا قحط7ي عظي7م افتاده بود .ام7ا چون م7ا آنجا رسيديم جو مي درويدند و يک من و نيم من نان گندم به يک درم عدل ،و سه من نان جوين هم ،و مردم آنج7ا م7ي گفتن7د هرگ7ز بدي7ن شه7ر هش7ت م7ن نان کمت7ر ب7ه ي7ک درم ک7س نديده اس7ت .و م7ن در هم7ه زمين پارس7ي گويان شه7ر نيکوت7ر و جام7ع ت7ر و آبادان ت7ر از اص7فهان نديدم و گفتن7د اگ7ر گندم و ج7و و ديگر حبوب بيس7ت س7ال بنهندتباه نشود و بعض7ي گفتن7د پي7ش از اي7ن ک7ه ب7ا رو نبود هواي شه7ر خوش ت7ر از اين بود و چون بارو ساختند متغيّ ر شد ،چنان که بعضي چيزها به زيان مي آيد ،اما هواي روستا همچنان است که می بود. “در زندان” شخصي به هزار غم گرفتارم نفسي به جان رسد کارم ب7ي زلّ7ت و ب7ي گناه محبوس7م7 علّت و بي سبب گرفتارم در دام جفا شکس7ته مرغي ام منقارم نيفتاده در هر بي بردانه خرده قس7م اختران ب7ه پاداش7م به پيکارم کمر آسمان بسته محبوسم و طالع ست منحوسم و اختراست خونخوارم غمخوارم امروز ب7ه غم فزون ترم از دي امسال 7به نقد کمتر از پارم و ياران گزيده داشتم روزي کس يارم؟ هر نيم7ه ش7ب آس7مان ستوه آي7د زارم بندي است گران به دست و پايم در امروز چه شد که نيست از گري7ه س7خت و ناله شايد که بس ابله و سبکبارم محبوس چرا شدم نمي دانم دانم که نه دزدم و نه عيّارم بسيار اميد بود بر طبعم اي واي اميدهاي 7بسيارم قصه چه کنم دراز بس باشد ّ چون نيست گشايشي ز گفتارم جالل‌الدین محمد بلخی از مشهورترین شاعران فارسی زبان ایرانی تباراست .نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جالل‌الدین»« ،خداوندگار» و «موالنا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است .در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن )۹القاب «مولوی» » ،موالنا»، «مولوی رومی» و «مالی رومی» برای وی به کار رفته و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و َ «خموش» و «خامُش» دانسته‌اند.وی ابیات کمی به زبان‌های ترکی و یونانی نیز دارد با اینکه زبان مادری وی پارسی بود‌ه است. “مناجات” بشنواز ني چون شکايت ميکند از جدايي ها حکايت مي کند کز نيستان تا مرا ببريده اند در نفيرم مرد و زن ناليده اند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق هر کسي کودور ماند ازاصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش من به هر جمعيتي ناالن شدم هر کسي از ظن خود شد يار من سر من از ناله من دور نيست ّ جفت بدحاالن وخوشحاالن شدم از درون من نجست اسرار من ليک چشم وگوش را آن نور نيست تن زجان و جان زتن مستور نيست ليک کس را ديد جان دستور نيست آتش است اين بانگ ناي ونيست باد هر که اين آتش ندارد نيست باد آتش عشق است کاندر ني فتاد جوشش عشق است کاندر مي فتاد ني حريف هر که از ياري بريد پرده هايش پرده هاي ما دريد همچوني زهري وترياقي که ديد همچو ني دمساز ومشتاقي که ديد ني حديث راه پرخون مي کند قصه هاي 7عشق مجنون مي کند ّ محرم اين هوش جز بي هوش نيست در غم ما روزها بيگاه شد روزها گر رفت گو رو باک نيست مر زبان را مشتري جز گوش نيست روزها با سوزها همراه شد تو بمان اي آنکه چون تو پاک نيست ه7ر که ج7ز ماه7ي ز آب7ش سير ش7د روزش دير شد در نيابد حال پخته هيچ خام السالم بند بگسل ،باش آزاد اي پسر هر ک7ه ب7ي روزي است پس سخن کوتاه بايد و چند باشي بند سيم و بند زر؟ گ7ر بريزي بحر را در کوزه اي روزه اي چند گنجد قسمت يک کوزه چشم ح7ريص7ان پر نشد نشد تا صدف قانع نشد پر در شادباش اي عشق خوش سوداي ما ما اي دواي نخوت و ناموس ما ما جسم خاک از عشق بر افالک شد شد اي طبيب جمله علت هاي اي تو افالطون و جالينوس کوه در رقص آمد و چاالک ب7ا لب دمس7از خود گ7ر جفتم7ي گفتمي همچ7و ن7ي م7ن گفتني ها هر که او از همزباني شد جدا صد نوا بي زبان شد گرچه دارد چون که گ7ل رفت و گلستان در گذشت گذشت نشنوي زان پس زبلبل سر جمله معشوق ست و عاشق پرده اي مرده اي زنده معشوق ست و عاشق چون نباشد عشق را پرواي او او او چو مرغي ماند بي پر ،واي ابومحمد مُصلِح بن َعب ُدهللا مشهور به سعدی شیرازی و مشرف الدین ( ۶۹۱ – ۶۰۶هجری قمری) شاعر و نویسند ٔه پارسی‌گوی ایرانی است. شهرت او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست .مقامش نزد اهل ادب تا به آنجا است که به وی لقب استاد سخن داده‌اند .آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است. جدال سعدي با مدعي در بيان توانگري و” “درويشي يکي در صورت درويشان و نه بر صفت ايشان در محفلي ديدم نشسته و شنعتي در پيوس7ته و دفت7ر شکايت7ي باز کرده و دم توانگران آغاز کرده س7خن بدينجا رس7انيده که درويش را دست قدرت بسته است و توانگر را پاي ارادت ش7کسته. کريمان را بدست اندر درم نيست خداوندان نعمت را کرم نيست مرا که پرورده نعمت بزرگانم اين سخن آمد گفتم اي يار ،توانگران دخل مسکينان اند و ذخيره گوشه نشينان ومقصد زائران و کهف مسافران و محتمل بارگران بهر راحت دگران دست تناول آنگاه به طعام برند که متعلقان وزيردستان بخورند وفضله مکارم ايشان به ارامل و پيران و اقارب وجيران رسيده. توانگران را وقفست ونذر ومهماني تو کي به دولت ايشان رسي که نتواني زکات و فطره واعتاق وهدي وقرباني جزين دو رکعت وآن هم به صد پريشاني اگر قدرت جو دس7ت و گر قوت س7جود ،توانگران را به مسير شود که مال مزکّ ا دارندو جامه پاک و عرض مصون و دل فارغ و قوت طاعت در لقمه لطيف است و صحت عبادت در کسوت نظيف .پيداست که از معده خالي چه ق ّوت آيد وزدست تهي چه مر ّوت وزپاي تشنه چه سيرآيدو از دست گرسنه چه خير. شب پراکنده خسبد آنکه پديد مور گرد آورد به تابستان نبود وجه بامدادانش تا فراغت بود زمستانش فراغت با فاقه نپيوندد وجمعيت در تنگ دستي صورت نبندد ،يکي تحرمۀ عشا بسته و يکي منتظر عشا نشسته ،هرگز اين بدان کي ماند . خداوند مکنت به حق مشتغل پراکنده روزي پراکنده دل پس عبادت اينان به قبول اولي تري است که جمعند وحاضر نه پريشان و پراکنده خاطر ، اسباب معيشت ساخته وبه اوراد عبادت پرداخته .عرب مي گويد ” اعوذ باهلل من الفقر المکب وجوار من ال يحب ” و در خبرست “:الفقر سواد الوجه في الدارين ”.گفتا :نشنيدي که پيغمبر عليه السالم گفت ” :الفقر فخري“ گفتم :خاموش که اشارت خواجه عليه السالم به فقر طايفه اي است که مرد ميدان رضا اند وتسليم تير قضا نه اينان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند. اي طبل بلند بانگ در باطن هيچ بي توشه چه تدبير کني وقت بسيج روي طمع از خلق بپيچ ار مردي تسبيح هزار دانه بردست مپيچ درويش بي معرفت نيارامد تا فقرش به کفر انجامد ” کاد الفقر ان يکون کفراً“ً“ که نشايد جز به وجود نعمت برهنه اي پوشيدن يا در استخالص گرفتاري کوشيدن و حق ابناي جنس ما را به مرتبه ايشان که رساند ويد عليا يد سفلي چه ماند .نبيني که ّ جل و عال در محکم تنزيل از نعيم اهل بهشت خبر مي دهد که ”اولئک لهم رزق ّ معلوم“ تا بداني که مشغول کفاف از دولت عفاف محرومست و ملک فراغت زير نگين رزق معلوم . آ7777777777777777777777777777777777777777ب حال7ي كه م7ن اي7ن س7خن بگفت7م عنان طاق7ت دروي7ش از دس7ت تحم7ل برف7ت .تيغ زبان و برکشي7777777777777777777777777د اس7ب فص7احت در ميدان وقاح7ت جهاني7د بر م7ن دواني7د و گف7ت چندان مبالغ7ه در وصف ايشان بكردي و س7خنهاي پريشان بگفت7ي كه و ه7م تص7ور كن7د ترياق ان7د ي7ا كلي7د خزانه ي ارزاق ؛ مشت777777777777777777777777ي متك7بر مغرور معج7ب نفور؛ مشتغ7ل مال و نعم7ت ؛ مفتت7ن جاه و ثروت كه س7خن نگويند ااّل ب77777777777777777777777777ه س7فاحت و نظ7ر نكنن7د ااّل ب7ه كراه7ت .علم7ا را ب7ه گداي7ي منس7وب كنن7د .و فقرا را ب7ه بي س7روپايي معيوب گرداندن7د .و ب7ه عزت مال7ي كه دارند و ع ّزت جايي كه پندارن7د برتر از و خود را به از همه بينند و نه آن در سر دارند كه سر به كسي بردارند ؛ بي خبر از قول حك گفته اند : هر كه به طاعت از ديگران كمست و به نعمت بيش به صورت توانگرست و به معني درويش گفتم مذ ّمت اينان روا ندار كه خداوند كرمند .گفت غلط گفتي كه بنده درمند ؛ چه فايد چون ابر آذارند و نمي بارند و چشمه آفتابند و بركسي نمي تابند ؛ بر مركب استطاعت سوا من وأذي ندهند ؛ مالي به مش ّقت فراهم آرند ونمي رانند ؛ قدمي بهر خدا ننهند و در مي بي ّ خست نگه دارند و به حسرت بگذارند ؛ چنان كه حكميان گويند :سيم بخيل از خاك وقتي ّ كه وي در خاك رود . به رنج و سعي كسي نعمتي به چنگ آرد به گر كس آيد و بي سعي و رنج بر گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نيافته اي ااّل به علت گدايي و گرنه هر كه طمع يك سو نهد ؛ كريم و بخيلش يكي نمايد محك داند كه زرچيست و گدا داند که ممسك كيست .گفتا به تجربت آن همي گويم 7كه متعلقان بر در بدارند و غليظان شديد برگمارند تا بار عزيزان ندهند .و دست بر سينه صاحب تميزان نهند و گويند كسي اينجا در نيست و راست گفته باشند . آن را كه عقل و همت و تدبير و راي نيست خوش گفت پرده دار كه كس در سراي نيست گفتم به عذر آنكه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه گدايان به فغان و محال 7عقل است اگر ريگ بيابان در شود كه چشم گدايان پر شود . ديده اهل طمع به نعمت دنيا پر نشود همچنان كه چاه به شبنم هر كجا سختي كشيده اي تلخي ديده اي را بيني خود را بشره در كارهاي مخوف اندازد و از توابع آن نپرهيزد و از عقوبت ايزد نهراسد و حالل از حرام نشناسد . سگي راگر كلوخي بر سر آيد ز شادي بر جهد كين استخوانيست وگرنعشي دو كس بر دوش گيرند لئيم الطبع پندارد كه خوانيست با گرسنگي قوت پرهيز نماند افالس عنان از كف تقوي بستاند حاتم طائي كه بيابان نشين بود اگر شهري بودي از جوش گدايان بيچاره شدي و جامه بر وپاره كردندي .گفتا نه كه من بر حال ايشان رحمت مي برم .گفتم نه كه بر مال ايشان حسرت مي خوري ما درين گفتار وهر دو به هم گرفتار هر بيدقي كه براندي به دفع آن بكوشيد مي و هر شاهي بخواندي به فرزين بپوشيد مي تا نقد كيسه همت در باخت و تير جعبه حجت همه بينداخت . هان تاسپر نيفكني از حمله فصيح دين ورز معرفت كه سخندان سجع گوي كو را جز آن مبالغه مستعار نيست بر در سالح دارد و كس در حصار نيست تعدي دراز كرد بيهده گفتن آغاز وسنت جاهالن تا عاقبة االمر دليلش نماند ذليلش كردم دست ّ است كه چون به دليل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند چون آزر بت تراش كه به حجت با پسر بر نيامد به جنگش برخاست كه* لئن لم تنته ألرجمنّك *دشنامم داد سقطش گفتم گريبانم دريد زنخدانش گرفتم . او در من و من درو فتاده خلق از پي ما دوان و خندان تعج ب جهاني انگشت ّ از گفت و شنيد ما به دندان القصه مرافعه اين سخن پيش قاضي برديم وبه حكومت عدل راضي شديم تا حاكم مسلمانان مصلحتي جويد و ميان توانگران و درويشان فرقي بگويد .قاضي چو حيلت ما بديد و منطق ما بشنيد سر به جيب تفكر فرود برد و پس از تأ ّمل بسيار برآورد و گفت :اي آنكه توانگران ثنا گفتي و بر درويشان جفا رواداشتي بدان كه هر جا گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است و آنجا كه در شاهوار است نهنگ مردم خوار است ؛ لذّت عيش دنیا را لدغه اجل در پس است .و نعيم بهشت را ديوار مكاره درپیش .جور دشمن چه كند گر نكشد طالب دوست گنج و مار و گل و خارو غم و شادي بهمند. نظر نكني در بوستان كه بيد مشكست وچوب 7خشك همچنين در زمره توانگران شاكرند و كفور در حلق درويشان صابرند و ضجور . اگر ژاله هر قطره اي در شدي چون خر مهره بازار ازو پر شدي حق جلّ و عال توانگرانند درويش سيرت و درويشانند توانگر همت و مهين توانگران آن است كه مقربان ّ غم درويش خورد و بهين درويشان آن است .كه كم توانگر گيرد و *من يتو ّكل علي اهلل فهو حسبه *پ *پس روي عتاب از من به جانب درويش آورد و گفت :اي كه گفتي توانگران مشتغلند و ساهي و مست ماله مالهي نعم 7طايفه اي هستند برین صفت كه بيان كردي؛ قاصر همت كافر نعمت كه ببرند بنهند و نخورند و ندهند. و گر به مثل باران نبارد يا طوفان جهان بردارد به اعتماد مكنت خويش از محنت درويش نپرسند و از خداي عزوجل نترسند و گويند: گر از نيستي ديگري شد هالك وراكبات نياق في هوادجها دونان چه گليم خويش بيرون بردند مرا هست ؛ بط را ز طوفان چه باك لم يلتفتن الی من غاص في الكثب گويند چه غم گر همه عالم مردند قومي بر ين نمط كه شنيدي و طايفه اي خوان نعمت نهاده و دست كرم گشاده طالب نامند و معرفت وصاحب دنيا و آخرت چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مويّد مظفر منصور مالك ازمه انام ؛ حامي ثغور اسالم ؛ وارث ملك سليمان ؛ اعدل ملوك زمان ؛ مظفر الدنيا والدين اتابك ابي بكر سعد ادام اهلل يامه نصراعالمه . پدر به جاي پسر هرگز اين كرم نكند خداي خواست كه بر عالمي ببخشايد كه دست جود تو با خاندان آدم كرد ترا به رحمت خود پادشاه عالم كرد حد قياس اسب مبالغه در گذرانيد به قاضي چون سخن بدين غايت رسانيد وز ّ مقتضاي حكم قضا رضا داديم و از ما مضي در گذشتيم وبعد از مجارا طريق مدارا گرفتيم وسر به تدارك بر قدم يكديگر نهاديم و بوسه بر سر وروي هم داديم و ختم سخن برين بود : مكن زگردش گيتي شكايت اي درويش توانگرا چو دل و دست كامرانت هست كه تيره بختي اگر هم برين نسق مردي بخور ببخش كه دنيا و آخرت بردي خواجه شمس الدین محمد بن بهاءال ّدین حافظ شیرازی (حدود 792 –727هجری قمری) ،شاعر بزرگ سده هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است .بیش‌تر .شعرهای او غزل هستند ” طفيل عشق ” طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش كه بنده را نخرد كس به عيب بي هنري مي صبوح و شكر خواب صبح دم تا چند به عذر نيم شبي كوش وگريه سحري تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كار هزار جان مقدس بسوخت زين غيرت زمن به حضرت آصف كه مي برد پيغام بيا كه وضع جهان را چنان كه من ديدم كه در برابر چشمي وغايب از نظري كه هر صباح و مسا شمع مجلس دگري كه ياد گير دو مصرع زمن به نظم دري گرامتحان بكني مي خوري وغم نخوري كاله سروريت كج مباد بر سر حسن كه زيب بخت وسزاوارملك وتاج سري به بوي زلف و رخت مي روند و مي آيند صبا به غاليه سائي و گل به جلوه گري چو مستعد نظر نيستي وصال مجوي دعاي گوشه نشينان بال بگرداند كه جام جم نکند سودوقت بي بصري چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن وزين معامله غافل مشوكه حيف خوري طريق عشق طريقي عجب خطرناكست نعوذ باهلل اگر ره به مقصدي نبري به يمن همت حافظ اميد هست كه باز اري اسامر ليالي ليله ا لقمري پروین اعتصامی “طفل يتيم” كودكي كوزه اي شكست وگريست چه كنم اوستاد اگر پرسد زين شكسته شدن دلم بشكست چه كنم گر طلب كند تاوان گرنكوش كند كه كوزه چه شد كاشكي دود آه مي ديدم چيزها ديده و نخواسته ام كه مرا پاي خانه رفتن نيست كوزه آب از اوست از من كار ايام جز شكستن نيست خجالت و شرم ؛كم زمردن سخنيم از براي گفتن نيست حيف دل را شكاف و روزن دل من هم دل است آهن نيس ” نامه اي ازقائم مقام فراهاني” مهربان من ؛ ديشب كه به خانه آمدم ،خانه را صحن گلزار و كلبه را طلبه عطّ ار دیدم .ضيفي مستغني كه مايۀ ناز و محرم راز بود .گفت :قاصدي وقت ظهر كاغذي سر به مهرآورده كه سر بسته به طاق ايوان است و گلدستۀ باغ رض7وان في الفور. مهر از سر نامه برگرفتم گويي كه سر گالب دان است ندانستم نامه خطّ شماست يا نافۀ مشك ختا ؟ نگارخانۀ چين است يا نگارخانۀ عنبرين ؟ پرسشي از حاكم كرده بودي ؛ از حال مبتالي فراغ كه جسمش اين جا و جان در عراق است چه مي پرسي ؟ تا نه تصور كني كه من از تو صبورم ؛ به خدا بي آن يار عزيز ؛ شهر تبريز براي من تب خيز است و من از جان و عمر ؛ بيزارم .بلي ؛ فرقت ياران وتفريق ميان جسم وجان بازيچ نيست ا.يام هجر است و ليالي بي فجر .درد دوري هست و تاب صبوري نيست .رنج حرمان موجود است و راه درمان مسدود. يارب تو به فضل خويش باري زين ورطۀ هولناك برهانم همان بهتر كه چاره اين بال از حضرت (جلّ و عال) خواهم ،تا به فضل خدايي رسم جدايي از ميان براف و بخت بيدارو روز ديدار با ديگر روزي شود ؛ والسالم . “آي آدمها” آي آدمها كه بر ساحلها نشسته شاد و خندانيد! يك نفر در آب دارد مي سپارد جان يك نفر دارد كه دست و پاي دائم مي زند روي اين درياي تند وتيره وسنگين كه مي دانيد آن زمان كه مس7ت هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد كه گرفتستيد دست ناتواني را تا توانايي بهتر را پديد آريد آن زمان كه تنگ مي بنديد نیما یوشیج بر كمرهاتان كمربند در چه هنگامي بگويم 7من ؟ يك نفر در آب دارد مي كند بيهوده جان قربان آي آدمها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد! نان به سفره جامه هاتان بر تن يك نفر در آب مي خواند شما را موج سنگين را به دست خسته مي كوبد باز مي دارد دهان با چشم از وحشت دريده سايه هاتان را ز دور ديده آب را بلعيده در گود كبود و هر زمان بي تابيش افزون مي كند زين آبها بيرون گاه سر ؛ گه پا آي آدمها ! او ز راه دور اين كهنه جهان را باز مي پايد. مي زند فرياد و اميد كمك دارد آي آدمها ! كه روي ساحل آرام در كار تماشايید موج مي كوبد به روي ساحل خاموش پخش مي گردد چنان مستي به جاي افتاد بس مدهوش مي رود نعره زنان ؛ وين بانگ باز از دور مي آيد: آي آدمها ! وصداي باد هر دم دلگزاتر در صداي باد بانگ او رهاتر از ميان آبهاي دور و نزديك باز در گوش اين نداها آي آدمها ! “آب” آب را گل نكينم ! در فرودست انگار ؛ كفتري مي خورد آب . يا كه در بيشه دور ؛ سيره اي پر مي شو7يد. يا در آبادي كوزه اي پر مي گردد آب را گل نكنيم ! شايد اين آب روان مي رود پاي سپيداري ؛ تا فرو شويد اندوه دلي دست درويشي شايد ؛ نان خشكيده فرو برده در آب زن زيبايي آمد لب رود آب را گل نكنيم ! روي زيبا دو برابر شده است چه گوارا اين آب ! چه زالل اين رود ! مردم باال دست چه صفايي دارند! چشمه هاشان جوشان ،گاوهاشان شير افشان باد! سهراب سپهری من نديدم دهشان ، بي گمان پاي چپرهاشان جاي پاي خداست ماهتاب آنجا ،ميكند پهناي كالم بي گمان در ده باال دست ،چينه ها كوتاه است مردمش مي دانند ،كه شقايق چه گلي است بي گمان آنجا آبي ،آبي است غنچه اي ميشكفد اهل دل باخبرند چه دهي بايد باشد ! كوچه باغش پر موسيقي باد! مردمان سر رود ،آب را مي فهمند گل نكردندش ،ما نيز آب را گل نكنيم! سالم سالم اي جنگجويان دالور سالم اي صخره هاي صف كشيده صف جنگ و جهاد صدر اسالم به قرآن وصف او بنيان مرصوص *** در آن عرصه كه نه چشم است نه گوش نهنگاني به خاك و خون شناور به پيش تانكهاي كوه پيكر صف عمار ياسر ،يا كه اشتر صف موال علي ،سردار صفدر نبيند چشم دل جز روي دلبر شما را با لقاءا ، ....پيوست ميسر سر دست ست و هر آني ّ شهادت برترين معراج عشق است گهش پروازي از جبريل ،برتر سالم اي خاندان هاي شهيدان پدر ،مادر ،برادر يا كه خواهر به صد داغ ستم ننشسته از پاي *** كه بنشاني به جاي خودستمگر سالم اي پير مردان مجاهد دل از جان كنده ،همپاي پيمبر به جبهه خود حبيب بن مظاهر به پشت جبهه ،سلمان و اباذر سالم ،اي ملت دايم به صحنه خروشان سيل با طوفان صرصر سالم اي پاسدار كعبه عشق حريم عشق را چون حلقه بر در به جان پروانۀ ”شمع جماران“ سالم ،اي ارتش جانباز اسالم خط رهبر صراط المستقيم ست سالم اي لشكر اسالم پيروز خدايت وعده فتح و ظفر داد تو هم با خون پاكان ،شهريارا ! حج اكبر به دل گرم طواف ّ به سر ،با هر صف سرباز ،افسر نه راه باختر پويي ،نه خاور تو را هر دو جهان بايد مسخّ ر تو هم مستضعفين خواهي مظفر بشوي اوراق از اين ديوان و دفتر ”سفر به خير“ به كجا چنين شتابان گون از نسيم پرسيد دلم من گرفته زينجا، هوس سفر نداري زغبار اين بيابان، ”همه آرزويم ،اما چه كنم كه بسته پايم “... ”به كجا چنين شتابان؟“ ” به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم “... سفرت به خير !اما ،تو و دوستي ،خدا را چو از اين كوير وحشت به سالمتي گذشتي به شكوفه ها ،به باران ، برسان سالم ما را ” جان جهان ” به تو دل بستم غير تو كسي نيست مرا عاشق روي توام اي گل بي مثل و مثال مرا جز تو اي جان جهان داد رسي نيست به خدا غير تو هرگز هوسي نيست مرا با تو هستم زتو هرگز نشدم دور ،ولي نيست مرا پرده از روي بينداز به جان تو قسم گر نباشي برم اي پردگي هر جايي چه توان كرد كه بانگ جرسي غير ديدار رخت ملتمسي نيست مرا ارزش قدس چو بال مگسي نيست مرا مده از جنت و از حور قصورم خبري نيست مرا جز رخ دوست نظر سوي كسي نشانه گذاری انواع نظمانواع نثر سبکهای شعر فارسی گزارش نویسی شناخت واژه ها منظور از "نشانه گذاری" ،رعایت قواعد سجاوندی و gبه کار بردن عالمت ها و gنشانه هایی است که خواندن و در نتیجه فهم gدرست مطالب را آسان و به رفع پاره ای ابهام ها که از عدم انعکاس دقیق و gروشن عناصر و gدالالت گفتاری در نوشته پدید می آید کمک کند. اکثر این عالمت ها و نشانه ها ،در زبان فارسی سابقۀ استعمال چندانی ندارد و gمربوgط می شود به بعد از دوران آشنایی ایرانیان با نوشته های مغرب زمین ،به ویژه پس از انقالب مشروطیت .از این رو ،ناگفته پیداست که در به کار بردن آنها نباید افراط کرد و gباید به ساختمان و شیوۀ جمله بندی زبان فارسی توجه دقیق داشت .نشانه های معمول و متداوgل در زبان فارسی به قرار زیر است: .1ویرگول ()، ویرگوgل نشانهء مکث یا وقفی کوتاه است و آن را اغلب در موgارد زیر به کار می برند: الف) در بین عبارتها و جمله های غیر مستقلی که با هم در حکم یک جملۀ کامل باشد چنان که: آن را که حساب پاک است ،از محاسبه چه باک است. آنجا که آدمی است ،هستی است و آنجا که هستی است ،زندگی است. همه کس را دندان به ترشی کند شود ،مگر قاضیان را که به شیرینی. این همه خلف وعده و تأخیر ،از شما بعید بود. ب) در موردی که کلمه یا عبارتی به عنوان توضیح ،به صورت عطف بیان یا بدل و قید در ضمن جمله یا عبارت دیگر آورده می شود چنان که: فردوgسی ،حماسه سرای بزرگ ایران ،در سال 329هـ .ق به دنیا آمد. احمد ،برادر مسعود ،دیروز اینجا بود. جالل آل احمد ،بی پروا و با شهامت ،پرده از روی حقایق برمی داشت و افشاگری می کرد. ج) در موgردی که چند کلمه دارای اسناد وgاحدی gباشد چنان که: علی ،حسن و احمد پسران بویۀ دیلمی بودند. آب ،غذا و مسکن از ضروریات اولیه حیات آدمی است. کتاب خانۀ او ،gاز چند جلد کتاب کوgچک و gبزرگ رنگ و رو gرفتهء ادبی ،داستانی ،درسی و gدینی تشکیل شده بود. فردوgسی ،مولوی ،سعدی و حافظ بزرگ ترین سخنوران ایران هستند. د) در میان دو کلمه که احتمال داده شوgد خواننده آنها را با کسرۀ اضافه بخواند یا نبودن ویرگول موgجب غلط خوانی گردد چنان که: هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش ،به صورت ،توانگر است و gبه معنی ،دروgیش. .2نقطه ویرگول (؛) نقطه ویرگول ،نشانۀ وgقف یا درنگ و مکثی است طوالنی تر از ویرگول و کمتر از نقطه؛ و gبیشتر در موارد زیر به کار می رود: برای جدا کردن جمله ها و عبارت های متعدد یک کالم طوالنی که به ظاهر مستقل اما در معنی به یکدیگر وابسته و مربوط باشند چنان که: فریب دشمن مخوgر و غرور مداح مخر؛ که این ،دام زرق نهاده است و آن ،دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید؛ چون الشه که در کعبش دمی ،فربه نماید. .3نقطه (). مهم ترین موارد کاربرد نقطه بدین قرار است: الف) در پایان جمله های کامل خبری و gبرخی از جمله های انشایی چنان که: عین القضاة ،عارف بزرگ ایران ،در 33سالگی ،به سال 525شهید شد. شاید این کار به نفع تو نباشد. ب) بعد از هر حرفی که به عنوان نشانه یا عالمت اختصاری به کار رفته باشد چنان که: ارسطو gمتوفی به سال 322ق.م (.gقبل از میالد مسیح ). خواجه نصیرالدین طوسی متوفی به سال 672هـ.ق ( .هجری قمری ). ع .اقبال آشتیانی ( عباس اقبال آشتیانی ). م.م ( .محمد معین ). ت.ت.ت ( .تاکسی تلفنی تهران ). و همچنین است در مورد الفاظ بیگانه ( .P.T.T :پست و تلگراف و تلفن ). ج) بعد از شمارۀ ردیف یا حروف ابجد به حساب جمل ؛ چنان که: .1.2.3یا الف .ب .ج. یادآوری .در صورتی که دو جملۀ کامل با "واو" به یکدیگر معطوف شوند ،نقطه فقط در پایان جملۀ دوم آورده می شود. چنان که: دست و پایم را سخت گم کرده بودم و خود را در دریایی از یأس و نومیدی غوطه ور می دیدم. .4دو نقطه (): از این نشانه ،بیشتر در موارد زیر استفاده می شود: الف) پیش از نقل قول مستقیم چنان که: رسول اکرم (ص) می فرماید" :مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان وی در امان باشند". ب) پیش از بیان تفصیل مطلبی که به اجمال بدان اشاره شده است چنان که: مطرح شدن این مسئله در شورا ،نتیجه ای غیر منتظره به بارآورد :حتی یک نفر با آن موافقت نکرد. آن سال برای من سال خوبی بود :در آزمون سراسری دانشگاه ها پذیرفته شده بودم. لقمان را گفتند :ادب از که آموختی؟ گفت :از بی ادبان :هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد ،از فعل آن پرهیز کردم. ج) بعد از واژه یا لغتی که معنی آن در برابرش آورده و نوشته می شود چنان که: آشنا :شنا .برد :سرما .صیف :تابستان. د) پس از کلمات تفسیر کننده از قبیل "یعنی"" ،چنان که"" ،برای مثال"" ،عبارتند از" و نظایر آنها چنان که: جمله ،ممکن است تنها از فعل و فاعل تشکیل شده باشد؛ برای مثال :احمد رفت ،علی آمد ،حسن نشست. برخی از عوامل موفقیت عبارتند از )1 :توکل به خدا )2اعتماد به نفس )3تالش و کوشش )4اندیشه و تدبیر در امور. یادآوری .1پس از کلماتی مانند "مثل"" ،از قبیل"" ،نظیر" و امثال آنها که به کلمۀ بعدی اضافه می شوند نباید دو نقطه به کار برد. یادآوری .2در مواردی ،بعد از حروف "ابجد" که برای ترتیب و gشمارهء ردیف به کار می روند از دو نقطه ( ):استفاده می کنند. .5گیومه («») این نشانه ،در اکثر موارد برای نشان دادن آغاز و پایان سخن کسی غیر از نوgیسنده است که در اثنای نوشتۀ وgی آمده؛ یا برای مشخص تر کردن وg برجسته نشان دادن کلمه یا اصطالحی خاص به کار می رود و موgارد مهم استفاده از آن به شرح زیر است: الف) وقتی که عین گفته یا نوشتۀ کسی را در ضمن نوشته و gمطلب خود می آوgریم چنان که: سعدی می گوید« :هر که سخن نسنجد ،از جوابش برنجد» او پیوgسته از راه نصیحت به فرزندان خود می گفت«:قدر یکدیگر را بدانید و یار و غمگسار هم باشید و موانع و مشکالت زندگی را با اتحاد وg همپشتی از پیش پای خود بردارید». ب) در آغاز و پایان کلمات و اصطالحات علمی و یا هر کلمه و عبارتی که می خواهیم آن را مشخص و ممتاز از قسمتهای دیگر نشان بدهیم چنان که: امروgز سخن در این است که باید «شعر برای شعر» باشد یا «شعر برای اجتماع». کلمۀ «کوgلتور» فرانسوی یا «کالچر» انگلیسی را در فارسی ،معادل «فرهنگ» دانسته اند. .از اقسام هفتگانۀ کلمه در فارسی« ،اسم»« ،ضمیر» و «صفت» می توانند «فاعل» یا «نهاد» جمله باشند ج) در ذکر عنوان مقاله ها ،رساله ها ،اشعار ،روزنامه ها ،آثار هنری و فصلها و بخشهای مختلف یک کتاب یا نوشته چنان :که .باب هشتم گلستان سعدی« ،در آداب صحبت» است یکی از بهترین مقاله های ارائه شده در «سومین کنگرۀ تحقیقات ایرانی» ،مقالۀ «شوخ طبعی آگاه» ،از استاد دکتر .غالمحسین یوسفی است یادآوری . 1هر گاه عبارت منقول ،مفصل و شامل چند بند (پاراگراف) باشد ،ابتدای هر بند و پایان آخرین بند با عالمت نقل .قول (گیومه) مشخص می شود • یادآوgری .2هر گاه نقل قولی در ضمن نقل قولی دیگر بیاید ،آن را در میان عالمت نقل قول مفرد « »،,قرار می دهند چنان که: • گفت« :آیا شنیدی که پیغمبر ،علیه السالم ،گفت :الفقر فخری،؟»؛ گفتم« :خاموش! که اشارت خواجه ،علیه السالم ،به فقر طایفه ای است که مرد میدان رضایند و تسلیم تیر قضا؛ نه اینان که خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار فروشند». • یادآوgری .3عبارت نقل شده در میان عالمت نقل قول ،نشانه های gسجاوندی و نقطه گذاری خود را حفظ می کند. • .6نشانۀ سؤال (؟) • موارد استفاده از این نشانه به قرار زیر است: • الف) در آخر جمالت و عبارات پرسشی مستقیم چنان که: • به چه می اندیشی؟ • این کار را بهتر از این نمی شد انجام داد؟ • ب) بعد از کلمه یا عبارتی که جانشین جمله پرسشی مستقیم است چنان که: • کدام را می پسندی؟ سبز یا آبی؟ • نظر شما چیست؟ بروم یا نروم؟ • شما چگوgنه عمل می کنید؟ با نرمی و مدارا؟ یا با درشتی و خشوgنت؟ • ج) گاه عالمت سؤال را برای نشان دادن تردید و ابهام در داخل پرانتز می آوgرند چنان که: • برخی تاریخ وفات سنایی را سال ( 525؟) نوgشته اند. • طبق آمار غیر رسمی ،جمعیت تهران از مرز ده میلیون نفر (؟) گذشته است. • یادآوری .در پایان جمله های پرسشی غیر مستقیم از عالمت سؤال استفاده نمی شوgد ،بلکه نقطه • از خصوصیات یک استاد موفق این است که به خوgبی دریابد با چگونه دانشجوgیانی سر و gکار دارد و مطالب درسی را به چه شیوه و gبا می گذارند چنان که: چه زبان و بیانی تدریس کند تا بهترین نتیجه را بگیرد. • همه می دانستند که در نامه چه کسی مورد خطاب است و مضمون و محتوgای آن چیست. • استاد از دانشجو پرسید که آیا کتاب را خوانده است. • .7نشانۀ تعجب (!) • عالمت تعجب ،تنها نشانۀ تعجب و شگفتی نیست ،بلکه بیشتر در پایان جمله هایی می آید که بیان کنندۀ یکی از حاالت خاص و شدید عاطفی یا نفسانی است؛ از قبیل «تعجب»« ،تأکید»« ،تحسین»« ،تحقیر»«،تنفر»« ،ترحم«،»gاستهزا»«،شک و تردید»«،امر و نهی»« ،تهدید»«،حسرت»«،آرزو»« ،درد و الم»« ،دعا»« ،تنبیه»« ،تأسف»« ،ندا و خطاب» و gجز آنها چنان که: • چه عجب! عجب آدم ریاکاری! آفرین بر این همه ذوق و سلیقه! دست مریزاد! دریغ است ایران که ویران شود! آقا هنر کرده! جایزه هم می خواهد! ای دوست! برادر ارجمندم! آه! وای بر من! بسیار خوب! آهسته! مواظب باش! خوب کردی! • .8خط فاصله ()- • موارد مهم استفاده از این نشانه به قرار زیر است: • الف) برای جدا کردن عبارتهای توضیحی ،بدل ،عطف بیان و gجملۀ معترضه از کالم اصلی چنان که: • فردوسی – حماسه سرای بزرگ ایران -در سال 329هـ .ق به دنیا آمد • بوستان سعدی – که دارای ده باب است -در سال 655هـ .ق سروgده شد. • علی –علیه السالم -می فرماید« :الدهر یوgمان :یوم لک و gیوم علیک». • یادآوری .همچنان که در مبحث «وgیرگول» گفته شد ،در این مورد گروهی نیز «وgیرگول» به کار می برند. • ب) در مکالمه میان اشخاص نمایشنامه و داستان ،یا در مکالمات تلفنی در ابتدای جمله و در سر سطر به جای نام گوینده چنان که: • -الو! • -بله ،بفرمایید! • -سالم. • -علیکم السالم. • -ببخشید آقا ،احمد آقا تشریف دارند؟ • -خیر آقا ،ایشان به مسافرت رفته اند. • -می دانید کی بر می گردند؟ • -ظاهراً روز چهارشنبه هفته آینده؛ امری ،پیغامی داشتید بفرمایید. . . . • ج) به جای حرف اضافه «تا» و «به» بین تاریخها ،اعداد و کلمات چنان که: • مهر -آذر ( 1345مهر تا آذر )1345؛ دههء 1330( 1340 -1330تا )1340؛ قطار تهران – مشهد (تهران به مشهد) وارد شد. • د) برای نشان دادن تردید یا ادای کلمات همراه با لکنت و گره خوردگی زبان چنان که: • م -م -من برای هـ -هـ -هر نوع هـ – هـ –همکاری آ – آ -آماده ام. • هـ) برای جدا کردن هجاهای یک کلمه در تقطیع یا حروف یک کلمه از یکدیگر چنان که: • کلمهء «گرفته» دارای سه هجاست :گ -رف -ته. • کلمهء «احمد» دارای چهار حرف است :ا-ح-م-د. • و) در آخر سطر وقتی که بخشی از کلمه به اول سطر بعد برده شود چنان که: • بی تردید ،بشر در سایهء همت و تالش و تکاپوی پی گیر ،عزم جزم ،اراده خلل ناپذیر ،امید دستیابی به مقصود و رویارویی با حوادث و مشکالت ،به این همه تعالی و ترقی دست یافته است. • ز) برای پیوستن اجزای برخی از عبارتهای ترکیبی چنان که: • بازتابهای اجتماعی -سیاسی؛ عقیدتی -سیاسی؛ توطئه مشترک امپریالیسم -صهیونیسم؛ نشریهء اجتماعی -هنری. • ح) بعد از شمارۀ ردیف در اعداد یا حروف و gبعد از کلمه هایی نظیر «تبصره»« ،تذکر»« ،توضیح»« ،یادآوری» و جز آنها ،نیز به کار می رود چنان که: • کلمه در عربی بر سه قسم است -1 :اسم؛ -2فعل؛ -3حرف. • .9سه نقطه ()... • این عالمت برای نشان دادن کلمه یا کلمات و عبارات یا جمله های محذوف و gیا افتادگی ها به کار می روgد ،خواه در اول مطلب باشد یا وgسط یا آخر چنان که: • نام برادر من قدرت ا ...است. • چیزهایی نظیر قلم ،مداد ،پاک کن ،کاغذ ،خط کش و ...را لوgازم التحریر می گوgیند. • ...به این دلیل بود که از ادامۀ این شیوه صرف نظر کردم. )*( سggتاره10. g :از این نشانه معموالً در موارد زیر استفاده می شود .الف) برای ارجاع دادن به زیرنویس ،وقتی که از «اعداد» در داخل متن به منظورهای دیگری استفاده شده باشد :ب) به منظور ایجاد فاصله میان دو مصراع شعر چنان که مرد باید که سخندان بود و نکته شناس* تا چو می گوید ،از آن گفته پشیمان نشود (سنایی) ج) در اول سطر ،پیش از کلمه ها و عبارتهایی نظیر «تذکر»« ،توضیح»« ،تنبیه»« ،نکته»« ،یادآوری» و جز .آنها ،به منظور جلب دقت و توجه خواننده به آن نکتۀ درخور تذکر و یادآوری • .پرانتز یا دو هالل ( ) • «پرانتز» که گاه «هاللین» و «کمانک» نیز نامیده شده است ،اغلب در موارد زیر به کار می رود: • الف) به معنی «یا» و« gیعنی» و gدر وقتی به کار می روgد که کلمه یا عبارت یاجمله ای را برای تبیین و توضیح بیشتر کالم بیاورند چنان که: • شاهکار نظامی گنجوی (خسرو gو gشیرین) را باید اوgل به دقت خواند ،بعد دربارۀ هنر شاعری وgی به داوری پرداخت. • مجمع النوادر (چهار مقاله) از نظامی عروضی سمرقندی است. • ب) وgقتی که نوgیسنده بخواهد آگاهیهای بیشتر (اطالعات تکمیلی) به خواننده عرضه کند چنان که: • ابوالفضل بیهقی ( 470 – 385هـ.ق) استاد کم نظیر ،بلکه بی نظیر نثر مرسل در تاریخ ادب پارسی است. • بایزید بسطامی (سلطان العارفین) یکی از پرفروغ ترین چهره های عرفان در تاریخ تصوف ایران است. • ج) برای ذکر مأخذ در پایان مثالها و شوgاهد ،به عبارت دیگر ،اسامی کتاب ها نشریه ها ،اشخاص (اعم gاز شاعر یا نویسنده) ،رساله ها یا مقاله هایی که مطلبی از آنها به عنوان شاهد آورده شده ،داخل پرانتز قرار داده می شود چنان که: • پیغمبر علیه السالم -گفت که« :چون آخر الزمان بوgد ،مؤمن را خواب کمتر گردد» (خوابگزاری ،ص .)3 • مرد بی عیب نباشد؛ الکمال هلل ع ّز و gج ّل (تاریخ بیهقی ،ص .)197 • جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار • • نیافتم ،که فروgشند بخت در بازار (عرفی شیرازی ،دیوان ،ص )37 یادآوgری .از به کار بردن پرانتزهای متوالی -جز در فرموgل های ریاضی -باید جداً خودداری کرد .مثالً به جای این جمله :مخزن االسرار (گنجینه رازها) (اوgلین مثنوی از خمسهء نظامی گنجوی) به بحر سریع است ،می توgان نوgشت :مخزن االسرار (گنجینه رازها) که اولین مثنوی از خمسۀ نظامی است ،به بحر سریع است. • .قالب [ ] • این نشانه بیشتر در موارد زیر به کار می رود: • الف) وgقتی که مطلبی جزء اصل کالم نباشد؛ در میان قالب نوشته می شود چنان که: • -آقای رئیس! با یک امضای شما ،همۀ مشکالت حل می شود[ .تبسم معنی دار حضار]. • ب) در نمایشنامه ها ،دستورهای اجرایی در داخل قالب نوشته می شود چنان که: • احمد [با چهره ای عبوس و گرفته] :دلم نمی خواهد حتی یک قدم در این راه بردارم[ .با بی اعتنایی سرش را برمی گرداند]. • ج) در تصحیح متوgن کهن ،الحاق احتمالی که از نسخه بدلها یا از سوی مصحح اضافه می شود ،در میان قالب جای می گیرد چنان که: • و این [راه مسلمانی] راه خدای توست ،راست [تا به بهشت] .به درستی که پدیدار کردیم نشان ها گروgهی را که دوراندیشند و پندگیرند (ترجمه و قصه های قرآن ،نیمه اوgل ،ص .)227 • نیکی و بدی را پاداش [مکافات] دهد (انس التائبین ،ص .)260 انواع نثر • انواع نثر • سخن بر دو گونه است :یا نثر است یا نظم .نثر ،در لغت به معنی پراکندن و افشاندن و نیز به معنی افشانده و پراکنده است؛ و gدر اصطالح سخنی است که مقید به وزن و قافیه نباشد .نثر را طبق یک تقسیم بندی کلی بر سه نوع دانسته اند: • )1نثر مرسل )2 ،نثر مسجّ ع )3 ،نثر مصنوع و فنی. • .1نثر مرسل • نثری است که آزاد و خالی ازقید سجع باشد؛ کتاب های gتاریخ بلعمی (ترجمهء تاریخ طبری) ،ترجمۀ تفسیر طبری ،حدوgد العالم، سفرنامۀ ناصر خسرو ،سیاست نامه ،قابوسنامه ،کیمیای سعادت ،تاریخ بیهقی ،اسرار التوحید ،تذکرةاالولیا و صدها کتاب دیگر از این دست ،و gنیز نثر متداول عصر ما نمونه های نثر مرسلند .اینک چند نمونه از این نوع نثر: • و این بهرام را کرمانشاه خوgاندند زیرا که شاپور او gرا پادشاهی کرمان داده بود به کوgدکی؛ و gخلق او gرا مطیع شدند ،و مُلک بر او راست شد و یازده سال َملِک بود .پس روزی سپاه بر او بشوریدند و او را در میان گرفتند و تیرش بزدند و از آن بمرد و gکس ندانست که آن تیر که زد ،و پسرش بنشست ،نام او یزدجرداالثیم ،و بسیار ستم کرد و از بهر آن او را اثیم خواندندش و به پارسی بزه گر خواندندی که بزه بسیار کردی. • • (تاریخ بلعمی ،ص )920 طبس شهری انبوه است ،اگر چه به روستا نماید ،و آب اندک باشد و زراعت کمتر کنند؛ خرماستانها باشد و gبساتین .و چون از آنجا سوی شمال روgند ،نیشابوgر به چهل فرسنگ باشد . ...و در آن وقت امیر آن شهر ،گیلکی بن محمد بود و به شمشیر گرفته بود .و عظیم آسوده بوgدند مردم آنجا ،چنان که به شب در سرایها نبستندی .و ستور در کوgیها باشد ،با آن که شهر را دیوار نباشد و هیچ زن را َزهره نباشد که با مرد بیگانه سخن گوید و اگر گفتی هر دو را بکشتندی و gهمچنین دزد و خونی نبود از پاس عدل او. • و از آنچه من در عرب و عجم دیدم ،از عدل و امن ،به چهار موضع دیدم: • یکی به ناحیت دشت ،در ایام لشکر خان؛ دویّم به دیلمستان در زمان امیر امیران جستان بن ابراهیم؛ سیّوم به مصر در ایام المستنصر باهلل امیرالمؤمنین؛ چهارم به طبس در ایام امیر ابوالحسن گیلکی بن محمد و چندان که بگشتم به ایمنی این چهار موضع ندیدم و نشنیدم. (سفرنامه ،ص )169 • چنین آورده اند که فضل ،وزیر مأمون خلیفه ،به مرو ،عتاب کرد با حسین مصعب پدر طاهر ذوالیمینین و گفت« :پسرت طاهر دیگر گونه شد و باد در سر کرد و خویشتن را نمی شناسد» .حسین گفت« :ایها الوgزیر ،من پیری ام در این دولت بنده و فرمانبردار ،و gندانم که نصیحت و gاخالص من ،شما را مقرر است ،اما پسرم طاهر از من بنده تر و فرمانبردارتر است؛ و جوابی دارم gدر باب وی سخت کوتاه؛ اما درشت و دلگیر؛ اگر دستوری دهی بگویم» .گفت« :دادم»؛ گفت« :أید هللا الوزیر؛ امیر المؤمنین او را از فرودست تر اولیا و حشم خویش به دست گرفت و سینهء او بشکافت و دلی ضعیف که چنویی را باشد از آنجا بیرون گرفت و دلی gآنجا نهاد که بدان دل برادرش را -خلیفه ای چون محمد زبیده -بکشت؛ و با آن دل که داد ،آلت و قوت و لشکر داد .امروgز چون کار بدین درجه رسید که پوشیده نیست ،می خواهی که تو را گردن نهد و gهمچنان باشد که اول بوgد؟ به هیچ حال ،این راست نیاید ،مگر او را بدان درجه بری که از اوgل بود .من آنچه دانستم بگفتم و فرمان تو بوgد؛ و این خبر به مأموgن برداشتند .سخت خوgش آمدش .جواب حسین مصعب پسندیده آمد .گفت« :مرا این سخن از فتح بغداد خوgشتر آمد ،که پسرش کرد». • (تاریخ بیهقی ،ص )170 -169 • شیخ ابو سعید یک بار یه طوس رسید .مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند .شیخ اجابت کرد .بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند و مردم می آمدند و می نشستند .چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخوgاندند و مردم می آمد چنان که کسی را جای نماند ،معرف برخاست و گفت :خدایش بیامرزد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید .شیخ گفت« :و gصلی هللا علی محمد و آل اجمعین». و دست به روی فرود آوgرد و gگفت« :هر چه ما خواستیم gگفت و جملهء پیغامبران بگفته اند ،او بگفت :خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید .چون این کلمه بگفت از تخت فروgد آمد و gآن روز بیش از این نگفت». • .2نثر مسجّ ع • به نثری گفته می شود که در آن ،جمله های قرینه ،دارای gسجع باشند؛ سجع در نثر ،به منزلهء قافیه است در شعر: • سجع ،در لغت به معنی «آوgاز پرندگان» است عموما ً و «آواز کبوتر و فاخته» خصوصا ً و در اصطالح ادبا :آوردن کلمات هموزن ،یا هم gقافیه یا هموزن ،و هم قافیه است در پایان جمله های قرینه .به عبارت دیگر سجع آن است که کلمه های آخر قرینه ها ،در وgزن یا آخرین حرف اصلی (حرف روgی) یا هر دو موافق باشند. • جمله های قرینه ،به دو یا چند جمله ای که در پایان آنها کلمات سجع آورده می شود؛ جمله های قرینه می گویند .چنان که گذشت هر نوgشته ای که در آن سجع به کار رفته باشد« ،مس ّجع» نامیده می شود؛ نظیر نموgنه های زیر: • -طالب دنیا رنجور است و طالب عقبی مزدور است و gطالب موgلی مسرور است. • -بندهء آنی که در بند آنی. • -هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. • م ّنت خدای را ع ّزوج ّل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت؛ هر نفسی که فرو می رود مم ّد حیات است وچوgن برمی آید ،مف ّر ح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. • -گدای نیک انجام gبه از پادشاهی بدفرجام. • سجع نویسی ،از شیوه های نویسندگی و gسخنوری معمول و موافق و مالیم با طبیعت زبان عربی است و gبا زبان فارسی چندان سازگاری و موافقت ندارد؛ و به همین دلیل است که از میان این همه سجع نوgیسی فارسی ،gتنها کار چند نفر -که از تعداد انگشتان یک دست هم تجاوز نمی کند -خواندنی و مقبول و gخواستنی از آب درآمده است. • امیر عنصر المعالی در قابوgسنامه گوید« :و تکلفهای نامهء تازی ،خود معلوم است که چون باید کرد و اندر نامهء تازی ،سجع هنر است خوش آید؛ لکن اندر نامهء پارسی ،سجع ناخوش آید ،اگر نگویی بهتر». • سجع نویسی ،یه تقلید و gپیروی از این شیوهء نویسندگی و سخنوgری در زبان و ادب عربی ،در ایران ،رایج گردید و gپیش از شروgع رسمی و قطعی سجع نویسی در ایران ،فقط نموgنه هایی مختصر از آن ،در دیباچهء بعضی کتابهای کهن فارسی به چشم می خوgرد. • ابوبکر اخوgینی بخارایی ،در صفحهء سیزده دیباچه هدایة المتعلمین فی الطب که به سال 373هـ.ق تألیف کرده چنین نوشته است: «سپاس مر ایزد را که آفریدگار زمین و آسمان است و آفریدگار هر چه اندر این دو میان است». • موفق الدین ابومنصور علی هروی (پزشک قرن پنجم هجری) در دیباچهء کتاب االبنیة عن حقایق االدویه این عبارات را آورده است؛ «سپاس باد یزدان دانا و توانا را که آفریدگار جهان است؛ و دانندهء آشکار و نهان است؛ و درود بر محمد مصطفی که خاتم پیغامبران است.»... • اما سجع نویسی در فارسی ،به معنی اخص کلمه و به طور رسمی از خواجه عبدهللا انصاری ( 481-396هـ.ق) شروع شد و پس از او ،به وسیلهء نویسندگانی چون نصرهللا منشی مترجم کلیله و دمنه ،نظامی عروضی صاحب چهار مقاله ،قاضی حمیدالدین بلخی صاحب مقامات حمیدی، سعدی و مقلدان سعدی و گروهی دیگر ،تداول و استمرار یافت. • ناگفته پیداست که از میان سجع نویسان بسیار تاریخ ادب فارسی ،مطلوب ترین و طبیعی ترین و هنرمندانه ترین نثر مسجع ،از سعدی در شاهکار بی نظیر او گلستان است و از میان مقلدان سعدی نیز ،موفق ترین فرد ،میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی صدراعظم محمد شاه قاجار (مقتول 1251هـ.ق) است. • از تعریفی که از سجع کردیم ،به خوبی برمی آید که سجع بر سه قسم است: • )1سجع متوازن )2سجع مطرف • .1سجع متوازن .آن است که کلمات قرینه ،در وزن ،متفق ،اما در آخرین حرف اصلی ،مختلف باشند؛ مانند بام و باد؛ دام و دار؛ کام و کار؛ نهار )3سجع متوازی و نهال. • مثال از فواصل قرآن کریم: • و آتینا هما الکتاب المستبین و هدینا هما الصراط المستقیم (صافات117 ،و .)118 • مثال از نثر فارسی: • فالن را اصلی است پاک و طینتی است صاف؛ دارای گوهری است شریف و صاحب طبعی است کریم. (فنون بالغت ،ص )43 • • علم ،بر سر تاج است و جهل ،بر گردن غل.(رسائل خواجه عبدهللا ،ص )29 • .سجع مطرف .آن است که کلمه ها ،در آخرین حرف اصلی (حرف روی) یکی ،و در وزن متفاوت باشند؛ مانند کارو آشکار؛ دست gو شکست؛ سیر و دلیر. • مثال از قرآن کریم: • الم تر کیف فعل ربک باصحاب gالفیل* الم یجعل کیدهم فی تضلیل* و ارسل علیهم طیراً ابابیل (فیل.)3-1 ، • مثال از نثر فارسی: • الهی بر تارک gما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بالی خود گرفتار مکن. • • (رسائل خواجه عبدهللا ،ص )152 .3سجع متوازی .کامل ترین و خوش آهنگ ترین نوع سجع است و آن سجعی است که کلمات هم در وزن و هم در آخرین حرف اصلی (حرف روی) مطابق باشند مانند کار و بار؛ دست و شست؛ باز و راز. • مثال از فواصل قرآن مجید: • فیها سرر مرفوعة و اکواب gموضوعة(غاشیه13 ،gو.)14 • مثال از نثر فارسی: • عقل گفت« :gمن سکندر آگاهم» .اما عشق گفت« :من قلندر درگاهم» .عقل گفت« :من تقوی به gکار دارم» .عشق گفت« :من به دعوی چه کار دارم؟» .عقل گفت« :منقاضی شریعتم» .عشق گفت« :من متقاضی ودیعتم» .عقل گفت« :من آیینهء مشورت هر بالغم» .عشق گفت« :من از سود و زیان فارغم» .عقل گفت« :مرا لطایف غرایب یاد است» .عشق گفت« :جز دوست هر چه gگویی باد است» .عقل گفت« :مرا ظریفانند پرده پوش .»gعشق گفت« :مرا حریفانند دردنوش». • (رسائل خواجه عبدهللا ،ص )45 • -خانهء دوستان بروب و در دشمنان مکوب. • (کلیات سعدی ،ص )77 • -هر چه زود برآید ،دیر نپاید. • (همان منبع ،ص )77 • تلمیذ بی ارادت gعاشق بی زر است و روندهء بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانهء بی در.(همان منبع)185 ، • -هر که سخن نسنجد ،از جوابش برنجد. (همان منبع ،ص )188 • نثر مصنوع و فنی • آمیزه و ترکیبی است از دو نوع مرسل و مسجّ ع و همراه با انبوه لغات و ترکیبات و امثال و اشعار عربی و احادیث نبوی و آیات قرآنی و متضمن اصالحات و تعبیرات خاص دانشهای رایج زمان .در این نوع نثر از صنعتهای لفظی و معنوی مانند بدیع و بیان ،اطناب ،تناسب الفاظ ،انواع سجع و جناس ،تضاد و تقابل ،اقتباس ها ،و تلمیحها ،تشبیه ها ،مجازها و استعاره ها به فراوانی و بیشتر از نثرمسجع استقاده شده است. • خصوصیت دیگر که آن را از مختصات معنوی نثر فنی محسوب توان داشت وجود عناصر اغراض و معانی شعر در آن است .اگر عنصر خیال را از عناصر سازنده و مهم شعر می شناسیم ،بدیهی است که صور خیال آن به وسیلهء همین تشبیه ها و تلمیح ها و مجازها و استعاره ها رنگ و شکل می گیرد و قابل توهم و تجسم می شود و در نثر فنی از این عوامل به فراوانی استفاده می شود .نخستین نمونه های نثر مصنوع و فنی ،مربوط به اواسط قرن ششم هجری است و از آن زمان تا دوران مشروطیت کمابیش تداول و رواج داشته است .بهترین و هنرمندانه ترین نمونه ها مربوط به دو قرن ششم و هفتم است. قسمت هایی از کلیله و دمنۀ نصرهللا منشی ،راحة الصدور راوندی ،ترجمهء تاریخ یمینی جرفادقانی و قسمت عمدۀ التوسل الی الترسل بهاءالدین محمد بغدادی ،مقامات حمیدی ،مرزبان نامهء وراوینی ،تاریخ معجم فضل هللا راجی قزوینی ،منشات خاقانی، جهانگشای جوینی ،نفثة المصدور محمد زیدری نسوی و تاریخ وصاف ادیب عبدهللا شیرازی ،به نثر فنی است. • مرزبان نامه ،نفثة المصدور و جهانگشای جوینی از نمونه های خوب نثر فنی و درهء نادره اثر میرزا مهدی خان استرآبادی (منشی نادرشاه) از حیث دشواری و صعوبت و صالبت ،خارق العاده و حیرت انگیز است. • اینک ،در ذیل به ذکر یکی دو نموgنه بسنده می کنیم و عالقه مندان را به اصل متن کتبی که برشمردیم ،حوالت می دهیم: • سپاس و gستایش مر خدای را ج ّل جالله که آثار قدرت او gبر چهرۀ روز روشن تابان است و انوار حکمت او gدر دل شب تار درفشان. بخشاینده ای که تار عنکبوgت را س ّد عصمت دوستان کرد .جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید و بدایع ابداع در عالم کون و فساد پدید آورد و آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید و از برای هدایت و gارشاد ،رسوالن فرستاد تا خلق را از ظلمت جهل و ضاللت برهانیدند و gصحن گیتی را به نور علم و معرفت آذین بستند و آخر ایشان در نوgبت و gاول در رتبت، آسمان حق و آفتاب صدق ،سید المرسلین و خاتم النبیین و قائد الغر المحجلین ابوالقاسم محمد بن عبدهللا ...صلی هللا علیه و علی عترته الطاهرین ،برای ع ّز نبوت و ختم رسالت برگزید . ... • (کلیله و دمنه ،ص )2 • حمد و ثنایی که روایح ذکر آن چون ثنایای صبح بر نکهت دهان گل خنده زند ،و شکر و سپاس که فوایح نشر آن چون نسیم صبا ،جعد و طرهء سنبل شکند ،ذات پاک کریمی را که از احاطت به لطایف کرمش ،نطق را نطاق تنگ آمد؛ قدیمی که عقل به بارگاه کبریای قدمش ،قدمی فراپیش ننهاد ،بصیری که در مشکات زجاجی بصر ،به چراغ ادراک ،پرتو جمال حقیقتش نتوان دید .سمیعی که در دهلیز سمع از گنبد خانهء وهم و gخیال ،صدای منادی عظمتش نتوان شنید .زواهر علوی را با جواهر سفلی در یک رشته ترتیب وجود او کشید .نهاد آدم را که عالم صغری است از سلسلۀ آفرینش در مرتبۀ اخری ،او انداخت. ... • دروgد و تحیات و gسالم و صلواتی که از مهب انفاس رحمانی با نفحات ریاض قدس همعنانی کند بر روضهء مطهر و تربت معطر خوgاجهء وجود و نخبه و gنقاوهء کل ماهو gموجود ،که رحمت از سدنۀ خوابگاه استراحت اوست ،و gرضوgان از خزانۀ خلوت سرای سلوgت اوg؛ رحمتش همه شب مشعلۀ نوgر درفشاند ،و رضوانش گرد نعلین به گیسوgی حوgر افشاند ،بر تعاقب ایام و gلیالی ،متتابع و متتالی باد. • (مرزبان نامه ،ج ،1ص 3و)4 g انواع نظم • نظم ،در لغت به معنی به یکدیگر پیوستن و به رشته کشیدن دانه های جواهر و در اصطالح سخنی است که موزون و مقفا باشد .در تداول ،نظم را از روی تسامح به شعر نیز اطالق می کنند ،اما اساسا ً شعر با نظم فرق دارد و gتفاوت آنها در این است که :شعر -طبق تعاریف قدما« -کالم موزون و مخیل» است ،و بنابراین تعریف ،مقفا بودن جزء ماهیت شعر نیست ،و« gنثر شعرگونه» یا «شعر منثور» هم می تواند وجوgد داشته باشد. • طبق تعریف علمی و دقیق امروزی ،شعر «گره خوردگی عاطفه و gتخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد» و بنابراین تعریف ،عناصر سازنده شعر عبارت است از :عاطفه ،تخیل ،زبان ،موسیقی و تشکیل؛ اما نظم ،تنها ،کالمی موزون و مقفاست و gاز عنصر عاطفه و تخیل بدوgر؛ بنابراین ،نظم غیر شعر هم وجود دارد ،نظیر نصاب الصبیان ابونصر فراهی در لغت ،و الفیۀ (هزار بیتی) ابن مالک در صرف و gنحو gعربی. • ملک الشعرای بهار ،قطعه شعری دارد با عنوان «شعر و نظم» که نقل آن در اینجا بی مناسبت نیست: • شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل • • شاعر ،آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت صنعت و سجع و قوافی ،هست نظم و نیست شعر • • ای بسا ناظم که نظمش نیست اال حرف مفت شعر ،آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب • • • باز در دلها نشیند هر کجا گوشی شنفت ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت و ای gبسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت. • انواع شعر • انواع شعر عروضی فارسی عبارت است از :قصیده ،غزل ،قطعه ،مثنوی (دوگانه) ،رباعی (چهارگانه) ،دوبیتی ،ترجیع بند ،مسمّط ،مستزاد ،و چهارپاره. • قصیده • شعری است بر یک وزن و قافیه با مطلع هم قافیه دربارهء موضوع و مقصودی خاص همچون ستایش یا نکوهش ،تهنیت یا تعزیت ،شکر یا شکایت ،فخر یا حماسه ،پند و حکمت و یا مسائل اجتماعی و اخالقی و عرفانی ،در حداقل پانزده شانزده بیت و به طور متوسط از بیست تا هفتاد هشتاد بیت .کمی یا زیادی بیتهای قصاید بستگی دارد به اهمیت موضوع ،قدرت و قوت طبع شاعر و نوع قافیه و اوزان شعری .از همین روست که در دواوین شاعران قصیده سرا به قصیده های کمتر از بیست بیت یا متجاوز از صدوهفتاد یا دویست بیت برمی خوریم. • قصیده از حیث مضمون و محتوا ،از آغاز تا امروز ،دستخوش دگرگونیهایی شده است که می توان به اجمال آن را چنین بیان کرد: • الف) در روزگار سامانیان اغلب ،مدح و ستایش در حد اعتدال و مبالغه های شاعرانه بود. • ب) در دوران غزنویان و سلجوقیان ،مدح و ستایش سالطین و وزرا و امرا در قصاید با تملق و چاپلوسی به حد غلو ،و افراط در طرح تقاضا به حد سؤال و تک ّدی همراه بود. • ج) ناصر خسرو ،با ایجاد تحول و انقالب در مضمون قصیده ،آن را در خدمت توجیه و تبیین مبانی اعتقادی آیین اسماعیلیان درآورد. • د) سنایی قالب قصیده را به مضامین دینی و عرفانی و زهدیات و قلندریات تخصیص داد و شیوهء او به وسیلهء عطار ،شمس مغربی ،اوحدی ،خواجو ،جامی و دیگران دنبال شد. • ر) سعدی و به تبع او سیف فرغانی قصیده را بیشتر در استخدام طرح مسائل اخالقی و اجتماعی درآوردند. • و) از دوران مشروطیت به این سو ،قصیده بیشتر در خدمت مسائل سیاسی و اجتماعی و میهنی و ملی و ستایش آزادی قرار گرفت و در تهییج عواطف و احساسات و تنویر افکار جامعهء کتابخوان نقش بسزایی داشت .شاخص ترین قصاید از این نوع را می توان در دیوان ملک الشعرای بهار سراغ گرفت. • در زیر به ذکر قصیده ای از شیخ اجل ،در پند و اندرز ،و قصیده ای از ناصر خسرو بسنده می کنیم: • پس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار • ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار • این که در شهنامه ها آورده اند رستم و رویینه تن اسفندیار • تا بدانند این خداوندان ملک • این همه رفتند و مای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار • ای که وقتی نطفه بودی بی خبر وقت دیگر طفل بودی شیرخوار • مدتی باال گرفتی تا بلوغ سرو باالیی شدی سیمین عذار • همچنین تا مرد نام آور شدی فارس میدان و صید و کارزار • آن چه دیدی برقرار خود نماند وینچه بینی هم نماند برقرار • دیروزود این شکل و شخص نازنین خاک خواهد بودن و خاکش غبار • گل ،بخواهد چید بی شک باغبان ورنچیند ،خود فرو ریزد ز بار • این همه هیچ است ،چون می بگذرد • نام نیکو گر بماند ز آدمی کز بسی خلق است دنیا یادگار تخت و بخت وامرو نهی و گیرودار به ،کز او ماند سرای زرنگار • سال دیگر را که می داند حساب؟ یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟ • صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار • پیش از آن کز دست بیرونت برد گردش گیتی زمام اختیار • گنج خواهی در طلب رنجی ببر خرمن ار می بایدت تخمی بکار • چون خداوندت بزرگی داد و حکم خردان مسکین درگذار خرده از ِ • چون زبردستیت بخشید آسمان زیردستان را همیشه نیک دار • شکر نعمت را نکویی کن که حق دوست دارد بندگان حقگزار • نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت برقرار • کام دریشان و مسکینان بده تا همه کارت برآرد کردگار • با غریبان لطف بی اندازه کن تا رود نامت به نیکی در دیار • از درون خستگان اندیشه کن وز دعای مردم پرهیزگار • با َبدان بد باش و با نیکان نکو جای گل گل باش و جای خار خار... (سعدی) • غزل • غزل در لغت به معنی حدیث عشق و gعاشقی گفتن است ،و در اصطالح شعرا ،اشعاری است بر یک وزن و gقافیه و با مطلع مص ّرع، که تعداد ابیات آن به طور متوgسط از پنج تا دوازده بیت و gگاهی تا حدود شانزده و gبندرت نوزده و بیست است؛ لکن کمتر از پنج بیت را می توان غزل ناتمام نامید. • در زیر به ذکر چند غزل می پردازیم:g • غمت در نهانخانۀ دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند • به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه ام ناقه در گل نشیند • خلد گر به پای خاری آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند • مرنجان دلم gرا که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست مشکل نشیند • بنازم به بزم محبت که آنجا • طبیب! از طلب در دو گیتی میاسا • یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما گدایی به شاهی مقابل نشیند کسی چون میان دو منزل نشیند؟ (طبیب اصفهانی) • • • هم gخیال و هم gصفیر و هم نوا بودیم ما معنی یک بیت بودیم از طریق ا ّتحاد چون دو gمصرع ،گر چه در ظاهر جدا بودیم ما • ف ما یکی بوgد دائم چون زبان خامه حر ِ ِ • • چشم صورت بین دوgتا بودیم ما گر چه پیش ِ چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند • • یک دل و gیک روی در نشو و gنما بودیم ما می چرانیدیم چون شبنم ز یک گلزار چشم • • از نواسنجان یک بستان سرا بودیم ما بود راه فکر ما در عالم معنی یکی • • چوgن دو دست از آشنایی یک صدا بودیم ما ب ا ّتحا ِد ما نبود ی منزل حجا ِ دور ِ • • داشتیم از هم خبر در هر کجا بودیم ما اختر ما سعد بود و روgزگار ما سعید • • بال یک هما بودیم از سعادت زیر ِ ِ چاره جویان را نمی دادیم ،صائب ،دردسر • دردهای کهنۀ هم را دوا بودیم gما (صائب) ما • قطعه • شعری است بر یک وزن و قافیه بدون مطلع هم قافیه ،حداقل در دو بیت ،بیشتر در زمینه ها و مضامین اخالقی، تربیتی و اجتماعی .قطعه را از آن روی قطعه گفته اند که گویی بخشی یا قسمتی از یک قصیده است .عالوه بر اختالف در پیام و مضمون ،تفاوت دیگر قطعه با قصیده در این است که قصیده دارای مطلع مصرّ ع است و قطعه چنین نیست. ابن یمین ،جامی ،انوری ،سعدی و پروین اعتصامی معروف ترین قطعه سرایان فارسی هستند. • به چند قطعهء زیر توجه کنید: • دوست مشمار آن که در نعمت زند • دوست آن باشد که گیرد دست دوست الف یاری و برادر خواندگی در پرشان حالی و درماندگی • (سعدی) • تند خو ،آتشی بود که به قهر • گر چه سوزد تو را به خشم ،ولی • چون برافروخت خشک و ترسوزد خویش را از تو بیشتر سوزد (جالل همایی "سنا") • مثنوی (دوگانه) • اشعاری است بر یک وزن که هر بیت آن دارای قافیهء مستقل است ،یعنی دو مصراع هر بیت هم قافیه است .چون هر مصراع ابیات مق ّفاست ،به آن مثنوی گفته اند. بیت آن مستلزم دو قافیه است ،یا هر دو ِ • تعداد ابیات مثنوی محدود نیست و به همین دلیل از آن برای به نظم درآوردن تواریخ ،قصص و افسانه های طوالنی استفاده می شود .در زیر به ذکر چند نمونه می پردازیم: • ای خدای پاک بی انباز و یار • یاد ده ما را سخنهای رقیق • هم دعا از تو ،اجابت هم ز تو ایمنی از تو ،مهابت هم ز تو • گر خطا گفتیم ،اصالحش تو کن مصلحی تو ،ای تو سلطان سخن • کیمیا داری که تبدیلش کنی • این چنین میناگریها کار توست • آب را و خاک را برهم زدی • دست گیر و جرم ما را درگذار که تو را رحم آورد آن ،ای رفیق گر چه جوی خون بود ،نیلش کنی این چنین اکسیرها ز اسرار توست زآب و گل نقش تن آدم زدی (مولوی) • رباعي (چهارگانه) • شعري است در دو بيت با مطلع هم قافيه بر وزن «الحول والقوة اال باهلل» ،که رعايت قافيه در دو مصراع بيت اول و مصراع چهارم الزامي و در مصراع سوم اختياري است. در زير به ذکر چند رباعي مي پردازيم: در ديده به جاي خواب آب است مرا زيرا که به ديدنت شتاب است مرا اي بي خبران چه جاي خواب است مرا گويند بخواب تا به خوابش بيني • • • • (منسوب به شيخ ابوسعيد) گر مرد رهي ميان خون بايد رفت از پاي فتاده سرنگون بايد رفت خود راه بگويدت که چون بايد رفت تو پاي به راه نِه و هيچ مپرس • • • • • • • • • (عطار) جز من اگرت عاشق شيداست ،بگو ور ميل دلت به جانب ماست ،بگو ور هيچ مرا در دل تو جاست ،بگو گر هست بگو ،نيست بگو ،راست بگو (مولوي) امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت وز بستر عافيت برون خواهم خفت تا درنگرد که بي تو چون خواهم خفت باور نکني خيال خود را بفرست (حافظ) • • • • • • • • • • دوبيتي شعري است در دو بيت که با رباعي در قافيه بندي يکي است؛ اما در وزن با آن فرق دارد؛ به عبارت ديگر ،شعري است با مطلع هم قافيه ،که از حيث وزن ،محدوديت رباعي را ندارد؛ البته بيشتر بر وزن مفاعيلن مفاعيل است. معروف ترين دوبيتي هاي فارسي از باباطاهر عريان به لهجهء لري است ،و تمام اشعاري را که به لهجه هاي محلgي سروده شده باشد ،ادباي قديم فهلويات (پهلويّات) مي گفته اند. دوبيتي هايي که به نام باباطاهر در فارسي مشهور شده اند به لهجه اصلي لري نيست بلکه آنها را به صورت فارسي درآورده يا به فارسي نزديک کرده اند: خمارآلوده با جامي بسازه دل عاشق به پيغامي بسازه رياضت کش به بادامي بسازه مرا کيفيت چشم تو کافي است ز دست ديده و دل هر دو فرياد که هر چه ديده بيند دل کند ياد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد بسازم خنجري نيشش ز فوالد تو که نوشم نه اي نيشم چرايي؟! تو که يارم نه اي پيشم چرايي؟! نمک پاش دل ريشم چرايي؟! تو که مرهم نه اي زخم دلم را • ترجيع بند و ترکيب بند • گاهي گوينده به جاي اين که سخن خويش را در قالب قصيده اي چند بيتي بسرايد ،آن را به چند بند يا خانه تقسيم مي کند و در هر بند ،چند بيت هم قافيه مي آورد و در آخر آنها بيتي قرار مي دهد که قافيهء ديگري دارد و آن بيت را «واسطة ال ِعقد» يا «بيت برگردان» مي نامند. • اگر بيت آخر بندها (واسطة العقد) عينا ً تکرار شود ،آن شعر را ترجيع بند نامند و اگر تکرار نشود ،ترکيب بند ناميده مي شود .نخستين ترجيع بند سراي نامي ايران ،به ظاهر ،فرّ خي سيستاني و بهترين نمونه هاي آن را از سعدي و هاتف اصفهاني است. • مشهورترين ترکيب بندها نيز يکي از جمال ال ّدين عبدالرّ زاق اصفهاني در ستايش پيامبر گرامي اسالم و ديگري از محتشم کاشاني دربارهء واقعهء جانگداز کربالست. • • • • مسمّط «مسمّط نوعي از قصيده يا اشعاري است هم وزن ،مرکب از بخش هاي کوچک که همه در وزن و عدد مصراع ها يکي و در قوافي مختلف باشند ،به اين ترتيب :مثالً در ابتدا پنج مصراع بر يک وزن و قافيه بگويند و در آخر ،يک مصراع بياورند که در وزن با مصراع هاي قبل يکي و در قافيه مختلف باشد .از مجموع آgن شش مصراع ،يک بخش تشکيل مي شود که آن را به اصطالح شعرا ،يک لخت يا يک رشته از مسمّط گويند ،و در رشتهء دوم باز پنج مصراgع بر يک قافيه بگويند که با رشته اول در وزن يکي و در قافيه مخالف باشد ،اما مصراع ششم را بر وزن و قافيهء مصراع ششم (آخر) لخت بياورند .اgز مجموع اين شش مصراع نيز يک بخش تشکيل مي شود که آن را لخت دوم يا رشتهء دوم مسمّط مي خوانند و همچنان تا آخر مسمّط که بايد چند يا چندين بار ،آن عمل را تکرار کرده باشند. «هر رشته اي مشتمل است بر شش مصراع که پنج مصراع اولش با يکديگرهم قافيه اند ،اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافيه نيست ،بلکه با مصراع آخر ساير رشته ها هم قافيه است. «آن چه از باب مثال گفتيم مسمّط شش مصراعي است که آgن را مسمّط مس ّدس نيز مي گويند و مسمّطات منوچهري هم که نمونهء آن را نقل مي کينم از همان نوع است؛ اما ممکن است عدد مصراع هاي هر لخت کمتر يا بيشتر از شش مصراع باشد؛ پس به شمارهء مصراع ها مثالً آن را مسمّط مثلّث (سه مصراعي) و مربّع (چهار مصراعي) و مخمّس (پنج مصراعي) مي خوانند؛ اما بيشتر از هفت مصراعي چندان معمول نيست و کمتر از سه مصراع اصالً مسمّط نباشد. • «و نيز ممکن است که در لخت اول استثنائا ً همهء چند مصراع را مق ّفا ساخته و اختالف قوافي را از لخت دوم شروع کرده باشند ،نظير بعضي مسمّطات قاآني که نمونهء آن را ذکر خواهيم کرد .در هر صورت مصراع آخر رشته هاي مسمّط را مصراع قافيه و بند مسمّط و بند مسميط مي نامند». • ابتکار مسمّط از منوچهري دامغاني (متوفي 432هـ.ق) شاعر دربار محمود و مسعود غزنوي است: کرده گلو پر باد ،قمري سنجاب پوش کبک فرو ريخته ،مشک به سوراخ گوش بلبلکان با نشاط ،قمريکان با خروش در دهن الله مشک ،در دهن نحل نوش سوسن کافور بوي ،گلبن گوهر فروش وز مه ارديبهشت کرده بهشت برين چوک gز شاخ درخت ،خويشتن آويخته زاغ سيه بر دو بال ،غاليه آميخته ابر بهاري ز دور ،اسب برانگيخته وز سم اسب سياه لؤلؤ تر ريخته در دهن الله باد ،ريخته و بيخته بيخته مشک سياه ،ريخته درّ ثمين • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • سرو ،سماطي کشيد بر دو لب جويبار چون دو رده چتر سبز در دو صف کازار مرغ نهاد آشيان بر سر شاخ چنار چون سپر خيزران بر سر مرد سوار گشت نگارين تذور ،پنهان در مرغزار همچو عروسي غريق در بن درياي چين گويي بط سپيد جامه به صابون زده است کبک دري ساق پاي در قدح خون زده است بر گل تر عندليب ،گنج فريدون زده است خيمهء آن سبزگون ،خرگه اين آتشين باز مرا طبع شعر ،سخت به جوش آمده است کم سخن عندليب ،دوش به گوش آمده است از شغب مردمان ،الله به هوش آمده است زير به بانگ آمده است ،بم به خروش آمده است نسترن مشک بوي ،مشک فروش آمده است سيمش در گردن است ،مشکش در آستين... (منوچهري) • • مستزاد مستزاد شعري است که در آخر هر مصراgع آن ،جمله يا عبارتي بيفزايند که در وزن بدان نيازي نباشد ولي در معني با مصراع ،ارتباطي داشته باشد مانند شعر زير از رشيد ياسمي: • • • • • • • • • • باد گر از جانب مشکوي توست -مشک ساست خاک gگر از راه سر کوي توست -کيمياست؟ رنگ گل سرخ و شميم نسيم -اي نديم! گر نه ز رخسار تو و روي توست -از کجاست؟ دل سوي درگاه تو آرد نياز -در نماز روي روان ،وقت دعا سوي توست -اgين دعاست آن چه ب َُود تنگ تر از آن دهن -قلب من وانچه سيه فام چو گيسوي توست -روز ماست چون َب ِر تو شعر فرستد همي -ياسمي قوّ تش از طبع سخنگوي توست -اين بجاست • چهارپاره • چهارپاره از چند دوبيتي هم وزن که قافيه شان يکي نيست تشکيل مي شود بدين معني که شاعر به جاي اين که سخن خود را در يک قطعه شعر چهارده بيتي بيا کند ،آن را در قالب هفت دوبيتي هم وزن مختلف القافيه عرضه مي دارد. • از نمونه هاي مو ّفق چهارپاره مي توان ،چهارپارهء «کبوتران من» اثر ملک الشعراي بهار را نام برد که اينک دوبند نخستين آن را در زير مي آوريم: • • • • بياييد اي کبوترهاي دلخواه! بپرّ يد از فراز بام و ناگاه سحرگان که اين مرغ طاليي ببينمتان به قصد خودنمايي بدن ،کافورگون ،پاها چوشنگرف به گِر ِد من فرود آييد چون برف فشاند پر ز روي برج خاور کشيده سر ز پشت شيشهء در... سبکهای شعر فارسی • سبک در اصطالح ادب ،عبارت است از روش و شيوه اي خاص که گوينده يا نويسنده ،اgدراک و احساس خود را بدان بيان مي کند. • • • • • شعر فارسي را عموما ً به چهار سبک تقسيم کرده اند: .1سبک خراساني(ترکستاني و يا ساماني)؛ .2سبک عراقي .3سبک هندي؛ .4سبک بازگشت ادبي. • ولي بر اين چهار سبک بايد سبک شعر نو يا شعر معاصر را نيز افزود .البته نامگذاري اين تقسيم بندي ،پايۀ علمي معتبري ندارد و تنها به جنبۀ مکاني آن توجه شده است؛ بدين معني که بيشتر گويندگان سبک خراساني ،از مردم خراسان و بيشتر گويندگان سبک عراقي از اهالي عراق عجم و اکثر شاعران سبک هندي مقيم هندوستان بوده اند. • • • • • • • • • • • • .سبک خراساني سبک شاعران عهد ساماني و غزنوي را سبک خراساني مي گويند .از جملهء نمايندگان اين سبک ،رودکي ،شهيد بلخي ،دقيقي ،فرخي سيستاني ،عنصري ،منوچهري دامغاني و ناصرخسرو را مي توان نام برد .اشعار اين سبک از حيث نوع ،بيشتر قصيده است و از لحاظ لفظ ،ساده ،روان و عاري از ترکيبات دشوار است و واژه هاي عربي در آن اندک است ،و از لحاظ معني ،صداقت و صراحت لهجه ،تعبيرات و تشبيهات ساده و ملموس ،از اختصاصات مهم اين سبک است .مضمون بيشتر اشعار اين سبک ،وصف طبيعت ،مديحه ،شرح فتوحات پادشاهان و گاه پند و اندرز بوده است .اين سبک تا قرن ششم هجري نيز رواج داشته اgست. براي نمونه ابياتي از قصيدهء معروف رودکي نقل مي شود: مرا بسود و فرو ريخت هر چه دندان بود نبود دندان ،البل چراغ تابان بود سپيد سيم رده بود و درّ و مرجان بود ستارهء سحري بود و قطرهء باران بود دلم خزانهء پر گنج بود ،گنج سخن نشان نامهء ما مهر و شعر عنوان بود هميشه شاد و ندانستمي که غم چه بود دلم نشاط و طرب را فراخ ميدان بود بسا دال که بسان حرير کرده به شعر از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود • • • • • • • • • • تو رودکي را اي ماهرو کنون بيني بدان زمانه نديدي که اين چنينان بود بدان زمانه نديدي که در جهان رفتي سرودگويان گويي هزاردستان بود شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم عصا بيار که وقت عصا و انبان بود... .2سبک عراقي اين سبک در حوزهء عراق عجم از اواخر قرن ششم تا قرن نهم هجري رواج و ادامه داشته است .ابوالفرج روني ،سيد حسن غزنوي ،انوري ،جمال الدين اصفهاني ،ظهيرالدين فاريابي، نظامي و خاقاني از بنيانگذاران ،و کمال الدين اصفهاني ،سعدي ،مولوي ،عراقي ،حافظ و عده اي ديگر ،از نمايندگان اين سبک به شمار مي روند .در اين سبک ،قصيده بيشتر جاي خود را به غزل ،gو سادگي و رواني و استحکام ،جاي خود را به لطافت و کثرت تشبيهات و تعبيرات و کنايات زيبا و تازه و در عين حال gدقيق و باريک داد. • • • • • • • • • • • • واژه هاي تازي نيز فزوني گرفت .با ورود تصوف و عرفان در شعر ،گويندگان عارفي همچون سنايي ،عطار ،مولوي ،حافظ و دهها شاعر ديگر ظهور کردند .ضمنا ً مضامين اخالقي و تربيتي و پند و اندرز جاي مدايح مبالغه آميز را گرفت .براي نمونه ،غزلي از حافظ ،که شعر او نقطهء اوج سبک عراقي است ،نقل مي شود: ديده آيينه دار طلعت اوست دل سراپردهء محبت اوست ّ منت اوست من که سر درنياوردم به دو کونگردنم زير بار فکر هر کس به قدر همّت اوست تو و طوبي و ما و قامت يار همه عالم گواه عصمت اوست گر من آلوده دامنم چه عجب! من که باشم در آن حرم که صباپرده دار حريم حرمت اوست زان که اgين گوشه جاي خلوت اوست بي خيالش مباد منظر چشم ز اثر رنگ و بوي صحبت اgوست هر گل نو که شد چمن آراي دور مجنون گذشت و نوبت ماستهر کسي پنج روز نوبت اوست هر چه داgرم ز يمن همّت اوست ملکت عاشقي و گنج طرب من و دل گر فدا شديم چه باکغرض اندر ميان سالمت اوست سينه گنجينهء محبّت اوست فقر ظاهر مبين که حافظ را .سبک هندي از قرن نهم هجري به بعد به علت استقبال دربار ادب پرور هند از شاعران پارسي گوي ،و همچنين به علgت عدم توجه پادشاهان صفوي به اشعار متداول مدحي ،گروهي از گويندگان به هندوستان رفتند و در آنجا به کار شعر و شاعري پرداختند .اينان به واgسطهء دوري از مرکز زبان ،و تمايل gبه اظهار قدرت در بيان مفاهيم و نکات دقيق و حس نوجويي و تفنن دوستي و به سبب تأثير زبان و فرهنگ هندي و ديگر عوامل محيط ،سبکي به وجود آوردند که سبک هندي ناميده مي شود .برخي از ادبا اين سبک را سبک اصفهاني نيز ناميده اند. اين سبک تقريبا ً از قرن نهم تا سيزدهم هجري ادامه داشت و از ويژگي هاي آن ،تعبيرات و تشبيهات و کنايات ظريف و دقيق و باريک ،و ترکيبات و معاني پيچيده و دشوار را مي توان نام برد .از ميان گويندگاني که به اين سبک شعر سروده اند نام اينان درخور ذکر است :کليم کاشاني ،نظيري نيشابوري ،عرفي شيرازي ،بيدل ،صائب تبريزي ،غني کشميري ،وحيد قزويني و طالب آملgي. از گويندگان اين سبک تک بيتي هاي نغز و دالويزي برجاي مانده است که اغلب صورت ضرب المثل پيدا کرده است: اقبال خصم هر چه فزون تر شود نکوستفواره چون بلند شود سرنگون شود اظهار عجز پيش ستم پيشگان خطاستاشک کباب ،باعث طغيان آتش است آدمي پير چو شد حرص جوان مي گرددخواب در وقت سحرگاه ،گران مي گردد ريشهء نخل gکهنسال از جواgن افزون تر استبيشتر دلgبستگي باشد به دنيا پير را (صائب) عدو شود سبب خير گر خدا خواهدخميرمايهء دکان شيشه گر سنگ است (طاهر وحيد قزويني) .بازگشت ادبي از اوايل قرن سيزدهم هجري تحولي در شعر فارسي پديد آمد و گروهي از گويندگان ،به سبک هندي gکه به تدريج به ابتذال کشيده شده بود پشت پا زدند و به پيروي از سبک شعراي قديم از قبيل فرخي ،منوچهري ،انوري ،خاقاني و سعدي پرداختند که در رأس آنان مشتاق ،هاتف ،عاشق اصفهاني و اذر بيدگلي قرار دارند .برخي از ديگر شاعران اين سبک عبارتند از :قاآني شيرازي ،سروش اصفهاني ،محمودخان ،صبا و نشاط اصفهاني .شيوهء ناميده اند .مثالً قاآنيقصيدهء معروف خود را با مطلع شاعgري gاين استادان را «بازگشت به سبک قديم» زير ،به اقتفاي «قصيدهء فرخي سيستاني» سروده است: به گردون gبامدادان تيره ابري بر شد از دريا جواهرخيز و گوهرريز و گوهربيز و گوهرزا شعر معاصر اين اصطالح به مجموعه اشعاري که در نيم قرن اخير خارج از اسلوب متقدمان سروده شده است اطالق مي شود. تحول شعر فارسي از نظر محتوا و موضوع ،پيش از مشروطيت و همراه آن روي gداد ،اما اين تحول که نتيجهء دگرگوني روح اجتماعي بود در قلمرو مضمون ،محدود نمايد و شاعران پس از مشروطيت در جستجوي قالب هاي تازه برآمدند. از نخستين نمونه هاي اين گونه جستجو که با توفيق کامل همراه بود ،قطعهء معروف «ياد ار ز شمع مرده ياد آر» عالمهء فقيد علي اکبر دهخداست که در سال 1326قمري به ياد همرزم و همگام خود ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل سروده است و در آن ،نوع قافيه بندي gو بعضي از اجزا و شيوهء تعبير و بيان داراي تازگي است و برخي آن را نقطهء عطف تحول شعر معاصر مي دانند .دوبند از اين شعر ذيالً نقل مي شود: بگذاشت ز سر سياه کاري اي مرغ سحر! چو اين شب تار وز نفخهء روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماريg بگشود گره ز زلف زرتار محبوبهء نيلگون عماري واهريمن gزشت خو حصاريg يزدان به کمال شد پديدار يادآر ز شمع مرده يادآر! چون باغ شود دوباره خرّ م اي gبلبل مستمند مسکين! وز سنبل و سوري و سپر غم آفاق نگارخانهء چين گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم زان نوگل پيش رس که در غgم تو داده ز کف زمام تمکين ناداده به نار شوق مسکين از سردي دَ ي gفسرده ،يادآر! بعد از دهخدا برخي از شاعران معاصر او از قبيل ملک الشعراي gبهار و ابوالقاسم الهوتي و ديگر شاعران متجدد به ساختن دوبيتي هاي gپيوسته (چهار پاره) پرداختند که تا سالهاي پس از شهريور 1320يکي از قالبهاي رايج شعر فارسي به شمار مي رفت .از نمونه هاي موفق اين گونه اشعار ،قطعهء «کبوتران من» اثر ملک الشعراي بهار است که بند نخستين آن چنين است: بياييد اي gکبوترهاي دلخواه! بدن کافورگون ،پاها چو شنگرف بپريد از فراز بام و ناگاه به گرد من فرود آييد چون gبرف در همان هنگام که اين دسته از شاعران با موازين عروضي قديم در حدود اعتدال سرگرم ايجاد تحولي بودند ،نيما يوشيج gدر مجلهء موسيقي ( 1318شمسي) به نشر شعرهايي پرداخت که در آنها عالوه بر تازگي در بيان و تشبيهات و استعارات ،موازين gعروضي شعر پارسي نيز به شيوهء قديم رعايت نشده بود .اين گونه شعرها در سالهاي پس از شهريور 1320طرفداراني يافت و همان است که اکنون يکي از انواع رايج شعر امروز فارسي است و اصطالحا ً آن را «شعر آزاد» و گاهي «شعر نيمايي» مي گويند يعني شعري که در يکي از وزنهاي عروضي قديم سروده مي شود ،اما شاعر بر حسب نياز معنوي ،در کوتاهي و بلندي مصراع ها و همچنين در به کار بردن قافيه ،آزاد است. به عنوان نمونه بخشي از قطعهء «مهتاب» نيما يوشيج در زير نقل مي شود: مي تراود مهتاب، مي درخشد شبتاب، نيست يک دم شکند خواب به چشم کس و ليک، غم اين خفتهء چند، خواب در چشم ترم مي شکند. نگران با من ،استاده سحر، صبح مي خواهد از من، کز مبارک دم او ،آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر، در جگر ،ليک خاري، از ره اين سفرم مي شکند... نوع ديگري gاز شاخهء تحول شعر فارسي که در آن وزن مطلقا ً رعايت نمي شود ،بلکه بيشتر کوشش در انتخاب کلمه و توجه به تخيل و انديشه است ،به «شعر سپيد» معروف شده است. گزارش نویسی گزارش نويسي دربارهء گزارش ،تعريف هاي گوناگون شده است که شايد کوتاه ترين آنها اين تعريف باشد که :گزارش انتقال پاره اي از اطالعات است به کسي که از آن بي اطالع است و يا آگاهي کافي ندارد .با اين تعريف ،هر کس در هر مقامي که باشد ،نياز به کسب اطالع در مورد کار خود دارد ،به عبارت ديگر ،نيازمند گزارش است .اما بدون توجه ،به گزارش مي پردازد .براي gمثال مي گوييم که اگر کسي وقت را از شما بپرسد و شما ساعت را به او اعالم داريد ،در حقيقت به او گزارش داده ايد .شرح وقايع روزانه براي gدوستان و همکاران نيز از نوع گزارش است. در وهلهء اول ،گزارش را به شفاهي و کتبي تقسيم مي کنند :گزارش شفاهي به آساني داده مي شود و در آن جاي بحث نيست اما تهيهء گزارش کتبي کار ساده اي gنيست و احتياج به قابليت هاي gويژه دارد که در تمام افراد نيست و مستلزم آگاهي هاي مقدماتي است ،که موضوع اين مبحث است .براي تهيه گزارش ،الزم است به اين چهار مورد توجه شود: )1انتخاب موضوع )2گردآوري اطالعات )3طرح ريزي gمطالب )4عرضه کردن اطالعات جمع آوري gشده. .انتخاب موضوع اولين گام اساسي در تهيهء يک گزارش موضوع است .موضوع گزارش با توجه به رشته وهدف فرق مي کند .برگزيدن موضوع گزارش بايد با کمال دقت صورت گيرد ،تا پس از صرف وقت و کار ،ناتمام و نيمه کاره رها نشود و نويسنده اش مجبور نباشد آن را عوض کند .براي اين که به چنين مشکلي دچار نگردد الزم است که ابتدا وقت و فرصت خود را طوري تنظيم کند که وقت هاي فراغتش با موضوع گزارش تناسب داشته باشد؛ به عبارت ديگر ،تا فرصت مناسب براي گزارش نداشته باشد ،به آن نپردازد .فرصت ،به شغل و موقعيت افراد بستگي دارد .براي مثال مي گوييم که کارمند يک اداره براي تهيه يک گزارش به يک ساعت وقت بيشتر نياز ندارد .در صورتي که کارمند ديگري ،بايد گزارشي را طي يک هفته حاضر کند و سرانجام در گزارش هاي تحصيلي اين فرصت تا نيم سال مي شود. بعد از مسئلهء وقت ،توجه به اطالعات و مطالعات قبلي ،امري ضروري است .اين مرحله نيز بستگي به وضع تهيه کننده دارد .در مراحل تحصيلي ،انتخاب موضوع گزارش تقريبا ً آزاد است و با توافق استاد و دانشجو انجام مي گيرد .در حالي که در اداره با نظر فرد مافوق و خواست او ،گزارش آماده مي شود .بنابراين ،موضوع «توجه به اطالعات قبلي» بيشتر در مورد دانشجو ،مصداق دارد و الزم است که پيش از هر کاري به موارد زير هم توجه داشته باشد: دربارهء موضوع انتخابي خود ،تا چه اندازه امکان بررسي و تحقيق دارد؟ آيا اندوختهء علمي او بسنده است؟ آيا به منابع ،به قدر کافي دسترسي دارد؟ -حافظهء او تا چه حد ،اطالعات الزم را حفظ کرده است؟ عالوه بر موارد ياد شده ،عالقه به موضوع انتخابي نيز از شرايط عمدهء گزارش نويسي است زيرا اگر تهيهء يک گزارش ،با اکراه و اجبار همراه باشد ،هيچ وقت به کمال خود نزديک نمي شود؛ بلکه بهترين گزارش آن است که نويسنده با عالقه مندي آن را تهيه کرده باشد .در غير اين صورت ،معلوم است که کار انجام يافته در حد يک رفع تکليف و انجام وظيفه خواهد بود .پس خوب است که به دانشجو فرصت داده شود تا از ميان موضوع هاي پيشنهاد شده از طرف استاد ،يک يا دو موضوع را برگزيند و با تکيه به ميل باطني خود به تهيهء گزارش بپردازد .دسترسي به منابع تحقيق نيز يکي از ارکان اصلي گزارش نويسي است که کار نويسنده را آسان مي کند و اگر اين امکان وجود نداشته باشد اميدي gبه کامل بودن گزارش نخواهد بود .نويسندهء گزارش بايد منابع خود را بر اساس درجهء اهميت و ارتباط طبقه بندي کند و از آنها بهره بگيرد. براي تهيهء گزارش هاي تحصيلي ،به ويژه پايان نامه ها ،ارشاد استاد امري gالزامي است و بدون اين کمک و راهنمايي ،آماده ساختن گزارش کاري دشوار خواهد بود .در اين زمينه دانشجو بايد: موضوع گزارش را با مشورت استاد راهنما انتخاب کند؛ اوقات فراغت خود را با استاد راهنما هماهنگ سازد؛ قبل از اتمام گزارش ،يادداشت هاي خود را به نظر او برساند؛ -پس از اصالح مطالب توسط استاد راهنما ،به تنظيم آنها بپردازد. .2گردآوري gاطالعات هر گزارشگري gبراي تهيهء گزارش خود ،نيازمند گردآوري gاطالعات است .اين gاطالعات از طرق گوناگون به دست مي آيد .مهم ترين راه هاي gگردآوري اطالعات عبارت است از: الف) تحقيق مشاهده اي ب) تحقيق عمومي ،که خود به دو شکل مصاحبه و پرسش نامه صورت مي گيرد ج) تحقيق کتاب خانه اي يا پژوهش از راه مطالعه .3طرح ريزي مطالب در اين مرحله ،وظيفهء نويسندهء گزارش بسيار حساس است. گزارشگر مانند مهندسي است که مي خواهد بنايي را بسازد .او ابتدا وضع زمين و تناسب ساختمان را در ذهن خود مجسم مي کند ،سپس به طرح ريزي gآنچه ديده و به نظرش رسيده است مي پردازد و نقشهء ساختمان را ترسيم مي نمايد و بعد از انتخاب مواد الزم ،برحسب تقدم و تأخر به درجه بندي آنها مي پردازد. .عرضه کردن اطالعات جمع آوري شده پس از آن که به شيوه هاي سه گانهء ياد شده ،اطالعات جمع آوgري شد ،بايد به تنظيم gآنها پرداخت .تنظيم اطالعات کاري آسان است؛ زيرا بعد از جمع آوري مطالب ،گزارشگر عناوgين کلي گزارش را يادداشت مي کند ،سپس با توجه به اهميت موضوع هر يک را در جاي مناسب خود قرار مي دهد. هنر گزارش نوgيسي ،در اين موقع تجلي مي کند .او مي تواند با تيزبيني و هوشياري مخصوgص ،به ربط منطقي مطالب خود دقت و gتوجه داشته باشد و آنها را با ظرافت و شيوgهء مطلوب ،عرضه دارد ،تا نتيجهء کار او سودمند واقع شود. کساني که با فکر دقيق و ومنطقي به نوgشتن گزارش مي پردازند ،به يقين ،بهتر از ديگران مي توانند انديشه ها و خواسته هاي خوgد را عرضه دارند و برعکس نويسنده اي که از اين موهبت برخوgردار نباشد ،به نتيجهء دلخواه نمي رسد .از اين رو ،نويسندهء گزارش بايد پيش از آغاز نگارش فکر کند که :چه مي خواهد بنويسد ،براي چه کسي مي نويسد ،چه مقدار و gچگوgنه بايد بنويسد تا نوشتهء او gمورد قبول واقع شود. گزارش هاي مفصل ،اغلب از بخش هاي متمايز تشکيل مي شود و به ترتيب ذيل مرتب مي گردد: الف) عنوان ،که در آن ،موضوع گزارش ،نام گزارشگر ،نام دريافت کنندهء گزارش ،تاريخ و نام شهر درج مي شوgد ب) پيشگفتار يا سرآغاز ج) فهرست مطالب د) فهرست پيوستها (جدوgل ها ،نمودارها ،تصاوير) هـ) متن گزارش و) فهرست اعالم ز) فهرست موضوعي (اندکس) ح) فهرست مآخذ (کتاب نامه) انواع گزارش گزارش را از نظر نوع ،هدف ،اندازه و ساير نکات مي توان به انواع زير تقسيم کرد: .1از لحاظ کاربرد الف) گزارش تحصيلي و تحقيقي :اين نوع گزارش اغلب بر ميناي تحقيق خالص آماده مي شود؛ يعني انگيزهء دانشجو يا محقق در تهيهء اين گونه گزارش ها صرفا ً ذوق و عالقه به مطالعه و حل مشکل مورد نظر است. منظور و هدف از اين گزارش ،باال بردن سطح اطالعات و معلومات دانشجو يا محقق در زمينهء موضوع مورد تحقيق و مطالعه و ارائهء نتيجهء اقدامات تحقيقي و اظهار نظرها و پيشنهادها به نحو صحيح است. ب) گزارش اداري :اين نوع گزارش ،معموالً در سازمان gهاي مختلف مانند بانک ها ،شرکت ها ،وزارت خانه ها و مؤسسات و نهادها تهيه مي گردد و گزارش هاي مالي و ساالنهء شرکت ها و بانک ها و گزارش هاي ادواري، همه از نوع گزارش اداري محسوب مي شوند .مورد مصرف اين گونه گزارش ها ،استفاده در جهت برنامه ريزي و اتخاذ تصميمات اداري gاست. .2از لحاظ منابع و اندازه الف) گزارش ساده :منبع و مأخذ چنين گزارشي صرفا ً اطالعات دست اول است؛ چون gتهيهء خالصهء يک کتاب يا تهيهء گزارش مصاحبه با يک فرد معروف در يک مورد خاص يا اظهار عقيدهء شخصي دربارهء يک مطلب. ب) گزارش تفصيلي :اطالعات مورد لزوم اين گونه گزارش ،عالوه بر منابع دست اول ،از منابع و مآخذ دست دوم و سوم نيز تدارک مي شود و الزم است با بهترين طريق ممکن و با رعايت اصول جمع آوري gاطالعات ،آماده گردد .نتيجهء منعکس شده در اين گزارش ،حقيقي تر است و به اطالعات آن بيشتر مي توان اعتماد کرد .در گزارش تفصيلي و طوالني ،الزم است از تطويل کالم خودداري شود و در عين حال چندان هم خالصه و فشرده نباشد که به اصل مطلب لطمه بزند و از رسايي و تأثير آن بکاهد. .3گزارش از لحاظ ارزش و رسميت الف) گزارش غgيررسمي :گزارشي است که براي دادن اطالعات فوري gتهيه مي شود و براي نوشتن آن از طرح خاصي پيروي نمي گردد؛ مانند گزارش ساده و اداري ،gمقاالت روزنامه ها و مجالت. ب) گزارش رسمي :در اين گزارش ،مخصوصا ً گزارش تحقيقي و رساله هاي دانشگاهي که بر اساس تحقيق دقيق، طوالني و مستقل تهيه مي شود ،دريافت کنندگان آن افراد مطلع و تحصيل کرده اند و بايد با رعgايت اصول خاص و روش علمي آماده گردد تا مورد قبول و پذيرش يک مرکز و مجمع علمي واقع شود. .4گزارش از لحاظ نحوهء انعکاس اطالعgات و مطالب الف) گزارش انشايي :اطالعgات و مطالب منعکس شده در اين نوع گزارش در کل به صورت متن سادهء ادبي يا انشايي است؛ مانند گزارش تحقيقي يک دانشجوي gرشتهء ادبيات فارسي دربارهء سرگذشت و آثار يک شاعر و نويسنده. ب) گزارش مختلط :در اين گزارش ،براي gانعکاس اطالعات ،عالوه بر متن ساده از ارقام، فرمول ها ،جداول ،منحني ها و تصاوير نيز استفاده مي شود .گزارش مطالب رياضي ،مالي ،و حسابداري ،gشيمي، فيزيک ،فرهنگي و آموزشي و اجتماعي از اين گونه است. مشخصات يک گزارش خوب اگر چه گزارش ها از نظر منظور و هدف ،کاربرد ،نحوهء تهيه و ارائه با يکديگر متفاوت هستند ،در برخي از مشخصات و خصوصيات با هم مشترکند .از اين رو براي يک گزارش خوب مي توان نکاتي را يادآوري کرد که شامل همهء انواع گزارش ها باشد: گزارش بايد صرفا ً منعکس کنندهء حقايق باشد و در هيچ موردي gاطمينان بي جا و غير مستند ندهد و عقايد واحساس و سليقه در آن مداخله نکرده باشد. گزارش بايد سرشار از اطالعات الزم و کافي باشد و از هرگونه مطلب غgيرضروري و يا غgير مفيد دور باشد و بهطور صحيح gو منظم تقسيم بندي شده باشد. گزارش بايد نه خيلي طوالني و مفصل ،و نه خيلي کوتاه و مختصر باشد يعني به اندازه اي مفصل باشد که همهءنکات قابل ذکر را در بر گيرد و از طرفي در خواننده ايجاد مالل و خستگي نکند ،بلکه رغبت و عالقهء او را به خواندن و مطالعه برانگيزد تا خواننده مطالب آن را به طور دقيق و جز به جز درک نمايد. گزارش بايد از صفت تازگي و ابتکار برخوردار باشد و به حل مسائل و مشکالت و ازدياد معلومات کمک کند. گزارش بايد از اظهارنظر صريح و قطعي دربارهء مسائل مشکوک و اظهارات مبهم دور باشد. نقل قول ها بايد بدون تحريف و بادقت تمام آورده شود. قواعد درست نويسي و سجاوندي در آن رعايت گردد.نکات ضعف يک گزارش حقيقي از نقايص يک گزارش مي توان موارد زير را ياد کرد: ضعف انشا و جمله بندي gو سبک که موجب نارسايي گزارش مي شود. -ترکيب غلط از نظر فصل بندي و پاراگراف بندي موضوعات که گزارش را مبهم و گمراه کننده مي سازد. روش تحقيق غلط و غيراصولي که نتيجه اش ارائهء گزارش اشتباه آميز يا مشکوک و غير کافي است. عدم دقت در ارائهء مطالب درست به گزارش خلل وارد مي کند و اي بسا حقيقتي را وارونه جلوه مي دهد وسرنوشت فرد يا افرادي را دگرگون مي سازد. -اظهار نظر کمّي بدون ارائهء آمار و ارقام و جداول ،ارزش گزارش را در نظر خواننده پايين مي آورد؛ زيرا اظهار نظر قطعي از جمعيت و توليد و مصرف و يا افراد ،مانند وضعيت کارخانه و يا تعداد دانشجويان و استادان و کارمندان يک مؤسسهء آموزش عالي وقتي ارزش واقعي دارد که مبتني بر آمار و ارقام و جداول دقيق و درست باشد. وجود تناقض در قسمت هاي gمختلف يک گزارش نيز از نقاط ضعف آن محسوب مي شود و موجب کاهش اعتمادخواننده مي گردد. شناخت واژه ها چگونه واژه هاي فارسي را از غير فارسي تشخيص بدهيم ؟ شناخت واژه ها الف)حروف :گ ،چ ،پ ،ژ اگر در کلمه اي وجود داشته باشند مي توانيم حکم کنيم که آن کلمه عربي نيست . هشت حرف است آنکه اندر فارسي نايد همي تا نياموزي نباشي اندر اين معني معاف بشنو از من تا کدام است آن حروف و يادگير ثا و حا و صاد و ضاد و طا و ظا و عين و قاف ب) حروف :ص ،ض ،ط ،ظ ،ع ،ق ،ث ،ح اگر در ريشة کلمه اي وجود داشته باشند مي توانيم حکم کنيم که آن کلمه فارسي نيست . طهمورث ،طهماسب ،کيومرث تهمورت ،تهماسب ،کيومرت کلمات فارسي : صد ،شصت ،غلطيدن ،طپيدن ،طپانچه ( سد ،شست ) غلتيدن ،تپيدن ،تپانچه ج) شناخت قواعد زبان فارسي و زبانهاي مؤثر در زبان فارسي ( مانند عربي و انگليسي ) د) مراجعه به کتاب لغت يا فرهنگ لغت واژه گزيني و معادل يابي در برخورد با واژه هاي غير فارسي چه بايد بکنيم ؟ الف ) تمام واژه هاي غير فارسي را به کار ببريم . ب) هيچ واژة غير فارسي استفاده نکنيم . ج ) مطابق نظر فرهنگستان واژه ها را به دو بخش تقسيم کنيم 1ـ واژه هاي داراي سابقة طوالني در زبان فارسي مانند :دنيا ،آخرت ،موزون . 2ـ واژه هاي داراي سابقة کوتاه در زبان فارسي . داراي جنبة بين المللي :تلفن ،تلويزيون . داراي جنبة علمي :ميکروب ،مولکول ،اتم . داراي جنبة تجاري :کامپيوتر ،موبايل . امالي کلمات کلمات فارسي يا اروپايي که به قياس قواعد و کلمات عربي غلط نوشته مي شوند : الف) عالمت جمع عربي « ات» « ،يات» «،جات» خاص کلمات عربي است و آوردن آنها به سر کلمات فارسي درست نمي باشد . فرمايشات ،دستورات ،گزارشات ،نگارشات فرمايش ها ،دستورها ،گزارشها ،نگارشها تلگرافات ،گرايشات ،سفارشات تلگرافها ،گرايشها ،سفارشها پوچيات ،روزنامجات ،کارخانجات ،ميوه جات ،داروجات پوچي ها ،روزنامه ها ،کارخانه ها ،ميوه ها ،دارو ها سبزيجات ،مرباجات ،ترشيجات سبزي ها ،مربا ها ،ترشي ها ب) عالمت جمع « ين » عربي در کلمات زير غلط مي باشد : داوطلبين ،بازرسين داوطلبان،بازرسان ج) آوردن صفت مؤنث به متابعت قواعد عربي براي کلمات و نامهاي فارسي صحيح نمي باشد . کارمندمربوطه،هفتهمبارکه،خانمدبيره،پروندةمربوطه کارمندمربوط،هفتهمبارک،خانمدبير،پروندةمربوط د) تنوين در آخر کلمات غير عربي درست نيست . ً ً ً ً ً دوما ً،سوما،گاها ،جانا ،تلفنا،تلگرافا دوماينکه،سوماينکه،گاهياوقات،باجان،تلفني،تلگرافي ه) ساخت مصدر جعلي با افزودن «يت» به قاعدة عربي درست نمي باشد . ايرانيت ،رهبريت،خوبيت،دوئيت ايراني،رهبري،خوبي،دوئييادوگان گي وضعيت،موقعيت،جمعيت،اکثريت کهدربعضيازاينمواردنيزبرخالفقواعدعربيدر زبانفارسيساختهميشودمانند اسلاميت،موضعيت وآوردنالبرسرکلماتفارسيصحيحنيست حسب الخواهش ،حسب الفرمان ،حسب الفرـموده ،قليل الخرد حسب خواهش ،حسب فرمان ،حسب فرموده ،کم خرد گرام بهبودي اق ً ال اکثراً فوق الذکر متأسفانه گرامي (به معني سالمت) بهبود دست کم ،الاقل ،حداقل ،کمينه بيشتر ،اکثر ،بيشينه پيش گفته ،نامبرده ،ذکر شده ،ياد شده ،مذکور ،سابق الذکر با تأسف ،مع االسف ،با اظهار تأسف ح) حشو قبيح ( يعني تکرار يک مفهوم با دو کلمه بدون دليل ) شب ليله القدر ،سن پنجاه سالگي ،ماجراي گذشته شب قدر ،پنجاه سالگي ،ماجرا کاميون باري ،سنگ حجر االسود ،ساحل دريا ،برله ،بر عليه کاميون ،حجر االسود ،ساحل ،له ،عليه با سمه تعالي بسمه تعالي به استناد : -1قواعد عربي -2متون معتبر عربي از جمله قرآن : «فسبح با سم ربک العظيم » « اقرا با سم ربک الذي خلق » « با سمک الذي » در ورود درب ورود باالخره اُخره ( کندي ) االمر آئين فرمائيد نمائيد آيين فرماييد نماييد باالخره به کندي سر انجام ،عاقبت ،آخر درست نويسي کلمات شبايدجدا9ومستقلا لبا د تق عنيمس 9يم  يکهدا9را  م ‏کلمهوا9س رخ،شورايع 9بگرم،گلس زکلمةديگرنوشتهشودمانندآ  ي اليانقلابفرهنگ  ورعمومسرهمنو يازدوکلمهتشکيلشدهباشدبهط ‏اگرلفظ شتهميشودکتابخانه،دلاراممگردرموارديکهشکلکلم يئتيزشتودشواردر تعاديوطبيعيخارجگرددوه  ور  هازص ‏نوشتنپيدا9کندکهبايدجدانوشتهشودمانند شمرد تمپي ه تخورده،س شس ،ک ک مپزش لبان،چش 9سقاللط  ات استقلالطلبان،چشمپزشک،شکستخورده،ستمپيشهمرد امالي بعضي از واژهـ ها و پيشوندها و پسوندها اي (حرف ندا) هميشه جدا از منادا نوشته مي شود :اي خدا ،اي که اين ،آن جدا از جزء و کلمۀ پس از خود نوشته مي شود :اين کتاب ،آن مرد استثنا :آنچه ،آنکه ،اينکه ،اينجا ،آنجا ،وانگهي همين ،همان همواره جدا از کلمۀ پس از خود نوشته مي شود : همين خانه ،همين جا ،همان کتاب ،همان جا هيچ همواره جدا از کلمۀ پس از خود نوشته مي شود: هيچ يک ،هيچ کدام ،هيچ کس چه جدا از کلمۀ پس از خود نوشته مي شود ،مگر در :چرا ،چگونه ،چقدر ،چطور ، چِ سان چه همواره به کلمۀ پيش از خود مي چسبد :آنچه ،چنانچه ،خوانچه ،کتابچه را در همه جا جدا از کلمۀ پيش از خود نوشته مي شود مانند :آن را ،کتاب را مگر در : پرسش منفي . چرا در معناي « براي چه ؟» و در معناي « آري » در پاسخ به ِ که جدا از کلمۀ پيش از خود نوشته مي شود : چنان که ،آن که (= آن کسي که) استثنا :بلکه ،آنکه ،اينکه ابن ،حذف يا حفظِ همزۀ اين کلمه ،وقتي که بين دو َعلَم (اسم خاص اشخاص) واقع شود ،هر دو صحيح است : حسين بن علي /حسين ابن علي ؛ مح ّمد بن زکرياي رازي /مح ّمد ابن زکرياي رازي ؛ حسين بن عبداهلل بن سينا /حسين ابن عبداهلل ابن سينا نگارش و ويرايش مرحلة مقدماتي درس نگارش ()2 انواع «ب» « -1باء» تأکيد يا زينت که بر سر افعال مي آيد ،پيوسته نوشته مي شود. برو ،بنشيند ،ببيند ،بنمايد ،بگفتن (گفتن) « -2به» حرف اضافه که بر سر اسم يا ضمير درآيد ،جدا نوشته مي شود. به خانه ،به مدرسه ،به تو ،به نام خدا ،به سختي به استثناء :بدين ،بدان ،بدو ،بديشان « -3به» حرف اضافه که بر سر اسم بيايد و اسم ديگري از آن ساخته شود ،بايد پيوسته نوشته شود. بنام (مشهور ) ،بخرد (خردمند) ،بهوش (هوشيار) بشکوه ،بهنجار « -4ب» حرف جر عربي ،متصل به کلمات عربي مي آيد. بالفاصله ،بال شک ،بالتکليف ،بعينه ،بنفسه بي شک بال شک بي درنگ بال درنگ الف مفتوح يا ـ هرگاه « باي زينت » « ،نون نفي » « ،ميم نهي » بر سر افعالي که با ِ « الف » در نوشتن مضموم آغاز مي شوند (مانند انداختن ،افتادن ،افکندن) بيايد ، حذف مي شود : بينداز ،نيفتاد ،ميفکن بي هميشه جدا از کلمة پس از خود نوشته مي شود ،مگر آنکه کلمه بسيط گونه باشد ،يعني معناي آن دقيق ًا مرکّب از معناي اجزاي آن نباشد : بيهوده ،بيخود ،بيراه ،بيچاره ،بينوا ،بيجا مي و همي همواره جدا از کلمة پس از خود نوشته مي شود : مي رود ،مي افکند ،همي گويد ،مي گردد ،مي باشد هم همواره جدا از کلمة پس از خود نوشته مي شود ،مگر در موارد زير : کلمه بسيط گونه باشد : همشهري ،همشيره ،همديگر ،همسايه ،همين ،همان ،همچنين ،همچنان جزء دوم تک هجايي باشد : همدرس ،همسنگ ،همکار ،همراه موجب دشوارخواني ِ در صورتي که پيوسته نويسي « هم » با کلمة بعد از خود مرجح است. شود ،مانند همصنف ،همصوت ،همتيم جدا نويسي آن ّ جزء دوم با مصوتِ « آ » شروع شود : در صورتي که قبل از حرف « آ » همزه در تل ّفظ ظاهر شود ،هم جدا نوشته مي شود : هم آرزو ،هم آرمان تبصره :هم ،بر سر کلماتي که با « الف » يا « م » آغاز مي شود ،جدا نوشته مي شود : هم اسم ،هم مرز ،هم مسلک تر و ترين همواره جدا از کلمة پيش از خود نوشته مي شود ، (مانند :مهم تر ،بزرگ تر) مگر در : بهتر ،مهتر ،کهتر ،بيشتر ،کمتر ها ( نشانة جمع ) در ترکيب با کلمات به هر دو صورت (پيوسته و جدا ) صحيح مي باشد : کتابها /کتاب ها ،باغها/باغ ها ،چاهها /چاه ها ، کوهها /کوه ها ،گرهها /گره ها اما در موارد زير جدا نويسي الزامي است : هرگاه ها بعد از کلمه هاي بيگانة نامأنوس به کار رود : مرکانتيليست ها ،پزيتيويست ها ،فرماليست ها هنگامي که بخواهيم اصل کلمه را براي آموزش يا براي برجسته سازي مشخص کنيم : کتاب ها ،باغ ها ،متمدن ها ،ايراني ها -3هرگاه کلمه پردندانه (بيش از سه دندانه ) شود و يا به « ط » و « ظ» ختم شود : پيش بيني ها ،حساسيت ها ،استنباط ها ،تل ّفظ ها -4هرگاه جمع اسامي خاص م ّد نظر باشد : سعدي ها ،فردوسي ها ،مولوي ها ،هدايت ها -5کلمه به هاي غير ملفوظ ختم مي شود : ميوه ها ،خانه ها متصل باشد يا به ها ي ملفوظي ختم شود که حرف قبل از آن حرف ّ ، : سفيه ها ،فقيه ها ،پيه ها ،به ها کسرة اضافه نشانة کسرة اضافه در خط آورده نمي شود ،مگر براي رفع ابهام در کلماتي که دشواري ايجاد مي کند : اسب سواري /اسب سواري ِ حرکت گذاري تنها در ح ّدي الزم است که احتمال بدخواني داده شود : ؛حرف /حِ َرف ،بُرد /ب ُ َرد ؛سرچشمه/ ُعرضهَ /عرضه َ سرِچشمه تشديد گذاشتن تشديد هميشه ضرورت ندارد مگر در جايي که موجب ابهام و التباس شود که يکي از مصاديق آن هم نگاشت هاست : معين ؛ کُرهُ /ک ّره ؛ بنا /ب ّنا معينّ / متون رسمي دولتي تبصره :در متون آموزشي براي نو آموزان و غير فارسي زبانان و نيز در اسناد و ِ گذاشتن تشديد در همة موارد ضروري است . ، ِ حالت مضاف ،گاهي با صامت ميانجي «ي» مي آيد ، کلماتي مانند رهرو ،پرتو ،جلو ،در ِ « پرت ِو آفتاب » آوردن يا مانند « پرتوي آفتاب » و گاهي بدون آن ،مانند نياوردن صامت ميانجي «ي» تابع تل ّفظ خواهد بود . همزه در حالت مضاف عالمت «ء» ِ حالت مضاف ،از کلمات مختوم به هاي غير ملفوظ ،در ِ ِ براي استفاده مي شود : خانه ي من ،نامه ي او خانة من ،نامة او « ي » ،در کلمه هاي عربي مختوم به «ي» که « آ» تلفظ مي شود ، در اضافه به کلمة بعد از خود ،به «الف» تبديل مي شود : عيساي مسيح ،موساي کليم ،هواي نَفس ،کُبراي قياس نشانة همزه همزة مياني حرف پيش از آن مفتوح باشد ،روي کرسي « ا » نوشته مي شود مگر آنکه پس از الف) اگر ِ آن مصوِتّ «اي» و « او» و «»ِ-باشد که در اين صورت روي کرسي« ﯾ » نوشته مي شود : رأفت ،تأسف ،تأللؤ ،مأنوس ،شأن رئيس ،لئيم ،رئوف ،مئونت ،مطمئن ،مشمئز ، وزن « ُمتَ َف ّعل» نظير متأثّر ،متأ ّخر ،متألّم که در تداول ،اولين تبصره :در کلمات عربي بر ِ صورت عربي آن مالک قرار گرفته است . ِ فتحة آنها به کسره تبديل شده ،همان حرف پيش از آن مضموم باشد ،روي کرسي «و» نوشته مي شود ،مگر آنکه پس از آن ب) اگر ِ مصوِتّ «او» باشد که در اين صورت روي کرسي « ﯾ » نوشته مي شود : مؤسسه ،مؤذن ،مؤثّر ،مؤانست رؤيا ،رؤسا ّ ، شئون ،رئوس حرف پيش از آن مفتوح يا ساکن و پس از آن حرف «آ» باشد به صورت ـآ/آ نوشته مي شود: ج) اگر ِ مآخذ ،آللي ،قرآن ،مرآت در بقية موارد و در کلِتاملک ةيّ دخيلِ فرنگي با کرسي « ﯾ » نوشته مي شود : لئام ،رئاليست ،قرائات ،استثنائات ،مسئول ،مسئله ،جرئت ،هيئت ، لئون ،سئول ،تئاتر ،نئون استثنا :توأم همزة پاياني حرف پيش از آن مفتوح باشد ( مانند همزة مياني ما قبل مفتوح ) ،روي کرسي الف ) اگر ِ « ا » نوشته مي شود : خأل ،مأل ،مبدأ ،منشأ ،ملجأ حرف پيش از آن مضموم باشد (مانند همزة مياني ما قبل مضموم) ،روي کرسي « ب) اگر ِ و » نوشته مي شود : لؤلؤ ،تأللؤ ج) اگر حرف پيش از آن مکسور باشد ،روي کرسي « ي » نوشته مي شود : متأللي د) اگر حرف پيش از آن ساکن يا يکي از مصوِدنلب ياهتّ « آ» و « او» و بدون کرسي نوشته مي شود : جزء ،سوء ،شيء ،سماء ،ماء ،امالء ،انشاء « اي» باشد ، تبصرة :1کلماتي مانند انشاء ،امالء ،اعضاء در فارسي بدون همزة پاياني هم نوشته مي شود که صحيح است . انشا ،امال ،اعضا تبصرة : 2هرگاه همزة پاياني ما قبل ساکن ( بدون کرسي ) يا همزة پاياني ما قبل مفتوح ( با کرسي « ا » ) و يا همزة پاياني ماقبل مضموم (با کرسي «و» ) به ياي وحدت يا نکره متِلبق يسرک و دريگ يم»اي« يسرک ،دوش لصّ آن نيز حفظ مي شود . جزئي ،شيئي واژه هاي داراي هجاي مياني « و ـ و » با دو واو نوشته مي شود : طاووس ،لهاوور ،کيکاووس ،داوود تبصرة : 1نوشتن «داود» با يک واو به تبعيت از رسم الخطّ قرآني بالمانع است . تبصرة : 2در مورد نام شخص ،ضبط نهادي شده (مطابق شناسنامه ) اختيار مي شود : کاوس ،کاوسي -7عبارتهاي عربي که شامل چند جزء باشند بايد جدا از هم نوشته شوند : مع ذلک ،من بعد ،علي هذا ،ان شاء اهلل ،مع هذا ،باري تعالي ،حق تعالي ،علي اي حال حذف فعل مطابق دستور امروز حذف فعل در نثر فقط با قرينة لفظي جايز است ، ولي در شعر با قرينة لفظي يا معنوي و در برخي از موارد بدون قرينه نيز حذف فعل جايز مي باشد . امروز علي را مالقات و نامه اي به من داد . امروز علي را مالقات کردم و نامه اي به من داد . رضا قلم را در دست و به نوشتن پرداخت . رضا قلم را در دست گرفت و به نوشتن پرداخت . دزدان را دستگير و به زندان فرستادند . دزدان را دستگير کردند و به زندان روانه کردند . دزدان را دستگير و به زندان روانه کردند . بيشتر کتابهاي او به زبانهاي خارجي ترجمه و هر کدام بارها به چاپ رسيده است .ـ بيشتر کتابهاي او به زبانهاي خارجي ترجمه رسيده است.ـ بيشتر کتابهاي او به زبانهاي خارجي ترجمه شده و هر کدام بارها به چاپ رسيده است . روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خيرش اميدوار و از عقوبتش ترسان . ( گلستان سعدي ) اگر امروز نوشته مي شد :روز و شب به خدمت سلطان مشغول و به خيرش اميدوار و از عقوبتش ترسانم . ننويسيم بنويسيم آئين نامه آييننامه احترام ًا (در ابتداي نامه اداري ) با احترام اداره جات اداره ها آزوقه آذوقه آزمايشات آزمايشها اطاق اتاق اعزام گسيل ،فرستادن اعضاء اعضا اق ً ال دست کم ،الاقل اکثراً بيشتر ننويسيم بنويسيم الي تا امورات امور ،کارها آن جا آنجا آنرا آن را انشاء اهلل ان شاء اهلل آنکس آن کس ايدوست اي دوست اين جا اينجا اين که اينکه اينرا اين را اينکار اين کار ننويسيم بنويسيم با اين وجود با وجود اين باستحضار به استحضار با طالع به اطالع بازرسين بازرسان باغات باغها باالخره سرانجام ،درنهايت ،عاقبت بانوي محترمه بانوي محترم بتو به تو بجهت به جهت بخانه به خانه بدست به دست ننويسيم بنويسيم بدينوسيله بدين وسيله بر عليه عليه برله له بعنوان به عنوان بزودي به زودي بطوريکه به طوري که بکار به کار بگوئيم بگوييم بالدرنگ بي درنگ بليط بليت ننويسيم بنويسيم بنام خدا به نام خدا بهبودي بهبود بهيچوجه به هيچ وجه بيافتاد بيفتاد بيانداخت بينداخت بيسامان بي سامان بينظر بي نظر پائين پايين پيشنهادات پيشنهادها ترا تو را تراوشات تراوشها ننويسيم بنويسيم تسليت باد تسليت مي گوييم تقدير کردن قدرداني کردن تقدير نامه تشويق نامه تلفن ًا تلفني تلگراف ًا تلگرافي تلگرافات تلگرافها تهوية هوا تهويه تو ّرق ورق زدن جان ًا جاني ،با جان جنابعالي جناب عالي چندانکه چندان که چونکه چون که ننويسيم بنويسيم حسب الفرمان حسب فرمان خانه ي من خانة من خدمتگذار خدمتگزار خوبيت ّ خوبي خوشنود خشنود داوطلبين داوطلبان درب در در پيرامون (در اطراف) درباره در رابطه درباره در راستاي (اگر به معني براي اين منظور باشد غلط است ) درباره ،به منظور ننويسيم بنويسيم دستور دريافت کنم دستور بگيرم دستور الزمه دستور الزم دستورات دستورها دواجات دواها دوم ًا دوم اينکه ذغال زغال ذکات زکات ،زکوﺓ (رسم الخط قرآني) رئيس مربوطه رئيس مربوط رشادت دالوري رهبريت رهبري ننويسيم روزنامجات زبان ًا سئوال سئوال پرسيدن بنويسيم روزنامه ها زباني ،شفاهي سؤال سؤال کردن سبزيجات سبزيها سپاسگذار سپاسگزار سرمايه گزار سرمايه گزاري سرمايه گذار سرمايه گذاري سفارشات سفارشها سوم ًا سوم اينکه شورايعالي شوراي عالي ننويسيم بنويسيم صرفنظر صرف نظر طاير تاير طپانچه تپانچه طپيدن تپيدن طرحريزي طرح ريزي طرقّه ترقّه طهران تهران عسگر عسکر عالقهمند عالقه مند عليرغم ،علي رغم با وجود اينکه ،با اينکه عليهذا علي هذا ننويسيم بنويسيم غلطيدن غلتيدن فرامين فرمانها ،دستورها فرمائيد فرماييد فرمايشات فرمايشها فوق الذکر سابق الذکر ،ذکر شده ،پيش گفته قابل تقدير قابل تحسين کارخانجات کارخانه ها کتابرا کتاب را کماکان همچنان کما في السابق همانند گذشته گردشکار گردش کار گزارشات گزارشها ننويسيم بنويسيم الزم به ذکر است گفتني است (عموم ًا اين عبارت زائد است) لشگر لشکر لغايت تا (پايان) مأموريتي دريافت داشته ام مأموريتي به من داده شده است. مراسمات مراسم مسؤول مسئول مسأله مسئله مشار اليه نامبرده معذالک مع ذالک مع هذا با اين همه ميرساند ميرساند ننويسيم بنويسيم ميشود مي شود ميگويد مي گويد ميوه جات ميوه ها ناچاراً به ناچار ،ناگزير نامه ي مورخه ... نامة مورخ ،نامة تاريخ ... نگارشات نگارشها نمائيد نماييد نمايشات نمايشها نمرات نمره ها نوشتجات نوشته ها ننويسيم بنويسيم نيانداخت نينداخت هم دل همدل همانطور همان طور همچنانکه همچنان که هيأت هيئت ياطاقان ياتاقان يکبرگ يک برگ ضميمه نگارش مهم ترين اصول نگارش رعايت قاعده هاي دستور زبان فارسي در نوشته صحيح نوشتن کلمه هاي فارسي اgز نظر اماليي رعايت قاعده هاي نشانه گذاري و پاراگراف بندي انسجام در محتواي نوشته ها شناخت و به کارگيري اصطالحات علمي ،فني ،اداري و حقوقي مرسوم و مطابق با محتواينوشته و مقتضاي حال رعايت مفاد آيين نامه هاي اجراgيي و مکاتباتي ،مطابق روش هاي داخلي هر سازمان و نيزبرخي ديگر از قواعدي که در اين نوشته به طور مختصر به آنها اشاره مي شود . انسجام در نگارش از نظر محتوا چنانچه نويسنده اي تمام قوانين صحيح نويسي ،پاراگراف بندي ،نشانه گذاري و ...را رعايت کند و مطالبي را در قالب جمله هايي بنويسد امِمايپ موهفم ،اوتحم رظن زا اه هلمج نيا اّ نويسنده را به خواننده انتقال ندهد ، نوشته ارزش چنداني ندارد و نوشتهاي بي محتوا و کم ارزش خواهد بود . بنابراين الزم است نوشته از ابتدا تا انتها هدف و موضوع مورد نظر را دنبال کند و آن را به انجام برساند .يادآوري هاي زير در اين زمينه قابل توجه است : از به کار بردن کلمات عاميانه و محلي در نوشته خودداري شود . متناسب با موضوع از اصطالحات فني و تخصصي استفاده شود . موضوع به گونه اي منطقي تقسيم بندي و ارائه شود تا خواننده بتواند پيام راکامل دريابد . شناخت اصطالحات علمي و فني مرسوم يکي از اصول مهم نگارش در هر موضوعي به کار بردن اصطالحات علمي تخصصي براي اهل آن علم است .شناخت و به کار بردن اين اصطالحات ،که براي همه دانشجويان و محققان يکسان تعريف شده است ،براي کساني که مي خواهند از طريق مکاتبه ،پيام خود را به ديگران منتقل کنند از اهميت فراواني برخوردار است .يکي از وظايف اصلي افراد به دست آوردن مهارت هاي آموزشي در اين زمينه است . عالوه بر اصطالحات علمي ،وسعت دادن به دايرة لغات از طريق خواندن نوشته ها و آثار ديگران بسيار مؤثر و مفيد است . رعايت آيين نامه هاي اجرايي و مکاتباتي مطابق استاندارد مشخص شده در سازمان از جملـه اصـول مهـم در نگارش هـا رعايـت مقررات سـازماني در ايـن امـر اسـت .چنانچـه سازمان ، عنوانـي را براي يکـي از افراد يـا قسـمت هاي تابـع خود تعييـن کرـده اسـت ،براي مکاتبه بايد از عنوان مشخص شده به طور دقيق استفاده شود ؛ از جمله اين اصـطالحات مي توان به عبارت هاي يکنواخت و عنوان هاي شغلي اشاره کرد ؛ مانند عبارت هاي يکنواخت زير: الف .جلب توجه و يا آگاه ساختن : ( . )1به رده باالتر « :به استحضار مي رساند » . ( . )2به رده مساوي « :براي آگاهي اعالم مي گردد » . ( . )3به رده پايين تر « :براي آگاهي ابالغ مي گردد » . نکته هايي دربارة ارتباط کلمه ها با يکديگر -1رابطة صفت و موصوف در زبان فارسي در زبان عربي ،صفت با موصوف ،مطابقت و همراهي مي کند ؛ مث ً ال در جملة عربي براي موصوف مؤنث ،ص فت مؤن ث آورده مي شود .در فارسي نيز برخي ،بر خالف قاعده و قياس ،همين کاربرد را روا داشت ه اند و اين ترکيبات را ب ه کار مي برند :قوانين مدونه ، مسئولين مربوطه ،قانون مصوبه ،تعليمات عاليه و ... از آنجا که در فارسي نه مذکر و نه مؤنث هست و نه قاعده تطبيق اين دو در جمله وجود دارد ،الزم است از اين کاربرد پرهيز شود ؛ پس بايد گفت :قوانين مدون ،مسئوالن مربوط ،قانون مصوب ،تعليمات عالي و ...غلط تر از آنچه گفته شد اين است که همراه واژه هاي فارسي ( يا واژه هاي گرفته شده از زبان هاي فرنگي ) صفت يا اسم مؤنث به کار برده شود ،مانن د پرونده مختوم ه ،بده ي هاي معوقه ،بانوي محترمه ،نامه شريفه ،کميسيون مربوطه ،دستور الزمه ،کاغذ باطله و ... تمام اين ترکيبات برخالف قاعده و قياس دستور زبان فارسي است ،پس بايد از اين کاربردها جدا ً خودداري کرد ؛ مثال : پس از آن ،مسئولين مربوطه بر اساس نتايج حاصله از کميسيون هاي مربوطه ،دستورات الزمه را صادر کردند ( .غلط) پس از آن ،مسئوالن مربوط بر اساس نتايج کميسيون ها ،دستورهاي مربوط را صادر کردند ( .صحيح) - 2قاعده جمع بستن کلمات و کاربرد آنها در فارسي )1-2از دورة صفويه که بسياري از اسم هاي غير عربي و فارسي را تصنع ًا به شيوة جمع مکسر عربي جمع مي بستند ،عادت شده است که نام بعضي از قوم ها و گروه هاي نژادي را بر خالف قاعدة جمع فارسي و نيز بر خالف قياس به صورت زير جمع ببندند : ارمني :ارامنه /افغان :افاغنه /ترک :اتراک /ترکمان :تراکمه /کرد : اکراد /لر :الوار امروز در فارسي فصيح و درست ،بهتر و مناسب تر است که از به کار بردن اين جمع هاي مکسر بر خالف قياس و جعلي پرهيز کنيم و نام اقوام ،طوايف و امت ها را با نشانة فارسي (ان ،ها) جمع ببنديم : ارمنيان يا ارمني ها /افغانان يا افغان ها /ترکان ،کردها ،لرها و ... ) 2-2هر اسمي که از عربي گرفته شده و به حرف «هاي» غير ملفوظ ختم شده باشد که بيش از سه حرف دارد ،پس از حذف «هاي» غير ملفوظ مي تواند با «ات» جمع بسته شود :ثمره :ثمرات /طبقه :طبقات / کلمه :کلمات /مقدمه :مقدمات /اداره :ادارات /سياره :سيارات / تعليقه :تعليقات /استعاره :استعارات . تلفط برخي از اين کلمه ها پس از جمع بستن ،اندکي تغيير مي کند ؛ مث ً ال حرف دوم کلمة نغمه که در مفرد ،ساکن است در جمع ،مفتوح مي شود :ن َغمات و نيز :جمله ،حجره ،صدمه ،لحظه ،صفحه و ...از اين قبيلند . البته بسياري از کلمات عربي که حرف آخر آنها «هاي» غير ملفوظ است با «ات» جمع بسته نمي شوند ؛ مانند قلعه ،حجله ،قله ،هديه ، فايده ،قاعده ،تجربه ،ترجمه و ... در موارد ترديد بايد به کتاب لغت معتبر مراجعه شود . )2هر کلمه که در عربي ،مصدر ،و بيش از سه حرف داشته باشد ، مي توان با نشانه «ات» جمع بسته شود ؛ مثال : بيان :بيانات /انتقاد :انتقادات /استعالم :استعالمات /تصادف : تصادفات /تذکر :تذکرات /انتخاب :انتخابات /احساس :احساسات و ... )4-2بعضي از کلمه ها که در عربي اسم است نيز با نشانة «ات» جمع بسته مي شود ؛ مثال : جماد :جمادات /حيوان :حيوانات /مس موع :مس موعات /مايع : مايعات /مجهول :مجهوالت /مقام :مقامات /نبات :نباتات و ... )5-2برخي از کلمه هاي فارسي يا واژه هاي غير عربي دخيل در فارسي را نيز با نشانة «ات» بر خالف قاعده و قياس جمع بسته اند ؛ مثال : باغات ،دِهات ،آزمايشات ،گمرکات ،ييالقات ،قشالقات ،گزارشات ، پيشنهادات ،دستورات ،فرمايشات ،نمرات ،ايالت ،سفارشات و ... صحيح اين است که اين کلمه ها با نشانه «ها» جمع بسته شوند . در مورد نشانة «ات» و مباحث مربوط چند نکته را م ّد نظر داشته باشيد : )6-2کلمه هايي که در اصل ،فارسي هستند يا از غير عربي به فارسي راه يافته اند ،بايد با نشانه هاي جمع فارسي (ان،ها) جمع بسته شوند . )7-2کلمههاي عربي که سه حرف يا کمتر دارند با نشانة «ات» جمع بسته نشوند . )8-2برخي از جمع هايي که در فارسي با «ات» به کار مي روند ،يا مفرد ندارن د يا مفرد آنه ا در فارس ي کاربرد ندارد ؛ مانند ادبيات ، دخانيات ،غزليات ،لبنيات ،شيالت و ... )9-2نشانة جمع «ات» گاهي به صورت «جات» به پاره اي از واژه ها ، که غالب ًا هم فارسي هستند ،وصل مي شود و ظاهراً به معناي آنها ، حالت جمع گروهي (معناي انواع) داده مي شود ؛ مانند :روزنامجات ، کارخانجات ،نوشتجات ،سبزيجات ،ترشيجات و ...؛ با توجه اينکه اين کاربردها نيز بر خالف قاعده و قياس ،و بازمانده کاربردهاي نارواي دوره هاي قبل (صفويه و قاجار) است ،درست تر اين است که از اين نوع کاربرد براي جمع خودداري شود و اين دسته از کلمه ها نيز مانند ديگر واژه هاي فارسي با نشانة «ها» جمع بسته شوند: روزنامه ها ،مجله ها ،کارخانه ها ،نوشته ها ،اداره ها و ... )10-2هنگام جمع بستن کلمه اي با «هاي» غير ملفوظ ختم مي شود ، حرف «ـه» « ،ه» حذف ،و گان به آن کلمه متصل مي شود ؛ مانند مورچگان ،بچگانه ،گرسنگان ،خستگان ،بردگان ،ديدگان و ... حذف نکردن «هاي» غير ملفوظ در اين گونه کلمات ،غلط اماليي است . )11-2در نثر فصيح فارسي بهتر است نام جانداران به ويژه جانداران صاحب شعور با نشانة «ان» جمع بسته شود . )12-2اگرچه اسم هاي عربي جانداران با شعور را در فارسي با «ين» يا «ون» جمع مي بندند ،درست تر و ساده تر اين است که همة اين نوع کلمات نيز در فارسي با «ان» ( و گاهي با «ها» ) جمع بسته شود ؛ مانند :معلمان ،متخصصان ،مسافران ،مؤمنان ،متکلمان ،روحانيان ، مترجمان ،مهندسان ،مسئوالن و ... )13-2جمع مکسر عربي نبايد دوباره در فارسي جمع بسته شود ؛ مث ً ال از به کار بردن اين گونه کلمات پرهيز شود : احواالت ،اوالدها ،شئونات ،امورات ،مراسمات ،لوازمات ،نذورات ، وجوهات و ... -3مطابقـت فعـل و نهاد (فاعـل ،مسـنداليه) از نظر مفرد و جمع بودن ) 1-3در زبان فارسي با فاعل مفرد ،فعل مفرد آورده مي شود . گاهي براي احترام ،فعل جمع براي فاعل مفرد مي آيد ؛ مثال :پيامبر اکرم (ص) فرمودند . )2-3در مورد فاعل جمع ،قاعده اين است که اگر جاندار باشد ،فعل آن به صورت جمع مي آيد ؛ مثال : مسئوالن متعهد و سختکوش بايد مورد تشويق مناسب قرار گيرند . )3-3اگر فاعل يا نهاد جمع ،جاندار نباشد ،مي توان فعل آن را به هر دو صورت مفرد يا جمع آورد ؛ گر چه بهتر است فعل به شکل مفرد بيايد . )4-3هرگاه به فاعل يا نهاد جمع غير جاندار ،کاري (فعل يا رفتار) نسبت داده شود که معمو ًال اين کار به جانداران مربوط است ،بايد فعل با فاعل مطابقت کند و به صورت جمع به کار رود ؛ مثال : بهاران ،گل ها به روي رهگذران لبخند مي زنند . )5-3اگر فاعل ،نهاد و مسنداليه ،اسـم جمـع باشد ،فعل آن مي تواند به يکي از دو صورت مفرد يا جمع به کار رود .اگر اسم جمع در شکل جمع به عنوان نهاد يا فاعل به کار رود ،بهتر است فعل آن نيز جمع باشد ،مثال : مردمي پيروز است که معنويت داشته باشد . مردمي پيروز هستند که معنويت داشته باشند . لشکريان در اين عمليات پيروز شدند . )6-3در نگارش امروز ،فعل پس از هيچ کس و چند و چندين غالب ًا مفرد مي آيد ؛ مثال : هيچ کس در آن جلسه حاضر نشد .چندين (چند) نکته گفته شد . )7-3فعل بعد از هيچ کدام براي مرجع جاندار ،جمع ،و براي مرجع غير جاندار ،مفرد مي آيد ؛ مثال : هيچ کدام مرد عمل نبودند ( .براي انسان ها) هيچ کدام از پاسخ ها درست نبود . )8-3فعل بعد از «همـه» براي جاندار ،جمع است و براي غير جاندار ، مفرد مي آيد ؛ مثال : همه بايد در کار خير شرکت کنند . همه پنجره ها بازمانده است . )9-3فعل بعد از خيلي ،بعضي و برخي معمو ًال به شکل جمع مي آيد .جمع بستن اين کلمه ها نيز با «ها» فصيح نيست . -4وجه وصفي ( تعريف و کاربرد آن در جمله ) وجه وصفي اين است که فعل به جاي اينکه يکي از صيغه هاي صرفي باشد به صورت صفت مفعولي بيايد ؛ به دو جملة زير و تفاوت آنها از نظر ظاهري توجه کنيد : دوستم از راه رسيد و با همه احوالپرسي کرد . دوستم از راه رسيده با همه احوالپرسي کرد . معناي اين دو جمله کام ً ال يکسان است اما از نظر ظاهري در جمله اول ، فعل به طور کامل (رسيد) و در جمله دوم به صيغة صفت مفعولي يا وجه وصفي (رسيده) آمده است و در عين حال در جملة نخست يک حرف «واو» ربط هست که در جمله دوم نيست . در وجه وصفي ،زمان و شخص و وجه فعل مشخص نيست و فقط بر اساس فعلي که به دنبال فعل اول مي آيد ،مشخص مي شود .در وجه وصفي ،فعل از نظر مفرد و جمع بودن با فاعل مطابقت نمي کند و هميشه مفرد است ؛ مثال : مغوالن ،بخارا را آتش زده بسوختند . قاعده اين است که پس از وجه وصفي در جمله نبايد حرف «واو» ربط بيايد .البته امروزه در زبان نوشتار ،ساده تر و حتي فصيح تر اين است که از کاربرد وجه وصفي خودداري شود و صيغه هاي فعل به طور کامل به کار رود .بر همين اساس ،جمله اول ساده تر و فصيح تر است . -5اگرچه ...ولي وقتي جمله با يکي از اين کلمهها شروع شود :اگرچه (گرچه) ،هرچند ، بااينکه ،باآنکه ،با وجود اينکه (آنکه) ،گو اينکه ،در جملة مکمل آن ( ک ه در واق ع جمل ة پايه اس ت و ن ه جمل ة پيرو ) آوردن ول ي يا مترادفهاي آن ( اما ،با اين همه ،مع هذا ،مع ذلک ،لکن و ) ... خالف منطق است و الزم نيست ؛ به بيان ديگر در يک جمله يا بايد «اگرچه» به کار رود و يا «ولي» و جمع هر دو غير منطقي است ؛ مثال : اگر چه بارها گفته ام ولي باز هم تکرار مي کنم ( .غ) بـا وجود اينکـه کارت را درست انجام داده اي ،باز هـم از فرصت ها استفاده کن ( .ص) -6وضعيت تطابق مضاف و مضاف اليه مضاف اليه هيچ گاه در زبان فارسي در مفرد و جمع و مذکر و مؤنث بودن با مضاف ،مطابقت نمي کند و هميشه به صورت مفرد مي آيد ؛ مانند : کتاب علي /کتاب هاي علي -7فعل هاي بايد و بايست فعل هاي «بايد» و «مي بايد» مخصوص حال و آينده (مضارع) و فع ل هاي «بايس ت» « ،م ي بايس ت» و «م ي بايس تي» مخصوص گذشته (ماضي) است .بنابراين از آوردن فعل هاي مضارع در جمله هايي که ماضي است و کاربرد فعل هاي ماضي در جمله هاي مضارع بايد پرهيز شود ؛ مثال : همه بايست در اين کار خير مشارکت کنند ( .غ) همه بايد در اين کار خير مشارکت کنند ( .ص) -8در نگارش فارسي امروز ،حرف «را» نشانة مفعول صريح (بي واسطه) است و بالفاصله پس از مفعول مي آيد ؛ پس فاصله انداختن ميان مفعول و نشانة آن غلط است ؛ مثال : مقاله اي که در روزنامه نوشته شده بود را خواندم ( .غ) مقاله اي را که در روزنامه نوشته شده بود ،خواندم ( .ص) -9پس از کلمة آنچه حرف موصول «که» نمي آيد ؛ مثال : آنچه ديدي (ص) آنچه که ديدي (غ) -10گزاردن و گذاردن گذاشتن معاني مختلفي دارد که معروف ترين آنها در زبان فارسي ،نهادن چيزي در جايي ،هشتن و معادل کلمة «وضـع» عربي است .معناي مشهور ديگر آن ،رخصت دادن و اجازه دادن است ؛ مانند :بگذار بروم .بگذار تا او را ببينم . خرج کردن ، همچنين گزاردن نيز در فارسي معاني مختلفي دارد ؛ از جمله :ادا کردن ، انجام دادن ،تعبير خواب کردن ،ترجمه کردن و به جا آوردن ؛ مانند سپاسگزار ،وامگزار ، نمازگزار و خوابگزار . نوشتن «گزاردن» به جاي گذاشتن يا گذاردن و در معناي قرار دادن و نهادن به کار بردن درست نيست . -11هاي ملفوظ و غير ملفوظ هاي ملفوظ اين است که هم نوشته و هم خوانده مي شود و در آغاز کلم ه ،در ميان کلمه يا در پايان آن مي آيد ؛ مانند « :گروه» و «ده»هاي غير ملفوظ اين است که نوشته مي شود ولي خوانده نمي شود و هميشه در پايان کلمه مي آيد ؛ مانند :ويژه ،خنده ،نامه ، گريه حرف «ه» «ـه» که مخصوص کلمات عربي است ،گاهي در فارسي به شکل «هاي غير ملفوظ» نوشته مي شود ؛ مانند مالحظه ، اراده ،عالقه و گاهي هم به صورت «ت» نوشته و خوانده مي شود ؛ مانند شجاعت ،ارادت و اقامت حرف پاياني کلمه در صورتي که هاي ملفوظ باشد از قاعدة حروف متصل پيروي مي کند ؛ يعني در موارد الزم ،پيوسته به حرف بعد نوشته مي شود و در حالت اضافه ،نشانة اضافه (ء) نمي گيرد ؛ مث ً توجهم ال ّ ( نه متوجة او ) توجه ام ) به او جلب شد .متوجه او ( نه ّ شدم . به امالي کلمات زير بر اساس آنچه گفته شد دقت شود : فرماندهي ،سازماندهي ،سوددهي ،بازدهي فرماندة سپاه ،توجه من ،ماه بهمن خانه اي ،ويژه اي ،نامه اي هفتة آينده ،همزة آغازين ،بچة روستا چند نکته الف .آوردن کلمه هاي ترديدآميز همراه وجه اخباري فعل ها و نيز آوردن کلمه هايي که نشانة قطعيت هستند ،همراه وجه التزامي افعال جايز نيست ؛ مثال : (غلط) قول مي دهم قطع ًا بيايم .(صحيح) قول مي دهم بيايم .(غلط) حتم ًا بايد رفته باشد .(صحيح) حتماً رفته است . ممکن است به خانه رفته است ( .غلط) -ممکن است به خانه رفته باشد ( .صحيح) ب :کلمه هايي مثل «اقل» و «اکثر» که جزء کلمات افعل التفضيل عربي (غير منصرف) است و در فارسي کاربرد فراواني دارد ،هيچ گاه تنوين نمي گيرد ؛ بنابراين واژه هاي «اقالً» و «اکثراً» غلط به شمار مي رود . ج .در کلمه هاي بسيط (ساده) فارسي ،معمو ًال پس از حرف ساکن «ش» حرف «ک» مي آيد و تلفظ اين گونه کلمه ها با «گ» غلط است ؛ مثال : لشکر ،اشک ،مشک ،رشک ،سرشک اگر يکي از دو قاعدة باال نباشد (يا کلمه مرکب نباشد يا «ش» متحرک باشد) معمو ًال حرف«گ» تلفظ مي شود ؛ مثال : مرکب :خوشگل (خوش +گل) ش متحرک :شگرد ،شگرف د .در نگارش فارسي « ،ال» تعريف بر سر نام ها يا ترنمي آيد ،بنابراين ترکيب هاي زير ،غلط است : حسب الفرموده حسب الدستور تعاريف واصطالحات نامه هاي اداري :فصل اول انواع نامه هاي اداري وضوابط مورد عمل در تدوين آن :فصل دوم مکاتبات اداري عناوين وعبارات در مکاتبات :فصل سوم نقطه گذاري ونشانه گذاري :فصل چهارم :فصل اول تعاريف و اصطالحات نامه هاي اداري .1تعريف نامه هاي اداري کليه مکاتباتي که در داخل سازمان يا بين سازمان و ديگر سازمانها درباره انجام يافتن کارهاي اداري مبادله ميگردد نامههاي اداري ناميده مي شوند؛ با بياني ديگر نامه اداري را مي توان چنين تعريف کرد :هر نوشته اي که حاوي يک يا چند موضوع اداري بوده و به عنوان وسيله ارتباط در داخل و خارج سازمان مورد استفاده قرار گيرد . اصول نوشتن نامه هاي اداري واژه گزيني و معادل يابي براي نوشتن نامههاي اداري سبک هاي مختلفي وجود دارد ولي بايد به خاطر داشته باشيد که مهم ترين اصل و قاعده براي هر نامه اداري ايجاد ارتباط مؤثر با خواننده است . به طور کلي در نوشتن نامه هاي اداري بايد سه اصل را در نظر داشته باشيم : -1دقت (درستي) -2اختصار -3وضوح (روشني) .1دقت مطمئن شويد که آنچه را مي خواهيد بگوييد ،معني و مفهوم آن را مي دانيد( مي دانيد چه مي خواهيد بگوييد ) همواره يک فرهنگ لغت در دسترس داشته باشيد . .2اختصار تا جايي که ممکن است نامه را مختصر تهيه کنيد – مشروط بر اينکه جزئيات مهم حذف نشوند .تقريب ًا 95درصد مردم جمالتي را که از هشت کلمه تشکيل شده باشند با يک بار خواندن مي فهمند .اين ميزان براي جمالت تا بيست و هفت کلمه ،تا چهار درصد تقليل مي يابد . الف – هدف هر جمله بايد بيان يک فکر يا نکته باشد .سعي کنيد بين طول جمالت موازنه موجود داشته باشد – نه خيلي کوتاه و نه خيلي بلند . ب – هر يک از پاراگرافها بايد با عنوان يا موضوع خاصي شروع شوند .وقتي که يک موضوع يا عنوان را تمام کرديد ،پاراگراف جديد را شروع کنيد .اين کار نه فقط به خواننده کمک خواهد کرد تا مفاهيم را دنبال کند بلکه نامه را نيز براي خواننده جالب تر مي کند . ج – از به کار بردن عبارات زايد خودداري کنيد .اظهاراتي مانند : " بايد تصديق کرد که " را مي توان حذف کرد بدون اينکه مفهوم جمله تغيير کند . .3وضوح صريح باشيد و از به کار بردن عبارات مبهم و گيج کننده مانند جمالت زير اجتناب کنيد - با رشد چند درصد يک فضاي بسيار بزرگ حقايق را کنترل کنيد و آنها را دقيق بيان کنيد : با رشد هشت درصد -سه کيلومتر در هفت کيلومتر الف ) از کلمات غير مصطلح استفاده نکنيد هر جا که ناچار هستيد از اصطالحات فني استفاده کنيد .ببينيد آيا الزم است دربارة آن توضيح دهيد يا نه ،اين امر بستگي به سطح معلومات خوانندة شما دارد .بدون حاشيه پردازي و با صراحت درک نکته اي را که مي خواهيد بگوييد .اگر خواننده خود را مجبور کنيد که براي رسيدن به نکته اصلي راه زيادي را بپيمايد ممکن است عالقه خود را به خواندن نامه از دست بدهد يا رشته کالم از دستش خارج شود . ب ) به خاطر داشته باشيد که هدف کلي شما انتقال پيام و ارتباط مؤثر است .اگر يک توضيح طوالني به روشن تر شدن مطلب کمک مي کند اين کار را انجام دهيد .نبايد وضوح و روشني مطلب قرباني مختصر کردن شود .به خوانندگان اطالعات کافي بدهيد تا نکته مورد نظرتان را خوب بفهمد ،اما نه آن قدر که نکته اصلي بين آنها گم شود . امال و نقطه گذاري براي بسياري از نويسندگان ( نويسندگان نامه ) به کار بردن امال درست کلمات و عالئم نقطه گذاري مشکل ترين کار است .اين عاقالنه نيست که با خود فرض کنيد که ماشين نويس مراقب است و اصالحات الزم را انجام مي دهد . الف ) امالي درست کلمات :اگر در اين مورد مشکلي داريد از کلمات ساده تر استفاده کنيد ،هر وقت در مورد امالي درست کلمات ترديد داريد به فرهنگ لغت مراجعه کنيد .حتي فرهنگ هاي جيبي هم حاوي بسياري از لغات و اصطالحاتي هستند که شما در نامه هايتان به کار مي بريد . -4سبک و آهنگ (لحن) نامه ها ،بستگي به موضوع و هدف آنها سبک و آهنگ يا لحن خاصي را دنبال مي کنند . سبک در حقيقت شيوة نگارش است که بايد در آن اصول " دقت " " ،اختصار " " ، وضوح " رعايت شود .شما بايد با توجه به موضوع نامه و روش مکاتبات سازمان سبک نگارش خود را تقويت کنيد . اگر در حين نوشتن نامه يا قبل از آن هدف نامه و خواننده را در نظر داشته باشيد ،لحن نامه تهيه پيش نويس ،نامه را کنترل کنيد تا خيلي دوستانه ( مانند مشخص خواهد شد .بعد از ّ نامه هاي شخصي ) يا شديد الحن نباشد و براي آن لحن مناسبي انتخاب نماييد . کنترل نهايي در پايان از خود بپرسيد : آيا اين نامه تصوير مناسبي از سازمانتان ارائه مي کند ؟ آيا براي خواننده جالب و درک آن آسان است ؟ آيا منظورتان را به وضوح برآورده مي کند ؟ آيا همه واقعيت ها را در بردارد و داراي نظمي منطقي است ؟ آيا آنچه را که مي خواستيد بگوييد گفته ايد ؟ آيا لحن آن صحيح است ؟ آيا مشخص مي کند که چه کسي بايد چه کاري انجام دهد ؟ آيا به تعداد کساني که الزم است از محتواي آن مطلع گردند نسخه يا رونوشت تهيه کرده ايد ؟ -اگر پاسخ همه اين پرسش ها آري باشد مطمئن باشيد که يک نامه خوب تهيه کرده ايد . .2مشخصات نامه هاي اداري نامه هاي اداري داراي مشخصات ويژه اي است که آن را از ساير نامه ها متمايز مي سازد .ويژگي هاي که باعث مشخص شدن نامه هاي اداري مي شود .عبارتند از :شماره نامه ،عنوان واحد گيرنده نامه ،عنوان واحد فرستنده نامه ،موضوع نامه ،نام و عنوان امضا کننده نامه و سرانجام امضا نامه به وسيله شخص صالحيتدار .فقدان هر يک از موارد مزبور باعث مي شود نامه از جنبه اداري خود خارج گردد . يکي ديگر از ويژگي هاي نامه هاي اداري تهيه و نگارش آن بر روي کاغذ اداري و رعايت ضوابط نامه نگاري مي باشد . اجزاي نامه هاي اداري هر نامه اداري از پنج جزء ذيل تشکيل مي شود : سرلوحه عناوين گيرنده ،فرستنده و موضوع نامه متن نامه مشخصات امضا کننده -گيرندگان رونوشت سرلوحه سرلوحه هاي اداري به آن قسمت از نامه اطالق مي گردد که معمو ًال در باالي کاغذ هاي اداري چاپ شده است . عنوان گيرنده نامه منظور از گيرنده يا مخاطب نامه عبارت است از شخص ،مقام سازماني ،سازمان يا واحد سازماني که نامه به آن خطاب مي شود .عنوان گيرنده نامه با کلمه " به " مشخص مي شود .و به منظور تسريع در توزيع نامه تأکيد مي شود که عنوان مخاطب يا گيرنده نامه دقيق ًا قيد گردد . عنوان فرستنده نامه منظور از فرستنده نامه عبارت از شخص ،مقام سازماني ،سازمان ياواحدسازماني که نامه ازطرف آن نوشته مي شودبيان کننده عنوان فرستنده کلمه"از" مي باشد . موضوع نامه مبين محتواي نامه باشد منظور از موضوع نامه عبارت کوتاه و گويايي منطقي است که ّ موضوع نامه با کلمه موضوع مشخص مي گردد . تذکر :در نامه حتي المقدور موضوع واحدي مطرح گردد و از درج موضوعات پراکنده و گوناگون در يک نامه خودداري شود .رعايت اين مطلب عالوه بر فوايد جانبي براي بايگاني موضوعي نيز حائز اهميت است . متن نامه متن نامه مطالب و شرحي است که در ارتباط با موضوع نامه نوشته مي شود در حقيقت هدف و چيزي است که انگيزه تهيه نامه مي باشد ،در آغاز نامه بايد سوابق و علت نوشتن نامه ذکر گردد و سپس به تشريح مطالب اساسي پرداخته شده و در پايان نامه خواسته ها به صورت کوتاه ،مناسب و روان عنوان گردد . مشخصات امضا کننده مسئوليت نهائي هر نامه با يک فرد يا مقام سازماني است ،که نامه به وسيله وي امضا مي شود . در اينجا منظور از مشخصات امضا کننده ،مشخصات اداري و فردي شخصي است که نامه را امضا مي کند ،و عبارت است از عنوان سازماني در سطر اول و نام و نام خانوادگي در سطر دوم که بعد از متن نامه نوشته مي شود . به : از : موض وع : سالم عليکم ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------عنوان سازماني امضا کننده نام و نام خانوادگي امضا کننده رونوشت به : ---------------------------------------------------------------------------- گيرندگان رونوشت منظور از گيرندگان رونوشت ،واحدهاي سازماني يا اشخاصي هستند که مي بايد رونوشت نامه به عنوان آن صادر گردد و غير از گيرنده اصلي نامه مي باشد .گيرندگان رونوشت معمو ًال با عبارت « رونوشت به » مشخص مي گردد . تذکر 1 در به کار بردن کلمه گيرنده يا « رونوشت » بايد توجه شود که منظور از « گيرنده نامه » کسي است که مسئول اقدام و اجراي تمام يا بخشي از آن است و در صورت داشتن پيوست بايد يک نسخه براي وي صادر شود « .رونوشت » براي رده يا مسئولي ارسال مي شود که صرف ًا اطالع از مضمون نامه براي او ضرورت داشته باشد .در اين صورت پيوست جهت وي ارسال نمي گردد .زيرا فرض مي شود از سوابق موضوع مطلع است ( مگر در مواقع استثنايي به تشخيص امضا کننده نامه ) . تذکر 2 در صورتي که گيرندگان و رونوشت ها ،رده هاي مافوق يا خارج از سازمان باشند ،فهرست و عنوان آنها در زير صفحه اول درج ميگردد و در صورتي که گيرنده يا رونوشت براي رده هاي زير مجموعه داخلي ضرورت داشته باشد ،فهرست و عنوان آنها فقط در نسخه دوم ذکر ميگردد . تذکر 3 اگر گيرنده نامه بيش از يکي باشد بايد در ابتداي نامه بعد از کلمه « به» عبارت « تأخر رعايت سلسله مراتب بشود . گيرندگان زير » قيد گردد و در تقدم و ّ در ضمن در مقابل کلمه « از » نبايد بيش از سه عنوان يا رده فرستنده ذکر گردد . -4اندازه و ابعاد نامه هاي اداري اندازه و ابعاد نامه هاي اداري طبق استانداردهاي مؤسسه استاندارد و تحقيقات صنعتي ايران به شرح زير است : قطع -A3به اندازه 420×297ميليمتر براي جداول ،نمودارها و صورت هاي مالي مورد استفاده قرار مي گيرد قطع -A4به اندازه 297×210ميليمتر مخصوص نامه هايي که از پنج سطر صفحه A5بيشتر باشد . قطع -A5به اندازه 210×148ميليمتر مخصوص نامه هايي که از پنج سطر صفحه A4کمتر باشد . قطع -A6به اندازه 148×105ميليمتر مي باشد که بدون سرلوحه است و براي نامه نگاري بين کارمندان و يا به عنوان يادداشت اداري مورد استفاده قرار مي گيرد . با توجه به رابطه نسبي بين ابعاد کاغذهاي استاندارد شده مالحضه مي گردد در جهت کوچک شدن قطع کاغذ همواره طول کاغذ بزرگتر نصف شده و عرض کاغذ جديد را تشکيل مي دهد .از طرفي عرض کاغذ بزرگتر تبديل به طول کاغذ کوچکتر مي گردد و معکوس اين عمل براي دستيابي به قطع هاي بزرگتر و يا کوچکتر به سهولت به دست مي آيد .به طور کلي فوايد استاندارد در نامه هاي اداري را مي توان به شرح ذيل خالصه نمود : جلوگيري از ضايعات کاغذ به هنگام برش هماهنگي با قطع کاغذ هاي متداول در ساير سازمان ها و اداره ها -سهولت در امر بايگاني و نگهداري علمي به طوري که دوام کاغذ در طي زمان بيشتر باشد . :فصل دوم انواع نامه هاي اداري و ضوابط مورد عمل در تنظيم عناوين آن انواع نامه هاي اداري الف – نامه هاي اداري از ديدگاه سطوح ارتباطي به طور کلي نامه هاي اداري به دو گروه تقسيم مي شود . اول – نامه هاي داخلي نامه هاي داخلي به مکاتباتي اطالق مي گردد ،که در داخل سازمان بين واحدهاي مختلف انجام مي شود که اهم آن به شرح ذيل است : نامه بين دو واحد هم سطح نامه از واحد باالتر به پايينتر نامه از واحد پايين به مقام يا واحد باالتر نامه از طرف يک کارمند به عنوان يک واحد -نامه از طرف يک واحد براي يکي از کارمندان دوم – نامه هاي خارجي نامه هاي خارجي به مکاتباتي که با خارج از سازمان انجام مي شود اطالق مي گردد و اهم آن به قرار ذيل است : نامه به يک واحد شناخته شده در يک سازمان نامه به يک شخص حقيقي -نامه به يک شخص حقيقي که سمت شناخته شده اي در بخش خصوصي دارد ب -نامه هاي اداري از ديدگاه ماهيت کار به طور کلي نامه هايي که براي انجام کارهاي اداري تهيه مي گردد بيشتر در چهار حالت زير هستند : نامه هاي خبري نامه هاي بازدارنده نامه هاي دستوري و درخواستي -نامه هاي هماهنگي نامه هاي خبري به وسيله اين گونه نامهها نتيجه کار به سازمان يا شخص ذي ربط اطالع داده مي شود که اين نتيجه ممکن است مثبت يا منفي بوده و يا اين که به مخاطب اعالم نمايد که کار مورد نظر در دست اقدام است .نامه هاي خبري ممکن است ، آغاز يا پايان يک کار را به اطالع گيرنده نامه و يا ارباب رجوع برساند . نامه هاي دستوري يا درخواستي اين نامهها که اکثر نامههاي اداري را تشکيل ميدهد دستور يا درخواست انجام کاري است .ممکن است از سازمان يا اداره يا فردي خواسته شود ،و يا نتيجه کار از آنها سؤال گردد .اين گونه نامه ها معمو ًال در سيستم ارتباطات عمودي و از نوع باال به پايين بيشتر مبادله مي گردد .اما در برخي از موارد ممکن است بنابر تجويز قانون و مقرراتي خاص بين سطوح هم عرض و به صورت ارتباط افقي نيز انجام گيرد .مثل درخواست صورت اموال غير منقول به وسيله امور مالي از کليه واحد هاي سازمان . نامه هاي بازدارنده نامههاي بازدارنده به نامههايي اطالق مي شود که از انجام کار يا بروز حادثه اي جلوگيري به عمل آورده اين گونه نامهها اقداماتي را که توسط سازمان يا مؤسسه و يا افراد شروع شده و يا در حال انجام است ،به طور موقت يا دائم متوقف مي نمايد . نامه هاي هماهنگي اين گونه نامه ها براي انجام هماهنگي بين واحدهاي مختلف سازمان تهيه مي شود و يا ممکن است در مواردي بين دو يا چند سازمان يا اداره ايجاد هماهنگي نمايد از جمله اين نامه ها مي توان بخشنامه ها را نام برد و يا نامه هايي که رونوشت آن براي پاره اي اقدامات يا اطالع به فرد يا سازمان يا واحد ارسال مي گردد . فرمنامه فرمنامه ها به مکاتباتي اطالق مي شود که حالت يکنواختي داشته و مقداري از متن نامه قب ً ال روي کاغذ چاپ شده و فقط نويسنده نامه جاهاي خالي آن را پر ميکند و نامه در جريان کار قرار ميگيرد .فرمنامه ها ممکن است در داخل يا خارج سازمان مورد استفاده قرار گيرد که اغلب بخشنامه ها ،درخواست ها و گواهي ها و يا دستورهاي قانوني به وسيله فرمنامه در جريان قرار داده مي شود . .1ضوابط مورد عمل در تنظيم عناوين نامه براي تهيه نامه هاي اداري در سطح اداره ها ،دفاتر ،مديريت ،قسمت ها و ساير واحدهاي مشابه و همطراز آنها ضوابطي در نظر گرفته شده است ،که رعايت آن عالوه بر اينکه مقدار زيادي در رسايي زبان اداري مؤثر است ،نگارنده را در تنظيم صحيح نامه ياري ميدهد ،که در اينجا از نظر سهولت در امر مطالعه به تفکيک به شرح آن مي پردازيم . Sبه » و فرستنده « از » در مورد نامه هاي داخلي ضوابط مربوط به عنوان گيرنده « نامه ها در داخل يک سازمان يا اداره از طرف يک واحد به عنوان يکي از واحدهايداخلي ديگر نوشته مي شود .در اين حالت عنوان گيرنده و فرستنده به ترتيب زير است : در مقابل کلمه « به » عنوان واحد سازمان مورد نظر (گيرنده نامه) نوشته مي شود . در مقابل کلمه « از » عنوان واحد سازماني فرستنده نامه ذکر مي گردد. نامه از واحد باالتر به واحد پايين تر :معمو ًال مقامات باالتر براي واحدهايتحت سرپرستي خود نامه مستقل نمي دهند ،بلکه در حاشيه نامه هاي وارده دستورهاي الزم را صادر مي نمايد و يا ممکن است در برخي از موارد که جنبه عموميت داشته باشد اقدام به صدور بخشنامه نمايند که در اين صورت از عالمت اختصاري « به » و « از » استفاده نشده فقط به ذکر عنوان سازماني واحد مورد نظر به عنوان گيرنده اکتفا مي شود . نامه از واحد پايين به مقام يا واحد باال :نامه در داخل يک سازمان يا اداره ازطرف يک واحد سازماني به عنوان مقام باالتر نوشته مي شود .در اين حالت عناوين فرستنده و گيرنده به ترتيب زير خواهد بود . در مقابل کلمه « به » نام و نام خانوادگي و با فاصله يک خط تيره عنوان سازماني مقام باال نوشته مي شود . در مقابل واژه « از » فقط عنوان واحد سازماني فرستنده نامه ذکر مي شود . نامه از طرف يک کارمند به عنوان واحد :نامه در داخل يک سازمان يا ادارهاز طرف يکي از کارکنان در سطوح مختلف سازماني به عنوان مقام باالتر نوشته مي شود .در اين حالت عنوان فرستنده و گيرنده به ترتيب زير خواهد بود .در مقابل کلمه « به » نام و نام خانوادگي و به فاصله خط تيره عنوان سازماني مقام باالتر نوشته مي شود .در مقابل کلمه « از » نام و نام خانوادگي فرستنده و به فاصله يک خط تيره عنوان سازماني قيد مي شود . تذکر :در صورتي که مسئول واحدي بخواهد از طرف واحد تحت سرپرستي خود ،با مقام باالتر مکاتبه نمايد در هيچ مورد نام و نام خانوادگي خود را در محل فرستنده نامه « از » ذکر نمي نمايد و فقط به نوشتن واحد سازماني تحت نظارت خود اکتفا خواهد کرد . نامه از طرف واحد به يکي از کارمندان :نامههايي که در داخل سازمان از طرف يکواحد يا يکي از مسئوالن ذي ربط براي يک کارمند نوشته مي شود از اين قاعده مستثني است و بسته به نوع و محتواي نامه نام گيرنده و عنوان شغلي وي قيد مي گردد . ضوابط مربوط به عنوان گيرنده ( به ) و فرستنده ( از ) در مورد نامه هاي خارجي نــامـه بــه يـکواـحد شــناخـته شــدهـ در يـکســازـمان :ن امه از ط رفيکياز واحدهايس ازماني- ، ب ه عنوانيکياز واحد هايس ازمانيم شخصو مورد ن ظر در يکوزارت خانه يا س ازمانديگر ن وشته م ي .ش ود نامه به يک شخص حقيقي ن امه از ط رفيکياز واحدهايس ازمانييکوزارت خانه يا س ازمانب ه عنوانش خصح قيقي- خارج از س ازمانن وشته م يش ود .در اينحا لتعنوانگ يرنده و ف رستنده ب ه ت رتيبزير است : .در مقابل کلمه « به » نام شخص مورد نظر نوشته مي شود .در مقابل کلمه « از » نام واحد ذي ربط ذکر مي گردد :نامه به يک شخص حقيقي که سمت شناخته شده اي در بخش خصوصي دارد نامه به يک شخص حقيقي که سمت شناخته شده اي در بخش خصوصي دارد :در صورتي که طرف مکاتبه داراي سمت شناخته شده اي در يکي از موسسات خصوصي باشد و مکاتبه به لحاظ وظايف و مسئوليت هاي شخصي وي صورت گيرد ،در اين حالت در مقابل کلمه « به » عالوه بر نام خانوادگي سمت وي نيز بعد از يک خط تيره ذکر می .گردد » ضوابط مربوط به عنوان « موضوع کلمه « موضوع » در باالي نامه هميشه زير عنوان فرستنده نامه نوشته مي شود . سوم :عناوين و عبارات در مکاتبات فصل ّ در اين بخش عنوانهايي که به طور يکنواخت در نگارش خطاب به مقامات و کارکنان سازمان هاي نظامي و غير نظامي به کار برده مي شوند و نيز عبارات يکنواختي که در تقاضاي انجام کار يا جلب توجه و قبول يا رد درخواستها و در اشاره به پيوست ها مورد استفاده قرار مي گيرند ،شرح داده شده است . عـنواـنها1- الف – عناوين مقامات نظامي ( )1فرماندهي کل قوا :مقام معظم فرماندهي کل قوا . ( )2رئيس شوراي عالي امنيت ملي :مقام محترم رياست شوراي عالي امنيت ملي . ( )3رئيس ستاد فرماندهي کل قوا :رياست محترم ستاد کل نيروهاي مسلح . ( )4فرمانده سپاه پاسداران انقالب اسالمي :فرماندهي محترم سپاه پاسداران انقالب اسالمي . ( )5رئيس ستاد مشترک سپاه :رياست محترم ستاد مشترک سپاه پاسداران انقالب اسالمي . ( )6فرماندهان نيروها :فرماندهي محترم نيروي ...........سپاه پاسداران انقالب اسالمي . ( )7رؤساي سازمان هاي مستقل سپاه پاسداران انقالب اسالمي :رياست محترم سازمان ...............سپاه پاسداران انقالب اسالمي ( )8رئيس ستاد مشترک ارتش :رياست محترم ستاد مشترک ارتش جمهوري اسالمي ايران ( )9فرمانده نيروي انتظامي :فرماندهي محترم نيروي انتظامي جمهوري اسالمي ايران . ب – عناوين مقامات غير نظامي ( )1مقام رهبري :رهبر معظم انقالب اسالمي ( مدظله العالي ) ( )2رياست جمهوري اسالمي ايران :مقام محترم رياست جمهوري اسالمي ايران ( )3رياست محترم مجلس شوراي اسالمي :مقام محترم رياست مجلس شوراي اسالمي ( )4رياست قوه قضائيه :مقام محترم رياست ق ّوه قضائيه ( )5معاونت رياست جمهوري اسالمي ايران :معاونت محترم رياست جمهوري اسالمي ايران ( )6رئيس شوراي امنيت کشور :رياست محترم شوراي امنيت کشور ( )7وزراء :برادر گرامي جناب آقاي ................وزير محترم .................. ( )8استانداران :برادر گرامي جناب آقاي .................استاندار محترم ................ ( )9رؤسا (سازمان هاي مستقل ) :برادر گرامي جناب آقاي .............رياست محترم ......... 2عـباراـتيـکنواـخـت در نگارش به منظور از پرهيز اعمال سليقه هاي شخصي ،جلوگيري از ايجاد زمينه هاي خوش آمدگويي و ايجاد تکبر ،رعايت اختصار و ساده نويسي ،عبارتي به طور يکنواخت و براي موارد مختلف به شرح زير تعيين شده اند که با توجه به سلسله مراتب فرماندهي و سازماندهي به کار مي برند : الف – در مورد بيان مطالب ( )1به رده باالتر :به استحضار مي رساند . ( )2به رده مساوي :اعالم مي گردد . ( )3به رده پايين تر :ابالغ مي گردد . ب -تقاضاي انجام يا دستور اجراي کار ( )1به رده باالتر :خواهشمند است مقرر فرماييد . ( )2به رده مساوي :خواهشمند است دستور فرماييد . ( )3به رده پايين تر :دستور فرماييد . د -در مورد قبول يا رد خواسته ( )1به رده باالتر :اقدام گرديد يا اقدامي مقدور نيست . ( )2به رده مساوي :هماهنگي دارد يا هماهنگي ندارد . ( )3به رده پايين تر :تصويب مي شود يا تصويب نمي شود . هـ -در مورد اشاره به پيوست ها ( )1به رده باالتر :تقديم مي گردد . ( )2به رده مساوي :فرستاده مي شود يا ارسال مي گردد . ( )3به رده پايين تر :فرستاده مي شود يا ارسال مي گردد . :فصل چهارم نقطه گذاري – نشانه گذاري ( نشانه هايي که در نوشتن به کار مي رود ) در زمان گذشته براي نوشتن زبان فارسي عالماتي نظير آنچه امروز به کار مي رود ،مرسوم و معمول نبود ؛ باالتر آنکه اعراب و ّمد و تشديد و گاهي نقطه حروف را نيز نمي گذاشتند و قرار دادن آنها را باالي حروف در نوشتن نوعي اهانت به خواننده مي دانستند . معين ندارند .به همين سبب بيشتر به نام هاي خارجي خود غالب اين عالمتها در زبان فارسي نامي مشخص و ّ مشهورند ،مهم ترين آنها عبارتند از :نقطه ،ويرگول ،نقطه ويرگول ،دو نقطه ،چند نقطه ،خط تيره ،عالمت تساوي ،عالمت تعجب ،عالمت پرسش ،گيومه ،پرانتز ،کروشه ،آکالد ،بند . نقطه نقطه عالمتي است که در پايان هر جمله کامل ميگذارند و نشانه آن است که جمله تمام شده است و بايد توقف کامل کرد . ويرگول که شبيه ضمه يا واو کوچک معکوسي است که فاصله ميان دو کلمه يا دو عبارت را در جمله يا بخشي از آن نشان مي دهد ،يا در پايان جمله اي ناقص گذاشته مي شود ؛ ويرگول را سرکج نيز خواندهاند . بدين شکل ( ) ،گاهي نيز به جاي واو محذوف به کار مي رود مانند : سعدي که از شعراي بزرگ ايران است کتاب گلستان را در سال 656تصنيف کرده آثار ديگر وي عبارت است از بوستان قصايد ملمعات غزليات رباعيات مفردات و غيره سعدي که از شعراي بزرگ ايران است ،کتاب گلستان را در سال 656تصنيف کرده ؛ آثار ديگر وي عبارت است از :بوستان ،قصايد ،ملمعات ،غزليات ،رباعيات ،مفردات و . ... نقطه ويرگول گاهي نقطه سرکج نيز خوانده شده است و آن عبارت از نقطه اي است که در باالي آن ضمه يا واو معکوس قرار دهند ،بدين صورت ( ؛ ) و آن نيز مانند ويرگول نشانه وقف موقت است ولي بيشتر و طوالني تر از ويرگول و به طور معمول خواننده از ديدن آن درمييابد که سخن دنباله دارد ،بايد مابقي مطالب را در عبارت ديگر به دست آورد . دو نقطه براي شرح مطلب يا نقل قول ديگران است .بدين شکل ( . ) : چند نقطه نشانة حذف حروف يا کلمات است يا قسمتي از مطلب که نويسنده نمي خواهد آن را ذکر کند ،بدين شکل ( )...ممکن است اين عالمت در آغاز يا وسط يا پايان عبارتي قرار گيرد ،و در همه جا بدان معني است که اشاره شد . تيره ( خط فاصله ) خطي است کوچک که اگر در آخر سطر آيد نشانه آن است که قسمتي از کلمه بنا به ضرورت در اول سطر ديگر نوشته شده است ،در وسط سطر گاهي براي جدا کردن کلمه و مطلبي از کلمه و مطلب ديگر گذاشته مي شود ،و از اولي بلندتر و کشيده تر است .بدين شکل ( ) -؛ جمالت معترضه را نيز مي توان بيم دو تيره قرار داد . عالمت تساوي دو خط کوچک موازيست که نشانه تساوي دو کلمه است با يکديگر و گاهي به جاي يعني و به معني استعمال مي شود ،مانند :علي اسداله ( = شير خدا ) است . عالمت تعجب يا خط نقطه ،الفي است که نقطه اي در زير آن گذارند ،بدين شکل( ! ) و براي جلب دقت يا نشان دادن شگفتي يا برنگيختن تحسين و تأسف به کار برند . عالمت پرسش مانند قالبيست بدين شکل ( ؟ ) و نشانه سؤال و پرسش است و اگر بعد از آن عالمت تعجبي نيز گذاشته شود ،بدان معني است که سؤال با تعجب در آميخته است و غير منتظره مي باشد . گيومه اگر بخواهند عين سخن و مطلبي را از جايي يا از قول ديگري نقل کنند ،آن را در ميان دو گيومه قرار مي دهند و همچنين اگر کلمه يا واژه اي مورد توجه يا نا آشنا و بيگانه باشد ،آن را در بين دو گيومه مي نويسند و از کلمات پس و پيش خود جدا مي سازند . گيومه کلمه اي فرانسوي است بدين شکل (( )) در فارسي گاهي بدان دو گوشه نيز گفته مي شود . پرانتز دو پرانتز را در زبان فارسي هاللين يا دو قوس يا دو کمان نيز مي گويند . اين عالمت براي نشان دادن جمله هاي معترضه و بيان مطلبي که به جهت توضيح بيشتر و روشن شدن مقصود به کار مي رود بدين شکل ( ) . دو ابرو در فرانسه آن را آکالد ( به ضم کاف ) گويند ،و در فارسي نيز بدين نام مصطلح و شناخته شده است .شکل دو ابرو يا آکالد شبيه نوعي پرانتز است که از وسط شکسته شده و به صورت زاويه اي به سوي خارج در آمده باشد ،يا شبيه دو ابروئي است که به هم پيوسته و متصل باشد ،بدين شکل {} و براي نشان دادن نقاط مشترکي که کلمات يا ارقام و اعداد با هم دارند به کار مي رود . کروشه ( قالب ) به سکون اول و ضم دوم تلفظ مي شود و اين هم واژه اي فرانسوي مانند دو چنگ بدين شکل [ ] نوعي پرانتز است ،و موارد استعمال آن همان موارد استعمال پرانتز مي باشد ،جز آن که عموميت و وسعت آن بيشتر است و نيز در تصحيح متون حروف و کلماتي را که در نسخه نباشد و به ظاهر الزم به نظر آيد در ميان دو چنگ مي گذارند ( .در نمايشنامه ها ،دستورهاي اجرائي ،مطلبي که جزء اصل کالم نباشد ) . بند به فرانسه آن را پارگراف گويند قسمتي است از يک فصل کتاب ،قطعه ،جزء ،فقره بخشي از مطلب را معين و انديشه اي گويند که گاهي مشتمل بر چند جمله و عبارتست ،و از خواندن آن بر روي هم مطلب ّ فهميده و روشن مي شود ،عالمت آن چندان معمول نيست . نادرست طبق گزارشات رسيده پيشنهادات آنها غير قابل قبول و ناچارا ً بايد سر کار خود بروند. « ( گزارش و پيشنهاد دو کلمه فارسي است و نبايد آنها را با نشانه هاي جمع عربي جمع بست . ناچار » هم فارسي است و نمي تواند تنوين بگيرد ) درست طبق گزارشهاي رسيده پيشنهادهاي آنان غير قابل قبول است و ناچار بايد سر کار خود بروند . نادرست عناصرهاي اولية اين آزمايشگاه را از خارج وارد و از طريق گمرک يک سره به اينجا مي آورند و به استفادة دانشجويان مي رسانند . درست عناصر ( عناصر خود جمع عنصر است ) اولية اين آزمايشگاه را از خارج وارد مي کنند و از طريق گمرک يک سره به اينجا مي آورند و مورد استفادة دانشجويان قرار مي دهند . نادرست خواهشمندم اق ً ال اين گونه مطالب محرمانه را در پاکات مخصوص قرار داده و آنان را الک و مهر و به اينجا اعزام دارند ( در اينجا شش اشتباه وجود دارد ) : بنويسيم ننويسيم اق ً الاقل ال پاکت ها پاکات قرار دهند قرار داده آنها آنان الک و مهر کنند الک و مهر ارسال دارند اعزام دارند درست خواهشمند است الاقل اين گونه مطالب محرمانه را در پاکت هاي مخصوص قرار دهند و آنها را الک و مهر کنند و به اينجا ارسال دارند . نادرست سالم عليکم بدينوسيله اعالم ميگردد که رده هاي مختلف دانشگاه اجازه بکارگيري دانشجويانيکه از دانشگاه اخراج ميگردند و يا برابر راي کميته انضباطي به هر شکل ديگر از دانشگاه خارج ميگردند را نداشته و پس از اقدامات الزم در دانشگاه ،جهت تعيين تکليف خدمتي به اداره خدمات و عمليات معرفي ميگردند . درست با سالم و احترام بدين وسيله اعالم مي گردد رده هاي مختلف دانشگاه اجازه ندارند دانشجوياني را که برابر رأي کميته انضباطي يا به هر شکل ديگر از دانشگاه اخراج مي گردند ،به کارگيري کنند .اين افراد پس از انجام اقدامات الزم در دانشگاه جهت تعيين تکليف ( تعيين وضعيت خدمتي ) به ادارة خدمات و عمليات معرفي مي گردند . از :دفتر ... شماره /64-5/91-555 :ف م به :فرماندهي محترم نزاجا – معاونت آماد و پشتيباني تاريخ : موضوع :اصالح واژة بيگانه پيوست :ندارد 1/85/ « هر کس او را « حضرت معصومه » با شناخت زيارت کند بهشت پاداش او خواهد بود ». امام رضا (ع) با سالم و احترام با توجه به گردشکار تاريخ 18/1/1378مصوب فرماندهي معظم کل قوا ( در خصوص واژة « آماد و پشتيباني » به جاي واژة « لجستيک » ) خواهشمند است دستور فرماييد تابلوي نصب شده در خيابان شهيد بهشتي تحت عنوان « فرماندهي لجستيکي نزاجا » اصالح گردد . مسئول دفتر ... ... از :دفتر ... شماره /64-5/91-555 :ف م 1/85/ به :رياست محترم دبيرخانه ... تاريخ : موضوع :درخواست وسايل پيوست :ندارد « هر کس او را « حضرت معصومه » با شناخت زيارت کند بهشت پاداش او خواهد بود ». امام رضا (ع) با سالم و احترام به اطالع مي رساند اين دفتر جهت انجام امور جاري خود به لوازم زير نياز دارد : دو دس تگاه رايان ه ب ا مشخص ات روز همراه لوازم جان بي شام ل نمايشگ ر ص فحه تخ ت ( 17 )LCDاينچ ،صفحه کليد ،موس و بلندگو يک دستگاه چاپگر ليزري مدل روز با قابليت چاپ سريع يک دستگاه ضبط صدا (سوند رکوردر) با حساسيت ميکروفون باال و امکان ضبط حداقل صد ساعت صوت ( جهت ضبط جلسات و کالس هاي تخصصي ) يک دستگاه خردکن کاغذ با قابليت باال خواهشمند است دستور فرماييد نسبت به تهية اين اقالم اقدام الزم صورت پذيرد . مسئول دفتر ... ... از :دفتر ... به :رياست محترم ... موضوع :مستند سازي شماره /64-6/91-666 :ف م تاريخ : 1/85/ پيوست :يک برگ « هر کس او را « حضرت معصومه » با شناخت زيارت کند بهشت پاداش او خواهد بود ». امام رضا (ع) با سالم و احترام ،بازگشت به نامة شمارة /11/1101/01/201د مورخ 9/8/1386در مورد اصطالح نوساختة « مستند سازي» بدين وسيله شواهد و مدارک گردآوري شده در اين مورد جهت بهره برداري به پيوست تقديم مي گردد . مسئول دفتر ... ... از :دفتر ... به :رياست محترم ... موضوع :آقاي ... شماره /64-5/91-555 :ف م تاريخ : 1/86 1/86/ پيوست :ندارد « مبادا از هواي نفس پيروي کني که در آن نابودي نهفته است ».امام رضا (ع) با سالم و احترام ،بازگشت به نامه شماره /4/155/141ب ن مورخ 16/8/86 به اطالع مي رساند انجام و اجراي طرح هاي پژوهشي اين دفتر مستلزم سطوح تخصصي فراتر از سطح کارشناسي است . از توجه ويژة آن بنياد محترم نسبت به اين دفتر سپاسگزاريم . مسئول دفتر ... ... حکايات حکايات مجموعه اول مجموعه دوم » از آيات و نشانه هاي هوش و کياست نصر ين و عيالش » رايانه مذکر است يا مونث » داستان احمدک » پر کاري » خر ما از کرگي دم نداشت » مترسک سر خرمن » دست گل به آب داد » االغ هوا را پيش بيني مي کند » خان و خربزه » دزد و رفيق همراهش » هروقت از آسمان افتادي در خانه خودت بيف ت » ان شاء الله گربه است برای مشاهده ادامه فهرست کیلیک کنید • • • • • • • • • شک نماز هشت رکعتي بهلول و ابو حنيفه خوف فردوسي از زنش از سگ آموختم سلطان ثروتمند سکوت اوالتر کاله سلطان هند و نادر شاه گل چيده ها از آيات و نشانه هاي هوش و کياست نصر الدين و عيالش مرحوم نصرالدين ،سه گوسفند براي فروختن به بازار برده بود .رندي به او رسيد و پرسيد :اين گوسفند ها را چند مي فروشي؟ نصر الدين گفت :به ده درهم .رند گفت: خريدارم .و دست در جيبش فرو برد که پول را بيرون آورد پولي نيافت ،شروع کرد اين جيب و آن جيب را جستجو کردن و سرانجام سري با تأسف تکان داده و گفت :از کم حواسي پولم را در خانه جا گذاشته ام با وجود اين باکي نيست ،اين گوسفندان را که خريده ام دو تا را مي برم و يکي را نزد تو گرو گذاشته ،تا بروم و پولم بياورم و اين يکي را نيز از گرو بدر بياورم ! نصر الدين فکر کرد ،گوسفندهايش بيش از شش درهم نمي ارزد و مشتري به اين ابلهي را که ده درهم به قيمت گوسفندان مي دهد ،نبايد از دست داد .شرط را پذيرفت و رند با دو گوسفند روانه شد .تا نزديک غروب نصر الدين از آيات و نشانه هاي هوش و کياست نصر الدين و عيالش افتاده است؟ نصر الدين حال و حکايت خود را گفت و افزود که تصور مي کنم در اين معامله سرم کاله رفته است. زن گفت :غم نداشته باش که اگر تو مغبون شده اي، عوضش من تالفي کرده ام. نصر الدين پرسيد چطور :زن گفت :مقداري پنبه که در خانه داشتيم ،هنگامي که تو براي فروش گوسفندها رفته بودي ،حالجي از کوچه مي گذشت .او را صدا زدم و پنبه ها را به او فروختم. نهايت چون وزن کردن پنبه ها رسيد ،معلوم شد از دو من، دو مثقال کمتر است .من زرنگي کردم و گوشواره سه مثقالي طالي خود را به طوري که حالج متوجه نشود الي پنبه ها گذاشتم .و در نتيجه وزن پنبه ها يک مثقال هم از دو من بيشتر شد‍!... نصر الدين گفت :زن و شوهري همينش خوب است .تو از پسرک از فرط خستگي ،به خواب رفت .صداي شکستن هيزم ها همچنان به گوش مي رسيد ،زيرا خانة پسرک در همسايگي هيزم شکني است که هميشه همزمان با او ،از خواب بيدار شده و به محل کار پينه دوزي خود مي رود و اندک دستمزدي مي گيرد .نام اين پسرک احمد بود که او را اطرافيانش «احمدک» صدا مي کردند. ماجرا از اين قرار بود :احمدک ،ماجرايي را که در کالس برايش پيش آمده بود براي خود مرور مي کرد که معلم از او درس پرسيده بود. احمد يکباره از خواب بيدار شد و گفت :خدايا درد درمندان و نيازمندان تو دوا کن! • • • • • • • عطاري در خانه نشسته بود ،به پسرش گفت :قربان بابا ببين باران مي آيد؟ پسر گفت :جان پدر ،اين گربه هم اکنون از بيرون آمده است، دست به پشتش بمال اگر خيس است که باران مي بارد و اگر خيس نيست نمي بارد. عطار گفت :آن سنگ يک من را بده ،مي خواهم چيزي را وزن کنم. پسر گفت :اين گربه را من ديروز کشيدم ،درست يک من است. عطار گفت :آن نيم رزع را بياور. پسر گفت :من صبح اندازه گرفتم ،اين گربه از دم تا به گوش نيم رزع است. عطار که از جواب هاي پسرش خسته شده بود ،گفت :پس برخيز، همان گربه را بگير و بياور به دست من بده پسر گفت :جان بابا ،آن همه کار ها را من کردم .اين يکي را ديگر خودتان بکنيد !؟ پير مرد فقيري از مردي مقدراي پول غرض گرفت تا به کار و زندگي خود ساماني دهد .مرد شرط کرد که اگر پير مرد نتوانست قرض خود را بپردازد ،در مقابل هر سکه ،يک مثقال از گوشت تن او را ببرد .پير مرد پول را گرفت و کاال خريد تا تجارت کند ،در يکي از سفر ها دزدان اموال پير مرد را دستبرد زدند و پير مرد را با قرضش تنها گذاشتند .مرد وقتي فهميد چه بر سر پير مرد آمده او را به محضر قاضي برد تا در حضور او شرط را به جا آورد. آنها در راه بودند که چشمشان به مردي افتاد که پاي خرش در گل مانده بود و نمي توانست حرکت کند ،مرد آن دو را به کمک خواست .پير مرد دم خر را گرفت تا از گل بيرونش بياورد ،اما دم خر کنده شد و همچنان در گل ماند ،صاحب خر همراه آنان شد تا به قاضي شکايت ببرد و غرامت بگيرد. پير مرد پريشان به قصد خود کشي باالي منار مسجد رفت و خود را از باالي مسجد رها کرد .از قضا گدايي با پسرش پايين منار نشسته بودند که پير مرد افتاد روي مرد گدا و او را کشت .پسر گدا نيز به مدعيان ديگر اضافه شد و هر سه ،کشان کشان پير مرد را به محضر قاضي بردند .وقتي پير مرد به اتاق قاضي وارد شد ديد دزدان اموالش گرداگرد اتاق نشسته و اموال دزدي را با قاضي قسمت مي کنند .قاضي از نگاه پير مرد به ماجرا پي برد و آهسته به او گفت: اگر قضيه را لو ندهي ،من هم تو را تبرئه مي کنم .اين بود که رو به مرد اولي کرد و گفت :تو مي تواني در مقابل هر سکه گوشت تن اين مرد را ببري ،اما هر چه قدر اضافه بريدي ،اين مرد هم بايد از گوشت تن تو ببرد .مرد از ترس جان خود از شکايتش صرف نظر کرد. بعد قاضي رو به پسر گدا کرد و گفت :مي روي روي منار و خودت را روي اين مرد مي اندازي تا تقاص خون پدرت را بگيري .پسر نيز از جان خود از شکايتش گذشت. صاحب خر ،که اوضاع را چنين ديد ،رو به قاضي کرد و گفت« :خر ما از کرگي دم نداشت ».اين را گفت و از در خارج شد . آبريزگاه معروفي را که تا چندين سال پيش، در فاصله جلو خان و مسجد شاه تهران وجود داشت، خيلي از مردم تهران ديده اند به خاطر دارند. وسGط آGن آGبريزگاه اسGتخر کوچکGي بود کGه کنارش قريGب صGد آفتابGه چيده شده بود و يک مأموري بود کGه روي سکوي سنگي مGي نشت و با چوب دراز چنگGک مانندي ،آفتابه ها را از آب پر مي کرد و کنار هم مي گذاشت. ايGن بود کGه اغلGب آفتابGه هGا را بالفاصGله پGس از خالGي شدن ،پGر مGي کرد .بعضGي از اشخاص که بGه معاملGه آشنGا نبودنGد ،هميGن کGه وارد محوطGه مGي شدنGد ،دسGتشان مGي رفGت بGه طرف نزديک ترين آفتابه کGه آGن را بردارند .ولGي ناگهان نعره متولGي باشGي بلنGد مGي شد و بGا آGن چنگک بلندش ماننGد مالGک دوزخ ،مجال بGه حاجGت منGد نمGي داد و اشاره مGي کرد کGه آGن آفتابGه را زمين بگذارد و آفتابه ديگري را مث ًال از رديف سوم بلند کند و به دست او بدهد. اشخاصي که به واسطه تردد ،بيشتر با مأمور آنجا سالم عليکي پيدا مي کردند، گاهي به او مي گفتند :پدر جان آفتابه که آفتابه است چه فرقي مي کند ،کدام را بردارد. متولي در جواب ،قيافه فيلسوف مأبا نه اي به خود مي گرفت و مي گفت درست است آفتابه آفتابه است و هيچ فرقي با هم نمي کند .اما اگر قرار باشد هر کس اجازه داشته باشد با اختيار خود آفتابه بردارد ،نظام اين جهان به هم مي خورد و هر کي هر کي مي شود و مردم خيال مي کنند من مترسک سر خرمن هستم که اين جا نشسته ام! متر سک سر خرمن مردي دهاتي بسيار بد يمن و بد قدم بود .اگر به جشن عروسي قدم مي گذاشت ،آن را به مجلس عزا تبديل مي کرد .و اگر در محفل دوستان وارد مي شد ،صحنة جنگ و جدال بر پا مي کرد. روزي برادر اين مرد که کد خداي دهکده بود ،به ده مجاور رفت تا دختر کد خداي آنجا را براي پسرش خواستگاري کند .خانوادة دختر به شرطي با اين وصلت موافقت کردند که مرد بد يمن از اول تا آخر مراسم از دهکدة خود دور باشد و هيچ گونه دخالتي در اين کار ننمايد. بيچاره مرد شوم به قصبة دوري فرستاده شد و مراسم عروسي شروع گرديد .در همان لحظه که اهالي ده ساز و دهل مي زدند و مي رقصيدند، عموي داماد تنها و مغموم در کنار قصبه شان بود و به بخت بد خود فکر مي کرد. شادي برادر زاده اش شريک باشد ،دسته گلي درست کرد و به نهري که از ده مي گذشت انداخت .دسته گل به جايي که مراسم عروسي بر پا بود رسيد .دو کودک در کنار نهر مشغول بازي بودند ،يکي از آنها خواهر کوچک عروس و ديگري برادر کوچک داماد بود .چشم آنها به دست گل زيبايي افتاد ،به طمع گرفتن آن جلو رفتند و هر دو آنها در نهر افتادند و خفه شدند. عروسي به عزا تبديل شد .زيرا مرد شوم در عصر خاني و فئوداليته ،هر حاکمي براي خود يک وزير داشت. شرايط وزيري هم خيلي مشکل بود ،زيرا وزير در واقع عقل منفصل حاکم و برايش هم منشي و هم مشاور ،هم قاضي ،هم خزانه دار ،هم سپه ساالر و هم منجم بود. آن ايام چون هوا شناسي وجود نداشت ،معموال ً پيش بيني وضع هوا بر عهده وزير بود ،که به کمک رمل و اسطرالب و سير در گردش ستارگان صورت مي گرفت و با محدود بودن وسايل پيش بيني، گاهي به حقيقت مي پيوست .و البته گاهي هم اتفاق مي افتاد که غلط از آب در مي آمد و آن وقت ديگر حساب منجم باشي با کرام الکاتبين بود. چنان که براي انوري شاعر ،اين مورد پيش آمده بود: گفت انوري که بر اثر بادهاي سخت و باغ سکندري در روز حکم او نوزيده است هيچ باد داني و انوري ! ويران شود سرا چه يا مرسل الرياح تو آري در سرزمين هندوستان حاکمي بود که وزيري داشت ،يک روز حاکم قصد شکار کرد ،از وزير پرسيد که هوا چطور است؟ وزير حساب کرد و گفت :تا پس فردا هوا آفتابي است .و حاکم با خيال راحت وسايل شکار را از قوس و تازي گرفته تا تير و کمان آماده کردو روانه شکار شد .سر راه حاکم آسيابي واقع بود ،وقتي آسيابان ديد حاکم شهر براي شکار مي رود، جلو آمد و گفت :قربانت گردم اگر چه فضولي است ،با وجود اين اجازه دهيد عرض کنم که امشب باران خواهد باريد. حاکم که پيش بيني وزير خود اطمينان داشت به ريش آسيابان خنديد و گذشت .حوالي غروب که هوا آفتابي بود، ناگهان قيافه آسمان در هم گرفت و ابر ها از چهره آسمان باال آمدند و شروع به باريدن کردند ،چه باريدني! حاکم مجبود شد که از نيمه راه برگردد و به خاطر همين پيش بيني هوا اول دستور داد که جناب وزير در اختيار کار گزيني قرار بگيرد ،بعد هم وقتي به آسيابان کذايي رسيد‌ ،آسيابان را خواست و گفت :چون معرفت تو بيش تر از وزير سابق ماست ،او را معزول کرده و تو را به وزارت انتخاب مي کنم. (منظور از معرفت علم و آگاهي است) آسيابان آدم منصفي بود و به خالف کساني که عاشق مقام نمي کند چه مقامي به آنها مي هستند و برايشان تفاوت دهند ،از قبول وزارت عذر خواست و گفت اگر شرط وزارت پيش بيني وضع هواست اين مقام به االغ من مي رسد ،زيرا تغييرات هوا را او به من اطالع مي دهد که به تجربه دريافتم هر وقت گوش ها يش را راست نگه دارد ،نشانه آفتاب و هواي صاف است ،و هر وقت گوشهايش را به جلو خم مي کند ،عالمت بارندگي است. گويند شخصي از دهي وارد اصفهان شد .روغن و ذغالي را که داشت ،فروخت و چند توماني پول به چنگش آمد .به فکر اين افتاد که شکمي از غذا در بياورد .از دکان ميوه فروشي يک دانه خربزه خيلي بزرگ خريد و زير بغلش گرفته و رفت در يکي از مدارس قديمي شهر ،سينه کش آفتاب نشست ،سپس چاقو را از جيب بيرون آورد و آن را چهار قاچ کرد و شروع به خوردن نمود .همين که از خوردن پاره هاي آن فراغت يافت ،پوستش را کنار گذاشت و گفت :اين ها را نمي تراشم و نمي خورم و در همين کنار مي گذارم تا مردمي که آن ها را مي بينند، بگويند خاني اينجا آمده و رفته است. همين که لحظه اي گذشت ،ديدي هنوز سير نشده و باز هم دلش براي تراشيدن کف پاره هاي خربزه قيلي و ويلي مي رفت. گفت هر چه باد باد و چاقو را برداشت و کف آن ها را هم خورد و با خود گفت: مردم پوست ها را که ديدند مي گويند اين خان نوکري هم داشته است. ولي پس از اين که از اين عمل هم فراغت يافت ،ديد که باز هم سير نشده و دلش دنبال پوست ها مي رود. پيش خود گفت :چه مانعي دارد پوست ها را هم مي خورم هر کس آمد و تخمه ها را ديد ،مي گويد :خاني بود خودش خربزه را خورد و نوکري داشت که پوست ها يش را تراشيده و خري هم داشت که پوستهايش را پس از آنکه شروع به خوردن پوست ها کرد، ديد که باز هم سير نشده و چشمش دنبال تخمه ها مي رود ،بدون معطلي چنگ زد و دو لپي به خوردن تخمه ها مشغول شد و با خود گفت :مي داني چه شده؟ در اصل نه خاني آمده و نه خاني رفته!؟ دزدي که به دزدي از خانه مردم روزگار مي گذرانيد و از اين مال شکم خويش را سير مي کرد .شبي از شبها با رفيق خود همراه شد .آن ها با همديگر قرار گذاشته و در نيمه شب همراه با هم به خانه اي وارد شدند. تاريکي و وهم و ترس از بيداري مردمان ،سارق را به هر سو مي کشانيد .و اين گفته راست است که دزد در هنگام ارتکاب عمل زشت خويش بيش از همه مي ترسد .دزد و رفيقش با ترس و لرز به جستجو مشغول شدند .هنوز دقايقي بيشتر نگذشته بود که ناگهان دزد به رفيقش گفت :مثل دود که به سرعت خود را به هر سو مي کشاند ،فرار را بر قرار ترجيح بدهد. پاي بيرون نه از اين خانه چو دود ناگهان آن يار خود را گفت:زود رفيق دزد از او پرسيد :براي چه؟ مگر کسي بيدار شده ؟ دزد با سرعت از خانه بيرون رفت .وقتي رفيق همراهش نيز به او پيوست گفت :در تاريکي مشغول بودم و به هر جايي دست مي کشيدم؛ پاره هاي نان به دستم آمدکه ناخود آگاه آن را به دهان گذاشتم. وقتي آن را خوردم ناگهان يادم آمد که در اين خانه ( نان و نمک) خورده ام .پس نمي بايد به صاحب آن خانه خيانت مي کردم .براي همين بود که از سرقت اموال آن خانه چشم پوشيدم و بيرون آمدم. کسي پيش وزير نظام حاکم تهران شکايت برد .که فالني ملک مرا غصب کرده است .آن روزها هنوز ثبت امالک وجود نداشت غاصبين امالک ديگران، اصطالحي داشتند که روي آب و ملک کسي پنجه مي انداختند و مي گفتند که از آسمان افتاده ام. وزير نظام عقب غاصب فرستاد و چون او را آوردند ،گفت :چرا ملک اين آدم را غصب کرده اي .غاصب جواب داد :از آسمان افتاده ام .وزير نظام اشاره کرد، چوب و فلک آوردند و غاصب را به چوب بستند و آن قدر او را زدند تا فريادش به شک نماز هشت رکعتي «اقتباس از روضات الجنات و شجره طوبي» خوف فردوسي از زنش در حالي فردوسي شعر زير را مي سرود: زن و اژدها هر دو در خاک به دو ناپاک به جهان پاک از اين هر همسرش با شنيدن نام زن سراسيمه بر او مي آشوبد که در بارۀ زن چه مي گفتي؟ فردوسي با خوف مي گويد: فرستاده حضرت زن و اژدها هر دو پيغمبرند داورند!!! از سگ آموختم • شبلي که در ميان عارفان و زاهدان نام و مقامي سزاوار يافته بود ،روزي در مقابل پرسشي قرار گرفت که:اي شيخ دوست داريم بدانيم که شما در کار زهد و تقوا چه هنگام وارد شديد ؟ • شبلي در پسخ گفت:روزي از محله اي عبور مي کردم که سگي را بر کتار جوي آب ديدم«.حيوان به خيال اينکه سگي در آب وجود دارد مي ترسيد آب بخورد وخود را عقب مي کشيد. • اين روي آوردن و گريز اواز آب ،ساعتي ادامه پيدا کرد. از سگ آموختم • اما تا چه هنگام تشنگي را تحمل کرد ؟ سرانجام سگ طاقت از کف بداد و ناگهان سر به زير آب فرو برد و با کمال تعجب و حيرت دانست که سگي در کار نبوده است. • آري حجاب آن سگ در رفع تشنگي خود آن بود و وقتي خود را را نديد آسودگي و سيرابي يافت. • شبلي پس از اندکي سکوت ادامه داد:با مشاهده آن ماجرا دانستم که حجاب مانع من در رسيدن به کمال ،خودبيني ام مي باشد. از سگ آموختم • پس کوشش نمودم تا خود را نبينم و به خود نينديشم تا راه سعادت را پيدا کنم. • زخود فاني شدم کارم به آمد سگي در راهم اول رهبر آمد • تو هم از راه چشم خيز بر خيز حجاب خود ،تويي از پيش بر خيز سلطان ثروتمند • حکيمي مردي را ديد که بر ساحل دريا سخت محزون بود و بر دنيا تأسف همي خورد.وي را گفت:اي جوان اگر در اوج بي نيازي به دريايي بودي و کشتي ات بگسسته بود و نزديک بود که هالک شوي ،آيا آرزومند نبودي که هر چه داري از دستت برود و نجات يابي . • گفت:بلي. سلطان ثروتمند • • • • حکيم گفت:حال اگر بر تمام دنيا سلطنت داشتي و اطرافيانت عزم قتل تو را کرده بودند ،آرزومند نبودي تمام آنچه داري از دست بدهي و خالصي يابي. گفت:بلي. حکيم گفت:تو هم اکنون هم ثروتمني و هم سلطان. مرد نيز از سخنان حکيم آرامش يافت. سکوت اوالتر • • • • در مجلس معاويه يکي از بزرگان خاموش بود و هيچ نمي گفت. معاويه گفت:چرا سخن نمي گويي ؟ آن مرد فاضل گفت:چه بگويم ؟ اگر راست گويم از تو بترسم و اگر دروغ گويم از خدا بترسم ،پس هيچ نگويم که سکوت در اين مقام اوالتر است. کاله • کاله شايد تنها چيزي است در زبان فارسي که برداشتنش و گذاردنش ،هر دو يک معني مي دهند . • ابداع اين دو اصطالح را نيز به نادرشاه نسبت مي دهند .زيرا وقتي هند را تصرف کرد ،علي رقم جوانمردي که در حق سلطان مغلوب کرد و تاج و تخت او را به خودش بخشيد ، کشور هند را از جواهرات خالي کرد . سلطان هند و نادرشاه سلطان هند درصدد برآمد به نادر حقه بزند و يکي از دو قطعه الماس کوه نور و درياي نور را الي عمامه اش پيچيد،تا از ديد نادرشاه مخفي بماند. اما نظر موشکاف نادر جاي الماس را پيدا کرد ويک روز که دو سلطان کنار هم نشسته بودند،نادربه عنوان اينکه اتحاد و يگانگي خود را با سلطان هند تکميل کند عمامه مرصع او را برداشت و بجايش کاله پشمينه خود را بر سر وي نهاد و به اين ترتيب جواهر مسطور نيز با کاله سلطان هند به نادر منتقل شد. مي گويند لفظ کاله برداري و کاله سر مردم گذاشتن از آنجا مصطلح شد . گل چيده ها برناردشاو شاعر و نويسنده شوخ طبع انگليسي خيلي الغر و تکيده بود ،روزي چسترتون نويسنده ديگري که چاق و تنومند بود با او شوخي کرد و گفت: وقتي آدم چشمش به تو مي افتد فکر مي کند که در انگلستان قحطي روي داده است .برناردشاو که خيلي حاضر جواب بود فوري گفت :مو قعي که چشمش به تو مي افتد فکر مي کند هستي .دهيري؛ مرواريد سخن؛ ص)14 مسبب اين قحطي تو( شهر زاد حکايت شخصي ثروتمند خواست بهلول را در ميان جمعي به مسخره بگيرد .به بهلول گفت :هيچ شباهتي بين من و تو است؟ بهلول گفت البته که هست .دو چيز ما شبيه يکديگر است :يکي جيب من و کله تو که هر دو خالي است و ديگري جيب تو و همان صفحه 15به نقل از شيخ بهايي کله من که هر دو پر است. مجموعه حکايات د*وم : • • • • • چند داستان از کليله و دمنه داستان ايراني راه و بي رgاه تسبيح خداوند تعالي (بحر طويل) معجزه شهر (بحر طويل) تو رgا من چشم در راهم (بحر طويل) حكايت : بوزنه اي در درودگري را ديد كه بر چوبي نشسته بود و آن را مي بريد ودوميخ پيش او ، هر گاه كه يكي را بگوفتي ديگري كه پيشتركوفته بودي برآوردي .در اين ميان درودگر به حاجتي برخاست ،بوزنه برچوب نشست از آن جانب كه بريده بود ،انثيين او در شكاف چوب آويخته شد و آن ميخ كه در كار بود پيش از آنكه ديگري بكوفتي برآورد .هر دو شق چوب بهم پيوست انثيين او محكم در ميان بماند از هوش بشد درودگر باز رسيد وي را دست بردي سره بنمود تا در آن هالك شد .و از اينجا گفته اند ”درودگري كار بوزنه نيست ”. زاهدي از جهت قربان گوسپندي خريد در راه طايفه اي طراران بديدند ،طمع در بستند وبا يکديگر قرار دادن که او را بفريبند و گوسپند بستانند پس يک تن به پيش او درآمد و گفت :اي شيخ ،اين سگ کجا مي بري ؟ ديگري گفت :شيخ عزيمت شکار مي دارد که سگ در دست گرفته است سوم بدو پيوست و گفت :شيخ عظيمت شکار مي دارد که سگ در دست گرفته است سوم بدو پيوست و گفت :اين مرد در کسوت اهل صالح است اما زاهد نمي نمايد که زاهدان با سگ بازي نکنند و دست و جامه خود را از آسيب او صيانت واجب بينند ،از اين نسق هر چيز مي گفتند تا شکي در دل زاهد افتاد وخودرا در آن متهم گردانيد و گفت که :شايد بود که فروشنده اين جادو بوده است و چشم بندي کرده .در جمله گوسپند را بگذاشت و برفت و آن جماعت بگرفتند و ببرد مردي در بيابان گنجي يافت ،با خود گفت اگر نقل آن بذات خويش تكفل كنم عمري در آن شود و اندك چيزي تحويل افتد ،بصواب آن نزديك تر كه مزدوري چند حاضر آرم و ستور بسيار كرا گيرم و جمله بخانه برم .هم بر اين سياقت برفت و بارها پيش از خويشتن گسيل كرد .مكاريان راسوي خانه خويش بردن به مصلحت نزديكتر نمود چون آن خردمند دور انديشه بخانه رسيد در دست خويش از آن گنج جز حسرت و ندامت نديد.وبه حقيقت بيايد دانست كه فايده در فهم است نه در حفظ و هر كه بي وقوف در كاري شروع نمايد همچنان باشد كه :مردي مي خواست كه تازي گويد دوستي فاضل از آن وي تخته اي زرد بر دست داشت گفت :از لغت تازي چيزي از جهت من بران بنويس چون پرداخته شد بخانه بر دو گاه گاه دران مي نگريست و گمان برد كه كمال فصاحت حاصل آمد روزي در محفلي سخني تازي خطا گفت يكي از حاضران تبسمي واجب ديد بخنديد وگفت .بر زبان من خطا رود و تخته زرد من در خانه من است آورده اند كه در آب گيري دو بط و يكي باخه ساكن بودند و ميان ايشان بحكم مجاورت دوستي و مصادقت افتاده ناگاه دست روزگار غذار رخسار حال ايشان بخراشيد وسپهر آينه فام صورت مفارقت بديشان نمود ،و در آن آب كه مايه حيات ايشان بود نقصان فاحش پيدا آمد بطان چون آن بديدند به نزديك باخه رفتند وگفت :بوداع آمده ايم پدرود باش اي دوست گرامي ورفيق موافق باخه از درد فرقت و سوز بناليد و از اشك بسي در وگهر باريدو گفت :اي دوستان و ياران ،مضرت نقصان آب درحق من زيادت است كه معيشت من بي از آن ممكن نگردد و اكنون حكم مروت و قضيت كرم عهد آنست كه بردن مرا وجهي انديشيد وحيلتي سازيد گفتند :رنج هجران توما را بيش است و هر كجا رويم اگر چه در خصب و نعمت باشيم بي ديدار تو از آن تمتع و لذت نيايم اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحانرا سبك داري وبر آنچه به مصلحت حال و مال تو بپوندد ثبات نكني . و اگر خواهي كه تو را ببريم شرط آن است كه چون ترا برداشتيم و در هوا رفت چندانكه مردمان را چشم بر ما افتد هر چيز گويند راه جدل بر بندي والبته لب نگشايي .گفت :فرمن بردارم وآنچه بر شما از روي مروت واجب بود بجاي آورديد ،و من هم مي پذيرم كه دم طرقم ودل در سنگ شكنم . بطان چوبي بياوردند و باخه ميان آن بدندان بگرفت محكم ،و بطان هر دو جانب چوب را بدهان برداشتند و او را مي بردند چون باوج هوا رسيدند مردمان را از ايشان شگفت آمد و از چپ وراست بانگ بخاست كه ” بطان باخه مي برند“ باخه ساعتي خويشتن نگاه داشت آخر بي طاقت گشت وگفت ” تاكور شويد .دهان گشاد بود و از باال در گشتن بطان آواز دادند كه :بر دوستان نصحيت باشد. آورده اند که زاغي و گرگي وشگالي در خدمت شيري بودند ومسکن ايشان نزديک شارعي عامر .اشتر بازرگاني در آن حوالي بماند به طلب چراخوردر بيشه آمد .چون نزديک شير رسيد از تواضع وخدمت چاره نديد شير او را استمالت نمودو از حال او استکشافي کرد و پرسيد :عزيمت در مقام و حرکت چيست ؟ جواب داد که :آن چه ملک فرمايد شير گفت :اگر رغبت نمايي در صحبت من مرفه وايمن بباش اشتر شاد شد و در آن بيشه ببود .و مدتي بر آن گذشت روزي شيردر طلب شکار مي گشت پيلي مست با او دو چهار شد ،و ميان ايشان جنگ عظيم افتاد واز هر دو جا مقومت رفت و شير مجروح و ناالن باز آمد ،وروزها از شکار بماند وگرگ و زاغ وشگال بي برگ مي بودند شير اثر آن بديد و گفت :مي بينيد در اين نزديکي صيدي تا من بيرون روم وکار شما ساخته گردانم ؟ ايشان در گوشه اي رفتند و با يکديگر گفت :در مقام اين اشتر ما چه فايده ؟ نه ما را با او الفي ونه ملک را از او فراقي .شير را بران بايد داشت تا او را بشکند ،تا حالي طعمه او فرونماند و چيزي بنوک ما رسد . شگال کفت : 2اين نتوان کرد ،که شير او را امان داده ست 2و در خدمت خويش آورده .و هر که ملک را بر غدر داد تحريض نمايد و نقض عهد را در دل او سبک گرداند ياران و دوستان را در منجنيق بال نهاده باشد و آفت را بکمند سوي خود کشيده .زاغ گفت :آن وثيقت را در رخصتي توان انديشيد و شير را از عهده بيرون توان آورد ؛ شما جايي نگاه داريد تا من باز آيم .پيش شير رفت و بيستاد .شير پرسيد که :هيچ به دست شد ؟ زاغ گفت :کس را چشم از گرسنگي کار نمي کند ،لکن وجه ديگر است ،اگر امضاي ملک بدان پيوندد همه در خصب 2و نعمت افتادي .شير گفت :بگو زاغ گفت :اين اشتر ميان ما اجنبي است ،و در مقام او ملک فايده اي صورت نمي توان کرد. شيردر خشم شد وگفت :اين اشارات از وفا و حريت دور است و با کرم و مروت نزديکي و مناسبت ندارد .اشتر را امان داده ام بچه تاويل جفا جايز شمارد ؟ زاغ گفت :بدين مقدمه وقوف دارم ،لکن حکما گويند که ؟ ”يک نفس را فداي اهل بيتي بايد کرد و اهل بيتي را فداي قبيله اي و قبيله اي را فداي اهل شهري و اهل شهري را فداي ذات ملک اگر در خطري باشد “:و عهد را همه مخرجي توان يافت چنان که ملک از وصمت قدر منزه ماند ،و حالي ذات او از مشقت و مخافت بوار مسلم ماند.شير سر در پيش افکندزاغ باز رفت و ياران را گفت :لختي تندي وسر کشي کرد ،آخر رام شد و به دست آمد اکنون تدبير آنست که ما همه بر اشتر فراهم آيم ،و ذکر شير و رنجي که او را رسيده است تازه گرداني ،و گويم ”ما در سايه دولت و سامه حشمت اين ملک روزگار خرم گذرانيده ايم .امروز که او را اين رنج افتاد اگر بهمه نوع خويشتن برو عرضه نکنيم وجا و نفس فداي ذات و فراق او نگردانيم به کفران نعمت منسوب شوي ،و به نزديک اهل مروتـ بي قدر و قيمت گرديم وصواب آنستـ که جمله پيش او رويم و شکرايادي او باز رانيم.ومقرر گردانيمکه از ما کاري ديگر نيايد ،جان ها و نفس هاي ما فداي ملک است .به هر يک از ما گويد :امروز چاشت ملک از من سازد .و ديگران آن را دفعي کنند و عذري نهند بدين تودد حقي گذارده شود و ما را زياني ندارد؛ اين فصول با اشتر دراز گردن کشيده باال گفتند ،و بيچاره را بدمدمه در کوزه فقاع کردند ،وبا او قرار داده پيش شير رفتند .و چون از تقرير ثناع ونشر شکر بپرداختند زاغ گفت : راحت ما به صحت ذات ملک متعلق است و اکنون ضرورتي پيش آمده است و از امروز ملک از گوشتـ من سد رمقي حاصل توان بود ،مرا بشکند ديگران گفتند :در خوردن تو چه فايده از گوشت تو چه سيري ؟ ! شگال هم بران نمط فصلي آغاز نهاد جواب دادن که : گوشت تو بوي ناک وزيان کار است طمعه ملک را نشايد .گرگ هم بر اين منوال سخني بگفت .گفتند که : گوشت تو خناق آرد ،قايم مقام زهر هالهل باشد .اشتر اين دم چون شکر بخورد و مالطفتي نمود .هم گنان يک کلمه شدن وگفتند :راست مي گويي و اثر صدق عقيدت و فرط شفقت عبارت مي کني يک بارگي در وي افتادند و پاره پاره کردند .و اين مثل بدان آوردم که مگر اصحاب اغراض ،خاصه که مطابقت نمايند ،بي اثر نباشد دمنه گفت :وجه دفع ،چه مي انديشي ؟ گفت :جز جنگ و مقاومت روي نيست ،که اگرکسي همه عمر به صدق دلش شبي با ياران خود بدزدي رفت ،خداوند خانه بحس حركت ايشان بيدار شد وبشناخت كه بر بام دزدانندقوم را آهسته بيدار كرد وحال معلوم گردانيد آنكه فرمود كه :من خود را در خواب سازم و تو چنانچه ايشان آواز تو مي شنوند با من درسخن گفتن آي وپس از من بپرس بالحاح هر چه تمامتر كه اين چندين مال از كجا بدست آوردي .زن فرمان برداري نمود و بر آن ترتيب پرسيدن گرفت .مرد گفت :از اين سوال درگذر كه اگرراستي حال با تو بگويم كسي بشنود ومردمان راپديد آيد.زن مراجعت كرد الحاح در ميان آورد .مردگفت :اين مال من از دزدي جمع شده كه در آن كار استاد بودم وافسوني دانستم كه شبهاي مقمر پيش ديوارهاي توانگران بيستاد مي وهفت بار بگفتمي كه شولم شولم ،ودست در روشنايي مهتاب زدمي و بيك حركت به بام رسيدمي ،وبر سر روزني بيستادمي وهفت بار ديگر بگفتمي شولم واز ماهتاب از روزن خانه برآمدمي .به بركت اين افزون نه كسي مرا بتوانستي ديد و نه در من بدگماني صورت بستي به تدريج اين نعمت كه مي بيني به دست آمد. اما زينهار تا اين لفظ كسي را نياموزيم كه از آن خاللها زاطد .دزدان بشنوند و از آموختن آن افزونها شايدها نمودند ،و ساعتي توقف كردن ،چون ظن افتاد كه اهل خانه در خواب شدن مقدم دزدان هفت بار بگفت شولم ،و پاي در روزن كرد .همان بود و سرنگون فرو افتاد .خداوند خانه ي چوب دستي برداشت و شانهاش بكوفت و گفت :همه عمر برو بازو زدم ومال به دست آورد تا تو كافر دل پشتواره بندي و ببري؟ باري بگوتو كيستي .دزد گفت :من آن غافل نادانم كه دم گرم تو مرا به باد نشاند تا هوس سجاده بر روي آب افكنده پيش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفاي آن بخوردم .اكنون مشتي خاك پس من انداز تا گراني ببرم. داستان ايراني راه و بي راه يکي بوديکي نبودزيرگنبد کبود غير از خداي مهربون هيچ کس نبوددوبردار بودند يکي به نام راه ويکي به نام بي راه يک روز يکي به ديگري گفت بيا سفر کنيم به ديار ديگر آنجا شايد خداوند نعمت بيشتري نصيبمان کند قرار گذاشتند هر کدام براي توشه راه سفره اي نان و کوزه اي آب بياورند روز موعد حرکت کردند پشت شهر و روي به پهن دشت بيابان رفتند و رفتند تا نيم روز که خسته و گرسنه براي رفع خستگي و صرف نهار کمي نشستند وهر کدام از سفره توشه خود مقداري نان و از کوزه آب کمي آب خوردند و دوباره به سفر ادامه دادند تاتاريکي شب که جايي بي توته کردند و روز بعد باز به راه خود ادامه دادند تا موقعه نهار که براي خوردن و آشاميدن کمي نشستند قبل از شروع به خوردن بي راه به راه گفت برادر بهتر است براي حفظ نان ها يکي از سفرها را باز کنيم واز يک کوزه آب بخوريم که نان سفره ديگر سالم بماند راه قبول کرد وگفت باشد ابتدا سفره مرا مي خوريم پس از سفره راه نان خوردند واز کوزه اوآب نوشيدند بعد از چند روز نان وآب راه تمام شد آن روز هر چه رفتند بي راه براي خوردن وآشاميدن حاضر به نشستن نشد ودر بين راه خودش از کوزه آب مي خورد ولي به راه مي گفت بايد صرفه جويي کنيم که تمام نشود اين گونه رفتار چند روز ادامه داشت تا جايي که راه از تشنگي و گرسنگي رمق نداشت هر چه التماس کرد بي راه به او اعتنايي نکرد راه به او گفت برادر تو نان و آب مرا خوردي اکنون من دارم از تشنگي ميميرم کمي آب به من بده بي راه گفت آب به چشم است بيچاره راه که چاره اي نداشت و از طرفي فکر نمي کرد برادرش تا اين اندازه بي رحم باشد قبول کرد بي راه هر دو چشم او را درآورد ولي آب هم به او نداد و او را گذاشت و رفت راه گرسنه و تشنه و نابينا و درد چشم خسته و ناالن کمي افغان و خيزان رفت تا رمقي برايش نماند وروي زمين دراز کشيد که اتفاقاً درختي باالي سرش بود در عالم خواب و بيهوشي صداي پرواز دو کبوتر را روي درخت شنيد پس از لحظه اي سکوت شنيد که يکي از کبوتران به ديگري گفت خواهر وديگري گفت جان خواهر گفت مي داني اين بيچ2اره اي که زير درخت افتاده کيست ديگري گفت کيست اولي گفت اين همان راه است که آب و نان خود را با برادرش خورد ولي برادرش بي راه به او خ2يانت کرد و نه تنها نان وآب به او نداد بلکه چشمهايش را هم کور کرد کبوتر ديگر گفت اگر صداي ما را بشنود و از برگ اين درخت مرحم درست کند و روي چشم هايش بگذارد چشم هايش خوب خواهد شد با شنيدن اين حرف راه يکدفعه نيم خيز شد ونشست و کبوتران ترسيدن و پرواز کردند و رفتند راه به هر زحمتي بود از جا بلندشد وبا دستمالي مقداري از برگ درخت باالي سرش را چيد وکور مال کور مال دوتا سنگ پيدا کرد و برگها را کوبيد و به شکل خمير درآورد با سفره خالي نانش خمير را روي دو چشم خود بست و چند ساعت صبرکرد پس از باز کردن دستمال در کمال تعجب و شادي مشاهده کرد که چشم هايش به خوبي مي بيندپس ابتدا مقداري از برگ درخت 2چيد و سفره خود را پر کرد وبه کمر بست وبه اطراف نگريست آسياب خرابه اي ديد آنجا رفت از مخزن آب 2قديمي آب خورد وارد آسياب شد واطراف را نگاه کرد مقداري گردو ديد آنها را هم شکست 2و خورد و چون غروب شده بود تصميم گرفت 2شب 2را در پشت بام آسياب بخوابد باال رفت وسفره پر برگ را زير سر گذاشت و خوابيدنيمه هاي شب با صداي ضعيفي چشم هاي خودرا باز کرد . و موشي را ديد که سکه اي به دهن دارد و آن را آورد وپشت بام زير نور مهتاب گذاشت و رفت و اين کار را چهل بار تکرار کرد همين که خواست سکه اولي را ببرد راه پريد واو را فراري داد و سکه ها را جمع کرد روز بعد برخاست و پس از کمي راهپيمايي به روستاي رسيد وبا خرج کردن يکي از سکه ها به اندازه کافي نان و توشه وکوزه آبي خريد وبه راه ادامه داد رفت و رفت تا پس از چند روز به واليتي بزرگ وآباد رسيدو در کمال تعجب ديد تمام مردمان آنجا سياه پوش هستند از آنها علت سياه پوشي را پرسيد گفتند حاکمي دارند بسيار عادل و مهربان که مردم او را بسيار دوست مي دارندو ايشان دختري دارد که از نعمت بينايي بي بهره است وهر چه پزشکان تالش کرده اند هيچ کدام موفق نشده اندکه بينايي او را معالجه کنند وحاکم بسيار غمگين است و مردم هم به همين علت سياه پوش اند راه که معالجه چشم خود را با خمير برگ آن درخت تجربه کرد و اطمينان داشت . آدرس منزل ح2اکم را پرسيد و به آنجارفت وبه دربان گفت من براي معالجه چشم دختر حاکم آمده ام خ2بر به حاکم رسيد ولي او که نتيجه کار پزشکان بسيار زيادي را ديده بود و اميدي به بهبودي چشم دخترش نداشت با ناراضايتي گفت به شرطي اجازه کار را به او مي دهم که اگر توانست معالجه کند هر چه بخواهد به او مي دهم و اگر نتوانست او را جلوي حيوانات درنده مي اندازم خدمه اين پيام را به راه دادند و راه با شادماني قبول کرد خدمه اورا به اتاقي راهنمايي کردند که دختر حاکم آنجا بود راه وارد اتاق شد از خدمه هاوني و دستمالي خواست که به او دادند راه در اتاق را بست و شروع به کار کردو چندساعت صبر کرد سپس از دختر حاکم اجازه خواست و گفت حاضر هستيد دختر حاکم هم که مانند پدرش مايوس بود فقط با سر جواب مثبت داد .راه دستمال را باز کرد و گفت لطفاً نگاه کنيد دختر حاکم در کمال ناباوري و شعف بسيار چشم هاي خود را بينا يافت . و از شوق شادي دست راه را بوسيد و با سرعت به طرف پدرش دويد حاکم هم که دختر را مقابل خود ديد و باور نمي کرد چشم هاي خود را ماليد و دختر پدرش را بغل کرد پدر که بسيار خوشحال شده بود دختر را غرق بوسه کرد و دنبال پزشک که همان راه بود فرستاد راه را خدمت حاکم آوردند راه اداي احترام کرد حاکم بسيار از او تقدير کرد و گفت اکنون که تو چنين کار بزرگي برايم کردي طبق قولي که دادم هر چه مي خواهي بگو تا به تو بدهم راه گفت اگر حاکم لطف فرمايد مرا به غالمي قبول فرموده و دختر حاکم را به عقد ازدواج من درآورند حاکم نگاهي به دخترش کرد و ديد او هم موافق است گفت مبارک است و شهر را آئين بستند و هفت روز و هفت شب در شهر جشن گرفتند و مردم را ميهمان کردن د وشادي در شهر پر شد از آن روز راه به عنوان وزير و مشاور حاکم برگزيده شد . روزي راه در حين گشت در شهر بي راه را ديد که با لباس مندرس مشغول دريوزگي است فرستاد او را به خدمت آوردند از او پرسيد تو کيستي واز کجا مي آيي بي راه که خود چشم هاي راه را درآورده بود و اصال او را نمي شناخت گفت من تاجري بودم با ثروت و مال فراوان در سفري که به چين رفتيم در راه بازگشت برادرم به من خيانت کرد و مرا تنها گذاشت و همه مال و ثروت من را با خود برد راه که ديد باز هم بي راه دروغ مي گويد و نابکار است و خيانت را به برادرش نسبت مي دهد گفت او را زنداني کنيد تا وقتي آدم شود . ”بحر طويل“ تسبيح خداوند تعالي دوستان ،آمده ام باز ،که اين دفتر ممتاز ،کنم باز و شوم قافيه پرداز و سخن را کنم آغاز به تسبيح خداوند تبارک و تعالي که غفور است و رحيم است ،صبور است و حليم است ،نصير است و رفوف است ،و کريم است ،قدير است و قديم است خدايي که بسي نعمت سرشار به ماآدميان داده ،گهر هاي گران داده ،سر و صورت و جان داده ،تن و تاب و توان داده ،رخ وروح روان داده ،لب و گوش و دهان داده ، دل و چشم و زبان داده ،شکم داده و نان داده ،زآفات امان داده ،کماالت نهان داده ،هنرهاي عيان داده و توفيق بيان داده واينها پي آن داده ،که از شکر عطا و کرمش چشم نپوشيم و زهر غم نخروشيم وزهر درد نجوشيم و تکبر نفروشيم ومي از ساغر توحيد بنوشيم . و بکوشيم که تا از دل و جان شکر بگويم عنايت خداوند مبين را .آفريننده ي دانا و خداوند توانا و مهين خالق يکتا و بهين داور دادار ،کز وگشته پديدار ،به دهر اين همه آثار ،چه دريا و چه کهسار ،چه صحرا و چه گلزار ،چه انهار و چه اشجار ،اگر برگ و اگر بار ،اگر مور و اگر مار ،اگر نور و اگر نان و اگر ثابت و سيار .خدايي که خبر دار بود از همه اسرار ،غني باشد و غفار ،شود مرحمتش يار ،درين دار و در آن دار ،به اخيار و به زهاد وبه عباد و به اوتاد و به آحاد و افراد نکوکار ،خدايي که اعطا کرده و به هر مرغ پرو بال ،به هر مار خط و خال ،به هرشير بر ويار ،و به هر کار و به هر حال بود قبله ي آمال و شود ناظر اعمال ،فتد در همه ي احوال از اين سايه ياقبال به فرق سر آن قوم که پويند ره خير ونکوکاري و دين داري وهوشياري و ايمان وصفا و کرم و صدق و يقين را آرزومندم و خواهنده که بخشنده به هر بنده شکيبايي و تدبير و توانايي و بينايي و دانايي بسيار که باپيروي از عقل ره راست بپوييم و زهر قصه ي شيرين و حديث نمکين پند بگيريم و نصحيت بپذيريم وچنان مردم فرزانه بدان گونه حکيمانه در اين دار جهان عمر سرآريم که از کرده ي خود شرم نداريم وره بد نسپاريم و بدرگاه خدا شکر گذاريم که ما را به ره صدق و صفا و کرم و عدل چنان کرده هدايت ازسر لطف و عنايت که زما خلق ندارند شکايت .به از ين نيست حکايت ،به ازين چيست درايت ،که زحسن عمل ما به نهايت ،همه کس راست رضايت ، چه خداوند چه مخلوق خداوند ،به گيتي همه باشند ز ما راضي و خرسند و به توفيق الهي بتوانيم در اين دار فنا زندگي سالم و بي دغدغه اي داشته باشيم و در آن دار بقاع نيز خداوند کند قسمت ما نعمت فردوس برين را . معجزه شهر آن شنيدم که يکي مرد دهاتي هوس ديدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسيار مديدي و تقالي شديدي به کف آورد زر و سيم و رو کرد به به تهران ،خوش و خندان و غزل خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشاي عمارات شد و کرد به هر کوي گذرها و به هرسوي نظرها وبه تحسين و تعجب نگران گشت به هر کوچه و بازار و خيابان و دکاني .در خيابان به بنايي که بسي مرتفع و عالي و زيبا و نکو بود و مجلل ،نظر افکند و شکراز ديدن آن خرم و خرسند و بزد يک دو سه لبخند و جلو آمد ومشغول تماشا شد و يک مرتبه افتاد به آسانسور ،ولي البته نبود آدم دل ساده خبر دار که آن چيست ؟ براي چه شده ساخته ،يا بهر چه کار است ؟ فقط کرد به سويش نظر و چشم بدان دوخت زماني .ناگهان ديد زني پير جلو آمد و آورد برآن دکمه ي پهلوي آسانسور به سرانگشت فشاري و به يک و به يک باره چراغي بدرخشيد و دري وا شد از آن پشت اتاقي و زن پير و زبون داخل آن گشت و درش نيز فروبست دهاتي که همان طور بدان صحنه ي جالب نگران بود ز نوع ديد دگر باره همان در به همان جاي زهم وا شد و اين مرتبه يک خانم زيبا وپري چهر برون آمد از آن ،مردک بيچاره به يک باره گرفتار تعجب شد وحيرت چو به رخسار زن تازه جوان خيره شد و ديد در چهره اش از پيري و زشتي ابدا ً نيست نشاني پيش خود گفت که :ما در توي ده اين همه افسانه ي جادوگري و سحر شنيديم ،ولي هيچ نديديم به چشم خودمان همچه فسون کاري و جادو که در اين شهر نمايند و بدين سان به سهولت سر يک ربع زني پير مبدل به زن تازه جواني شود افسوس کزين پيش ،نبودم من درويش ،از اين کار ، خبردار ،که آرم زن فرتوت و و سيه چرده ي خود نيز به هم راه درين جا ،که شود باز جوان ،آن زن بيچاره و من سر پيري برم از ديدن وي لذت و ،با او به ده خويش چو برگردم وزين واقعه يابند خبراهل ده ما ،همه ده بگذارند ،که در شهر بيارند زن خويش چو دانند به شهر است اتاقي که درونش چو رود پيرزني زشت ، 2برون آيد از آن خانم زيباي جواني تورا من چشم در راهم نمونه ي بحر طويل از هدهد ميرزا عمو نوروز رفقا خاطر خود شاد بداريد و ره غم مسپاريد و گل و الله بباريد و به هر سو بگذاريد که يک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز درآمد ز در و کرد طبيعت هنر و ابر برآورد سر و ريخت زباران گهر و سبز شد از نوع شجر و داد نويد ثمر وگشت چنان جلوه گر و يا جهان زيب وفرولطف صفايي دگر وکرد غم از دل به در مي دهدت باد بهاري خبر از طي شدن فصل زمستان که کني ترک شبستان و تو هم چون گل خندان بزني خيمه به بستان و ببيني که گلستان ز گل و الله و ريحان وزباريدن باران شده چون روزي رضوان همه پر الله ي نعمان همه پرنرگس فتان همه پر گهر و مرجان غرض اي نور دل وجان منشين زار و پريشان که شوي سخت پشيمان . چو دهي فرصت عيش و طرب از دست درين فصل دل انگيز وفرح زاد که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برين کرده جهان را .همه جا زمزمه سال جديد و همه را شوق شديد وسخن از گردش عيد است گل سرخ و سپيد است که برخاک پديد است .در اين عيد سعيد است که بس روح اميد است که در جسم دميده است زهر سوي نويد است که بر خلق رسيد است ولي من ز رخم رنگ پريده است که هنگام خريد است واز اين فقر شديد است که قلبم ترکيده است و دلم سخت تپيده است به يک سوي مجيد است که خونم را بمکيده است به يک سو فريده است همين خير نديده است که پيوسته پريده است به جان من مسکين که برايش بخرم کفش و کاله وکت و جوراب بدان سان که زهر باب فتددل به تب و تاب شب از چشم پرد خواب ولي سال نوين با همه خرج تراشي که کند مايه ي شادي است سرآغاز بهار است و زماني 2خو2ش وخرم که به هر سوي وبه هر کو2ي کني روي وکشي بوي وببيني رخ دل جوي و 2سرو صورت نيکوي و کني 2جامه ي نو دربر و از صبح الي 2شام به صد شوق نهي گام در خانه ي اقوام پي ديدن و بوييدن و بوسيدن و2ليسيدن دست وسر وروي پدر ومادر وهم شيره و داداش وعمو جان و فالن دايي 2وهر عمه و هر خاله و هر حاجي و هر حاجي و لب باز کني در پي وراجي و 2بس نغز بگويي وبسي ،کام بجويي و بخندي چو 2بيني همه را خرم و آزاد چنان شاخه ي شمشاد عمو مند بسي شاد و ندارند زغم داد و نيارند ز غم ياد و2نباشند به فرياد اگربچه وگر تازه جوانند پي عيش روانند .و گر پيرزناند چوگل خنده زناند و چنين اند و چنان اند به هر حال بود عيد نشاط آور نورزو بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو اميد دل هموطنان را .هفت سين چيده شودباز به هر جا و زنو سبزه درآيد به بر سرکه وسير وسمعک وسيب و سماق و سمنو دور برش از طرفي سبزه ي سبز وطرفي سيم سپيد و طرفي سنبل آبي طرفي ماهي سرخ است که در آب خورد تاب و زند قوطه وبر گرد چنين منظره ي نغز و فريبنده وزيبنده و پر لطف و صفا شربت و شيريني ونقل و شوکالت است بسي آب نبات است که چون شهد مهناست و به شيريني حلوا است چو بادام منقاست و يا چون گز اعال است غرض ،جان تو فرداست که روز خوشي ماست هر آنکس که در اين جا و در آنجاست چه پير است و چه برناست چه نادار و چه داراست کند سور چراني زچپ وراست دگر باره براي به کف آوردن عيدي قمر وشمسي و هوشنگ و حسين و حسن و اکبر و مسعود برآرند سحر زود سر از خواب وپي نيل به مقصود به هر کس که غني بود بپيچيد چنان دود بسي اسکن موجود که از جيب تو مفقود شود در پي پرداختن عيدي واين مسئله در عيد چنان رو نقش افزود که بگشود در کيسه ي خود مشد آقا محمود که از بس کنس بود نمي ديدکسي زو کرم وجود وبراي دو سه تومان عصبي مي شد ومي بست به دشنام زمين را و زمان را عده اي نيز از آن پيش که تحويل شود سال نو افتد در انديشه ي سير و سفر و گردش وخيزيد و گريزيد زشهر خودورو جانب شهر دگر آرند وشتابند به قزوين و به گيالن وبه نوشهر وبه گرگان وبه تبريز وبه زنجان وبه قوچان وفريمان وبه سمنان وبه يزدو قم وکاشان و به کرمان و صفاحان وخراسان وبروجرد ولرستان وبه نيريز وبه ترشيز وبه هر شهر وبه هر قريه که يک هفته در آنجا بمانند و بسي کام برانند که هخوشگذرانند و هم آخر بهرانند گريبان خود از خرج پذيرايي نوروز و گرفتاري سال نو و بردوش نگيرند چنين بار گران را . طي سال نو و هر سال و هر سال که از آن راست به دنبال الهي که به تاييد خداوند بهين خوش گذرد بر همه از کارگر ورنج بر و پيشه ور و اهل ادارات چه اعلي و ادني چه رئيس وچه مدير و چه مشاور و مشير وچه سفير و چه وکيل وچه وزير و چه فقير وچه نمد مال و چه دالل و چه حمال و چه رمال وچه با حال و چه بي حال و چه بقال و چه عطار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه ابزار وچه خباز و چه بزاز و چه لباف و چه طواف غرض جمله ي اصناف ،که دورند ز انصاف و قرينند به اجحاف ،الهي که به زربافي زرباف وبه عالفي عالف ،خداوند در اين جامعه جور همه را جور کند غصه زما دور کن چاره ي رنجور کند خرم و مسرور کند خاطر هر پير و جواني

62,000 تومان