صفحه 1:
صفحه 2:
الكساندرء يس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار, در حال
بازگشت به وطن خود بود.
در بين راهء بيمار شد و به مدت جند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن
مرگ الکساندر دریافت که چقدر پیروزی تیاه بزر کش شمشیر
تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است.
او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم؛ خواسته
هايم را حتماً انجام دهيد.
4 6
صفحه 3:
که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود
صفحه 4:
لوب که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب باد ۱۳۲۲
تعجب کردند. اما هیچ کس جرأآت اعتیاض نداشت. فرمانده ی
مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و روی قلب خود گذاشت
و گفت: پادشاها, به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته
هایتان اجرا خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های
عجبی دارید؟ در پاسخ به اين پرسس, الکساندر نفس عمیقی
کشید و گفت: من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که
ياد گرفته ام.
صفحه 5:
می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمند که هیچ دکتری نمی تواند هیچ
Lely شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرک نجات دهند. بنابرا
نگذارید مردم آفکر کنند زندگی ابدی داوند. 8
دومين خواستهى درمورد ريختن طلاء نقره و جواهرات ديكر در مسير راه به رابه
| مردم مى رساند كه حتى يك خرده طلااهم نمى توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال
ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.
ی سومین خواسته ام یعنی دستهايم بیرون از تابوت باشد. می خواهم مردم بدانند که
دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم...
agent
tae
صفحه 6:
از فايلهاى ارسالى به
ون
http://www.8Beheshtgroup.com
توسط هشت بهشتى عزيز:
MN on end لكك
ب
ه
ن
ا
م
م
ه
ربانتر
ين
الکساندر ،پس از تسخير کردن حکومت هاي پادشاهي بسيار ،در حال
بازگشت به وطن خود بود.
در بين راه ،بيمار شد و به مدت چند ماه بستري گرديد .با نزديک شدن
مرگ ،الکساندر دريافت که چقدر پيروزي هايش ،سپاه بزرگش ،شمشير
تيزش و همه ي ثروتش بي فايده بوده است.
او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من اين دنيا را بزودي ترک خواهم کرد .اما سه خواسته دارم ،خواسته
هايم را حتمًا انجام دهيد.
فرماندهان ارتش درحالي که اشک از گونه هايشان سرازير شده بود موافقت کردند که از آخرين
خواسته هاي پادشاهشان اطاعت کنند .الکساندر گفت :اولين خواسته ام اين است که پزشکان من
بايد تابوتم را به تنهايي حمل کنند.ثانيًا ،وقتي تابوتم دارد به قبر حمل مي گردد ،مسير منتهي به
قبرستان بايد با طال ،نقره و سنگ هاي قيمتي که در خزانه داري جمع آوري کرده ام پوشانده شود.
سومين و آخرين خواسته اين است که هر دو دستم بايد بيرون از تابوت آويزان باشد.
مردمي که آنجا گرد آمده بودند از خواسته هاي عجيب پادشاه
تعجب کردند .اما هيچ کس جرأت اعتراض نداشت .فرمانده ي
مورد عالقه الکساندر دستش را بوسيد و روي قلب خود گذاشت
و گفت :پادشاها ،به شما اطمينان مي دهيم که همه ي خواسته
هايتان اجرا خواهد شد .اما بگوييد چرا چنين خواسته هاي
عجيبي داريد؟ در پاسخ به اين پرسش ،الکساندر نفس عميقي
کشيد و گفت :من مي خواهم دنيا را آگاه سازم از سه درسي که
ياد گرفته ام.
مي خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمند که هيچ دکتري نمي تواند هيچ کس را
واقعًا شفا دهد .آن ها ضعيف هستند و نمي توانند انساني را از چنگال هاي مرگ نجات دهند .بنابراين،
نگذاريد مردم فکر کنند زندگي ابدي دارند.
دومين خواسته ي درمورد ريختن طال ،نقره و جواهرات ديگر در مسير راه به قبرستان ،اين پيام را به
مردم مي رساند که حتي يک خرده طال هم نمي توانم با خود ببرم .بگذاريد مردم بفهمند که دنبال
ثروت رفتن اتالف وقت محض است.
و درباره ي سومين خواسته ام يعني دستهايم بيرون از تابوت باشد ،مي خواهم مردم بدانند که من با
دستان خالي به اين دنيا آمده ام و با دستان خالي اين دنيا را ترک مي کنم...
از فايلهاي ارسالي به
گروه هشت بهشت
http://www.8Beheshtgroup.com
توسط هشت بهشتي عزيز:
Kimiya Mahdia