علوم انسانی و علوم اجتماعیادبیات و زبان

درنگی در اشعار قیصر امین‌پور

صفحه 1:

صفحه 2:
شعر آغازین 0 شعر قیصر - زبان انسان معاصر ق - این سه حرف ساده ی میان تهی شطح (هذيانهاى زيبا) شكوه ها حسرت حماسه درد ويذكيهاى ادبى

صفحه 3:
در کوچه آفتاب 0 Bence 52 كلها همه آفتابكردانند Bees CBS Eero ‏کتابهای کودکان‎

صفحه 4:
احساین مي کنم که کسی در با فریاد مي زند ۳ از عمق جاده های مه الود يك اشتاى دور صدا مي زند 0 مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صداي آمدن روز است ۱ و ۳ یک لحظه وقت داشته باشند تا سر بلند باشند و آفتاب را 0 تا چشمهای خسته ی خواب الود ‏ 7 ae) ‏در آب‎ آن روز پرواز دستهای صمیمی در جستجوی دوست Byes a ‏روزی که روز تازه پرواز‎ ‏روزی که نامه ها همه باز است‎ ۰ 0000 ‏...و مثل نامه ای بفرستیم‎

صفحه 5:
eres ‏تنها ورود كردن كج ممنوع‎ bee! Cink 55548 653) ‏لباس‎ ‎۳ ‎1 رم ‎Bre)‏ ‏دیوار باغ و مدرسه کوتاه است ۳ يرجينى از خيال در دور دست حاشيهء باغ ميكشند .۰ .که میتوان به ‎eee)‏ ‏روزی که آسمان در حسرت ستاره نباشد روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد oe 0 اى روزهاى سخت ادامه ‎Ee reer errs)‏ ای روز افتابی Perera ore) ای روز آمدن ای مثل روز » آمدنت روشن » اين روزها كه ميكذرد هر روز در انتظار امدنت هستم اما ايا من بكو كه آياء من نیز ‎Lars SI‏

صفحه 6:
BRE ‏خرت و برت هاى كيف باد كرده را‎ ا و ماک 00 الل 3 کسر کار كارتهاى اعتبار كارتهاى دعوت عروسى و عزا قبض های آب و برق و غیره و کذا برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده رونوشت بخشنامه های طبق قاعده crore ‏ای مستقیم و محرمأنه معرا‎ ا را تا هميشه ناتمام 0 م چند تا بلیط تا شده جند اسكناس كهنه و مجاله يشت وروا" جند سك واه ضورت خرید 00 ...صورت خرید پس کجاست ؟ اه

صفحه 7:
0002 دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ‎Eero Yas tee ye)‏ این دایره کبود اگر عشق نبود ۱۳ is) عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود در سینه ی هر سنگ در تپش است از اين همه دل چه سود اگر عشق نبود بی عشق دلم جز گرهی کور نبود دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود ‎ye ee tons)‏ ۳ ‎PSPs oe EE a etc]‏ بر مى زند دلم به هواى غزل» گیرم هوای پر زدنم هست» بل کو؟ : اینجا همه هر لحظه می پرسند ‎CE eee)‏ اما کسی یک بار از من نيرسيد ((...بلك)

صفحه 8:
آباز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود .آی إأى دريغ و حسرت هميشكى gS ‏چقدر زود‎ و من نود

صفحه 9:
بیزار بوده اند اما اس ما عشق رابه مدرسه بردیم در يك بهار چشم به هم دوختیم در امتداد راهرویی کوتاه آن كاه ناگهان در يك كتابخانه كوجى متولد شديم بر پله های سنگی دانشگاه ‎Bis‏ و میله های سرد فلزی برخود كاشتيم گل داد و سبز شد. 5 امروز هم isc eee Ce Le esse TeL ree ‏شم‎ آن روز هر چه برد و 5 1 ...همزاد عاشقان جهانيم

صفحه 10:
بي تابم آنجنان كه درختان براي باد ‎ae er S)‏ ا بایسته ای چنان که تپیدن برای دل يا آنجنان كه بال بريدن عقاب را حتي اگر نباشي مي آفرينمت ‎ge epee tis‏ ره اي خواهشي که خواستني تر ز پاسخي با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را؟1

صفحه 11:
جملاتی که صوفیان در حالت بیخودی و وجد و حال می گویند و ظاهر این الفاظ با ذهنیات و .واقعياتى كه مردم مى دانئد ساز: ۳ malt balboa ‏نیشابوری در کتاب تذکره الاولیا از زبان بایزید‎ ‏بسطامی نقل می کند‎ : دم ۱9 شده بود و چنانکه پای مرد به گلزار فرو ,شود» پای من به عشق فرو می شد

صفحه 12:
۱ ATE ey Siete اين روزها تنها حس ميكنم كاهى کمی گنگم .. ..كاهى كمى كيجم. at Same este با سنكها آواز ميخواتم و قدر بعضى لحظه ها را خوب ميدائم اين روزها كاهى از روز و ماه و سل» از تقویم از روزنامه بيخبر هستم 0 بوشئر هستم تنها-حدود هفت فرسخ- در اتاقم را 000 و بعد از آن هم = رفتم تمام نامه هارا زیر و رو کردم و سطر سطر نامه ها را ننيال آن افساته موفوم دنبال آن مجهول كشتم جيزى نديدم تنها يكى از نامه هايم بوى غريب و مبهمى ميداذ 7 ا 010 1۳ احساس مى شد

صفحه 13:
دیشب دویاره بی تاب در بین درختان تاب خوردم از نردبان ابرها تا آسمان رفتم د رآسمان گشتم و جيبهايم را از ياره هاى ابر بر كردم !إجاى شما خالى 311110100 ree ‏یک پاره از مهتاب خوردم‎ صد بار در يك روز مى ميرم 02 يك شاخه از محبويه هاى شب 0-300 ere ta) ‏كاهى نكاهم دز تمام روز‎ ee ea ‏احساس كنك آشنائى ميكند.‎ گاهی دل بی دست و پا و سریه ژیرم را آهنك يك موسيقى خدكين هرایی می کند اما غیر از همین حس ها که گفتم ۱ و غیر از این حال و هرای ساده و عادی حال و هواى دیگری در دل تدارم ارس سل

صفحه 14:
cra ey eres Peery ‏آگفتمش عالی است‎ امثل حال گل إحال كل در جنك جنكيز مغول هیچ کس به غیر تاسزا تو | ا هردم دردی از پی دردی ای سال. با اين تن ناتوان جه كردى اى ساله رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت صد سال سیاه بر نگردی ای سال.

صفحه 15:
ای ‎Min‏ ‏از لولهیتنگ بخوام ‎onren enn errs yy‏ را 7 جایی دگر برای عبادت تیافت عشق ‏ 8 ی جنگ ب ‎al a‏ ری ره تخد ری 4 ‎ee ree‏ را ی شعاع رنج مرا ضرب در عذاب كنيد مكر مساحت رنج مرا حساب كنيد محيط تدى دلم را شکسته رممکنید خطوط منحنی خنده را خراب کنید موشک زيبايى كلام مرا مى كاست

صفحه 16:
اكر داغ دل بود ء ما ديده ايم ‎we)‏ 0 اگر دل دلیل لست » آورده ایم اكر داغ شرط است » ما برده ايم ۳ ere es ‏اگر خنجر دوستان » گرده ايم‎ : ‏گواهی بخواهید » اینک گواه‎ ‏و‎ cose co دلی سر بلند و سری سر به زیر أن اين دست عمرى به سر برده ايم

صفحه 17:
استفاده از تمام ظرفيتهاى واؤكان تر قافنة حرف آخر عق است آنجا كه نام كوجى من آغاز مى شود وقتى يك تفاوت سلاه در حرف تس باید به بی تفلوتی واه ها 5337001 نان را از هر طرف بخوانى نان الست ere) جز همين مه حرف جز همين سه حرف ساده ى ميان تهق. 0 = من سرم نمی شود ‎ao‏ 5 ‎oD‏ رح كه من شود

صفحه 18:
گنتگری عنچه و گل ن باغچه باز هم یم گوش مي وسد

درنگی در اشعار قیصر امین پور مروری بر کتاب گزیده اشعار قیصر امین پور انتشارات مروارید چاپ هفتم 1383 - محمد فخارزاده فهرست معرفی شاعر و کتابهای او شعر آغازین (روز ناگزیر) شعر قیصر – زبان انسان معاصر عشق – این سه حرف ساده ی میان تهی شطح (هذیانهای زیبا) شکوه ها حسرت حماسه درد ویژگیهای ادبی معرفی شاعر و کتابهای او در کوچه آفتاب تنفس صبح آینه های ناگهان کتاب حاضر گلها همه آفتابگردانند سنت و نوآوری در ادبیات معاصر کتابهای کودکان شعر آغازین (روز ناگزیر) اين روزها که مي گذرد ،هر روز احساس مي کنم که کسی در باد فرياد مي زند احساس مي کنم که مرا از عمق جاده های مه الود يک اشنای دور صدا مي زند آهنگ اشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزير که امد روزی که عابران خميده يک لحظه وقت داشته باشند تا سر بلند باشند و آفتاب را در آسمان ببينند روزی که اين قطار قديمی در بستر موازی تکرار يک لحظه بی بهانه توقف کنند تا چشمهای خسته ی خواب الود از پشت پنجره تصوير ابرها را در قاب و طرح واژگونه ی جنگل را در آب بنگرند آن روز پرواز دستهای صميمی در جستجوی دوست آغاز ميشود روزی که روز تازه پرواز روزی که نامه ها همه باز است روزی که جای نامه و مهر و تمبر بال کبوتری را امضا کنيم . . .و مثل نامه ای بفرستیم شعر آغازین (روز ناگزیر) روزی که روی درها با خط ساده ای بنويسند : تنها ورود گردن کج ممنوع روزی که روی قيمت احساس مثل لباس صحبت نميکنند پروانه های خشک شده انروز از الی برگهای کتاب شعر پرواز ميکنند . . انروز ديوار باغ و مدرسه کوتاه است تنها پرچينی از خيال در دور دست حاشيهء باغ ميکشند . . .که ميتوان به سادگی از روی ان پريد روزی که آسمان در حسرت ستاره نباشد روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد ای روزهای خوب که در راهيد ای جاده های گمشده در مه ای روزهای سخت ادامه از پشت لحظه ها به در آیيد ای روز افتابی ای مثل چشمه خدا آبی ای روز آمدن ای مثل روز ،آمدنت روشن ،اين روزها که ميگذرد هر روز در انتظار امدنت هستم اما با من بگو که آيا ،من نيز در روزگار امدنت هستم؟ شعر قیصر – زبان انسان معاصر پس کجاست ؟ چند بار خرت و پرت های کیف باد کرده را زیر و رو کنم: پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه و کار کسر کار کارتهای اعتبار کارتهای دعوت عروسی و عزا قبض های آب و برق و غیره و کذا برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده رونوشت بخشنامه های طبق قاعده نامه های رسمی و تعارفی نامه های مستقیم و محرمانه معرفی برگه رسید قسطهای وام ...قسطهای تا همیشه ناتمام پس کجاست ؟ چند بار جیبهای پاره پوره را پشت و رو کنم : چند تا بلیط تا شده چند اسکناس کهنه و مچاله چند سکه سیاه ... صورت خرید خوار و بار ...صورت خرید جنسهای خانگی پس کجاست ؟ یادداشت های درد جاودانگی؟ عشق – این سه حرف ساده ی میان تهی از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر اQز نقطه موهومی بود اين دايره کبود اگر عشق نبود ار آيينه ها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود در سينه ی هر سنگ در تپش است از اين همه دل چه سود اگر عشق نبود بی عشق دلم جز گرهی کور نبود دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست تو در اQين همه سرگردانی !تکليف دلم چه بود اگر عشق نبود؟ گفتی غزل بگو چه بگویم غزال کو؟ شیرین من برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل ،ولی گیرم هوای پر زدنم هست ،بال کو؟ :اینجا همه هر لحظه می پرسند ‏Qست (( )) حQاQQلتچطور ا ؟ اما کسی یک بار از من نپرسید )) . . .بQQQاQQلت(( عشق – این سه حرف ساده ی میان تهی ...حرفهای ما هنوز ناتمام :تـــا نگاه میکنی وقت رفتن است !باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود ...آی !ای دریغ و حسرت همیشگی نا گهـــــــــــان چقدر زود !دیـــــر می شود عشق – این سه حرف ساده ی میان تهی هر چند عاشقان قدیمی از روزگار پیشین تا حال از درس و مدرسه از قQیل و قال بیزار بوده اند اما :اعجاز ما همین است ما عشق را به مدرسه بردیم در امتداد راهرویی کوتاه در یک کتابخانه کوچک بر پله های سنگی دانشگاه و میله های سرد فلزی گل داد و سبز شد *** آن روز ،روز چندم اردیبهشت یا چند شنبه بود نمی دانم آن روز هر چه بود از روزهای آخر پاییز یا آخر زمستان فرقی نمی کند زیرا ما هر دو در بهار در یQQکبQQQهQار -چشم به دنیا گشوده ایم ما هر دو در یک بهار چشم به هم دوختیم آن گاه ناگهان متولد شدیم و نام تازه ای بر خود گذاشتیم امروز هم ما هر چه بوده ایم ،همانیم ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم ما ...همزاد عاشقان جهانیم عشق – این سه حرف ساده ی میان تهی مي خواهمت چنانكه شب خسته خواب را مي جويمت چنانكه لب تشنه آب را محو توام چنانكه ستاره به چشم صبح يا شبنم سپيده دمان آفتاب را بي تابم آنچنان كه درختان براي باد يا كودكان خفته به گهواره خواب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتي اگر نباشي مي آفرينمت چونان كه التهاب بيابان سراب را اي خواهشي كه خواستني تر ز پاسخي با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را؟! شطح (هذیانهای زیبا) شطح (به فتح ش و سکون ط و ح) در اصل یعنی جمالتی که صوفیان در حالت بیخودی و وجد و حال می گویند و ظاهر این الفاظ با ذهنیات و .واقعیاتی که مردم می دانند سازگار نیست شاید معروفترین شطح کالمی باشد که عطار نیشابوری در کتاب تذکره االولیا از زبان بایزید :بسطامی نقل می کند گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود و چنانکه پای مرد به ِگلزار فرو .شود ،پای من به عشق فرو می شد با توام ای لنگر تسکین !ای تکانهای دل !ای آرامش ساحل با توام !ای نور !ای منشور !ای تمام طیفهای آفتابی !ای کبود ارغوانی !ای بنفشآبی !با توام ای شور! ای دلشوره شیرین با توام !ای شادی غمگین با توام !ای غم !غم مبهم !ای نمی دانم !هر چه هستی باش ...اما کاش :نه ،جز اینم آرزویی نیست !هر چه هستی باش !اما باش شطح (هذیانهای زیبا) رفتار من عادی است اما نمیدانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند :از دور میگوید این روزها انگار ! ...حال و هوای دیگری داری این روزها تنها حس میکنم گاهی کمی گنگم ...گاهی کمی گیجم گاهی از تQQQو چه QپQQQنهQان-با سنگها آواز میخوانم و قدر بعضی لحظه ها را خوب میدانم این روزها گاهی از روز و ماه و سال ،از تقویم از روزنامه بیخبر هستم حس میکنم گاهی کمی کمتر گاهی شدیداً بیشتر هستم من کامالً تعطیل بودم اول نشستم خوب جورابهایم را اتو کردم تنها-حدود هفت فرسخ -در اتاقم راه رفتم با کفشهایم گفتگو کردم و بعد از آن هم رفتم تمام نامه هارا زیر و رو کردم و سطر سطر نامه ها را دنبال آن افسانه موهوم دنبال آن مجهول گشتم چیزی ندیدم تنها یکی از نامه هایم بوی غریب و مبهمی میداد انگار از البه الی کاغذ تا خورده نامه بوی تمام یاسهای آسمانی احساس می شد شطح (هذیانهای زیبا) دیشب دوباره بی تاب در بین درختان تاب خوردم از نردبان ابرها تا آسمان رفتم در آسمان گشتم و جیبهایم را از پاره های ابر پر کردم !!!جای شما خالی یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد یک پاره از مهتاب خوردم این روزها دیگر تعداد موهای سفیدم را نمیدانم گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک یک روز کامل جشن می گیرم گاهی صد بار در یک روز می میرم حتی یک شاخه از محبوبه های شب یک غنچه مریم هم برای مردنم کافیست گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ناشناس شهر احساس گنگ آشنائی میکند گاهی دل بی دست و پا و سربه زیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند اما غیر از همین حس ها که گفتم و غیر از این رفتار معمولی و غیر از این حال و هوای ساده و عادی حال و هوای دیگری در دل ندارم !!! رفتار من عادی است شکوه کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک و جب زمین برای باغچه یک دریچه اسمان نمی دهد گفت :احوالت چطور است؟ هیچ کس به غیر ناسزا تو را هدیه ای به رایگان نمی دهد !گفتمش عالی است !مثل حال گل !حال گل در چنگ چنگیز مغول هردم دردی اQز پی دردی ای سالQ با این تن ناتوان چه کردی ای سالQ رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت صد سال سیاه بر نگردی ای سالQ حماسه می خواستم شعری برای جنگ بگوQيم ديدم نمی شوQد ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم بايد زمين گذاشت قلمها را ديگر سالح سرد سخن کار ساز نيست بايد سالح تيز تری برداشت بايد برای جنگ از لوله ی تفنگ بخوQانم با واژه ی فشنگ-می خواستم شعری برای جنگ بگوQيم شعری برای شهر خوQدم- Qدزفول- ديدم که لفظ نا خوش موشک را بايد به کار برد اما موشک زيبايی کالم مرا می کاست گفتم که بيت ناقص شعرم از خانه های شهر که بهتر نيست بگذار شعر من هم چوQن خانه های خاکی مردم خرد و خراب باشد و Qخون آلوQد بايد که شعر خاکی و QخوQنين گفت بايد که شعر خشم بگوQيم شعر فصيح فرياد -هر چند نا تمام باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد آتش نشست و خنجر خود را غالف کرد گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد جایی دگر برای عبادت نیافت عشق آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد شعاع رنج مرا ضرب در عذاب کنید مگر مساحت رنج مرا حساب کنید محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید خطوط منحنی خنده را خراب کنید حمQاسه سراپا اگر زرد و پژمده ايم ولی دل به پاييز نسپرده ايم اگر داغ دل بود ،ما ديده ايم اگر خون دل بود ما خورده ايم اگر دل دليل اQست ،آورده ايم اگر داغ شرط است ،ما برده ايم اگر دشنه دشمنان ،گردنيم اگر خنجر دوستان ،گرده ايم گواهی بخواهيد ،اينک گواه : همين زخمهايی که نشمرده ايم دلی سر بلند و سری سر به زير از اين دست عمری به سر برده ايم ویژگیهای ادبی نان وقتی جهان از ریشه جهنم و Qآدم از عدم موسیقی روان صور خیال بدیع استفاده از تمام ظرفیتهای واژگان و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز می شود و سعی از ریشه های یأس می آید وقتی یك تفاوت ساده در حرف كفتار را به كفتر تبدیل می كند باید به بی تفاوتی وQاژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف بخوQانی نان است از میان رمز و Qرازهای عشق جز همین سه حرف جز همین سه حرف ساده ی میان تهی چیز دیگری سرم نمی شود من سرم نمی شود ولی … راستی دلم ! که می شود شعر پایانی غنچه با دل گرفته گفت: " زندگي، لب زخنده بستن است گوشه ای درون خود شکستن است " گل به خنده گفت : " زندگي شکفتن است با زبان سبز ،راز گفتن است " گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش مي رسد ... تو چه فکر مي کنی ؟ راستي کدام يک درست گفته اند ؟ من که فکر مي کنم گل به راز زندگي اشاره کرده است. هر چه باشد؛ او گل است. گل يکي دو پيرهن، بيشتر زغنچه پاره کرده است

51,000 تومان