صفحه 1:
در روزگاران گذشته مردی زندگی می کرد که چهار پسر داشت. او می خواست به آنها بیاموزد که زورد ۱ ۳ قضاوت نکنند. گگهمین خاطر برای ‎ol sar ole as AES sm‏ دیگوی پیغام فرستاد و از اه ۱ گلابی بروند که در مکانی بسیار دور می روئید.

صفحه 2:
يسر اول در زمستان راهی سفر شد دومى در بهار. سومى در تابستان .و چهارمی در پائیز

صفحه 3:

صفحه 4:
ae پسر اول گفت آن درخت زشت » خمیده و

صفحه 5:
.پسر سوم گفت درخت پر از شکوفه ‎slp‏ زیبا بود رس ز جهازم کم وتوخت پر از میوه های رسیده بود

صفحه 6:
مرد برای پسرانش توضیح داد که همه آنها درست می گویند زیرا هرکدام یکی از فصلهای زندگی درخت را

صفحه 7:
و ادامه داد که نباید در مورد یک انسان یا اتفاق

صفحه 8:
شاید فصل های بعدی » حرف های دیگری داشته باشند

در روزگاران گذشته مردی زندگی می کرد که چهار پسر داشت. او می خواست به آنها بیاموزد که زود درباره یک موضوع قضاوت نکنند. به همین خاطر برای هرکدام با فاصله سه ماه بعد از دیگری پیغام فرستاد و از آنها خواست به دنبال یک درخت گالبی بروند که در مکانی بسیار دور می روئید. پسر اول در زمستان راهی سفر شد دومی در بهار ،سومی در تابستان .و چهارمی در پائیز وقتی همگی از سفر برگشتند ،پدر آنها را دعوت کرد تا درباره آنچه در طول سفر دیده اند ،صحبت .کنند پسر اول گفت آن درخت زشت ،خمیده و خشکیده بود. پسر دوم گفت که درخت مملو از برگهای سبز بود. .پسر سوم گفت درخت پر از شکوفه های زیبا بود .و پسر چهارم گفت درخت پر از میوه های رسیده بود مرد برای پسرانش توضیح داد که همه آنها درست می گویند زیرا هرکدام یکی از فصلهای زندگی درخت را .دیده اند و ادامه داد که نباید در مورد یک انسان یا اتفاق .تنها به استناد آنچه که می بینید قضاوت نمایند شاید فصل های بعدی ،حرف های دیگری داشته باشند

51,000 تومان