صفحه 1:
3
10 عم و دای ابران ies Gare
م شبكه ۳ پژوهشی 0
2
3
صفحه 2:
صفحه 3:
*نهضت ضد مغول : از ابتداى هجوم اين قوم وحشى در ايران اين نهضت وجود داشته
است.گاه در یک منطقه شعله ور ميشده و كاه آرام مى گرفته ولی پیوسته همچون آتش نهفته زیر
خاکستر به حیات خود ادامه مى داده است سریداران یکی از اين نهضت ها بود.
*چون مذهب رسمی حکومت های ایرلنی اغلب مثل سایر ممالک اسلامی تابع دين
حکومتی خلفا بود وچون مردم مسلمان ایران امویان وعباسیان را اشغالگر و غاصب و زورمدار
می دانستند » مذهب شيعه در میان توده مردم خصوصا دهقانان منزلتی والا داشت ومردم ستمدیده
ایران گروه گروه به مذهب شيعه مى كرويدند ومسلمانان کشورهای دیگرآنها را "رافضی" می
خواندند.
صفحه 4:
شيع خليفه
در آن ايام شيوه مريدى و مرادى در ميان مسلمانان كه به دين حكومتى بى اعتقاد مى شدند و به
تشيع روى مى آوردند رواج يافته بود.شيخ خليفه مراد ومقتدای شیعیان خصوصا خراسانیان شد وی در
جولنى شاكردى جند تن لز شيوخ درويشان را كرد ولى از تعليمات ايشان نا راضى بود وتركشان كفت
و به سمنان نزد ركن الدين سمنانى كه در آن زمان مشهورترين شيخ متصوفه بود رفت.شيخ مزبور
روزى از خليفه برسيد كه وى بيرو كدام يك از جهار مذهب تسئن مى باشد خليفه باسخ داد "آنجه من
مى جويم از آن مذاهب اعلاست"اين سخن كفر آميز شيخ را عصبانى كرد ودوات خود رابر سر
اوشکست.
شیخ خلیفه سپس به سبزوار آمد ودر مسجد جامع آن شهر منزل کرد."پتروشفسکی" می
نویسد:"شهر سبزوار و ناحیه بیهق واقع در مغرب نیشابور که برای تبلیغات بر گزیده شده بود بهترين و
مناسب ترین محل بود روستاییان اطراف سبزوار و طبقات پایین شهر ی از شیعیان متعصب و بالنتیجه
مخالف قدرت موجود بودند سبزوار یکی از کانون های اصلی تشیع در ایران ودر عین حال یکی از
مراکز سنت های وطن پرستی کشور بود.
صفحه 5:
شيخ خليفه در مسجد جامع سبزوار به تلاوت قرآن مجید می پرداخت و مردم را موعظه می
کرد توده لی انبوه از روستائیان و شهریان ومریدان و شاگردان او را احاطه کردند تبلیغات و مواعظ
شيح عليه مغولان سبب شد که امیران مغول حکم تکفیر او را به اتهام "رفض" از فقهای زمان بگیرند
و به تایید سلطان سعید بهادرخان برسانند. پتروشفسکی نوشته است:"اين سلطان مغول که مردی دو رو
وخرافاتی بود واز درویشان بیم داشت".
فقیهان سبزوار به تحریک امرای مغول و کارگزاران آنها و با دریافت اين تأیید آبکی از سوی
ایلخان بزرگ ابوسعید بهادر خان مصمم به صدور واجرای حکم شرعی در مورد شیخ می شوند ایشان
به کارگزاران محلی لجازه می دهد که شیخ را دستگیر کنند ظاهرا به منظور پاره ای پرسش اما در
باطن برای اجرای حکم به محضر فقیهان ببرند.درویشان و مریدان شیخ با مأموران به زد و خورد می
پردازند و آنها در انجام وظیفه خود نا موفق می مانند .
صفحه 6:
مورخان همه تاکید کرده اند که بامداد روز بیست و دوم ربیع الاول سال ۳06" ه.ق وقتی شاگردان شیخ
خلیفه برای کسب فیض از محضر استاد و مرشد خود به مسجد جامع سبزوار رفتتد مشاهده کردند که شيخ را
به یکی از ستون های حیاط مسجد حلق آویز کرده اند .پتروشفسکی نوشته:" شکی نیست که شیخ را به قتل
رسانده اند ولی اولیای محلی شایع کردند که وی خودکشی کرده است ۳.
لازم به ذکر است که مذهب تشیع در عهد ایلخانی "الجایتو" مذهب رسمی کشور شده بود اما در زمان
ابوسعید بهادر خان دوباره رسمیت خود را از دست داد واين خود یکی از علل قیام سربداران بود ,پس از
شهادت شيخ خليفه » شيخ حسن جوری بنا به وصيت شيخ جانشين او شد.
شيخ حسن جورى مردى تحصيل كرده و خردمند و مدرسى توانا وسخنرانى بليغ بود او توانست به
زودى مريدان زيادى رابه دور خود جمع كند و مجالس بنهانى وكاه علنى تشكيل و مردم را عليه ستمكارى
فرمائروايان مغول برانكيزد .
صفحه 7:
او ته تتها در سبزوار بلکه در شهرها وولایات دیگر از جمله نیشابور» بلخ» توس» خبوشان »ابیورد ؛ هرات +
کرمان + عراق وبسیار جاهای دیگر سفر کرد. چنانچه پس از مدتی توقف و موعظه وتبلیغ در شهری شناخته
می شد بار سفر می بست واز آن شهرعازم مکانی دیگر می گردید اين مسافرتهای تبلیغی سه سال طول کشید
اما بالآخرء به فرمان مر ارغون شاه او را دستگیر وزندانی کردند.
هنكامى كه زمينه قيام در خراسان خصوصا سبزوار عليه ستمكاران مغول توسط شيخ خليفه وشيخ
حسن جورى فراهم شده بود شخصى بنام "خواجه فضل لله باشتينى" كه يكى از اعيان و مالكان بزرك
خراسان بود ونسبش به حضرت امام حسين (ع) مى رسيد بسرانى برومند داشت كه برخى لز آنان در تاريخ
سربداران نام آور شدند.بويؤه دو تن از ايشان به نام هاى "امير عبدالرزاق" و"امير وجيهه الدين مسعود"
عبد الرزاق جوانى شجاع ومردانه وتمام قد ونيكو صورت بود او عليه حكومت مغولان در خراسان قيام خود
را آغاز می کند از منطقه باشتین در سبزوار .
صفحه 8:
رئيس ده باشتين بدست عبدالرزاق به قتل مى رسد وخود را سربدار می نامد.اما شرح ماجرا
وچگونگی تشکیل سربداران حکایت زیادی دارد که از همه روایات صحیح تر به نقل از مجمل فصیحی که
داستان را مشروح تر از منابع دیگر حکایت می کند شرح ماجرا چنین است :
" پنج ایلچی مغول در خانه حسین حمزه وحسن حمزه از مردم قریه باشتین منزل کردندو از ایشان
شراب وشاهد طلبیدند ولجاج کردند وبی حرمتی تمودند.یکی از دو برادرقدری شراب آورد وقتی که ایلچیان
مست شدند شاهد طلبیدند وکار فصیحت را به جایی رساندند که عورات لیشان خواستند دو برادر گفتند دیگر
تحمل اين ننگ را نخواهیم کرد بگذار سر ما به دار برود.شمشیر از نیام برکشیدند» هر پنج مغول ر | کشتند و
از خانه بیرون رفتندو گفتند ما"سر به دارمی دهیم ولی تن به ذلت نمی دهیم
بدون شک این نخستین باری نبود که مغولان به تجاوزی بی شرمانه اقدام می کردند آنها به هر سبب
یک قرن با مردم ما در نقاط مختلف این سرزمین اين گونه رفتاری داشتند و با ز هم بدون شک این نخستین
باری نبوده است که ایرانیان ظلم ستیز "سر بداری " کرده اند.
صفحه 9:
سال 2۵0 «.ق آغاز کار سریداران بود یه هر حال نوشته اند که هفتصد نفر با عبد الرزاق
بیعت کردند وخود را سریدار نامیدند توده عظیمی از مردم سبزوار و روستاهای تابع آن با چنگ و
دندان از اين حرکت ملی حمایت می کردند " خواجه علاءالدین محمد وزیر " که به هیچ روی حاضر
نبود چنین جنبشی را آن هم در قلمرو فرمانروایی خویش تحمل کند درنتیجه " خواجه جمال الدین محمد
" را با یک هزار سوار کار آزموده به دفع عصیانگران سربدار فرستاد که بسیاری از آنان به قتل
رسیدند و باقیمانده پای به فرار نهادند .امیر عبدالرزاق به برادر خود ؛ وجیهه للدین مسعود دستور داد
سياه منهزم خواجه علاءالدین را تعقیب کند وکار خواجه را یکسره نماید ,خواجه به محض آگاهی سیصد
مرد جنگی را با خود همراه کرد و به سوی استرآباد فرار کرد سربداران به تعقیب او پرداختند واو را
در یکی از روستاهای کوهستان " کبود جامه" دستگیر واحتمالا پس از محاکمه ای کوتاه اعدام
کردند ,سربداران پس از اين پیروزی اموال وخزاین خواجه را مصادره کردند وپس از پیوستن به
نبروهای عبدالرزاق در باشتین به آساتی شهر سبزوار را گشودند.پتروشفسکی نوشته لست
صفحه 10:
"در قرن چهاردهم میلادی (قرن هشتم هجری قمری )خروج سریداران خراسان از لحاظ
وسعت بزرگترین واز نظر تاریخی مهءترین نیضت آزادی خاورمیانه بود ."سربداران پس از اين
پیروزیهای سریع وپی درپی توانستند شهرهای جوین » جاجرم » اسفراین راتصرف کنند و برای خود
طرقداران زیادی کسب کنند .عبد الرزاق بنام خود خطبه خواند ودستور داد نخستین سکه حکومت
سربداران به نام او ضرب شود.شاید طبیعی باشد که اشراف زادگان به محض کسب قدرت توجه به
تمنیات جاه طلبانه خود را بر هر امردیگری خصوصا خواست و آرمان مردمی که حمایت ایشان را بر
مسند قدرت نشانده است ترجیح دهند .بی تردید در چنین حالتی است که رله آنها وخط ایشان با مردم
تغييرامى كند.عبد الرزاق نيز دجار جنين خبطى شد.
او يس از ضرب سكه و قرائت خطبه به نام خود از بيوه خواجه علاءالدين هندو خواستكارى
كرد جون خواجه علاءالدين بزركترين مقام خطه خراسان به دست نيروهاى سربدار كشته شده بود.اما
عروسش اكراه داشت كه همسر لين مرد شود به اين سبب مودبانه در خواست او را رد كرد.
صفحه 11:
عبدالرزاق دویارهپیام فرستادو تهدید کرد که اگر خاتون با زبان خوش نپذیرد به زور اين کار را خواهد
کرد؛ خانم ده روز مهلت خواست دراین فاصله اقدامبه فرار کرد عبدالرزاق به محض آگاه شدن از این کار
خواجه وجیهه الدین مسعود را به تعقییش فرستاد . دربین راه وجیهه الدین به خاتون می رسد» خاتون جزع
وزازی می کند که ای خواجه تو میدانی که برادرت مرد فاسق وبی اعتبار است بگو دست از سر من
بردارد .چرن خواجه وجیهه الدین مسعود مردی متدین وخدا ترس بود به خاتون كفت بروبه سلامت من با
تو کاری ندارم وپیش برادر باز گشت. عبدالرزاق برادر را ناسزا گفت که تو مرد نیستی مسعود جواب
گفت که ترا مرد ومسلمان نشايد كفت كه بنياد كار خود بر فساد نهادای,عبدالرزاق خواست تا ضربتی بر
او زند مسعود پیشدستی کرده شمشیرکشید » عبدالرزاق خود را از دریچه حصار به خاکریز قلعه افکند و
گردتش شکست مسعود به جای او به حکومت نشست .بزركان و لهالى خراسان اين کار را از مسعود
پسندیده داشتند .دولتشاه در تأیید وحمایت از عمل وجیهه الدین مسعود می گوید که :عبدالرزاق مردی فاسق
ویدخو ومردم آزاربود .
صفحه 12:
سلطنت امير وجيهه للدين مسعود
اين امير "سلطان" ناميده شده و بيشترين بيروزيهاى سربداران در زمان سلطنت او بوده
است .در فاصله سال هاى PRD 9 POS اميران مغول ومتحدان آنها بوسيله امير مسعود
كاملا سركوب شدند با اينكه شيخ حسن جورى به فرمان امير ارغون شاه رئيس امراى مغول
خراسان در زندان به سر مى برد طرقدلران و مريدان او صفوف لشكر امير مسعود را بر كرده
بودند .نخستين جنك بزرك اين امير جنك همزمان با سه امير تركه ومغول بوده » اين سه امير
عبارت بودند لز: امير ارغون شاه؛ امير محمد توكال وامير محمود اسفراينى .منابع موجود به
اتفاق از كمى عدد سياهيان سربدار و از كثرت عدد سباهيان اميران خراسان سخن كفته اند اين
اميران كه به توصيه و تحريك امير ارغون شاه متحد شده بودند وقرار بود همزمان به هنكام
نيمروز بر سربداران بتازئد
صفحه 13:
ولی از آنجا که آشفته بازار قدرت در آن ایام سبب شده بودکه هر امیر خود داعیه دار
ریاست باشد هر کدام ميل داشتند که افتخار سرکوب امپرمسعود را به خوداختصاص دهند برخی از
منابع تاریخی نوشته اند: وقتی ارغون شاه از شکست مفتضحانه دو امیرمتحد خود آگاه شد بدون اينکه
جنگ کند فرار کرد .امیر مسعود پس از این پیروزی تولنست بخش وسیع خراسان غربی را به
تصرف آورد و قلمرو سریداران را وسعت بخشد سربداران پیروز وسر بلند وارد نیشابور گشتند »
حدود قلمرو ایشان از مغرب به دامغان » از شرق به جام » از شمال به خبوشان و از جنوب به
ترشیز رسیده بود .
شور وشوق سپاهپان سربدار ؛ خصوصا آرمانگرایانی که در سپاه امیر وجبهه الدين شمشير
می زدند برای دیدار شیخ حسن امیر را واداشت که بر خلاف میل درونی خود شیخ را از بند
برهاند .در مورد آزادی شیخ دو روایت وجود دارد ۰ نخست اينكه هفتاد تن از مریدان او هم قسم
شدند که او را آزاد کنند و این کار را انجام دادند » دوم روايت اين است كه وجيهه الدين مسعود پس
از پیروزی بر امیران مغول به دژ "یازر" حمله برد و شیخ حسن را آزاد
كرد كه البته روايت اول صحيح تر لست
صفحه 14:
برخى نيز كفته اند امير وجيه الدين مسعود به منظور تحکیم اساس دولت خود و بهره گیری از نیروی
عظيم بيروان شيخ » شخصا با تعدادی از سواران زبده و وفادارش به دژ یازر حمله برده وشیخ حسن
را آزاد سلخت و با حترام از لو در خواست کرد که با رهنمودهای خردهندانه خویش در مبارزه
سریداران با مغولان و دشمنان مردم یار ویاورشان باشد شیخ هم پذیرفت و به اتفاق به سبزوار آمدند .
صفحه 15:
اتحاد اندیشمندان وسلطنت طلبان
امیر وجیه الدین مسعود به یمن این اتحاد وائتلاف توانست مریدان بی شمار شیخ حسن
جوری را که در اطراف ولکناف شهرها وروستاهای خراسان و عراق ونقاط دیگر پراکنده بودند
به زیر یک پرچم فرا خواند وتحت فرمان خویش در آورد .
اما آن نامه تاریخی شیخ حسن جوری نامه ای است که در پاسخ نامه "امير محمد بيك
"پسر ارغون شاه مغول یکی دیگر از امیران و فرمانروایان مغول بوده است بی تردید نسبت به
افکار و عقاید شیخ حسن جوری مختصر علایقی داشته است لو در نامه خود از شیخ حسن
درخواست کرده است که از امیر وجیه الدبن حمایت نکند » او را به حال خود واگذارد تا مغولان
بتوانند او را ادب کنند چون هر چه باشد امیر مسعود مرد دنیاست ودر پی دنیا وشیخ مرد آخرت
است و بايد به آمور اخروی بپردازد و آلودگی مادی پیدا نکند .
صفحه 16:
شيخ حسن جوری با پاسخ سنجیده ای که به نامه امير محمد بيك داد » ارغون شاه
ومتحدانش را از نیل به هدفی که داشتند ایوس ساخت .
توغای تیمور خان که به قولی آخرین ایلخان مغول بود پس از مشاهده و استماع
پیزوزیهای سربداران وتسلط ایشان بر سبزوار و نیشابور با ارسال پیک وایلچی به سوی شیخ
حسن وامير مسعود به ايشان بيشنهاد كرد که از او لطاعت کنند و با آنکه سلحشوری عامی وبی
سواد بود بسیار حسایگر بود » بی گدار به آب نمیزد آرزو داشت سریداران را فرمانبردار خود
کند خصوصا که آنان با چیرگی بر امیران خراسان مدعیان ورقیبان بالقوه وبالفعل او را سرکوب
کرده بودند.اما شیخ حسن پس از مشورت با امیر مسعود ودیگران برای ایلخانان چنین پیام فرستاد
که:"پادشاه ومارا اطاعت خدای عز وعلای باید کرد و مقتضای قران مجید عمل می بايد نمود و
هر که خلاف اين معنی کند +عاصی باشد وبر دیگران واجب باشد که به دفع أو قيام نمايند أكر
پادشاه به فرموده خدا ورسول زندگانی فرماید همه متابعت کنیم والا شمشیر در ميان خواهد
بود ."(روضه الصفاء جلد پنجم ص 949 )
صفحه 17:
توغای نیمور پس از دریافت پیام شيخ كفت : "ایشان سر یاغی گری دارند "او بدرستی دريافته بود
که سربدلران هرگز مطیع او نخواهند شد . بنا به قولی هفتاد هزار مرد مسلح گرد آورد و عازم نبرد
با سربداران شد سربداران نيز با سياه مختصر خود عازم مازندران شدند قبل از آغاز جنگ امیر
مسعود بيكى به سوى توغاى فرستاد كه "اگر شما وما به فرمان ایزد سبحان عمل نمائیم حرب از
ميان برخیزد وهر که سرکشی کرد به فعل خود گرفتار آید توغا تیمور خان خبر به ایشان روان کرد
که شما مشت روستائی می خواهید که تا ما را مأمور امر خود گردلنید ومردم را فریب دهید ".
وجنگ در گرفت .
برخی از تاریخ نگاران رقم سپاهیان توغای تیمور را در اين نبرد هفتاد هزار تن نوشته اند وافرلد
سپاه سربداران را سه هزار نفر البته لين لرقام واعداد به هيج روی قطعی و قابل اعتماد نيستند اما
آنجه مسلم است اين است كه عده سباهيان توغاى تيمور به مراتب بيش از سياه سربداران بوده
است . آخرين ايلخان مغول به پیروزی در اين جنگ خیلی اهمیت می دلد نه تنها مسئله آبرو وحیثیت
او مطرح بود
صفحه 18:
بلکه او موجودیت خود ومرگ وزندگی دولتش را وابسته به نتیجه این نبرد می دانست +
جنك سختى در كرفت تاريخ نكاران ٠ تاريخ جنك را سال 76000 تا ©7605 نوشته اند .آوازه
سلحشوريها ى سربداران وقدرت ايمان آنها موجب شده بود كه ترس در دل نيرو هاى مغول
رسوخ كند بس از يك نبرد سخت عده زيادى از مغولان كشته شدند از جمله برادر ايلخان »امير
ارغون شاه وبقيه امرا و سياهيانى كه قبلا ضرب شصت سربداران را جشيده بودند » رو به فرار
نهااند و سباه توغاى از هم براكنده شدند خود ايلخان هم فرار كرد اما توغاى تيمور با وجود
شکست سختی که خورده بود به ایلخانی خود در منطقه گرگان ودشت کماکان ادامه داد.سربداران
پس از اين نبرد به مناطق وسیعتری از خراسان و مازندران تسلط یافتند » دامغان » سمنان بسطام »
اسفراین » جاجرم و... از این گونه مناطقند .از مجموعه منابع تاریخی موجود چنین بر می آید که
توجه و ارادت عامه به شیخ حسن جوری به
صفحه 19:
تویمند :" خواچه مسعود در اخر عمر مزید شیخ العبیوح حسن جوری شد ".لمیر مسعود که می
خولست از محبوبيت و اعتبار شیخ برای استواری بنای سلطنت خود بهره گیری کند به ظاهر
نا گزیر از ابراز ارادتمندی بود ولی از اقبال و توجه بیش از حد مردم به شيخ نيز بيمناك
بر
پتروشفسکی می نویسد : "در دولت سریداران گویی دو رئیس وجود داشت » یکی
روحانی یعنی شیخ حسن و دیگری سیاسی یا وجيه الدین مسعود" و می افزاید "در آغاز متفقا
کار می کردندولی بعدها بین آنها اختلاف نظر بيدا شد و به دو طایفه تقسیم شدند اتباع شیخ
حسن جوری را شیخیان خوانند واتباع امیر مسعود را سربدار ".اختلاف این دو به نفع دشمنان
صفحه 20:
یکی از اين دشمنان ملک حسین کرت بود او پادشاه هرات وغور وگرجستان یا به
عبارت دیگر خراسان شرقی بود ,شیخ حسن جوری دو تن از یاران خود را مأمور كرد كه به
سوی ملک حسین بروند وپیام شیخ حسن که خیلی تند وجسورانه بود به او برسانند متن پیام
این بود :"حکم شرع اين است که دزد را دست ببرند ۰ اكنون شما دزدان دين مى باشيد كه به
تقویت شما کارهای نامشروع لنجام مى كيرد و اكر دست از اين افعال نا پسندیده بر ندارید
آماده جنگ شوید".البته شیخ حسن به مأموران خود اعلام کرده بود که ممکن است در اين راه
جان خود را از دست بدهید ؛ ايشان هم گفته بودند : چه بهتر از آنکه ما به رتبه شهادت فایز
شویم .نوشته اند وقتی که ملک حسین کرت پیام جسورانه واهانت آمیز شیخ حسن را شنید از
فرط خشم عمامه خود را بر زمین کوفت وفریاد زد که :شیخک جوری ما را تهدید می دهد
واز حرب می ترساند ودستور داد که فورا هر دو رسول را بکشند به اين ترتیب دیگر جنگ
غير قابل اجتناب بود .
صفحه 21:
جذی در روز سیزدهم ماه صفر سال ۰۳0« .ق در دو فرسنخی زاوه در حرفت . طرفین با
سپاهیان مجیزی آمده بودند که تکلیف فرماتروایی منطقه شرق خراسان را روشن کنند .ابن بطوطه تعداد
نفرات سپاه ملک حسین را صد وبیست هزار پیاده وسواره وتعداد سپاهیان سریداران را صد وپنجاه
هزار سواره می نویسد اما میر خواند تعداد سپاهبان سریدار را پنج هزار عنوان کرده است ,منایع
تاریخی موجود » همه اذعان دارند که در این نبرد نیز سریداران پیروز شدند عوامل هم مهیا بود اما
همین که جنگ می رفت که با پیروزی کامل سربداران تمام شود امير مسعود یکی از گماشتگان خود را
مأمور کرد تا شیخ حسن را به قتل برساند .
دولتشاه می نویسد :که امیر مسعود وشیخ حسن جوری به اتفاق باملک حسین کرت در ولایت
زاوه (تربت حیدریه) جنگیدند وملک را نیز بشکستند اما خواجه مسعود شخصی را فرمود تا ضربتی بر
شیخ زد وشیخ حسن کشته شد وشکست ملک حسین معکوس شد.
صفحه 22:
صفحه 23:
بازماندگان امیر وجیه الاین مسعود
امير مسعود مردى سلحشور و بسيار دلير بود برخى از تاريخ نويسان معتقدند كه حکومت
سریداران در زمان او به بالا ترین حد اقتدار خود رسیده است.اين امیر توانست شهرهای نیشابور »
جام وتوابع آن را تصرف کند وتقریباً بر سراسر خراسان تسلط یابد .او تنها سربداری بود که سلطان
نامیده شد ولقب "صاحبقران سربداران" گرفت.سریداران به تعلیم و تلقین اندیشمندان خود ؛ حکومت
را موروثی نمی دانستند ومقرر بود به کیاست و لیاقت فرمانروا توجه شود شاید امیر مسعود به سبب
مخالفت با اين ایده خود را سلطان نامیده بود تا بتواند فرمانروایی را موروثی کند وشاید به همین دلیل
أقدام به قتل شيخ حسن نمود.سربداران پس از کشته شدن امیر مسعود با ينکه او فرزندی بنام "خواجه
لطف اله"داشت غلامش "لقا محمد تیمور"را به فرمانروایی برگزیدند وپس از او نیز یکی دیگر از
مشاورانش را بنام "کلواسفندیار"انتخاب کردند.
صفحه 24:
يس از کشته شیخ حسن جوری مقام بزرگ روحانی "خواجه شمس الدین علی"بود که در
عزل و نصب فرمائروايان دخالت مستقيم داشت.
زمانی که قا محمد تیمور یا محمد آتیمورزمام امور را به دست كرفت در آغاز زمامدارى
مورذ حمايت خواجه شمس الدين قرار كرفت اما خواجه قلبا از او راضى نبود زيرا آقا محمد
تیمور کم توجهی به خواجه شمس الدين مى كرد ودر امور مهم ازاو نظر خواهى نمى كرد البته
حرمت درويشان را نكاه مى دلشت.در نتيجه خواجه بدنبال فرصت مى كشت تا او را بر كنار
سازد.سرانجام روزى با جمعى از درويشان به خانه آقا محمد تيمور مى رود ودر جمع به او
پرخاش می کند و می گوید "تو از حد خود تجاوز کرده ای و با درویشان دشمنی می ورزی و عده
ای از ارازل و اوباش را گرد خود جمع کرده ای و آنها را به درویشان ترجيح مى دهى .واز اين
قبیل سخنان". آقا محمد تیمور می گوید:"من به اتفاق شما اين کار را در پیش گرفتم وولایتی که
اه آنجا سرکشی می کردند مسخر ساختم وقلاع مظبوط ساختم وهیچ درویشی را نرنجاندم حالا
آنچه مصلحت شماست جنين كنيد".
صفحه 25:
الو 2 مدياج ابردم امن امات مي EE a GNI SPOS a وم متسی زا دي
پردازند.میر خواند نوشته است پس از اينکه آتیمور را در اتاق محبوس کردند به خواجه شمس الذین
گفتند:"بهتر ومهتر ما توئى وشيخ حسن به تدبير تو مهمات می پرداخت در اين باب فکری به صواب
بايد كرد”.
خواجه مى كويد:"نخست محمد آتيمور را بايد كشت جه اكر او خلاص شود هيج كس را زنده
نگذارد". آنگاه سربداران حاضر در خانه آقا محمد تیمور را مى کشند .اعدام "آقا محمد تیمور" پس
از 0صماه حکومت تمام شد .
سریداران پس از اعدامانقلابی از خواجه شمس الدین تقلضا می كنند که خود زمم آمور را
در دست بگیرد ولی خواجه نمی پذیرد و می گوید: "من درویشی و گوشه نشینی خود به عالم نمی
دهم".اما از آنجا که باطناً خود به فرمانروایی می اندیشید و خویشتن را سزاوار ریاست می دانست
صفحه 26:
"کلو"عنوانی بودکه به روسای پیشه وران و صنعتکاران داده بودند.نکته ای که قابل توجه
و تأمل است اينکه ارتباط مردم با فرمانروایان سربدار به هیچ روی تایع آداب و مراسم رنج آور
درباری نبود وهر کس هر زمان می توانسته امیر را ببیند وحتی از اعمال و رفتار او انتقاد کند»
هیچگاه با اسکورت و محافظ به میان مردم نمی رفتتد. سریداران پس از مدتی از حكومت كلو
اسفندیار نزد خواجه شمس الدین رفتند و شروع به شکایت و انتقاد از کلو اسفندیار کردند ,دیدند
خواجه نیز لز او رضایت ندارد بنابراین همان بلایی را بر سر آقا تیمور آوردند بر سر کلو
اسفندیار هم آوردند البته اين بار بدون حضور خواجه شمس الدین به خانه او رفتند و او را به قتل
رساندند.وقتی خبر مرگ کلو اسفندیار را به خواجه دادند او در ظاهر اظهار نا راحتی می کند
وآنها را سرزنش می نماید که چرا بی اذن او اقدام به اين عمل كرديد: آنكاه از آنها مى يرسد كه
در مورد حکومت چه نظری دارید. آنها پاسخ می دهند هر چه شما مصلحت می دانید خواجه که
مصلحت نمی دانست خود را نامزد زمامداری معرفی کند »
صفحه 27:
شاید هم خجالت می کشید به ایشان گفت بروید "میرزا "را بيابید .در آن ایام میرزا به جای
آمیرزاده وشاهزاده به كار مى رفت. "خواجه لطف اله" يسر امير مسعود را ميرزا مى ناميدند.اما جون
نوجوان بود برایش نایب السلطنه كرفتند بنابراين عموى ساده لوح او "لمير شمس الدين فضل اله" را
نايب السلطنه كردند. خولجه احتمالا از اين انتخابهاى نا مناسب فقط یک هدف داشت وآن اینکه
شرايطى را فراهم كندتا درويشان با اصرار والتماس از او درخواست كنند كه خودش زمام امور را در
دست بكيرد.
همين كه خبر اين تبدل وتغيير در كار حكومت سربداران كه حاكى از بى ثباتى و ضعف
آنهابوددر منطقه انتشار يافت توغاى تيمورمغول كه در مازندران مستقر بود به گردآوری سپاه برداخت
وقصد عزيمت به خراسان كرد.وقتى خبر لشكر كشى توغاى به كوش سربداران رسيد خواجه شمس
الدين فضل اله نايب السلطنه به وحشت افتاد و يس از هفت ماه فرمانروايى قاطعانه كفت:من به درد اين
کار نمی خورم وخود را از سلطنت خلع كرد.در نتيجه ميرزا لطف اله هم خود به خود از صحنه حذف
شد.
صفحه 28:
خولجه علی شمس الدین در قلمرو خود دست به اصلاحات مستبدانه ای زد.هیچ کس
جرأت نداشت نام بنگ وشراب را بر زبان بیاورد ؛ فرمان داد پانصد فاحشه را زنده در چاه
انداختند در اطراف و اکناف جاسوسانی گماشت تا اخبار را سریع به او اطلاع دهند
میر خواند می نویسد: "چون شنیده بود که کلانتر و شهردار سبزوار از نسل حجاج بن
یوسف است دستور داد او را با زهر کشتند". اما دولتشاه نوشته که مردم سبزوار نسب خود او را
به حجاج بن یوسف می رسانند. چنان رعبی از او در دل مردم جای گرفته بود که هر کس را به
صفحه 29:
7 آنگاه به محضر او می رفت.در سبزوار به کارهای آبادانی پرداخت مسجد جامع آن
Uy AS + +“>* 7331
بر رم آن می رفتنه تنه توغایتیمور خن از ار یناک بود بلکهارخون شا وملک
جسین کرت و سایر مدعیان وگردنکشان منطقه هم دچار ترس و اضطراب شده بودند.
رفتار مستبدانه امیر شمس الدین و قدرت نمایی های نا معقول او سبب رنجش گروه اندیشمند
سربداران شد.
صفحه 30:
چگونگی به قتل رسیدن امبر شمس الاین
یکی از ملازمان امیر شمس الدین ؛پهلران حیدر قصاب بود او مسئول وصول مالیات از
مردم بود به عبارت دیگر وزیر دارایی و بودجه بود.امیر شمس الدین در محاسبه مو را از ماست
بیرون می کشید حسابش دقیق بود كلاه سرش نمى رفت اما اكر زمينه مساعدی فراهم می شد و
خودش می توانست کلاهی بر سر کسی بگذارد یا از سر کسی بر دارد پروا نداشت.
در آغاز فرماتروایی با پیشه وران و صنعتگران شریک شده بود به آنها سرمایه و وام میداد و
سهم خود را از سود آنها دریافت می کرد برای پرداخت حقوق کارگزاران آنگونه كه رسم بود برات و
حواله نمی نوشت حساب می کرد وفی المجلس به صورت نقد طلب را می پرداخت.پهلوان حیدر در
آخرین حسایرسی خود مبلغی کسر آورد .امیر شمس الدین همه دلرایی او را مصادره کرد ولی باز هم
خود را طلبکار می دانست و هر روز ما موران خود را سراغ او می فرستاد وآنها نسبت به پهلوان
حیدر بی حرمتی می کردند پهلوان حیدر با التماس و خواهش از خواجه خواست که به او رحم کند
خواجه شمس الدین که مردی فحاش بود به لو گفت :
صفحه 31:
حیدر قصاب در محضر امیر شمس الدین در بالا خانه قلعه سبزوار از جای بر می خیزد و فریاد
بر می آورد که:من از خاک بر گرفته شمایم امروز با من فضیحت و رسوایی می رود وبلافاصله
خنجرى لز آستين بيرون مى كشد و بر سينه امير مى کوید بطوریکه از پشتش بیرون می زند.امیر
شمس الدین علی کمتر از پنج سال حکومت کرد ۰ چهار سال ونه ماه نوشته اند هنگام مرگ پنجاه
وشش ساله بوده است,
بعد از خواجه شمس الدین » لمیر یحیی کرابی یکی دیگر از مشاوران خواجه مسعود به لمیری می
رسد.کسی که پهلوان حیدر برلى كشتن امير شمس الدين با او مشورت كرد
صفحه 32:
.امیر یحیی مردی دلیر وجنگجو » نترس و قاطع بود او وقتی کاری را صحیح بداند در انجام
آن تردید نمی کرد در نتیجه به کمک پهلوان حیدر بر می خیزد. خواجه یحیی مورد تأیید هر
در شاخه سربداران بود هم ریاست طلبان و هم اندیشمندان » او از ریاست طلبان بود اما به
درویشان واندیشمندان ارادت می ورزید.در انجام فرایض دینی کوشا ومقید بود.
امیر یحیی دامنه متصرفات سربداران را وسعت بخشید مهمترین حادثه ای که در زمان
فرمانروایی این امیر اتفاق افتاد کشته شدن توغای تیمور خان بدست سربداران است که به
حكومت ايلخانى در منطقه يليان داد.
صفحه 33:
امیر یحیی چگونه کشته شد؟
امير يحيى از قدرت بدنی بسیار زیادی برخوردار بود او جنگجوئی چابک و
فرصت شناس و بسیار بی باک بود او پس از پیروزی بر توغای تیمور و سپردن کارهای
مازندران به افرلد مورد اطمینان به سبزوار باز گشت برخی از صاحبنظران آبادلنی
سرزمین سربداران را در عهد او نتیجه عدالت وی می دانستند.اما امیر یحیی حدود دو سال
پس از پیروزی بر توغای بدست برادر زن خود به قتل رسید. گفته اند جمعی از خویشان و
نزدیکان او با کمک و حمایت این امیر به جاه ومقامی رسیده بودند با این حال توطثه قتل او
را تدارک دیدند.یک روز هنگامی که سوار بر اسب بود برادر زنش به پشت مرکب او جهید
و خنجری به پهلوی او فرو کرد امیر یحیی جلد وچابک و بی تأمل ضارب را بغل کرد
صفحه 34:
و هر دو از مركب به روى زمين غلتيدند امیر ضارب را مهلت نداد با کاردی که در
همان لحتله سوءقصد بیرون کشیده بود کار او ر | ساخت» هر دو جان باختند.پس از کشته
شدن امير يحيى شورای بزرگان سربدار به رهبری پهلوان حیدر "خواجه ظهیر الاین
کرابی"را به فرمانروایی برگزید. برخی از مورخین او را برادر یحیی و برخی دیگر خواهر
زاده او معرفی می کنند بهرحال امیرظهیرالدین برخلاف امیریحیی که دلاور
وسلحشورومملکت دار بود فردی صبور ۰ خونسرد وبی مبالات بود پیوسته سرگرم لهو
ولعب بود به کشورداری و آبادانی امورمردم و سپهسالاری کار نداشت» تخته نرد بازی می
کرد.سربداران در زمان کوتاه حکومت او بسیار تنزل کردند.
بعد از خواجه ظهیرالدین "پهلوان حیدر"به فرمانروایی می رسداما مدت حکومت او
هم بسیار کم بود زیرا او را هم مانند سایر امیران سریدار به قتل رساندند.بعد از او سه تن
دیگر به حکومت رسیدند امیرزاده لطف اله پسر لمیروجیه الدین مسعود؛ پهلوان حسن
دامغانی وعلی موید که حکومت سریداران در زمان علی موید به تیموریان واگذار شد
رح نذجاه شاله نپا ناک
صفحه 35:
2 فرمائروايى امير نجم الدين على مويد
حكومت سربداران در زمان او شكل وشباهت ايام فرمائروايى امير مسعود را بيدا
کرد او توطثه گری ریا کار بود برای حفظ منافع شخصی خود دست به هر کاری می زد
اماوانمود می کرد که به منظور حفظ منافع مردم ودولت سربدلران آن اعمال را انجام می
دهد.در عوامفریبی لستاد بود. فرمان داده بود که هر صبح وشام اسب راهواری را زین کنند
وآماده سواری به بیرون شهر بر روی تپه ای ببرند که اگر امام زمان (عج) ظهور کند بی
مرکب نماند» به نام دوازده امام سکه زد لباس بی زرق وبرق می پوشید و مالیات سالانه رعایا
را سه دهم قرار داده بود» به تقليد بزركان دين شبها به کوچه پس کوچه های سبزوار می رفت
و به يتيمان وبيوه زنان پول وغذا میداد ولی اعمال بعدی او نشان دهنده اين واقعیت تلخ بود كه
این کارها را از روی عوامفریبی وبه منظور تحکیم موقعیت سیاسی خود انجام می داده است.
خواجه علی موید در آغاز کار برای نیل به اهداف سود جویانه خود ترتیبی داده
که"عزیز مجدی"که یکی از روحانیون مورد اعتماد مردم بود به سبزوار بیاید تا با کمک این
روحانی AS بين توده مردم نفوذ و محبوبیت داشت » پهلوان حسن را از میان برداردو خود جای
او را بگیرد.
صفحه 36:
بس از ده ماه حکومت دریافت که دیگر به درویش نیازی ندارد.در نتیجه در صدد نابودی
او برآمد ونقشه قتل او را کشید.و بعد از قتل درویش عزیز مجدی کوشید تا اين انديشه را ترویج
کند که تشیع با مذهب شیخیان متفاوت است او می گفت من خود شيعه هستم و مذهب شيعه مذهب
رسمى در قلمرو سربدارلن است ولى طريقت شيخ خليفه و شيخ حسن جورى وطرفداران ايشان
باطل است او دستور داد مقبره شيخ خليفه وشيخ حسن را كه زيارتكاه مردم بود ويران كردند وآنجا
را به مستراح عمومى بازار تبديل كردند.
حتى دستور داده بود كه مردم » شيخ خليفه و شيخ حسن را در مراسم رسمى و غير رسمى
وپس از انجام فرایض لعنت كنند. اميرعلى مويد خود بنك وشراب مصرف نمى كرد ولى مردم رد
در مصرف بنگ ونوشیدن شراب آزاد گذاشته بود او از هر وسیله ای برای آرام نگاه داشتن مردم
استفاده می کرد.اما "امیر ولی"حاکم استرآباد از ضعف امیرعلی موید استفاده کردوبا حملات پی
درپی خود برای او مزاحمت های فراهم می ساخت.از طرف دیگر یکی از شاگردان شیخ حسن
جوری ودرویش عزیز مجدی به نام
صفحه 37:
درویش رکن الدین رهبری قیام بزرگی را بر عهده گرفت تابتواند ادامه دهنده راه
بزرگان سربدار واندیشمندانی چون شیخ حسن وشیخ خلیفه شود .قيام کنندگان سبزوار را
تصرف کردند و شهر نیشابور هم مطیع درویش رکن الدین شد.امیرعلی مویدکه شکست خورده
و متواری شده بود نا گزیر به دشمن ديرينه خود امير ولى روى كرد ومتحدأ به سبزوار حمله
کردند هدف اساسی آنها قلع وقمع سریداران بود محاصره شهر سبزوار چهار ماه طول کشید
على مويد که همه ترکش کرده بودند متوسل به تیمور لنگ شد واز او کمک خولست.امیر علی
در همان اوایل محاصره سبزوار پیک ویژه ای به سمرقند فرستادواز امیرتیمور دعوت کرد که
برای تحویل گرفتن سرزمینهای سریداران به خراسان بيايد.بس از اين دعوت لشكريان
تیمورگورکان به خراسان رسیدند خواجه علی موید تا سرخس به استقبال لرباب خودشتافت
وخرلسان را به تیمور گورکان سپرد وخود تا آخر عمر به ملازمت ونوکری او پرداخت.اين
سلطان سربدار به آلت فعل تیمورخونخوار تبدیل, شد درتضعیف وتخریب وسرکوبی نهضت
های ملی ایران خصوصاً سریداران خراسان یار ومشاور تیموربود.
صفحه 38:
بدین ترتیب فرمانروایی سربداران خراسان که در آغاز با هدف وئیت براندازی
قدرت بیگانه ی شرور شکل گرفته بودسرانجام با پلیرش نوکری بیگانه ی شرورتر» آن هم
با کمال افتخار! انهدام و لنقراض خود رد اعلام کرد.البته سربداران اصیل قلبا اين تسلیم را
نپذیرفتند وبه گونه ای پراکنده وکم تأثیربه مقاومتهاومبارزاتی پرداختندولی عملا حکومت»
سپاه » خزانه وکشور سربداران جزو مستملکات تیموری محسوب گردید.
زماتی که امیرتیمورشهرسبزوار رامحاصره کردمردم سبزوار دلیرانه از شهر دفاع کردند
امابدلیل زیادی سپاه تیمورسبزوار بدست آنها افتاد. اشرار تیموری که درشکنجه وقتل انسانها
مهارت بى اندازه داشتند مثل مور وملخ به شهر هجوم آوردند دژ محکم سبزوار را هم ویران
کردند.تیمور فرمان داد قريب دو هزارنفر ازقيام کنندگان رالای دیوار برجی نهاده وزنده به
گورکنند بدین طریق كه دست وپای آنها را می بستندوایشان را به ردیف در کنار
یکدیگرقرارمیدادتدوبعد روی آنها رلبا اجروملات میچیدند.پس از مرگ تیمور سریداران در
نقاط مختلف خراسان پراکنده شدندودست به قیامهای متعددی زدند.
صفحه 39:
نهضت سربداران به نقطه خراسان محدودنشده بود؛ درکرمان؛ مازندران
وسمرقندونقاط دیگرنیزتحت همین نام قیامهایی صورت گرفته است.شرحی که
دکترمعین دربخش اعلام فرهنگ خودهجلد پنجم صفحه*6 درمورد سریداران
خراسان نوشته است و واجداهمیت مرجعی ومأخذی نیز می باشد دراینجا آورده می
شود.در اين مقاله حکومت سربداران خراسان به اختصار معرفی شده است ونام
وتاریخ جلوس همه دوازده نفرامیر سربداربه سال هجری قمری وسال میلادی ثبت
شده است.اين شرح درمقایسه با شرحی که درلغت نامه دهخدا تحت همین عنوان
سربداران آمده است کاملتر وقابل اعتمادتراست.
صفحه 40:
اینک شرح موجوددراعلام معین:
"سربداران 38-6-0358 5"از جمله امرايى هستند كه بس ازبرافتادن ایلخانان
مغول مدتى در خراسان امارت داشته اند (از سال ©©5 ه.ق/© 096 م تا© ©5 ه.
ق/06©0م) ولز يك جهت در تاريخ ايران قبل از تشكيل صفويه اعتبارى خاص دارند وآن
قيام ايشان به مخالفت اهل تسنن به عنوان علمدارى مذهب شيعه وسعى درانتشار آداب و احكام
آن وشروع كار خود به شكل دعوت فرقه ايى ومريدى ومرادى. وجه تسميه اين كروه به
سربداران آن است كه مى كفتند”اكر توفيق دفع ظلم ظالمان نمائيم والا سر خود برداربينيم كه
ديكرتحمل تعدى وظلم ند اريم”. ولى بعضى اين قول را عاميانه دانندوسربدار(سربدال) به معنى
بزن بهادروپهلوان دانند .موسس اين سلسله عبدالرزاق نامى است از روستاتيان قريه باشتين
خراسان كه مدت كمى در خدمت ابو سعيد خان بودولى در سال 70/© ه. ق برياست
همشهريان خود بر حكمران ظالم خراسان شوريد وشورشيان خود را سربداران ناميدند.آنان
كمى بعد سبزوار وولايات مجاور آن را مسخر كردند وقريب نيم قرن برآن نواحى مسلط بودند
ودراين فاصله دوازده اميربه حكومت رسيدند ونه تن از آنان عمر خود را به سختى بيايان برده
وديكران به قتل رسيده اند وهيج يك از آنان بيش از ©يا © سال سلطنت نكردند . امير تيمور
كوركان اين سلسله را برانداخت.
صفحه 41:
0/ سربداران خراسان و مازندران سيد محمد على شهرستان
©/ قیام شیعی سریداران یعقوب آژند
© / تاریخ طبرستان و رویان ومازندران مير ظهیر الدين مرعش
© / روضه للصفا ج . ينجم میر خواند
© / نهضت سريداران خراسان يتروشفسكى ت. كريم كشاورز
© /سفر نامه ابن بطوطه ج . اول ت. دكتر محمد على موحد
صفحه 42:
برای عضویت در شبکه د ات
لطفا آدرس ما ر | به خاطر داشته باشید.
MAD 0
