صفحه 1:
صفحه 2:
تفاوت تاریخ شفاهمی با روایتگری در
ادبیات دفاع مقدس چیست؟
تفاوتهای کالبدی زیادی دارد. در تارخ شفاهسی برخلاف
روايتكرى بايد تمام اتفاقات جنك و خوب و بذش را بنويسيم.
oul نوع.بیان: ماندگارتر از روایعگری است. سالها سنماند و
سالهای آینده دوباره میتوان به ن مراجعه کرد تا وقایع با
جزییات بیشتری شرح داده شود. در روایتگری مثلا اگر از تک و
Kil ما و دشمن صحبت به ميان مىأيد: در تاريخ شفاهي بايد
یکبهیک, تک و پاتک را بهطور کامل توضیح بدهیم. نوع سلاحى
زا کهبزای شرح یک عملیات از آنن نام میببريم: باید بهظور
كامل توضيح بدهيم: در نوع خودش :و در مقايسه .با روايتكرى,
نوعى كلاس درس است. كسى كه كتاب تاريخ شفاهي رآ
مىخواند, بايد به تمام مسائل كلان و جزييات وقوف بيدا كند.
لى از حاشيدها كه معمولا در ديكر كتابهاى دفاع مقدس
js. a lass كتاج هاف 'تازجع :شهاهى طرع نو يان میشود؛
Vio جدا از عملياتها و نحوه پیروزی: راوى تاريخ شفاهى حتى
به آنچه در مرخصی بین دو عملیات بر او گذشته است, دقیق
آشازه میکند.
صفحه 3:
هدف از نگارش اين كتاب جه
بود؟
روایت شفاف و عریانی بود از واقعیت
جنگ. این واقعیت افسانه نبود
صفحه 4:
sre Da NB
صا ف كه
صفحه 5:
قضیه ی اعزام به جبهه
بلاخره بك روز دل را به دیا زدم و رفتم تا دوباه با مادر
صحبت کنم, گلویم را صاف کردم که صدایم محکم تر بیرون
اید. گفتم مامان می خوام پرم جبهه مادرم خونسرد جواب داد
پسرجان حالا حالا ها برای رفتن وقت هست.فعلا تکلیف شما
أيه كه به دزشتت نوی صدای اعتراضم بلنه نع خواسته Al
را مصمم تر گفتم.مادر که حال و حوصله ی سماجتم را
داشت كفت:ميريم بيش ذابى جان هرجه كة اوكفت فبول 76
من هم از خدا خواسته كفتم:بعلههههههة بزاى:اتقام حجت
دوباره تکرار کرد و گفتم جشم هرجه دايى جان بكويند قبول
است .همان روز عصر رفتين رفتين منزل دايى جان.دايى سيد
صادق مديريتش در خاندان طباطبايى نقص نداشت.انقدر
مقتدر بود و حرفش بين فاميل برو داشت كه وقتى حرف مى
زد هيجكس جرعت مخالفت به خود نمى داد.من و مادر هردو
سأفیدوار بوديم کة دایی عان بة تفعمان حكم بدهد
صفحه 6:
دایی سید صادق از روحانیون انقلابی بود و در
جوانی ,امد و رفتی با ایت الله خامنه ای داشت وهم
مباحصه ای ایشان بود. بعد هم که جنگ شروع شد
حضور فعالی در جبهه داشت حتی یک ایستگاه صلواتی
هم با همراهی پدرم در منطقه پل کرخه زده بودند.دایی
ن قبلا برایم تعریف کرده بود که چه طور زمان
محاصره ابادان شبانه با لنج مواد غذایی و مهمات به
ابادان می رساندند. به اين خاطرات دایی جان دلخوش
بودم و امید داشتم که به نفع من رای صادر کنند و
مادرم لابد از این حیث که برادرش وقتی سید کاظم
مجروح را کنار خانه ببیند.دلش برای خواهرش می
۳ سوزد.و جلوی رفتن خواهر زاده اش را به جبهه
مكيرد .جور کر دلش ارام بود .وقتی منزل دایی جان
رسیدیم .مادرم با حالتی حق به جانب تصميم مرا براى
.رفتن به جبهه براى ايشان بيان كرد
صفحه 7:
خاطر جمع بودن مادر از حکم و رای برادرش ,از اهنگ و
تن صدايش مشخص بود شايد همين اعتماد به نفس
مادر موجب تخريب روحيه ى من شد .نكند مادر قبلا
قضیه را با دایی جان بسته باشد و من درگیر یک جنگ
زرگری شده باشم.نه ذهنم تمرکز داشت و نه زبانم.حال
و حوصله ی حرف زدن نداشتم .هيبت دايى جان بی
مرا گرفته بود .در افکارم غرق بودم که یک جمله از
دره دایی جان روح مرا به دست و پایم
برگرداند.این جنگ یک روز تمام میشود و حسرتش به
دل انهایی کمی ماند که نرفتند و به اين انقلاب و جنگ
خدمت نکردند.باورم نمی شد کاما جدی جدی رای به
نفع من صادر شد.مادرم بهت زده مانده بود اما جرعت
مخالفت نداشت.از منزل دایی جان تا خونه را بشکن
Wo. زدم و می دویدم
صفحه 8: