صفحه 1:
« مثتوی معنوی > دفتر دوم » بازنویسی جعفر ابراهیمی
esa et)
رسام دولایا
فاطمه صابرى ٠ دیا سابریفر » محدثه ظهوریان
کلاس سوم ۵
صفحه 2:
روزی و روزگاری در زمانهای خیلی قدیم . جولنی زورمند در
بان میرفت که ناگاه صدای وحشتناکی شتید. پیشتر که رفت:
خرمی را فیدا در چنگه اژدهليي بررکن wl BS
ob بر حال خربپ بیچاره سوخت. شمشیر از نیام برکشید و با
ناكا شريت مامت ازدها زازبه هلاکت: ربانید.
خرس هم از اژدها چون وارهید.
وآن گرم زآن مرد مردانه یدید
چون سک اسحاب کهف آن خرس زار
بش تلا 058 SHO
وارهید = آزاد شد , رها شد | کرم - جوانمردی : بزرگواری | وارهید
قعل پیشوندی | نید : فعل ماضیبه روش قییم | اصحاب کهف 2 ياران
غار | ملازم > همراء .هم قدم | زار - ضعيف ٠ رنجور | بردبار < مبور »
تکیبا | چون : حرف انلقه | سکن : متمم | چون سکت : تثبيه | بيت دوم
به داستان اصحاب کهف تلمیح دارد
+» جوان زورمند.به هرجا میرفت» خرس نیز در پیاش روان
بود. کم کم مهر خرس بر دل مرد جوان نشست وبا خرس پبوند
دوستی بست. روزی از روزهاه در یابان مییفت و خرس نیز
چون هميشه در پیاش بود. مردي آمد و از کنار آنها گذشت.
او از دیدن مرد جوان و آن خرس به حيرت افتاد.
بارگفت و بشید :« ای مدا جوان, حکلیت چیست؟ ام تاکنون
GRE Ole ane pig cus ales CAL)
زو
قصّه واكفت و حديث ازدها
گفت :« بر خرسی مُنه دل أبلها
ees میرن میت سین | ابله - ادان | دل نهادن : كنايه
إن علاقسد مدن | والاتتكهر تحرله,ركوبجانى] باندنیپستا۲ حیله
cays | ase و نعمنی: مداد | جر : صفت تففیلی و مسته
صفحه 3:
جوان با تعجّب پرسید :« منظورت چیست؟ مگر دوستی با يك
خرس» چه عیبی دازد؟ به دوستی من با خرس حسادت
میورزی؟»
jaa toa ابلهان» عشوه.ده آنت
ين حسودىٌ من از مهر:
هى ييا با من» بران اين خرس را
خرس را مكزين مُهل همجنس را
من كم از خرسى نباشم؛ اى شريف
ترك او كنء نا منت با
مهر > دوستى , محّت | عدوه > ناز و كرشمه ( در إيتجانيه معنى فريب
دعت )| سرسد؟ سم داكي | موه در بوش اشفا ]ید
سفت تفضيلى و مسند | هى > آكاء باش | مكيين > اتتغاب تكن | مهل -
ها تكن» ترك تكن | بيا وبا : جتاس | خرس : تكرار | شريف > بزركواره
ات قب لك ]ار
مرد رهگذر هرچه گفت و گفت. اندرزهایش در گوش مرد
جوان فرو نرفت که نرفت. او پنداشت که مرد رهگذر بر
دوستیاش با خرس: OS میورزد. پس با هشم پر سر مرد
رهگذر فرباد زد که «برو ای مرد دست از سر ما بردار. دوستی
هن و لین خرس مهریان و وفادار چه ربطیسبه تو دارد؟ چرا بر
دوستی ما حسد میورزی؟ برو و راحتمان بگذار». مرد رهگذر
به راه افتاد. کمی که رفت» برگشت.
با ز گفتش:ه من عُدوٌ تو نیام
Celia ds ala لعف باشده گن
مرد جوان حرف مرد رهگذر را نشنیده گرفت. مرد رهگذر
وقتی دید که پند و اندرزهلیش در Ole OL Kaa Jo زورمند
کارگر نیست» راهش را کشید و رفت» در حللی که میدانست بد
زودی آن جوان به بلابى گرفتارخواهد شد.
سای
صفحه 4:
مرد جوان و خرس وفادار. زملنی درازنبا هم زیستند. هر روزی
که گذشت. پییند دوتی آنها مسکهت از یش میشد!
روزی از روزهاء جوان در جنگلی کار میکرد. درختها را با
ستبر میبیید و بر مین میافکند. ساعتی چند که کار کرد. خسته
شد و خواب بر اد چیره شد. روی زمین دراز کشیده پلكهایش
را بست وبه خولبی شییبن و سنگین فرو رفت. خرس که دید
دوستش خواییده است» بالای سر او یفت و در کنارش نشست.
ناگاه مکسی از هوا آمد و بر پیشلنی جوان نشست. خرس دست
پیش برد و مکس را راند. مگس دست پردار بوده دوباره
وزوزکنان نزديكك شد و بر پیشانی جوان نشست. خرس دوباره
مگس را راند. مکس لین بار آمد و بر نوك پینی جوان نشست.
خرس ار دست مک خعمگین شد. در دل گفت !« ای مک
بدجنس و سمج دوست مهربان مرا میآزاری؟ حالا چنان درسی
به تو بدهم که پرواز کردن را از باد یبری».
خشمگین شد با مگس خرس و برفت
برگرفت از کوه» سنگی سخت زفت
بتک آورد وامکن را دید از
بر رخ خفته گرفته جای ساز
كرفت أن آنا بك ويد
وكين + ان حكن وال زد
قهرت اداو سك ورك ارا رترت دودت sites
فرو کویید به گمان آن که با اين کار فقط مگس را خواهد
eae = od بزرک | برکیفت < برداشت | سخت < بسیر | برفت
ماقی ساده | رگیفت : فمل پیشوندی | ستگی زفت : ترکیب وسفی |
مخت : قید | خفته > أخوابيده | جاى ماز > جای گرفته خفته : صفت
جنشین اسم | آسیاسنک < سنک بزرگ | واپی خزد - دور شود |
آنیسنگ : مرکب | کوه نگ عسب |[ واج اران نكن ورهن |
نازو باز: جناس | تكرار مكنس | بزد و خزد : جناس
صفحه 5:
نگ ری که رتاش کرد
اين مقّل بر جمله عالم فاش
هر آبله مهرٍ خرس آمد قین
کین او مهر است و مه اوست کین»
عهد او سست است و ویران و ضعیف
كفت او رفت و وفاى او نحيف
كر خورد وكند هم؛ باور مكن
ش ح نوعى كياء داراى ساقدى باييك و
دندانسار ( در ایجا خر و خبیر ) | َل
دویتی و محسبه درستی | قین !قید تاكيد | مهر و كين : مسند | مهر
له ند مهر خرس : تثبيه | كين و مهر : تضاد و تكرار | كل بيت دوم
تين | کین او مهر انت و مهر اوست کین :پارادوکس | عخد بیدا |
Ges | Gales eb | ae = cast = رنجوره نزار | واج آرایی «نه
فریت شوم | مست و ویانو ضیف : متبد | یت سوم دار ه مله
سوگند < قم | كوسخن - دروغگو | تکرار سوگند دربیت 4
چون : حرف بیط | یمان : مفعول | هم : قيد | وکند و پیمان
تدب
صفحه 6:
مولانا جلالالدّین محمّد بلخی ( مولوی )
2
€
Fg
Se الدین محمد در شم رب
J و ۰ هجری (قرن
۳ محمد نام داشته سلطان العلماء
Sen
Pas oils بهاءالمین ولمین ولد مشهور؛ پدرش مردی
سخنور بوده» مردم بلخ عالقه فراولنی بر او داشته که ظاهرا همان
وابستگی مردمبه بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه
کردیده لست. که در نتیجه آّن» مهاجرت بهاءالدین ولدبه قونیه
گردید. اما از پدشتاسی در آنجا نیز تحت مخالت امام فخررازی که
فردى يقوذ در دريار خوارؤمشاء بود قرار كرفت.
القاب
با لعهای خداوندگان مولناه مولوی» ملای زوم و كاميبيا خلس
خاموش در میان فارس زبانان شهرت یافته است.
مسافرتها
جلال الدبين محمد در سفر زبايتى كه يدرش از بلخ-به آن عازم
گردید پدرش را همراهی نمود. در طی لین سفر در شهر نیشابور
همراه پدرشبه دیدار شیخ فریدالمین عطار عارف و شاعر شتافت.
ظاهرا شيخ فربدالدبين سفارش مولوی را در همان کود کیش (7
سالگی یا ۱۳ سالگی )نبه پدر نمود. در لین سفر حج علاوه بر
نیشابور در بغداد نیز مدتی رحل اقلمت گزید و ظاحرلبه خاطر فتته
تاتار از باز گشت به وطن متصرف گردیده و بهاء السین ولد در
آسیای صفیر ساکن شد. لماپس از مدتی براساس دعوت علاء الدین
کیقباد به شهر قونینه با گشت.
صفحه 7:
داستان آشنابى با شمس
وى همجناتكه كفتيم يك لحظه از ترييت خود غلفل تبودء» تاريخ
اينجنين مىنويسن كه روزى شمس وارد مجلس مولانا مىشود. در
على كة عولانا در كنارش يمدى کتاب وجود: دافت. شمس از آو
مىيرسد لين كه اينها جيست؟ مولانا جواب مىدهد قيل و قال
لست. شمس مى كويد و ترليا اينها جه كار لست و كتابها را برداشته
در داخل حوضى كه در.آن نزديكى قرار دلشت مىاندازد. مولانا با
ناراحتى مى كويد اى درويش جه كار كردى برخى از اينها كتابها
از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد میباشد. و دیگر پیدا
نمیشود؛ شمس-تبریزی در لین حللت دستبه لب برده و کتابها را
يكيك از لب بیرون میکشد بدون ايتکه آثاری از نب در کتابها
ماندء پاشد. مولائابا تعجب میپرسد لین چه سرّی است؟ شمس
جواب میدهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری یست.
از لمين ساعت لست كه حال مولانا تغبير يافته وسبه شورید گی روی
مینهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبلنه روز در رکاب شمس
ستبریزیبه خدمت میایستد. وبه قول لستاد شقیعی کدکنی تولدی
7 غزلیات شمتی + ویاطات:» فیه خا فیه ممخایب open espe
مالس شتا
مرگ
پالاخره روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید روز
یکشتبه پتجم جمادی الاغر سال ٩۷۷ هت قمری بر اثر بیماری
كهانى كه طبييان ار نزماق أن عاج ee
دوستی با ابلهان
« مثنوی معنوی » دفتر دوم ،بازنویسی جعفر ابراهیمی
(شاهد) ،با تغییر
سرکار خانم دوالبی
فاطمه صابری ،دنیا صابریفر ،محدثه ظهوریان
کالس سوم 5
روزی و روزگاری در زمانهای خیل5ی قدی5م ،جوان5ی زورمند در
بیابان میرفت ک5ه ناگاه صدای وحشتناک5ی شنید .پیشتر که رفت،
خرس5ی را دی5د در چن5گ اژدهای5ی بزرگ گرفتار آمد ه است.
دل5ش بر حا ِل 5خر ِ5س بیچاره س5وخت .شمشی5ر از نیام برکشی5د و با
یک ضربت سخت ،اژدها را به هالکت رسانید.
خرس هم از اژدها چون وارهید
وآن َک َرم ،زآن مردِ مردانه بدید
سگ اصحا ِب کهف آن خرسِ زار
چون ِ
شـد مـالزم ،در پـی آن بردبار
وارهی5د = آزاد ش5د ،ره5ا ش5د | کرم = جوانمردی ،بزرگواری | وارهید :
فع5ل پیشوندی | بدی5د :فع5ل ماض5یب5ه روش قدی5م | اص5حاب کهف = یاران
غار | مالزم = همراه ،ه5م قدم | زار = ضعی5ف ،رنجور | بردبار = صبور ،
شکیب5ا | چون :حرف اضاف5ه | س5گ : 5متم5م | چون س5گ :تشبی5ه | بیت دوم
به داستان اصحاب کهف تلمیح دارد.
ال55555555555555555555555555555555555قص
ّ555555555555555555555555555555555555555555555555
ه ،جوان زورمن5د،ب5ه هرج5ا میرف5ت ،خرس نیز در پیاش روان
بود .ک5م ک5م مه5ر خرس بر د ِل 5مرد جوان نشس5ت وب5ا خرس پیوند
دوس5تی بس5ت .روزی از روزه5ا ،در بیابان میرف5ت و خرس نیز
چون همیش5ه در پیاش بود .مردی آم5د و از کنار آنها گذشت.
او از دیدن مرد جوان و آن خرس ،به حیرت افتاد.
بازگش5ت و پرس5ید «:ای مرد جوان ،حکای5ت چیس5ت؟ من تاکنون
انس5انی راب5ا خرسی ،همراه ندیده بودم ! » مرد جوان ،لبخندی
زد و ...
ق ّصه واگفت و حدیث اژدها
گفت «:بَر خرسی مَن ِه دل ،اَبلَها
دشمنی
حکایت،تَر از
دوستی اَبله ،ب َ
ست= سخن | ابله = نادان | دل نهادن :کنایه
حدیث
داستان |
ق ّصه =
نی ،بتران
که دا
واگفبه
از عالقهمن5د شدن | او
ست!»| حیله =
5ردن=یبدت5ر
ندی |
حیلهپیشو
هر فع5ل
5ت :
چارهگری | دوستی و دشمنی :تضاد | بتر :صفت تفضیلی و مسند
جوان با تع ّجب پرسید «:منظورت چیست؟ مگر دوستی با یک
خرس ،چه عیبی دارد؟ به دوستی من با خرس حسادت
میورزی؟»
گفت :مهر ابلهان ،عشوه ده است
حسودی من از مهرش ،ب ِه است
این
ِّ
هی بیا با من ،ب ِران این خرس را
خرس را مگزین مَهِل همجنس را
من کم از خرسی نباشم ،ای شریف
تر ِک او کن ،تا مَنَت باشم حریف
مه5ر = دوس5تی ،محبّ5ت | عشوه = ناز و کرشم5ه ( در اینج5اب5ه معن5ی فریب
دهنده ) | عشوهده :ص5فت م ّرک5ب | «ش» در مهرش :مضافالی5ه | به :
ص5فت تفضیل5ی و مس5ند| ه5ی = آگاه باش | مگزی5ن = انتخاب نک5ن | مهل =
ره5ا نکن ،ترک نک5ن | بی5ا و با :جناس | خرس :تکرار | شریف = بزرگوار،
شرافتمن5د | حری5ف = همراه ،دوس5ت | شری5ف و حری5ف :جناس | نباشم و
باشم :جناس
مرد رهگذر هرچ5ه گف5ت و گف5ت ،اندرزهایش در گوش مرد
جوان فرو نرف5ت ک5ه نرفت .او پنداش5ت که مرد رهگذر بر
دوس5تیاش ب5ا خرسَ ،ح َس5د میورزد .پ5س ب5ا هش5م بر سرِ مرد
رهگذر فریاد زد که «:برو ای مرد دست از سرِ ما بردار .دوستی
م5ن و ای5ن خرس مهربان و وفادار چ5ه ربط5یب5ه تو دارد؟ چرا بر
دوس5تی م5ا حسد میورزی؟ برو و راحتمان بگذار» .مرد رهگذر
به راه افتاد .کمی که رفت ،برگشت.
بازگفتش «:من َعدوِّ تو نیام
لطف باشد ،گر بیایی در پیام »
مرد جوان حر ِف مرد رهگذر را نشنیده گرفت .مرد رهگذر
5نگ آ5ن جوا ِن 5زورمند
وقت5ی دی5د ک5ه پن5د و اندرزهای5ش در د ِل 5س ِ
کارگ5ر نیس5ت ،راهش را کشید و رفت ،در حال5ی ک5ه میدانست به
زودی آن جوان به بالیی گرفتار خواهد شد.
عدو = دشم5ن | پ5ی = دنبال | باز = دوباره | نیام = نیس5تم | باز :قید
تکرار | « َ5-ش» در گفت5ش :متم5م | «اَم» در پیام :مضاف الی5ه | گر و در :
جناس
مرد جوان و خرس وفادار ،زمان5ی درازب5ا ه5م زیس5تند .هر روزی
ک5ه میگذش5ت ،پیون5د دوس5تی آ نه5ا محکمت5ر از پیش میشد.
روزی از روزه5ا ،جوان در جنگل5ی کار میکرد .درخته5ا را با
ت5بر میبری5د و بر زمین میافکند .س5اعتی چند ک5ه کار کرد ،خسته
ش5د و خواب بر او چیره شد .روی زمی5ن دراز کشی5د ،پلکهایش
را بس5ت وب5ه خواب5ی شیری5ن و س5نگین فرو رفت .خرس ک5ه دید
دوس5تش خوابیده اس5ت ،باالی س5رِ او رف5ت و در کنارش نشست.
ناگاه مگس5ی از هوا آم5د و بر پیشان5ی جوان نشس5ت .خرس دست
پی5ش برد و مگ5س را راند .مگ5س دست بردار نبود ،دوباره
وزوزکنان نزدی5ک ش5د و بر پیشان5ی جوان نشست .خرس دوباره
مگ5س را راند .مگ5س ای5ن بار آم5د و بر نو ِک 5بین5ی جوان نشست.
خرس از دس5ت مگ5س خشمگی5ن شد .در دل گف5ت «:ای مگسِ
بدجن5س و س5مج دوس5تِ مهربا ِن 5مرا میآزاری؟ حاال چنان درسی
به تو بدهم که پرواز کردن را از یاد ببری».
خشمگین شد با مگس خرس و برفت
برگرفت از کوه ،سنگی سخت زفت
سنگ آورد و مگس را دید باز
بر ُر ِخ خفته گرفته جای ساز
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس ،تا آن مگس واپَس َخ َزد
آری ،خرس نادان ،سنگ بزرگ را بر صورت دوستِ مهربانش
فرو کوبید به گمان آن که با این کار فقط مگس را خواهد
کشت لیکن ...
َزف5ت = درش5ت ،بزرگ | برگرف5ت = برداش5ت | س5خت = بس5یار | برفت :
ماض5ی س5اده | برگرف5ت :فع5ل پیشوندی | س5نگی زف5ت :ترکی5ب وصفی |
س5خت :قی5د | خفت5ه = خوابیده | جای س5از = جای گرفت5ه | خفت5ه :صفت
جانشی5ن اس5م | آس5یاسنگ = س5نگ بزرگ | واپس خزد = دور شود |
آس5یاسنگ :مرک5ب | کوه و س5نگ :تناس5ب | واج آرایی «گ» و «س» |
ساز و باز :جناس | تکرار مگس | بزد و خزد :جناس
سنگ ،روی خفته را خشخاش کرد
این مثَل بر جمله عالم فاش کرد :
«مهر اَبلَه ،مهرِ خرس آمد یقین
کی ِن او مهر است و مهرِ اوست کین»
عهد او سست است و ویران و ضعیف
گفتِ او ُزفت و وفای او نحیف
گر خو َرد سوگند هم ،باور مکن
بشکند سوگند ،مردِ کژ س ُخن
چون که بی سوگند ،پیمان بشکند
گر خو َرد سوگند ،هم آن بشکند
شد؛
س5555555پری
روزگاران
ام
ّ55555555555555555555555555555555555555555
ا ای5ن حکای5ت ،س5ینهب5ه س5ینه در میان نس5لها بر زبانه5ا روان شد و
این مَثَل بر خاطرهها نقش بست که:
«مهر اَبلَه ،مهرِ خرس آمد یقین
کی ِن او مهر است و مهرِ اوست کین»
خشخاش = نوع5ی گیاه دارای س5اقهی باری5ک و برگهای دراز و درشت و
دندانهدار ( در اینج5ا خرد و خمی5ر ) | مَثَ5ل = ضربالمث5ل | جمل5ه عالم =
همهی مردم | فاش = آشکار | روی مانن5د خشخاش ش5د :تشبی5ه | مهر =
دوس5تی و مح ب ّ،ب5ه درس5تی | یقی5ن :قی5د تأکی5د | مه5ر و کی5ن :مس5ند | مهر
ابل5ه مانن5د مه5ر خرس :تشبی5ه | کی5ن و مه5ر :تضاد و تکرار | ک5ل بیت دوم :
تمثی5ل | کی5ن او مه5ر است و مه5ر اوست کی5ن :پارادوک5س | عهد = پیمان |
گفت = سخن | زف5ت = بیارزش | نحیف = رنجور ،نزار | واج آرایی «ف»
در بی5ت س5وم | س5ست و ویران و ضعی5ف :مس5ند | بی5ت س5وم داری 5جمله
اس5ت | س5وگند = قس5م | ک5ژ س5خن = دروغگ5و | تکرار س5وگند در بیت 4و
| 5چون :حرف رب5ط | پیمان :مفعول | ه5م :قی5د | سوگند و پیمان :
تناسب
موالنا جاللال ّدین مح ّمد بلخی ( مولوی )
شرح زندگی
جالل الدین محمد در ششم ربیع
االول سال 604هجری (قرن
هفتم) در شهر بلخ دیده به جهان
گشود ،ایشان اجدادش هم5ه اهل
خراس5ان بود هاند .پدرش نی5ز محم5د نام داشت5ه سلطان العلماء
خوانده میش5د و ب5ه بهاءالدی5ن ولدب5ن ولد مشهور ،پدرش مردی
س5خنور بوده ،مردم بل5خ عالق5ه فراوان5ی بر او داشت5ه که ظاهرا همان
وابس5تگی مردمب5ه بهاء ول5د س5بب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه
گردیده اس5ت .ک5ه در نتیج5ه آ5ن ،مهاجرت بهاءالدی5ن ول5دب5ه قونیه
گردید .اما از بدشناسی در آنجا نیز تحت مخالت امام فخررازی که
فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود قرار گرفت.
القاب
ب5ا لقبهای خداوندگار ،موالن5ا ،مولوی ،ماّل ی روم و گاهیب5ا تخلص
خاموش در میان فارس زبانان شهرت یافته است.
مسافرتها
جالل الدی5ن محم5د در س5فر زیارت5ی ک5ه پدرش از بل5خب5ه آن عازم
گردی5د پدرش را همراه5ی نمود ،در ط5ی ای5ن س5فر در شهر نیشابور
همراه پدرشب5ه دیدار شی5خ فریدالدی5ن عطار عارف و شاعر شتافت.
ظاهرا شی5خ فریدالدی5ن س5فارش مولوی را در همان کودکیش (6
س5الگی ی5ا 13س5الگی ) ب5ه پدر نمود .در ای5ن س5فر حج عالوه بر
نیشابور در بغداد نی5ز مدت5ی رح5ل اقام5ت گزی5د و ظاهراب5ه خاط5ر فتنه
تاتار از بازگش5ت ب5ه وط5ن منص5رف گردیده و بهاء الدی5ن ولد در
آس5یای ص5غیر س5اکن شد .ام5اپ5س از مدت5ی براس5اس دعوت عالء الدین
کیقباد به شهر قونینه بازگشت.
داستان آشنایی با شمس
وی همچنانک5ه گفتی5م ی5ک لحظ5ه از تربی5ت خود غاف5ل نبوده ،تاریخ
اینچنی5ن مینویس5د ک5ه روزی شم5س وارد مجل5س موالنا میشود .در
حال5ی ک5ه موالن5ا در کنارش چن5د کتاب وجود داشت .شمس از او
میپرس5د ای5ن ک5ه اینه5ا چیس5ت؟ موالن5ا جواب میده5د قیل و قال
اس5ت .شم5س میگوی5د و تراب5ا اینه5ا چ5ه کار اس5ت و کتابه5ا را برداشته
در داخل حوض5ی ک5ه در آ5ن نزدیک5ی قرار داش5ت میاندازد .موالنا با
ناراحت5ی میگوی5د ای دروی5ش چ5ه کار کردی برخ5ی از اینه5ا کتابها
از پدرم رس5یده بوده و نس5خه منحص5ر بفرد میباشد .و دیگر پیدا
نمیشود؛ شم5ست5بریزی در ای5ن حال5ت دس5تب5ه آ5ب برده و کتابها را
ی5کی5ک از آ5ب بیرون میکش5د بدون اینک5ه آثاری از آ5ب در کتابها
مانده باشد .موالن5ا ب5ا تعج5ب میپرس5د ای5ن چ5ه سّ 5ری اس5ت؟ شمس
جواب میدهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست.
از ای5ن س5اعت اس5ت ک5ه حال موالن5ا تغیی5ر یافت5ه وب5ه شوریدگی روی
مینه5د و درس و بح5ث را کناری نهاده و شبان5ه روز در رکاب شمس
ت5بریزیب5ه خدم5ت میایس5تد .وب5ه قول اس5تاد شفیع5ی کدکنی تولدی
دوباره مییابد.
آثار
مثنوی معنوی ،غزلیات شم5س ،رباعیات ،فی5ه م5ا فی5ه ،مکاتیب ،
مجالس سبعه
مرگ
باالخره روح ناآرام جالالدی5ن محم5د مولوی در غروب خورشید روز
یکشنب5ه پنج5م جمادی االخ5ر س5ال 672هـ قمری بر اثر بیماری
ناگهانی که طبیبان از درمان آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت.
پایان