8 صفحه
512 بازدید
15 اسفند 1400

صفحه 1:
بنام فداوند (هستی كش تقديم به لمع ی. ملدران لیپلن. ذمین

صفحه 2:
مأندری نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست... فرشته ای فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مأحنزمن از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد. بگو از خدا چه میخواهی؟

صفحه 3:
مأحدز رو به فرشته کرد و گفت: از خدا میخواهم تا پسرم را شفا دهد. نرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟ مأسر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شفا يافت ولى تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی.. مأحدز لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی! سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مأحز موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت.پسرش ازدواج کرد و ...

صفحه 4:
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: ‎soi ele‏ توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که همسرم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی... فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مأسردیدی که پسرت با توچه کرد؟ حال پشیمان شده یی:

صفحه 5:
فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزویی بکنی. میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی, درست است؟ مأس با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟

صفحه 6:
‎lye sl,‏ داد: از خدا می خواهم همسر پسرم. زنی خوب و مادری مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند. آخر من دیگر نیستم تا ‏مراقب يسرم باشم. ‏اشک از جشمان فرشته سرازير شد و اشكه هايش دو قطره در ‏جشمان مأك ز ريخت و مأضز بينا شد... ۱ ‎

صفحه 7:
هنگامی که مأسز اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک. میریزیم که خدا گریه می کند. مأحدز پرسید:مگر خدا هم گریه می کند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مأسدز در حال

صفحه 8:
سالروژولادت با سعادیت. ‏ بتقاطعه زهرا سلا لله و وروزمادر كرامى با ‎oe eg‏ ی ما ار ی ی و زا

جهت مطالعه ادامه متن، فایل را دریافت نمایید.
10,000 تومان