صفحه 1:

صفحه 2:
۶ ‏داستان زندگی من‎ Se ‏کلر»هلن آدامز‎ Keller.helen.Adams ‏ترجمه اول 81 اثمينه بير نظر‎ ۱۳۶۴ ‏دومین ثر جمه امیر اسماعیلی‎ Sb ‏این ترجمه ۱۳۶۸ فاطمه جادر‎ ۱۳۷۹ ‏جاب ششم‎ Se ‏قيمت ۸۰۰ تومان‎

صفحه 3:

صفحه 4:
۳ eT) 0 ‏ل‎ ‏لك‎ أي

صفحه 5:
/ ۱ فوريه بیماریی به سراغم آمد 20 21 کود کی نوزاد غوطه ee: 5 = Frew oT er SLC y 0 po Cyto OW) 4d guao! To

صفحه 6:
ابتدريج با سکوت وتاریکی که مرا ‎ddl‏ لل 21 ۳ ى همه جيز متفاوت بود نا

صفحه 7:
به زودى نياز به ارتباط با دیگران را در بافتم وشروع به ساختن علائم و نشانه هایی بسیار ابتدایی کردم مثلا حر کت سر به بالا يعنى نه به طرف پایین یعنی بله | , کشیدن دست کسی یعنی ‎pie Ue‏ با ارتل درس

صفحه 8:
مهمترین روزی را که در تمام طول زندگی ام بخاطر دارم »روز ورود آمو زکارم (( آن مانسفیلد سالیوان ))است سوم مارس ۱۸۸۷ بود سه ماه قبل از این که ۷ ساله شوم sig “Oe, 2 ۲ ۱ ‏ا ی‎ ۴ & we 0 5-7 ۸ a) WO)

صفحه 9:
روز بعد آمو زکارم مرا به اتاقش برد و عروسکی به من دادبچه های نابینای موسسه ی پرکینز آن را برایم فرستاده بودند و لورا بریج " من برايش لباس دوخته بود _ . مدتى با ابن عروسک بازی کردم » خانم سالیوان به آرامی کلم» ی عروسک را در دستم هجی کردبه سرعت به ابن بازی با انگشتان علاقه مند شدم و سعی در تقلید آن ۳0 ‏وم‎ wo

صفحه 10:
وقتی بالا خره در ساختن حروف به طرز صحیح موفثق شدم از غرور وشادی بچه گانه ام به هیحان آمدم نزد مادرم در طبقه پایین دویدم و کلمه عروسک را در دستش هجی کردم نمی دانستم کلمه ای را هجی میکنم و با آن کلمه زنده است ومعنایی را القا می کند... BM 9

صفحه 11:
اموز گارم سعی داشت مرا متقاعد کند لبوان » لیوان است و آب » آب . اما من از درک آن عاجز بودم او افکار اولیه مر با طبیعت پیون داد واین احساس را درمن برانگیخت که پرنده ها و گلها باران وهمتای شادی آفرین من هستند - # . eM) =

صفحه 12:
بجه های که شنوا هستند زبان را بدون صرف هيج نیروی خاصی می آموزند آنها کلمات را همانگونه که از لبان دیگران ادا می شود با نادمانی در می یا بند خانم سالیوان پیشانی ام را لمس کرد و دردستم هجى كرد:فكر كردن بلافاصله تیان جربانی است که در مخزم اتفاق مى افتداين اولين ادراى آكاهانه من از تصويرى معنوى وغير مادى بود ‎a we‏

صفحه 13:
‎ont)‏ از آمو زکارم پرسیدم عشق چیست؟ عشق چیزی مثل ار هایی است که قبل از بیرون آمدن خورشید در آسمان بودند او باس داديعد با كلمات جاده تر ادامه داد : تو بار 0ض تنس ‎lens‏ كلها وزهين تشنه 9 يك روز داغ جقد خوشحال می شوند تو ‎١‏ عشق را لمس كنى » اما : طرافت جارى است حس عشق ‎Te‏ ی هزین ست نخواهی داشت ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎ ‎

صفحه 14:
a 0

صفحه 15:
‎Var‏ ل لا

صفحه 16:
در پاییز سال ۱۹۰۰ بود که روبای رفتن به دانشگاه تحقق يافت روزاول در رادكليف را به خاطر دارم انكار براى ياد كرفتن به دانشكاه مى رويم نه فكر كردن درسهايم در سال اول فرانسه» آلماني»تاريخ»ادبيات وانشاى انكليسى بودن wei) U0)

صفحه 17:
مطالعه تنها ند 0ن سرکرمی ‎aE) CSE‏ شنا كردن 989 )99 ‎ee‏ ‏دوجرخه سواری را ۰۰9۵ ۲۳۱ سفر باکشتی تفریج مورد گت ۱ ۱ ۳ از قلاب دوزی و بافتنی خو۳۳ ۰ ۲۱ به شطرنح عشق می ورز۴ / ۷ ا

صفحه 18:
آموز کار عزیزم بسیار خوشحالم که امشب برایتان نامه بنویسم چون تمام روز را به شما فکر کرده ام در ایوان نشسته ام و کبوتر سفید کوچکم پشت صندلی ام نشسته است و نوشتن مرا تماشا می کند مه 08 a)

صفحه 19:
شما مى توانيد ۲ بمانید تا موسیقی تمام شود محمدفایق مجیدی .يا با فشار دادن ‎AR‏

هلن کلر تولد -1880:وفات 1968 داستان زندگی من کلر،هلن آدامز ‏Keller.helen.Adams ترجمه اول 1353ثمینه پیر نظر دومین ترجمه امیر اسماعیلی 1364 این ترجمه 1368فاطمه چادر باف چاپ ششم 1379 قیمت 800تومان در بیست وهفتم ژوئن سال1880در تاسکامبیا ،شهرکوچکی در آالبامای شمالی متولد شدم پدرم ،آرتور.اچ.کلر،سروان ارتش ومادرم کیت آدانرهمسر دوم او وبسیار جوانتر از اوبود نوزده ماه بیشتر نداشتم که در ماه فوریه بیماریی به سراغم آمد بیماریی که چشمها وگوشهای مرا بست ومرا در قصر بی خبریوناآگاهی کودکی نوزاد غوطه ور ساخت آنها بیماری را تورم حاد مغز نامیدند دکتر امیدی به زنده ماندن من نداشت بتدریج با سکوت وتاریکی که مرا احاطه کرده بود خوکردم وفراموش کردم زمانی همه چیز متفاوت بود ،تا Rاو آمد :آموزگارم ،کسی که وقتی که روح مرا رهایی بخشید Rزودی نیاز به ارتباط با دیگران را به در یافتم وشروع به ساختن عالئم و نشانه هایی بسیار ابتدایی کردم مثال حرکت سر به باال یعنی نه به طرف پایین یعنی بله کشیدن دست کسی یعنی بیا مهمترین روزی را که در تمام طول زندگی ام بخاطر دارم ،روز ورود آموزگارم (( آن مانسفیلد سالیوان ))است سوم مارس 1887بود سه ماه قبل از این که 7ساله شوم روز بعد آموزگارم مرا به اتاقش برد و عروسکی به من دادبچه های نابینای موسسه ی پرکینزآن را برایم فرستاده بودند و لورا بریج من برایش لباس دوخته بود مدتی با این عروسک بازی کردم ،خانم سالیوان به آرامی کلمه ی عروسک را در دستم هجی کردبه سرعت به این بازی با انگشتان عالقه مند شدم و سعی در تقلید آن نمودم وقتی باال خره در ساختن حروف به طرز صحیح موفق شدم از غرور وشادی بچه گانه ام به هیجان آمدم نزد مادرم در طبقه پایین دویدم وکلمه عروسک را در دستش هجی کردم نمی دانستم کلمه ای را هجی میکنم و یا آن کلمه زنده است ومعنایی را القا می کند... اموزگارم سعی داشت مرا متقاعد کند لیوان ، لیوان است وآب ،آب .اما من از درک آن عاجز بودم او افکار اولیه مر با طبیعت پیون داد واین احساس را درمن برانگیخت که پرنده ها وگلها یاران وهمتای شادی آفرین من هستند بچه های که شنوا هستند زبان را بدون صرف هیچ نیروی خاصی می آموزند آنها کلمات را همانگونه که از لبان دیگران ادا می شود با شادمانی در می یا بند خانم سالیوان پیشانی ام را لمس کرد و دردستم هجی کرد:فکر کردن بالفاصله فهمیدمآن جریانی است که در مغزم اتفاق می افتداین اولین ادراک آگاهانه من از تصویری معنوی وغیر مادی بود دوباره از آموزگارم پرسیدم عشق چیست؟ عشق چیزی مثل ار هایی است که قبل از بیرون آمدن خورشید در آسمان بودند او پاسخ دادبعد با کلمات ساده تر ادامه داد :تو نمی توانی ابرها را لمس کنی ،می فهمی ،اما باران را حس می کنی ومیدانی گلها وزمین تشنه بعد از یک روز داغ چقد خوشحال می شوند تو همین طور نمی توانی عشق را لمس کنی ،اما ‏Rرینی وحالوت آن در اطرافت جاری است حس شی می کنی بدون عشق خوشحال نخواهی بود وبازی کردن را دوست نخواهی داشت قدم مهم بعدی در تحصیالتم ،آموختن خواندن بود آموزگارم قطعاتی از مقوا را به روی آنها کلمات با حروف برجسته چاپ شده بود به من داد به سرعت آموختم که هرکلمه نشانگر یک شیئ ،یک حرکت ویا یک خصوصیت بود هر آموزگاری قادر است کودک را درکالس نگاه دارد اما وادار نمودن او به یادگیری کار هرکسی نیست آموزگارم به قدری به من نزدیک است که به سختی ‏Rم خود را جدا از او می بین احساس می کنم وجود ش از وجود من جدا شدنی نیست وگامهای زندگی من در پی قدم های اوست همه ی بهتری نهای وجود متعلق به اوست Rن به دانشگاه در پاییز سال 1900بود که رویای رفت تحقق یافت روز اول در رادکلیف را به خاطر دارم انگار برای یاد گرفتن به دانشگاه می رویم نه فکر کردن درسهایم در سال اول فرانسه،آلمانی،تاریخ،ادبیات وانشای انگلیسی بودند مطالعه تنها لذت من نیست سرگرمی های من زیاد ومتنوع بودند شنا کردن وپارو زدن را دوست داشتم دوچرخه سواری را دوست داشتم سفر باکشتی تفریح مورد عالقه من است از قالب دوزی و بافتنی خوشم می آید به شطرنج عشق می ورزم آموزگار عزیزم بسیار خوشحالم که امشب برایتان نامه بنویسم چون تمام روز را به شما فکر کرده ام در ایوان نشسته ام ‏Rد کوچکم پشت صندلی ام نشسته است و وکبوتر سفی نوشتن مرا تماشا می کند 00000 کارشناسی آموزش راهنمایی ناحیه 2سنندج 89/9/10 محمدفایق مجیدی شما مي توانيد منتظر بمانيد تا موسيقي تمام شود يا با فشار دادن Escاز برنامه خارج شويد

62,000 تومان