صفحه 1:
صفحه 2:
فا
ر
سى ذ
نهم متوسظه
: 3
| ول
۱ 5“
دی
| 8 وين
۱ بیرستان
0 ن رسولیا
ليان
صفحه 3:
وی دریچههایشکوفایی | خی سای
مكروم : بى هديب
عشقه: كياهى بيجنده و
هلن کل زنی یا و تويسندة ست كل يراق درك يهتر مفجزة رين فا ريه
يهرتكيرى ازقابايشتهلى وجودمان دعوت مىكند dS Sal از زدگی لو زيل
a ديرى نبابيد: طولى نكشيد
من در تابستان سال ۱۸۸۰ میلادی در ايالت « الاباما» متولّد شدم. تاهنكام 0
اخشی که مرا یی و نوی محرم کرد در انا کچکیزندگی کردم | خزانی ززین: پاییزی طلایی
پالارونده
که دیوارهای آن ار شاخههای غشقه و گل سرخ و پیچک پوشیده بو بدای
زندگی من ماد دیگران بسا اه بودهاست. در شش ماهگی میتوستم با
لکنت زبان بگویم: «حال شما». يك ساله بودم كه به راه اقتادم ما آن روزهای
خوس دبرى نبابيد بهارى رودكذر. تابستانى براز كل وميوه و خزانی ززین
سوعت سپری شدند سپس ذر ستائى ملالانكيز همان ناخوشى كه جشمان
های مرا بسته فرارسید و مرا أدى قرار داد eT ee
و گوش: ای مرا wp eae و مرا در الم بیخبری طفل نوزادی قرار ملال انگیز: رنج آور. اندوه
پس از بهبود هیچ کس - حی پزشک - نمیدانست که من دیگر نه میتوانم
با
بر
صفحه 4:
ابیتم و نه میتوانم بشتوم. تدریچا به سکوت وظلمتی که مرا فراگرفته بود. عادت کردم و
فراموش کردم که دنبای دیگری هم هست.
لكر يست که دیما هی و ازج يد ولپ خفن نیز
دنتهايم هه چیز را حس میکرد و هر خرکتی را میدید احساس مريكودم كد يرا
گفت وگو با دیگران مستاع وسیاهای هستم و یه این متظور,آشارههاییبه کا میبردم وی
فهمیده بودم که دیکران مانتد من با اشاره حرف تمیزنند بلکه با دهانشان, تکلم میکنتد
کاهی لبهای ایشان را هتکام حرفزدن لسن میکردم انشا چیزی نمیفهمیدم. لبهایم را
ده میا و Ae Wales Pee hes bali ع
میکرد و آنقدر فویلدمیکشیدم و لکد میزدم cee Sle NE والدينم سخت مقتههر
بودند زیرا تردید حاشتحد که من قابل تعلیم و تربیت باشم از طلرق دیکر: SAS ما هم ازا
مدارس تابيتايان يا لالها بسیار دور بود. سرانجحام صّم, شایستهای برای من پینا کردند.
مهمترین روز زندگي من که هسیته آن راید ید دارم دودی است که سم تزد من آمد. ان
روز سه ماه پیش از چشن هفت سالگی ام بو
بامداد روز بعد معلمم مرا به اتاقش برد و عروسکی به من داد پس از آنکه متی با این
عروشگ بازی کردب او کلمة «عروسک» را در دستم هی کرد و من که از ان بازی خوشم
آمده بو کوش کردم از وی تقليد كنم. وقتى موق شدم حروف وا حرست با اكشتان هيت
کنم. از شادی و غروری کودکانه یه هیجان آمدم. روزی متلمم مرا یه گردش برد و دستم را
زیر شیر آب قرار داد همانطور که مایج ختک روی نمتم میویشته کلمة «آب» را روی
دست دیکرم هبتی کرد. از آن هنکام حس کردم كد از تاریکی و بیخبری ببرون آمدهام و
رفتد رفته هسه چی را در روشتایس خاصى مىبيتم.
چون بهار فرا میرنید. مطلمم دستم را میکرفت و به موی مزارع میبرد و روک
علفهای کرمء درنن خود را حربرة طبیعت آغاز میکرت من میآمونشتم که چکونه برندگان
از مواهب طلبیعت برخوردار میشوند و خورشيد و باران جكونه درختان را مى رويانتد بداين
ككم كليد تيان را در دست كرفتم و أن .را با احتياق به كار اتداختيم. هرجه ير
چه پیتتر لفت مى آموخني كامنة كتجكلوى و تحقيقاتم
اشیا کمکم Sis
تلف کر و لال یا ابا به نسختی میتواند مناهیم
مختلف را از سخن دنگران دویاد. حال حدس بؤنيد كد بای طفلى كد هم كر و لال و هم
تدريجاً: كم کم |
ظلمت: تاریکی |
تکلّم: گفت وگو کردن.
سخن گفتن |
دیوانه وار: مانند دیوانه( وار:
/پسوند شباهت است)
مغموم: غمگین؛
اندوهگین | تردید: شک
دودلی | بامداد: صبح .
سپیده دم | هجی کردن:
حروف کلمه ای را جداجدا
کردن| تقلید: پیروی
كردن/ مزارع: کشت زار
ها,جمع مزرعه |
مواهب: بخشش ها. انعام
هاء جمع موهبت |
اشتیاق: میل. علاقه
صفحه 5:
cal اين اشكال تاجه حدٌ لست جنين كوذكن نه مىتوائد أهدك سدا راتشخيض بدهد و
له مىتوالد حالات چهر وه پیند
قدم نوم تحصيلاتٍ من خواندن بود همينكه توانستم جند نت را هجى كنم معلمم
کارتهیی به من داد كه با خروف برجسته كلمةهابى بر آنها توشته شده بود لوحى داثسئم
که ب أن مى نوانستم به كمك حروفه جملات كوتاهى را كثار هم بجينم. هيج جيز به انازة
این بازی مرا شاد نکرد پس از أ: كاب قرت لتدانى را كرفجم ويد حبال placa
آنا كفم ازاين كار لذت مبرذم. ممم استعداد خاضى در Sil اشته هرگز
لوح: تخته یا ورقى فلزى كه بر روى آن مى نوشتند / قرائت : خواندن / استعداد : توانايى /
هیچ چیز : هیچ صنت مبهم. چیز هسته / استعداد le : تركيب وصفى
صفحه 6:
[۱ ee eee
در هوای آرد بود و درختان گلهاء pata Ie نظرم زنده و حقیقی میداشت. کلاس درس
میوه شبتم ید اان. آتاب. رندکان همه موضوعات جالبی برای درس من بودن. وق
مهتی که در هشت سالکی برایم پیش آمده مسافرتم به «بوستون» بود. دیکر من أن طقل
يدخوو بىقرارى تبودم كه از هسه متوقيو باشم كه سوم دا گرم کتند. در قر کتر ملسم
آرام مى تتم و منتظر م ماقدم تا آنجه را از يجرة قطار مى بيتد برليم شرج دهد در شيهر
بوستون بهمدرسث نییان رفتم و سيار زود با اطقال آنجا اشنا شدم و جقدر لذت بردم وقتى
دريافتم كه الغباى أنها عينا مفتد الفياى من است. كودكان تابيتا أن قدر شاد و راضى يودقد
که من درد شود را در لت مساحیت آنن از ید برد
در ده سانگی حرف زدن را آموشتم.قبلاًصداهایی از خود در میآوردم. اقا مصشی شدم
که سخن گفتن را باموزم؛ سم تزهای برایم آوردند روش این مّم آن بود گه دستم را
به نمی وی صورت خود میکشید و میکذاشت که حرکات و وضع زبان و لبهایش را
هتكام سخ نكفتن احساس كنم. هركز شاد و لذتى را كد از کنن لین جمله به من دست
lo فرموش نمیکنم. این جمله اين بود: «هوا كرم استه» بدين طريق در زتدان خاموشى
من شکستم شد آقا تباید تقور شود که در مقت گم توانستم مکالنه کم سالها شب و روز
کوشیدم و هميشه به كمك صلم تيازمتد يودم.
كاهى در ميان تحصيلاتم بد سقر مى برداختم. إين سقرها و بازذيدها دامنة ملومات مرا
وسع کرد و مرا ید درگ دنياى واقمى وأداشت.
دو سال در مدرب کر و لالها درسی خوادم. علاوه بر خوقدن لبی و تربيت صدا به
خواندن حساب, جغراقياء علوم طبيمى و زيان الماتى و قراتسه يرداختم. معآمان اين مدرسه.
عى كوشيدقد كه همة مزاياي را كه مردم شتوا لز أن برشوردارتد, براى من فراهم کت
Sue عاجرا يبي بد 3 Le uo See neo
تروع یه کار کردم slg be
يس از سه سال تحصيل هر اين مدرسه. امتحانات نهایی قرا رسيد. اشكال کار
فراوان بود اقا با سختی و کوش يسيار حمق موائع را از سر راه برداشتم قا سراتجام
أدتويم برا رفتن به داتشكاه تحقق ياقت. البّه در دانشگاه هم با اشکالات سابق مواچد
بودم. روزهایی میرسید که سختی و زیادی كار روح مرا افسرده میکرد اقا به زودی
اميد خود را بازمى يافتم و حردم را قراموش مىكردم: زيرا كسى که میخواهدبه دانت
بدخو: بداخلاق
بى قرار: نا آرام
مُتوقّع : پر توقع . زیاده خواه
سر گرم کردن: کنایه از مشغول
كردن
مصاحبت: دوستی. هم نشینی
مصمّم : قاطع. تصمیم گیرنده.
33 po متضاد
.ترى هاء امتيازات. جمع
قبلى
مواجه شدن : رو به رو شدن
صفحه 7:
حفيقى برسد بايد از پلندیهای دشوار به تنهابى بالا برود. من در إين رأه بارها به
عقب مىلغزيدم. مىافتلام» كمى به جلو مى رفتم» سيس اميدوار مىشدم و بالاتر
مىرفتم. تا كوكم افقی نامحدود در برابرم ables میشد. یکی از فتونی که در
حين تحصيل yl فْ رباریبو.تحصی بايد ب فراغ بال و تن نام گرد
امتحانات بزرگترین دیوهای وحنتاک زندگی دانگاهی من بودند اما من پوسته
چشت این دیوها ره خاک میرانم
تال نم که a ag خواندن كتلب علاقدمند يوددام. كتاب ذر تخصيل
تریت من بسیر مور بودهاست. کاب برای من ماو ینت
gold Sa eye جسمی, مرااز همنشيني ذل بذير لوستائم يعني كتاب هايم -
باز نناشته است أنجه خود أموختهام و أنجه ديكران به من أموختاتد در مقايل
جتبداى كد كتاب به من دادة هيج أست؟ ما رکرمی من ها کاب نیست. موزهها
و تمايشكادهاى نقاثى و مجشمهسارى براى من متبع سرور استه از گردش در
طبيعت و بسيار لذت مىئبرم. به نظر من در هر يك از ما به تحوى استعداد
دراک زبیهانهفته است. هر یک از ما خاطراتى نايدا از زمين» سبزه و زهرّمة أب
درم ک یی و اشتوايى نموتوائد لين حس را زم بريايد اين يك حش روا
أست كه ذر أن واحد هم میبیند هم میشنود و هم احساس میکند.
داستان زندگی من؛ ترجمذ نمیله پیتلر(باغچهبان)
هنگام. وقت » جمع:
احيان
فراغ بال: آسایش خیال.
آسودگی خاطر
اتی: آهستگی. درنگ موعود:
وعده داده شده نقایص:
کاستی هاء عيب ها . جمع
جذبه: کشش. گیرایی
شْرور: شادمانی
به نحوى: به گونه ای
ادراك: درك كردن. فهميدن
تشبيه: امتحانات(مانند) بزرگ
ترین دیوهای زندگی من بودند/
کتاب مانند نور خورشید/
ادبیّات(مانند) بهشت موعود
پشت ... را به خاک رساندن:
کنایه از شکست دادن
صفحه 8:
هلن آدامز کلر در ۲۷ ماه ژوئن سال ۱۸۸۰ میلادی در ابالت آلابامای آمریکا
به دنیا آمد. هلن کلر در ۱۹ ماهگی به یک بیماری عفونی با تب بالا مبتلا شد
و بینایی و شنوایی خود را به طور کامل از دست داد. هلن. نویسنده ای با
آثار فراوان بود که دوازده کتاب و مقاله های بی شماری در زمینه ی نابینایی.
ناشنوایی. مسائل اجتماعی و حقوق زنان در طول زندگی اش نوشت. اولین
کتابش شرح حال زندگی خودش بود به نام «زندگی من». كه اولين بار در
سال ۱۹۰۳ چاپ شد. هلن کلر در اول ژوئن سال ۱۹۶۸ میلادی در سن ۸۸
سالگی دار فانی را وداع گفت.
صفحه 9: