صفحه 1:

صفحه 2:
4 2 ۶۱

صفحه 3:
به کوشش : علي( پدرام) ميرزايي mie ANS sees ‏رشتة زبان‎ ‏ادییات‎ 9 ‏فارسي‎ 4 ۶۱

صفحه 4:
هدف كلي: آشنا شدن دانشجو با شعر عرفاني و مثنوي مولانا جلال الدین* | >|

صفحه 5:
مولانا جلال‌الدین محمدمولوي و مثنوي جلال الدین محمد مشهور به مولوی فرزند سلطان‌العلما بهاءالدین بلخي در ششم ربیع‌الاول سال 604 ۵.ق / 1207 ميلادي در بلخ زاده است. بدر او بهاء‌الدین ظاهرا در حدود سال 610 با خانواده خود از بلخ خارج شد و به نیشابو بغداد» مکه و شام سفر کرد» <4 >| ae

صفحه 6:
سپس راه آسیای صغیر را در پیش گرفت و مدتی در ملطیه و لارنده مقیم شد و جلال‌الدین در شهر اخیر با کوهر خاتون دختر خواجه لالاي سمرقندي ازدواج کرد. در سال 628 ۵.ق/1231 میلادی بس از وفات بهاءالدین مولانا به جاي پدر بر مسند تدریس نشست. او ابتدا در محضر پدر و بعد؛ از حضور سيد برها نالدين محقق ترمذي آموزش دیده و سپس براي تحصیل به شام و حلب رفته بود. <4 >|

صفحه 7:
سال 642 ق که مولانه سي و هشت سال داشت؛ عارفي به نام شمس‌الدین تبریزی به قوئیه آمد و وارد زندگانی مولانا شد و هستی او را زبروزبر کرد. پس از قریب شانزده ماه اقامت در قونیه» آن شهر را ترك گفت و بار دیگر در سال 645 ۰. به قوفیه باز گشت و به نحو اسرار آميزي به شهادت رسید. <4 >| ae

صفحه 8:
لو پس از ملاقات مولانا با شمی‌الدین تمريزي تحولي عظيم درحيات مولانا بيدا شد و بس از نابيدايي شمس هم مولانا صلاح‌الدین فریدون زرکوب قونيوي را که مردي وارسته بود به ارشاد برگزید و پس از وفات صلاح‌الدین در سال 657 ۵. حسام‌الدین جلبی را به ‎gle‏ صلاح‌الدین انتخاب کرد. 1 <4 >|

صفحه 9:
لو حسامالدین از باران گزیده مولاناست و همین حسام‌الدین چلبي است که از مولانا درخواست که براي تعلیم مریدان کتابی جون حدیقه سنابی با منطق‌الطیر عطار تدوین کند» و مولانا مثنوي را به خواهش وي به نظم کشید. >|

صفحه 10:
دفتر و بالغ بر 25632 بيت است. تاريخ قطعي براي مثنوي حاوي شش آغاز وانحام نظم مثنوي نمي‌توان تعبین کرد» احتمالاً آغاز آن سالهای 660-657 هجری قمری است و احتمال دادهاند كه بين سال وفات مولوي (1273/0672م) و به پایان رسیدن مثنوي فاصله زياداي نبوده است.. <4 >| ae

صفحه 11:
از مولانا آثار ديگري هم بر جاي مانده است که عبارتند از: دیوان کبیر با کلیات شمس که به نام مرشد خود شمس‌الدین تبریزی ساخته است. مجالس سبعه که حاوي هفت مجلس نخنراني آوست. فیه‌مافبه» از تحریر سخنان مولانا فراهم آمده است. مکتوبات مجموعه ناه‌هاي مولاناست که به رجال معاصر خود نوشته شده است. 1 >|

صفحه 12:
لو از میان آثار مولانا؛ مثنوي و دیوان کبیر به شعر است و مي‌توان از جهاتي آن دو کتاب را کنار هم گذاشت و با هم سنجید. آثار ‎UY ge‏ با هم كلي منسجم تشکیل مي‌دهنده اما در عین حال با هم تفاوتهايي دارند. 7

صفحه 13:
مولانا در غزلیات شمس فردي ناهشیار است» و در مثنوي هوشیار» در غزلیات فردي به معراج رفته است که با خود سخن مي‌گویده اما در مثنوي فقیهء مفسر و محدثي است که با مریدان حرف مي‌زند.

صفحه 14:
در دیوان کبیر در حالت خلسه است و چيزي مي‌گوید که در وهم فمي‌گنجد» اما درمثنوی به حال تعقل است و مي‌خواهد مطلبي زا بیان کند. او در غزلیات و منوي دنبال آرايه‌هاي لفظي نمي‌گردد و به قافيه نمي انديشدء نمي‌خواهد شعر بگوید» شعر به سراغ او آمده است. متنوي حاوي قصص و حکایات است؛ >|

صفحه 15:
اما مولانا قصه پرداز نیست و بر آن نیست که با نظم قصه‌های شگفت‌انگیز شنونده را به شگفتي وادارد» بلکه به نظر او " قصه چون پيمانه‌اي است" ‎Ne‏ ‏دانه معني در آن نهفته است. خردمند كسي است که دانه معني را بگیرد و به پیمانه توجه نکند. <4 >| ae

صفحه 16:
مولانا به مناسبت مقالي قصه‌اي را شروع مي‌کند و علاوه بر آنکه مطالب و مضامین آن قصه و حتي گاه الفاظ و کلمات آن مبدا و منشا تحقیقات حكمتي و افادات عرفاني دور و ذرازي مي‌گردد لو

صفحه 17:
كه جه بسا از آیات و احادیث و اخبار و سخنان بزرکان معرفت كمك مي‌گیرد» به تدریج همان حکایت اصلي که گويي آبستن است جابجا حکابتها و تمثيلهاي فرعی ديگري مي‌زاید؛ اکر مطالعه کننده بي‌تجربه و بي‌سابقه در آن گرفتار آید» سرگردان مي‌ماند. البته مولانا خود متوجه اين کیفیات بوده؛ و نمي‌خواسته است جوش و خروش» عنان اختيار از دست او بيرون ببرد <4 >| ae

صفحه 18:
و سعي مي‌کرده که حتي‌المقدرو سخن به درازا نکشد. اما گاهي عنان سخن از جنکش بیرون رفته؛ جنانکه خود به صراحت به آن اعتراف کرده است؛ نيست امكان واكشيدن اين لكام كرجه زين ره قنك مي آيند عام <4 >| ae

صفحه 19:
در مثنوي قصه‌هايي است که در دفتري از دفترهاي شش‌گانه شروع مي‌شود و در دفتر ديگري به پایان مي‌رسد و گاهي قصه‌اي در بيتي بیان مي‌شود: مرغكي اندر شکار کرم بود گربه فرصت بافت او را در ربود >|

صفحه 20:
باری؛ قصه بهانه‌ای است برای ورود به بحئی دقبق که مولانا آن قصه را از کتب پیشینیان برمي‌گیرد و کاه با تصرف در اصل» آن را به نظم مي‌کشد و پس از پایان داستان» و حتي گاهي در اثناي آن به نكته‌اي که مد نظرش بوده مي‌پردازد. لو

صفحه 21:
مثنوي دریایي است بیکران با امواج بسیار و برخورد مدهاي بیشمار که هر غواصي به فرآخور قدرت خود از آن گوهري به چنگ مي آورد. برخی به داستانهای آن توجه مي كنند و بعضي به معاني زرف و شكرفي که در آن است عنايت نشان مي دهند. <4 >| ae

صفحه 22:
محققان پیشین دراین زمینه کارهايي کرده‌اند كه از مبان آنها می‌توان به " لب لباب مثنوي" از ملاحسین واعظ کاشفي (م 0910( اشاره کرد که مثنوی را به سه عین» عين اول را درهفت نهر و نهرها وا در 26 رشحه» عين ناني را در شش نهار

صفحه 23:
و نهرها را در 38 رشحه» عین ثالث را در سه نهر و نهرهایش را در 14 رشحه آورده است. به عبارت دیگر مثنوي را به 78 موضوع تقسیم کرده و ابيات هم موضوع را کنار هم قرار داده است._ لب لباب كتابي کرانبهاست و مي‌تواند دستمایه محققاني باشد که مي‌خواهند مثنوي را موضوع بندي کنند. <4 >| ae

صفحه 24:
۳ ae دیگر کتاب " مولوي چه می‌گوبد؟ " از مرحوم استاد جلال الدین همايي است که به مقصد بیان افکار و عقاید مولوي تدوین شده است. هر چند مرحوم مولف متذ کر شده است لو

صفحه 25:
که انشا و تحریر و طبع کتاب به هم در پیوست » و مجال براي بازبيني و تجدید نظر دست نداد و از این رو باره‌ای از مسائل و ابیأت مورد استشهاد از قلم افتاد با مکرر شدء با اين حال مي‌توان با استفاده از فهرست کتاب مطلب مورد نظر را دنبال کرد. <4 >| ae

صفحه 26:
2 IS en بهر حال براي آشنایي با مولوي باید متنوي و دیگر كتابهاي او و آثار مولوي شناسان را مطالعه کرد. این گزیده مدخلي است براي ابن آشنايي. لو

صفحه 27:
روزي حسام‌الدین جلبي؛ مراد موللنا جلال‌الدینسبه مولثنا گفت: دیوان غزلیات بسیار شد» اگر کتلبیبه طرز خدیقة‌سنایی تألیف شود» مونس عاشقان خوأهد شد. مولانا في‌الحال از سر دستار کاغذی بیر ون آورد وجه حسامالدين جلبي داد که در آن» همین هیجده بیست آغاز مثنوي نوشثه شده بود» و گفت: ‎es‏ ‏حسام‌الدین! اگر قو بنویسي؛ من مي سرايم. اين درخواست در سال 657ه ياانسكي قبل از كن بود كه باعث تأليف مثنوي شد. 4 ۶

صفحه 28:
4 ۱

صفحه 29:

صفحه 30:

صفحه 31:
۳ ae هدفهاي آموزشي: پس از پایان این درس دانشجو مي‌تواند: "با استفاده از دو آيه قرآن دليل شروع مثنوي با کلمه " بشنو" را بیان کند. *منظور مولانه از "ني" و "نیستان "را در ابیأت مختلف این درس توضیح دهد. <4 >| ae

صفحه 32:
ANS ae در اببات 26-25 اشاره مولانا به آبات قرآنی را بیان کند. ابياتي را که نشان دهنده پیام مولانا در این درس است» استخراج کند و مورد تجزيه و تحلیل قراز دهد.

صفحه 33:
بشنو این ني چون شکایت مي‌کند از جدایبیا حکایت مي‌کند بشنو: ‎Jad‏ لمر از شنیدن» موللنا مثنوي را از تن جهت‌با کلمة «بشنو» آغاز مي‌کندکه معتقد است شنیدن براي تعللي از حواس دیگر بیقر است‌سفي: در اصلبه فتح نون از سازهای بادی آست کمبا دمیدن مي‌نوازند. برايني معلني گوناگون آورده‌لند: 1. سازبادي2. خودموالنا 3. مرشد عللي وانسان كلمل 4. فلجني 5. روح» گوش فراده که لين‌ني (ياحن) چگونه شکوه آغاز کرده است ( با آغاز کرده‌ام؟ واز جدابيها سخن مي‌کوید ( با سخن مي‌گویم). ‎ae‏ ام

صفحه 34:
کز نیستان تا مرا یبریده‌اند . - در نفیوم مرد و زن فالیده‌اند نیستان: نیزا علج و جود معض‌ستا: (حرف وبط)»همینکه؛نفیر (به فتح نون): فرید» از روزي که مرا از عللم غیب جدا کرده‌لند» نللة همة انسانها در نللةهن بازتاب بافته است؛ بعنی از طرف همة انسانها نلله سرداده‌ام. 4 ۶۱ ae

صفحه 35:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق .تا بكويسم شرح دره اشتیاق سینه: دل» ضمیر» شرحه‌شرحه: پاره‌پاره» سينة شرحه شرحه از فراق: بعني دلی که از دوری بار جا ك‌جاك شده باشد. فراق: دوری از معشوق» اشتیاق: آرزومندی» دلسی می‌جویم که از درد دوری بار جا ك‌جاك باشد تا درد آرزومندي خود رابجا او در میان گذارم والا شنوندة بي‌درد» درد عشق را در نمي‌یابد و از درد من چيزي در ك فمي‌کند. 4 ۶۱ ae

صفحه 36:
هر كسي کو دور ماند از اصل ‎tg‏ بازجوید روزگار وصسل خویسش اضل سبن, باز خستن: جستجو کودن» وصل: رسیدن؛ هر كسي ‎fA‏ سل خود دور بماند و ایسن دوري را اخنساس کنده ایام وصال را جسستجو می کند. 5 4 ۶۱ sk

صفحه 37:
من به هر جمعيتسسي نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم جمعیست: گروه» نالان شدن: نالیدن. جفست: همنشین» بدحالان: انسانهاي غمکین» خوش‌حالان: انسانهاي شادمان» من بيش هر گروهي نالیدم وبا انسانهاي غمگین و شادمان >

صفحه 38:
هر كسي از ظن خود شد بار من از درون من نجسست اسرار من هر کسسی: بدحالان وخوش‌حالان» ظن: گمان» بار: همراه» درون قبه فتح دال): دلء لسرار: جمع سره رازها؛ هممبا بندار واعتقاد خود همدم من شدند» هیچ کس به جستجوي اسرار نهفته در دل من برنیامد. >

صفحه 39:
سر من از فالة من دور نیسست. ليك چشم و گوش را آن نور نیست سرمن: رازيفي راز دل حن از نغمه وأنللةحن جدا نيست» ولي جشم وكوش توانابي آن را ندارند كه به راز دل من وقوف يابند. ۳۹ >

صفحه 40:
اد ‎Al iis‏ کی تن ز جان و جان ز تن مستور نیست ليك کس راد ید جان دستور نیست جان: روح انساني» مستور: نهان» دید: مصدر مرخم» دیدن, ليك کس را دید جان دستور نست: مفهوم لین یه را دارد: و بسئلونك عن الروجقل الروحهن لفر يبي وحا اوتیتم‌هن العلم الا قلیلاشتو را از روح مي‌پرسند» بکو: روح جزني از فرمان پروردگار من است وشما را جز اندك دلنش نداده‌اند. روجتن را ادراك مي‌کند بتن‌به تأثير روح بر روح شعور دارد و هیچ يك از دیگر پوشيده نیست؛ اما چون جان جوهري مجرد است» آن را به چشم نمي‌توان دید. ل ام

صفحه 41:
7 0 آقش است اين بانك ناي و نيس تباد 2 هر که این آتش ندارد» نیست باد ناي» ني. نيست: در مصراع اول منفي استء و در مصراع دوم صفت و به معني نابود و معدوم. باد» در مصراع اول نفس و هواستء در مصراع دوم فعل دعلیی است. نیست باد: در لین بیت قافیه است. نغمه‌ای که ازمضی برمی‌خیزد» آتش ناشی از عشق است و شنونده را مي‌سوزاند» نفس نیست که در آّن مي‌دهند» هر کس که لین آتش عشق را ندارد نابودشدنش بهتر است. ‎ae‏ اع ها

صفحه 42:
7 0 ‎OT‏ عشق است كاندر ني فتاد جوشش عشق است كاندر ميفتاد ‏عشق: به عقيدة صوفيان اساس جهان هستي بر عشق نهاده شده وجنب و جوشي که سراسر وجودرا گرفته از عشق است. جوشش: غلیان؛مسي: باده» مظهر جذبه‌ای است که اننسان را از خودیشی وانافيت مى رهاند. لين لثر عشق آست کمنی رلبه نوا آورده است و لین غلیان عشق است که در باده افتاده و آنن را تخمیر کرده است. همه چیز از عشق به وجود آمده است. ‎4 ۶۱ ae

صفحه 43:
ني حريف هر كه از ياري بريد پرده‌هایش پرده‌هاي ما درد حریف» بار» بریدن: قطع حلقة دوستي» پردة اول: آهنگ موسيقي؛ پردة دوم حجاب. پرده دریدن: رسوا کردن» فاش. نی از آن جهت که خود از نستان جدا مانده؛ همدم هر آن کسی است که از بار خود جدا مانده باشد» آهنگهای آن رازهای درونی ما را فاش کرد. 4 ۶۱ ae

صفحه 44:
همچو ني؛ زهري و ترباقي که دید؟ همچو ني دمساز ومشتاقي که دید؟ تریاق: پادزهر دمساز: همدم» مشتاق: آرزومنده چه كسي زهر و پادزهري چون ني دیده است» چه كسي همدم و عاشقی چون ني سراغ دارد؟ 4 ۶۱ sk

صفحه 45:
ني حدیث راه پرخون مي‌کند قصه‌هاي عشسق مجنون مي‌کند حدیث: سخن» مجنون: قیس عامري از عاشقان ناکام است. ني ازراه پرخون عشق سخن مي‌گوید و قصه‌هاي عشق مجنون را بیان مي‌کند. ۰ ae >

صفحه 46:
مر زبان را مشتري جز گوش نیست محرم این هوش جز بیهوش نیست مسر؛ از ادات تأکسد مفعولسی» هوش: ادرا ك» بیهوش: در اینجا بعني كسي که سرمست عشق الهي است. جز سرمست عشق الهي کسي نمي‌تولند لین معلني را دریلبد؛ چنانکه زبان جز كوش خريدار ديكري ندارد. 4 ۶۱

صفحه 47:
در غم ماء روزها بيكاه شد روزهاء با سوزها همراه شد بیگاه: وقت شام بيكاه شدن: به يايان رسيدن. همراه: ‎cpl‏ روزها درغم .ملبه پایان رسید و ایام عمرحلبا سوز و کدازها توأم شد. 4 ۶۱

صفحه 48:
روزها گررفت » گو رو باك ‎Cam‏ تو بمان»اي آنكه جون تو باك نيست لگر روزها سپري شد بلكي نیست» اي كسي که دا نظير ذ ‎ee‏ 3 ي كسي که در پلکي نظیر نداري» ۰ ae >

صفحه 49:
7 0 هر كه جز ماهيء ز آبش سير شد هركه بيروزي است زوزش دير شد مافي: در اينجابه معني عاشق. ذب: در اينجا عشق و جذبه. «ش»» ضمیر فاعلي است. بي‌روزی» محروم؛ بي‌نصیب. دیرشدن روزئبه پایان رسیدن روز و بي‌نصیب مأندن. هر موجودی جز ماهي از آب سیر مي‌شود» لما معلوم است که زندگي ملهي‌به آب بستگي دارد» هرکس که از دریافت حقایق محروم باشد ؛ بي‌نصیب مي‌ماند. ‎ae‏ اع ها

صفحه 50:
در نيابد حال پختسه هیچ ‎pl‏ پس سخسن کوتسا باید» والسلام پخته: کلمل» آزموده. خام: نابخته» بی‌تجربه. والسلام: سخن‌به آخر رسید. هیچ انسان فا آزموده‌اي نمي‌تواند سخنان نخص کاصل و آزموده را درك كندء بس بايد سخن را كوتاه کرد و به پایان رساند 4 ۶۱

صفحه 51:
بند بكسلء باش آزاد اي پسر چند باشي بند سیم و بند زر؟ گسلیدن: پاره کردن» آزاد: وارسته؛ چند: (ادات استفهام): تاکي بند: محبوس» اي پسر! بندهای بندگي را پاره کن و وارسته باش» تا كي به دست سیم و زر و مال دنیاً اسبر خواهي بود 4 ۶۱

صفحه 52:
گر بريزي بحسر را در کسوزه‌اي چند گنجد؟ قسمت بسك روزه‌اي اکر دریبا راجه کوزه بريزي در آن کوزه بیش | زيك کوزه آب جاي نمي‌گیرد. بعنسي روزي مقدر اسست و بیسش از روزي مقدر نمي‌توان خورد. 4 ۶۱

صفحه 53:
کوزةچشم حریصان بر نشد ...نا صدف قانع نشد بر در نشد كوزة جشم: اضلفة تشبيهي» صدف: كوش ملهيء جشم كوزه آساي طعمكاران ير نميشودء صدف‌تابه قطره بارلني قناعت نکند و دهان نبندد مرواریدی درون او پیدا نمی‌شود. 4 ۶۱ ae

صفحه 54:
هر که را جامه زعشقي چاك شد او ز حرص و عیب »كلي پاك شسد چا ك شدن: پاره شدن» چاك شدن جلعه از عشق: کاملاه هر کس که عاشق شد و دلبه معشوق واحدي سيردء وجود جنان كسي از طمع و عيب كاملا باك مي شود. 4 ۶۱

صفحه 55:
¢ a شاد باش اي عشق خوش سوداي ما اي طبیب جمله علتهاي ما سودا: يکي از خلطهاي چهار گلنه است. خوش‌سودا: صفت مرکبي است که دربارة عشقی اي عشق خوش عاقبت باخوش‌معاملة هاءای عشقی که سوداي توخوش است» هميشه شاداب وتر و تازه باش» زیرا که‌تو طبیب همة بيماريهاي ما هستي. 4 ۶۱ ae

صفحه 56:
اي دواي نخوت و ناموس سا اي تو افلاطون و جالینوس ما نخوت : خودپرسستي؛ ناموس: خودپسندي افلاطون: فیلسسوف معروف يونان» جالینوس: پزشك یونلني» اي عشق,تو داروي تکبر و شهرت‌طلبي‌ها هستي؛ تو براي ما هم به منزلة افلاطون و هم به جاي جالينوسي. 4 ۶۱

صفحه 57:
جسم خاك از عشق بر افلاك شد کوه در رقص آمد و چالاك شد جسم خاك: بني آدم» انسان به سبب عشق به معراج آسمان رفت» وکوه از تجلی عشق رقصان و جالاك شد» ای عاشق»! عشق جان در کوه طور دمید که طور مست و مدهوش شد و موسي از آن تجلي بیهوش افتاد. 4 ۶۱

صفحه 58:
عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسي صاعقا کوه از تجلي عشق رقصان و چالاك شد» اي عاشق»! عشق جان در كوه طور دميد كه طور مست و مدهوش شد و موسي از كن تجلي بيهوش افتاق. ae

صفحه 59:
با لب دمساز خود گر جفتمسي همچو ني من گفتنی ها گنتسي اگر با مصاحب همدل خود قرین بودم» من هم مثل ني ‏ که بر لب في‌زن است - آنچه شايستة گفتن بود» بر زبان ميآوردم 4 ۶۱

صفحه 60:
هر که او از همزباني شد جدا ۰ بي‌زبان شد كرجه دارد صد نوا همزبان: دوکس که همدیگر را در ك کنند. بي‌زبان: لال» خاموش» نوا: آواز هر کس که از بار همدل خود جدا شده باشد» اگر صد گونه از اسرار را هم بداند» هرگز به شرح آن زبان نمي‌گشاید و خاموش مي‌ماند. 4 ۶۱

صفحه 61:
چونکه کل رفت و کلستان درگذشت_نشنوي زان پس ز بلبل سرگذشست مراد تن است که سخن گفتن از عشق موقوضبه طراوت گلستان دل مستمع همزبان استء اگسر چنیسن شنوفده‌اي نباشده بلبسل همدم در خواهد كشيد. 4 ۶۱

صفحه 62:
¢ a جمله معشوق است و عاشق پرده‌اي زنده معشوق است و عاشق مسرده‌اي جمله: همه پرده:به سه معنی است: 1. پارچه‌اي که بر در و پنجره آویزند» 2. مطلق حجاب؛ 3. آهنگ؛ اگر پرده راجه معضي پوشش بگیریم» معني چنین مي‌شود که عاشق مانند پرده‌اي است که از خود جنبش و حرکتي ندارد. و اگر پرده را حجاب فرض کنیم»مقصود لین خواهد بود که عاشق حجاب ظهور معشوق است. 4 ۶۱ ae

صفحه 63:
چون نباشد عشق را پرواي او او جو مرغي ماند بيبر» واي او پروا: رغبست» واي او: واي بر اوه مرغسبي‌بر: پرنده‌اي کسه قادر بسه پرواز نیست. لگر عشق آلتفلتيبه عاشق نداشته باشد» واي بر تن عاشق‌که چون پرندةبي‌بال و پرتوانايي پرواز نخواهد داشت. 4 ۶۱

صفحه 64:
من جكونه هوش دارم بيش ويس چون نباشد نور بارم پیش و پب‌س؟ هوش داشتن: حواس خود رامتوجة جَيزي كردن. نوريار: ظاهراً اشارمبه لین آیه است‌ که « ... و یجعل لکم نورا تمشون به...» و شما را نوري دهد که در روشنايي آن راه بجویید. 4 ۶۱

صفحه 65:
عشق خواهد کین سخن بیسرون بود آینه غماز نبود چون بود؟ لین سخن: ماجراي عشق» غماز: سخن‌چین» بعني عشق مي‌خولهد که خود را آشکار کند و جون آینه‌ای است که غمازی پیشه دارد؛ اگر عاشق راز عشق را فاش نکندمپس آینةاو زنگ زده است و صيقلي نیست. آینه: دل عاشق. 5 ae >

صفحه 66:
آینهت داني چرا غماز نیست 3 زانکه زنگ‌ار از رخش ممتاز نیست آینه: دل عاشق. زنگار: زنگ فلزات» همتاز: تمیز» درون و ضمیرتو چيزي را نشان نمی‌دهد» مي‌دانی چرا؟ برای آنکه روی آن را ننگ گرفته است- منظور لین است که براي کسب علم و معرفت تهنیب نقس وتصفیةباطن لازم است. اين تصفيه را صوفیه تخلیه گویند. 4 ۶۱ ae

صفحه 67:

صفحه 68:
هدفهاي آموزشي : پس از پایان این درس دانشجو مي‌تواند: کاربرد حدیث "الصدقه ترد البلاء "را دراین درس مشخص کند. ابیات 17-16 را معني کند و کلمات "شیر" و "شیر" و قباس را بازكو کند. بیت 20 را معني کند و آباتي را که مولانا دراین بيت به آنها اشاره کرده است» بنویسد. ‏ 3 منظور مولانا را مقایسه "عصاي موسي" و اعصاي ساحران" را توضیح دهید. 2-63 5 اه

صفحه 69:
7 اشاره : مولانا دراین ابیات مقایسه کارهاي عادي را با کار مردان خدا ناروا می‌داند >|

صفحه 70:
بود بقالي و وي را طوطيي وي را طوطيي: طوطيي داشت. خوش نوايي؛ سبز کویا طوطي <4 >|

صفحه 71:
دردکان بودي نگهبان دکان نکته گفتي با همه سوداگران فکتهگفتن: سخنان ظریف سوداگر: مشتري >|

صفحه 72:
درخطاب آدمي ناطق بدي در نواي طوطیان حاذق بدي سوداگر: مشتري خطاب: سخن " حاذق: ماهر >|

صفحه 73:
جست از سوي دکان سويي گریخت روغن گل: روغن کنجد ب شيشه هاي روغن كل را بريخت >|

صفحه 74:
از سوي خانه بیامد خواجه‌اش بر دکان بنشست فارغ» خواجه‌وش خواجه: بزرگ» سوداگر . خواجه‌وش: چون بزرگان <4 >| oa

صفحه 75:
3 3 دید پر روغن دکان و جامه چرب کل: بي‌مو ضرب: زدن ws. De بر سرش زد گشت طوطي کل ز ضرب >|

صفحه 76:
روز کي چندي سخن کوتاه کرد سخن کوتاه کردن: خاموش شدن مرد بقال از ندامت آه کرد ندامت: پشيماني >|

صفحه 77:
ریش بر مي‌کند و مي‌گفت: اي دریق! کافتاب نعمتم شد زیر میغ <4 >|

صفحه 78:
دست من بشکسته بودي آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان بشکسته بودي: باي تمناست خوش زبان: طوطي کاش آن لحظه‌اي که بر سر طوطي مي‌زدم» دستم .مي شكست <4 >| she

صفحه 79:
هديدها ميداد هر درويش را قا بيايد نطق مرغ خويش را درويش: فقير . یافتن: به دست آوردن نطق: آواز ‎bob‏ شاید اشاره به این حدیث است که " الصدقه ترد "البلاء <4 >| ah

صفحه 80:
بعد سه روز و سه شب حيران و زار 2 بر دکان بنشسته بد نومیدوار نوميدوار: نااميد 4 لا

صفحه 81:
مي‌نمود آن مرغ را هر گون شگفت تا که باشد کاندر آید او به گفت هرگون: هر نوع ‏ شكفت: نادر و عجيب ahs <4 >| oa

صفحه 82:
جولقيي سر برهنه مي‌گذشت با سر بي موء جو بشت طاس و طشت جولقي: نوعي كرجه ‎ong‏ که مردم فقیر و درویش و .قلندران آن را بر تن کنند جولقي سربرهنه: آنان موي سره ریش» سبیل و ابرو را .مي‌تراشیدند <4 >|

صفحه 83:
طوطي اندر گفت آمد در زمان و بانگ بر درویش زد که: هي فلان!

صفحه 84:
از چه‌اي کل با کلان آميختي آمیختن: معاشرت قو مگر از شيشه روغن ريختي؟ <4 >|

صفحه 85:
از قیاسش خنده آمد خلق را قیاس: سنجیدن صاحب دلق: درویش 1 ‎a‏ 2 کو چو خود پنداشت صاحب دلق را دلق: نوعي لباس پشمینه <4 >|

صفحه 86:
كار باكان را قياس از خود مكير گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر ۳۹ قیاس از خود گرفتن: با خود مقايسه كردن کار مردان خدا را با کار خود مقایسه مکن» اگر چه شیر درنده و شیر خوردني را يكسان مي نويسند و آن دو به ظاهر شبیه هماند» اما در .مغنى تفاوت عمدداى با هم دارند <4 >|

صفحه 87:
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم كسي ز آبدال حق آگاه شد ابدال: جمع بدل يا بدیل» عده‌اي از صالحان تمام مردم عالم به سب همین مقأیسه کار پاکا با خود به گمراهي افتاده‌انده كمتر كسي از خال مردان راستین خدا خبر دارند. - <4 >| ah

صفحه 88:
همسري با انیا برداشتند همسري: برابري دانستن NB ‏تور‎ Bly اولیا را همجو خود پنداشتند همسري برداشتن: خود را برابر >|

صفحه 89:
گفته اينك ما بشر» ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور این بیت به مفهوم آیات قر آن اشاره مي‌کند. مخصوصاً به اين آيه كه مي فرمايد: ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الاسواق كافران مي كفتند كه هم ما بشريم و هم بيامبران بشرند» زيرا که ما و ان هر دو غذا مي‌خوريم و مي خوابيم» بس (به ظاهر) با هم برابريم. <4 >| ae

صفحه 90:
اين ندانستند ايشان از عمي هست فرقي در ميان بي منتهي عمي: كوري .. بي‌منتهي: بي‌نمایت خداوند به پیامبر خود مي كويد كه " قل آنا بشر مثلكم يوحي الي .. كافران به سبب كوردلي به اين نكته توجه نكردند كه ميان آنان و پیامبر تفاوت شگرفي است. <4 >| ah

صفحه 91:
سحر را با معجزه کرده قیاس هر دو را بر مكر يندارد اساس سحر: افسون معجزه: کار خارق العاده که پیامبران انجام می‌دهند. کافر جادو را با معجزه مي‌سنجد و مي‌پندارد که سحر و معجزه بر يك مبنا استوارفد. ۰ 7" ۲ <4 >| ah

صفحه 92:
ساحران موسي از استیزه را زین عمل تا آن عمل راهي شگرف ژرف: عمیق شکرف: شگفت آور عصای موسي که به معجزه متكي است با عصای جادو گران که بر شعبده تکیه دارد اختلاف زيادي با هم دارند» کار موسي با کار جادوگران اختلاف شگفت آوري دارد. <4 >| ah

صفحه 93:

صفحه 94:

صفحه 95:
۳ ae هدفهاي آموزشی: ا انتظار مي‌رود که دانشجو پش از مطالعه این درس قادر باشد: «منظور مولافا از مصراع " مهلتي بایست تا خون شیر شد" را توضیح دهد. <4 >| ae

صفحه 96:
آیه‌ای زا که قر آن کریم درباره شیر آمده است عیناً نقل کند ترجمه آن را به فارسي بنویسد. *دربیت " بلبلي ز اینجا برفت و بازگشت / بهر صید این معاني بازگشت" منظور مولانا از کلمه "بلبل" را مشخص کند. *منظور اصلي مولانا از "باز شكاري" دراين درس را بازكو كند و روايتي را که در بيتي از درس به تربیت باز اشاره شذه بنويسد. <4 >| ae

صفحه 97:
۰مضمون بیت 11 را با داستان آدم (ع) مطابقت دهد و نتیجه گیری کند. در ارتباط با بیت 14 ‎Glas‏ از قزآن كريم عیناً نقل کند و ترجمه 368 ‎eS add Ny Tg‏ *درباره این معني که ابید از بیگانگان خلوت گزید نه از بر بيتي از این درس بنویسد. >|

صفحه 98:
مدتي این مثنوي تأخیر شد مهلتي بایسست تا خسون شیر شد مدقي اين مثنوي تأخير شد: مولانا تعيين نكرده است كه جه مدت ميان پابان دفتر اول وسال 622هکه دفتر دوم اغازهی شود , فاصله افتاده است. مهلتي بایسستتا خسون شیر شد: تکلملبه تدییج صورت می ‎Sat‏ = 4 ۶۱

صفحه 99:
تانزايد بخت تو فرزند تلو ‎٠‏ خون ذكردد شير شيرين» خوش شنو بخت : اقبال ,واقعيت لين ات كه شير همان خون است كميس از تيلد نوزاد در كيسه هاي شيريبه شير بدل مي شود به كين نکته به دقت گوش بده که تاً بخت تو فرزندي به دنیا نیاورد خون به شیر گوارا تبدیل نمي شود. 4 ۶۱

صفحه 100:
چون ضیاءالحق حسام‌الدین عنان باز گردانید ز اوج آسمان عنان بازگردانیدن: عنان برتافتن راوج آسمان : سیر در عوالم بالاء لو >

صفحه 101:
چون به معراج حقایق رفته بود بي‌بهارش غنچه‌ها ناگفته بسود معراح: نردبان» معراج حقایق: سیر و سلو ك در حقایق جهان. بهار: عنایات لطیف. گفتن: شکافتن؛ شکفتن؛ چون حسام‌الدین چلبي که به سیر و سلو ك درحقایق جهان پرداخته بود» بي‌عنایت او غنجه‌هاي مثنوی ناشکفته مانده بود. 3 4 ۶۱

صفحه 102:
چون ز دربا سوي ساحل باز گشت چنگ شعر مثنوي با ساز گشت ‎ae‏ کنایه از استغراق در عوالم درون» ساحل: عالم مادي» چنگ شنوى: اضافة تشبيهى. با ساز گشتن: کو ك شدن. جون از عالم استغراق به عالم ظاهري بر گشت» چنگ مثنوي کو ك شد و آمادة سرودن گردید. ‎4 ۶۱ ‎

صفحه 103:
مثنوي که صیقل ارواح بود با زگشتش روز استفتاح بود صیقل: جلادهنده» صبقل ارواح: جلا دهندة روحهاء روز استفتاح: پانزدهم ماه رجب, مثنوی که ارواح را جلا مي‌دهد» دوباره روز بانزدهم رجب (سال ۵662) آغاز شد.0 4 ۶۱

صفحه 104:
مطلع تاریخ این سودا و سود مطلع: طلوع» سود: بهره» ahs ‏ب‎ سال اندر ششصد و شصت ودوبود 4 ۶

صفحه 105:
شت این معانسسي با زگشت بلبلي ز اینجا برفت و بازكشت بهر صید این بلبل» و باز در مصراع دوم حسام‌الدین چلبي است ۶۱ 4 ب

صفحه 106:
ساعد شه مسكن اين باز باك تاابد بر خلق ابن درباز باد ساعد: قدرت و قوت. شه: حضرت حق. ابن باز: حسامالدين جلبي. اين در: بعنی در مثنوی» با در اسرار و معارف الهی. دست سلطان پیوسته نشیمن اين باز باد و اين در معارف الهي هميشه به روي خلق گشوده باد. 4 ۶۱

صفحه 107:
آفت اين در هوا و شهوت است ور نه اینجا شربت اندر شربت است هواي نفس و شهوت مان ةآفت اين در استءوالا اينجا هميشه پر از شربتهاي دلنشین حقایق است. 4 ۶۱ sk

صفحه 108:
يك قدم زد آدم اندر ذوق نفس شد فراق صدر جنت طوق نفسس اشاره به قصة حضرت آدم است که خداوند او را از خوردن گندم منع کرده بود» آدم به فریب ابلیس از آن خورد و بدین نافرماني از بهشت رانده شد. يك قدم زدن: قدمی برداشتن» اقدامی کردن. ذوق: خوشی» لذت. صدر:بالاي مجلس. جنت: بهشت» طوق: جیزی که بر گردن بندنده حضرت آدم يك قدم به سوی لذت نفس برداشت اما به کیفر آن» دوري از صدر مجلس بهشت چون بندي به گردنش افتاد. يعني از بهشت رانده شد. 4 ۶ ae

صفحه 109:
همچو دیو از وي فرشته مي‌گربخت بهر ناني چند» آب چشم ریخست دیو: شیطان» آب‌چشم: اشت. آدم چنان مطرود شد که فرشته ازوي چنان مي‌گریخت که از دیو گریزند» و به خاطر چند نان ( گندم) سالها گریه کرد. 4 ۶۱ sk

صفحه 110:
گرچه يك موبد گنه کو جستسه بودلیسك آن مو در دود یده رسته بود عو: در زبان فارسي موجه حقارت و کسی»و کوهبه کو: که او يعني آدم. موي در دیده رستن:ٍ ن: ظاهرا نابینا شدن؛ لگر چه گنلهي که آدم مرتکب شده بود؛ناجیز بود» اصا آتن خطای ناجیز اختلال بزرگی در کار او ابجاد کرده بود. مصراع دوم اشاره‌به لین تیه است: « قالا ربناً طلمنا انفسنا و آن کم تغفرلنا و ترحمنا لنکهنن هن الخاسرین): آدم و حوا گفتند: پروردگاراحلبه خود ستم کردیم و اکر ما را نيامرزي وبه ما رحم نكني از زیان‌دیدگان خواهيم بود (هفتم /23). ۶۱ NZ ANS ‏«انكأه سامثور‎ >

صفحه 111:
گر در آن آدم بكردي مشورت . در پشيماني نگفتي معسذرت اکسر آدم دربارة آسن مسئله راي‌زنسي مي‌کرد؛ پشیمان نمي‌شد و پوزش نمي‌خواست. 9 ae >

صفحه 112:
زانكه با عقلي جو عقلي جفت شد مانع بد فعلي و بد كفت شد بدفعلي: بدکردار بودن. بدگفت: بدگويي. زیرا که اگر عقلي‌با عقل دیگر بار شود انسان را از بدكرداري و بدفعلي بازمي‌دارد. a ae >

صفحه 113:
رو بجو یار خدايي را تو زود چون چنان كردي خدا یار تو بود يارخدليي: دوست منسوبيبه خداء ظاهراً مراد حسام‌الدین چلبي استء جون جنان كردي: جون بار خدابي را جستجو كردي. ۳۹ >

صفحه 114:
آنکه در خلوت نظر بردوخته ست آخر آن را هم زبار آموخته ست خلوت: گوشه‌نشيني» نظربر دوختن: چشم بربستن» آنن کس که گوشه‌نشینی اختیار کرده وبه خلوت دل بسته» خلوت‌نشيني راهم از مرشد آموخته است. 4 ۶۱

صفحه 115:
7 0 خلوت از اغيار بايد نه زيار پوستین بهر دي آمد نه بهار خلوت: كو شه نشيني » اغبار: جمع غیربیگانگان پوستین: جامه‌اي كه از بوست حيواثات درست م يكنند و براي كرما در زمستان مي‌پوشند. پوستین بهر دي آمسنه بهار: هر چيزيبه جاي خویش فیکوست. بلید از بیگانگان خلوت گزیسنه از باربهر چيزي‌به جاي خویش نبکوست. خلوت خوب است. اما از دیگران. 4 ۶ ae

صفحه 116:
عقل با عقل دگر دو تا شود ور افزون گشت؛ ره پیسدا شود دو: بلندتر از «دو»تلفظ می‌شود. دیتا:دو لا»مضاعف. گشت‌نبه جاي گردد. لگر عقلي باعقل دگر بپیوندد» مضلعف مي‌شود و نور افزونتر مي‌گردد و راه حقیقت نمایان مي‌شود. 4 ۶۱

صفحه 117:
نفس با نفس دگر خنسدان شسود ظامت افزون گشت. ره پنمان شسود نفس: نفس اماره» اگر نفسي به نفس دیگر بپبوندد و احساس شادمانی کند؛ بر تاريکي مي‌افزاید 7 1 4 ۶۱

صفحه 118:
بارهچشم توسست اي مد شکاراز خس وخاس‌ات او زا پساك دار بار:يارالهي. شکار: کسي که در صدد صید حقایق غيبي است. اي صیاد حقیقت» مرشد یا یار المي به منزلةچشم جهان بين توست از آزار و مكدر ساختن او بپرهیز 7 ae

صفحه 119:
هين به جاروب زبان كردى مكن 2 چشم را از خس ره‌اوردی مکن جاروب زبان: اضافة تشبيهي. كردي كردن: كرد و خاك بلند كردن. .رهآورد:تحفه هديه 4 ۶۱

صفحه 120:
چون که مومن آینه مومن بود روي او ز آلودگي ایمن بود مصراع اول به این حدیث اشازه می‌کند: «المومن مر آخالمومن»: مومن آبنة مومن است. حزن: اندوه»دمیدن در آینه: تار و كدر كردن آن. مرشد به هنگام اندوه روح رامانند آينه‌يي است؛عزیز من بر روي آینه دم مزن تا کدورت روي آن را نگیرد. 4 ۶۱

صفحه 121:
ZS 7 a یار آیینه است جان را در حزن در رخ آیینه اي جان دم مزن حزن: اندوه»دمیدن در آینه: تار و كدر كردن آن. مرشد به هنكام اندوه روح رامانند آينه‌يي است؛»عزیز من بر روي آینه دم مزن تا کدورت روي آن را نگیرد. ae

صفحه 122:

صفحه 123:
اشاره: در ‎Lio‏ انسانهاي ديو خوي هستند که با تلبیس انسانهاي ديكر و اغوا مي‌کنند» فریب سخن آنان را نبايد خورد. ارزش هر كس به ارزش انديشه اوست.

صفحه 124:
هدفهاي آموزشي: ‎uk greet ARS yoo) Lat‏ از مطالعة این درس بتواند: کلمه " مراقب " در بیت سوم را معني کند و منظور مولائه را از این بیت مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. ۲ *علم را به اعتبار صوفیان معني کند و در این باره بيتي از حفظ ‎١ : ado gid ‏*کلمه "ماخولیا" را ريشه‌يابي و معني کند.‎ ‏۰آيه‌اي را که مولانا در بیت 30 به آن اشاره کرده است؛ ‏بویت ‏۹ ‏ات ۷ |>

صفحه 125:
صوفي مي‌گشت دردور افق تاشبي درخانقاهي شد قنق گشتن: سیر و سفر ‏ افق: گرداگرد جهان خانقاه: محلي است که درویشان و مرشدان در آن اقامت مي‌کنند. قنق: مهمان <4 >| ah

صفحه 126:
يك بهيمه داشت در آخور ببست بهيمه: جاربا آخور: طويله ahs ‏ب‎ او به صدر صفه با ياران نشست >|

صفحه 127:
3 a بس مراقب كشت با ياران خويش ‎١‏ دفتري باشد حضور یار پیش مراقبت: در اصطلاح صوفیان حالتي از احوال دل است. .مراقب کسی است که به آن حالت فرو رود دفتر: کتاب 7 صوفیان صاحبدل هم اسرار حقیقت را در آینه .ضمیر یکدیگر مي‌بینند آن صوفي با یاران خود به مراقبه پرداخت» آري حضور یار موافق چون كتابي براي بار اوست که مي‌تواند حقایق را از 25 ‏ی‎ ae

صفحه 128:
NB 2 11 ‏دفتر صوفي سواد و حرف نيست جز دل اسبيد همجون برف نيست‎ سواد: سياهى ‏ حرف: سخن خالى . دل اسيند همچون برف: دلی که از همه جیز زدوده شده و صفا بافته .است ۱ کتاب صوفي حرف خالي و سیاهه حروف کتابها نیست» او .هيج چیز جز دل صافي ندارد <4 >| ah

صفحه 129:
زاد دانشمند آثار قلم 915 صوفي چیست آثار قدم دانشمند: فقیه آثار قدم: ردباي بزرگان طریقت توشه سفر فقیهان نوشته‌هاي آنان است اما توشه .صوفي پيروي از مشایخ طریقت است <4 >| ah

صفحه 130:
حلقه آن صوفیان مستفید چون که بر وجد و طرب آخر رسید وجد: در اصطلاح صوفیه حالتي است به دنبال سماع از حق تعالي بر دل سالك آید و باطن او .را تغییر دهد <4 >| ah

صفحه 131:
خوان بیاوردند بهر میهمان بهر: براي از بهیمه باد آورد آن زمان باد آور: باد کرد <4 >|

صفحه 132:
‎car‏ خادم را که در آخور برو راست کن بهر بهیمه کاه و جو ‏راست کردن: فراهم کردن ‎>| ae

صفحه 133:

صفحه 134:

صفحه 135:
گفت» لا حول» این چه مي‌گويي مها ‎ .‏ از من آموزند این ترتیبها ‎leo‏ اي مه ‎ats. ‎ao ‎<4 >| 20

صفحه 136:
گفت: پالانش فرونه پیش پیش داوري منبل بنه بر يشت ريش منبل: دارويي بوده که در التيام زخمها به کار مي‌رفته است. ریش: زخم an ae

صفحه 137:
گفت» لا حول آخر اي حکمت گزار ۰ جنس تو مهمانم آمد صد هزار شیر گرم: ولرم . . توام: تومرا ‏ از توام بگرفت شرم: واقعا داري خجالتم مي‌دهي <4 >|

صفحه 138:
یمزر

صفحه 139:
جع ‎ANS‏ ‏اويا ور كفت: آبش ده وليكن شير كوم ‎١‏ كفت: لاحول از توام بكرفت شرم لاحول کردن: به خدا پناه بردن اهل: شايسته خادم گفت: لاحول و لا ...» اي پدر به شیطان لعنت کن؛ اکر رسول شايسته‌اي به جايي فرستادي» کمتر وظایف او را باد آوري کن» او خود وظیفه‌اش را مي‌داند. |> 4<

صفحه 140:

صفحه 141:
گفت: جایش را بروب از سنگ و پشك . ور بود تر ریز بروي خاك خشك

صفحه 142:
گفت: لاحول» اي پدر» لاحول کن با رسول اهل کمتر گو سخن اهل: شایسته خادم گفت: لاخول و لا ...۶ اي پدر به شیطان لعنت کن» اگر رسول شايسته‌اي به جایی فرستادي کمتر وظایف او را يادآوري کن» او خود وظبفه‌اش ,1 مي‌داند. | >| she

صفحه 143:
خادم ابن كفت و ميان را بست جست ‎١‏ گفت: رفتم کاه و جو آرم نخست ميان را بستن: قصد كاري كردن 4 <4 >| is

صفحه 144:
رفت وز آخور نكرد او هيج ياد خواب خرگوشي: غفلت ‎ahs‏ ‎a‏ 2 خواب خرگوشي بدان صوفي بداد خواب خرگوشي دادن: فریفتن <4 >|

صفحه 145:
رفت خادم جانب اوباش چند کرد بر اندرز صوفي ریشخند دا مک ام تب« خادم پیش چند نفر ولگرد رفت و سخنان صوفي را به مسخره گرفت لو <4 >|

صفحه 146:
صوفي از ره مانده بود و شد دراز . خوابها مي‌دید با چشم فراز فراز: بسته صوفي که از رنج راه خسته شده بود» خوابید و با چشمان بسته خواب مي‌دید. <4 >| she

صفحه 147:

صفحه 148:
3 ws. De 3 گفت: لاحول این جه سان ماخو لياست ماخوليا: خيال بيهوده اي عجب! آن خادم مشفق کجاست؟ >|

صفحه 149:
باز ميديد آن خرش در راه رو 202 كه به جاهي مي فتاد و كه به كو راه رو: راه رفتن كو: كودال >| ae

صفحه 150:
یمزر

صفحه 151:
باز مي‌کفت: اي عجب! آن خادمك نه که با ما گشت هم نان و نمك؟ هم نان و نمك: کسي هم کاسه و هم سفره شدن صوفي با خودميکفت: مره لین است که من خاد‌باهن نان و نمك خورده و حق و حقوقي با اين عمل بین ما ایجاد شده است! <4 >| ah

صفحه 152:
من نكردم با وي الا لطف و لين ‎<١‏ او جرا با من كند بر عكس كين؟ لطف: نرمي لین: نرمي >|

صفحه 153:
هر عداوت را سبب بايد سند ورنه جنسیت وفا تلقین کند سند: حجت 2 جنسيت: هم جنس بودن / همدلي وفا: دوستي دشمن بايد دليلي داشته باشد والا مقتضاي هم جنسي و همدلي وفاداري و صمیمیت است <4 >| ah

صفحه 154:
باز مي‌گفت: آدم با لطف و جود كي بر آن ابليس جوري كرده بود؟ آدم و ابلیس: اشاره است به وسوسه شیطان و واداشتن او آدم و حوا را به خوردن از میوه شجره ممنوع و اخراج آنان از بهشت <4 >| she

صفحه 155:

صفحه 156:

صفحه 157:
هدفهاي آموزشی: دانشجو بس از مطالعه این درس می‌تواند: ۰ سه بار شدن سنت" در بیت اول را با آوردن عین حديث حضرت رسول (ص) معني کند. ‏ بیت 6 را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. <4 >|

صفحه 158:
*آيه‌اي را که مولانه در مصراع اول بیت 9 مورد استفاده قرار داده است عبناً بنویسد و ترجمه فارسی آن را به دست دهد. کلمه "سوسن "- که در بیت دهم به کار رفته- و جایگاه آن در شعر فارسي را توضیح دهد. «نظر مولانا را دربارة " تكامل" با آوردن ابياتي به عنوان شاهد» مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. <4 >| ae

صفحه 159:
اي ضیاءالحق حسام‌الدین ‎sls‏ اين شوم دفتر كه سنت شد سه بسار سه بار شدن سنت: احاديث متعدد از حضرت رسول نقل كردهاند كه پیامبر (ص) هر موضوعي را سه بار تکرار مي‌کرد ۰ ae >

صفحه 160:
بركشا كنجينة اسرار را ‎٠‏ . در سوم دفتر بهل اعذار را گنجينة اسرار: دل. بهل: فعل امر از هشتن. اعذار: جمع عذر» پوزش خواستن؛ در دفتر سوم عذرها را کنار بگذار و گنجينة اسرار دلت را ۳۹ >

صفحه 161:
قوقت از قوت حق مي‌زهد نه از عروقي کز حرارت مي‌جهد زهیدن: زاییدن» جوشیدن. عروق: جمع عرقء رگهاء توش و توان تو از قدرت الهي مي‌تراود» نه از رگهاي بدن که به سبب حرارت تن به حرکت درمي‌آید. 4 ۶۱ she

صفحه 162:
این چراغ شمس کور وشن بود . نه از فتبل و پنبه و رون بود جراغ شمس: اضافه تشبيهي» فتیل؛ رسن تافته, فتبله. این مشعل فروزان خورشيد که پرتو افشاني مي‌کنده نور آن به فتیله و پنبه و روغن نیازمند نیست»از قوت حق نیرو مي‌گیرد. 4 ۶۱

صفحه 163:
سقف گردون کو چنین دایم بسود . نه از طناب و استني قایم بود سقف كردون: تشبيمي» آسمان را ذائم: بايدار»استن: ستون» اشاره به آية «خلق السموات تغبر عمد ترونماء..» آسمانهارا بی‌هیچ ستوفي که بتوانید بیافرید. سقف آسماني کهاینچنین سرپاست باطناب و ستون سرا نمانده است. 4 ۶۱

صفحه 164:
اي دریغا عرصة افهام خلسسق سخت تنگ آمد» ندارد خلق خلق عرصه: میدان. افهام:جمع فهم» قوة دریافت» حسرتا که پهنةادرا ك مردم بسیار تنگ است و مردم فاقد چنان كلويي هستند که بتوانند حقایق اسرار را نوش‌جان کنند. 4 ۶۱

صفحه 165:
اي ضیاالعق به حق راي تو خلق بخشد سنك را حلواي د حذق: مهارت» حلوا: در اینجا سخن دلنشین و شیرین. لما اي حسام‌الدین! سخنان دلنشین و شیرین قوبا چيرگي اندیشه‌ات سنگ را براي بلعیدن گفته‌هایت صاحب گلو مي‌کند. سنگ هم مشتاق شنیدن سخنان تو مي‌شود. 4 ۶۱

صفحه 166:
کوه طور اندر تجلي خلسق یافت تاكه مي‌نوشيد و مي را برنتافت تجلي: تأثير انوار حق بر دل مقبلان کمبه دل شايستگي ملاقات حق را بیذا كنند..صي: در اینجا تجلي نور حق. بر نتافتن:تاب نیاوردن) تحمل نکردن. کوه طور جلوگاه نور حق شدء نور الهي ‎Ly‏ تلفت لما كوه تتوانست كن نور را تحمل کند. يعني کوه از آن تجلي متلاشي و قطعه قطعه شد. 4 ۶۱ ae

صفحه 167:
صاردکا منه و انشق الجبل هل رايتم من جبل رقص الجمل؟ رقصیالجمل: یقص شتری» بعني کار غویب و فوق‌العاده» كوه از كن تجلي متلاشي و پاره پاره شد» آیا تاکنون از کوه کار غيرعادي دیده‌اید؟ ۰ ae >

صفحه 168:
گوش آن کس نوشد اسزار جلال ‏ كو جو نوسن صد زبان افتاد و لال نوشيدن: نيوشيدن» كسي مي تواند اسرار الهي رابشنود كه جون سوسن باداشتن صد زبان» دهان به گفتن اسرار نگشاید. توضیح: در ابن بيت و اببات بعد آن به مسئلة تکامل و تکوین و دلیل آفرینش بديدهها اشاره مى كند. 4 ۶۱

صفحه 169:
خلق بخشد خاك را لطف خدا . تا خورد آب و بروید صد کی | روییدن: رویانیدن. لطفالهي به خاك گلويي مي‌بخشد تا آب بخورد و گیاهان گوناگون بروباند. ۰ ae >

صفحه 170:
باز خاكي را ببخشد خلق و لب . تاگیاهش را خورد اندر طلب خاكي: زمينيء بار دیگر خداوند به حبوانات دهان و گلو عطا مي‌کنه تا هر وقت بخواهند کیاهان زمین را بخورند. ۳۹ >

صفحه 171:
7۴ كاه ما منود چون گیاهش خورد؛حیوان گشت رفت کشت حیوان لقمة انسان و رت جون موجودات زميني گیاهان را خوردند و فربه شدند؛ غذاي انسان مي‌شوند و از میان مي‌روند. 5 ۳۹

صفحه 172:
باز خاك آمد شد آکال بشر . چون جدا شد از بشر روح و بصر آکال: بسیار خویند» چون جان و بينليي از جسم انسان دور شد بار دیگر خاك جسم بشر رامي‌خورد. ۰ ae >

صفحه 173:
ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز گر بگویم خوردشان گردد دراز ذره‌شا: پديده‌هاي عللم هستي. من پديده‌هاي گوناگون عللم هستي را ديدم كه دهانهايشان باز بود و هر کدام رزق معین خود را مي‌خورهند,لگر غداي مناسب هر يك را توصیف کنم سخن به درازا مي‌کشد. 4 ۶۱

صفحه 174:
برگها را برگ از انعام او دایگان را دایه؛ لطف عسام او برگ(دوم): توشه انعام: نعست دادن»دهش را: در هر دو مصراع به جاي کسرذاضافه است بر گها را برگ: برگ برگهاء دایگان را دلیه: دایقرایگان, توشة بر گها از بخششهاي ذات المي است و محبت عالمگیر او پرورش‌دهندة دایه‌هاست. 4 ۶۱ ae

صفحه 175:
رزقها را رزقها او مي‌دهد زانکه گندم بي‌غذايي چون زهفد؟ روزي روزیما را هم خداوند عطا مي‌کند.زیرا اگر گندم روزي نخورد چگونه مي بللد؟ مواثنا دربارة تکلمل پاره‌اي سخن گفته است و بقية مطلب رلبه دریلفت خواننده رها ساخته است. 4 ۶۱

صفحه 176:
نیست شرح ابن سخن را متتها ‎٠‏ بارداي كفتم بداني باردها مولانا دربارة تكلمل بارهاي سخن كفته است و بقية مطلب رلبه در بلفت خواننده رها ساخته است. 4 ۶۱ sk

صفحه 177:

صفحه 178:
هدفهاي آموزشي: انتظار مي‌رود که دانشجو پس از مطالعه این درس بتواند : -معادل فارسی کلمه " حنظل" را بنویسد. *ريشه واژه "مهر" در سنسکریت و پهلوي را باز گو کند. *بيت ‎po jl‏ را معني کند و آن را به پیام مولانا دراین درس مطابقت دهد. 0 با استفاده از معانی ابیات 31-15 این درس را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. " <4 >| ae

صفحه 179:
لو اشاره : همه کس رنجهاي حیات را به اميد معشوقي تحمل مي‌کند» يس شايسته است كه انسان معشوق شايسته و لايزال و لم يزلي بر گزیند. همه ابیات مورد نظر است. ae ‏تب‎ >|

صفحه 180:
تلخ از شیرین لبان خوش مي شود خار از گلزار دلکش مي‌شود تلخ: سخن درشت 7 شيرين لب: خوش سخن / منظوراين است که زيبايي ناملایمات را قابل تخمل مي‌کند. <4 >| she

صفحه 181:
حنظل از معشوق خرما مي‌شود لو حنظل: هندوانه ابو جهل صحرا: باغ و بوستان كاه ما متور خانه از همخانه صحرا مي‌شود همخانه : بار و مونس |> 4<

صفحه 182:
اي بسا از نازنینان خارکش بر امید گلعذار ماهدوش نازنین: عزیز ‏ گلعذار: زیبا ماه‌وش: بسیار زیبا چه بسا انسانهاي عزيزي که به خاطر گل رويي زیبا رنج خار كشيدن را تحمل مي كنند. <4 >| ah

صفحه 183:
اي بسا حمال گشته پشت ریش از براي دلبر مه‌روي خويش پشت ریش: کسي است که پشتش زخمي است. >|

صفحه 184:
کرده آهنگر جمال خود سیاه جمال: چهره ماه: يار تا كه شب آيد ببوسد روي ماه >|

صفحه 185:
NZ AIS wet ‏خواجه تا شب برد كاني چارمیخ زانکه سروي در دلش کرده‌ست بیخ‎ ‏سرو: معشوق بلند قامت‎ در دل بیخ کردن: ريشه دواندن بازرگان تا شب در دکانی مي‌ماند و داد و ستد مي‌کند» زیرا که عشق يار بلند قامتي در دلش ريشه دوانده است. - <4 >| ah

صفحه 186:
تاجري دربا و خشكي مي‌رود . . آن به مهر خانه شيني مي‌رود مهر: دوستی خانه نشین: کدبانویی که خاطر مرد متعلق اوست تاجري که راه سفر دربا و خشكي در پیش مي‌گیرد» آن سفر را به عشق کدبانويي که تاجر دل بسته اوست» تحمل مي كند. <4 >| ah

صفحه 187:
NB AWS wet ‏هرکه را با مرده سودايي بود بر امید زنده سيمايي بود‎ ‏زنده سیما: خوش روي‎ ‏هر آن کس که با مرده سر و کار دارد» این الفت او به خاطر‎ ‏زيبارويي است که آثار حیات در او هست.‎ <4 >|

صفحه 188:
NZ ANS ‏رکاه ما تور‎ ‏آن دروگر روي آورده به چوب بر امید خدمت مه روي خوب‎ ‏دروگر: نجار . روي آوردن: توجه کردن خدمت: بندگي‎ ‏نجاري که خود را با چوب مشغول کرده است» آن کار را براي ناز‎ ‏کشیدن از معشوقه زيباروي خویش گزیده است.‎ <4 >| ah

صفحه 189:
بر امید زنده‌اي کن اجتهاد زنده: خدای تعالی كو نكردد بعد روزي دو جماد جماد: موجود بيجان >|

صفحه 190:
مونسي مگزین خسي را از خسي عاریت باشد در و آن مونسي مونس: همدم خسي: خس+ي (مصدري)» حقارت مونسي: مونس+ ي (مصدري)؛ انس به سب حقارت خود همنشین حقيري را به همدمي انتخاب مکن؛ زیرا که همدمي چنان موجود حقيري عاريتي و گذراست. <4 >| ah

صفحه 191:
انس تو با مادر و ابا کجاست کر بجز حق مونسانت را وفاست؟ اگر غیر از خداوند دیکر همدمان تو وفایی دارند» پس آن الفتي که تو با پدر و مادر خود داشتي, کجا رفته است؟ ‎ah‏ |> 4<

صفحه 192:
انس تو با دايه و لالا جه شد؟ گر كسي شايد به غير حق عضد؟ لالا: لله مربي شاهزادكان و كودكان اعيان شاید: شایسته ‎Cul‏ عضد: بازو / كنايه از ياورء مددکار اكر شايسته است كه جز خداوند كس ديگري مددکار انسان باشد» پس آن الفتي كه با دايه و لله خود داشتي و روزكاري ياور تو بودند» چه شد؟ <4 >|

صفحه 193:
انس تو با شیر و با پستان نماد نفرت تو از دیبرستان نماند دبیرستان: مکتب الفتي که با شیر و پستان مادر داشتي از ميان رفته» و نفرتی که از رفتن به مدرسه در خود احساس مي كردي باقي نمانده است. 3 <4 >|

صفحه 194:
آن شعاعي بود بر دبوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان خورشید: جمال حق تعالي آن روز که انسي و الفتي با دایه و مادر و بابا داشتي» پرتوي ازخورشید عنایت بر دیوار وجود آنان تافته بود و آثان را در نظر تو دلنشین ساخته بود» آن نشان الهی بار دیگر به منبع اصلی خود بازگشت. 3 ۱ <4 >|

صفحه 195:

صفحه 196:
عشق تو بر هر چه آن موجود بود آن ز وصف حق زراندود بود زراندود: آب طلا داده / مورد عنابت خدا هر موجودي که تو به آن عشق مي‌ورزي» آن چیز به عنايت الهي آراسته شده و مورد توجه تو قرار گرفته است. <4 >|

صفحه 197:
چون زري با اصل رفت و مس بماند طبع سير آمدء طلاق او براند زري: زر+ ي (مصدري)» طلا بودن _ با:به " مس: وجود مادي آمدن: شدن طلاق راندن: طلاق دادن چون آراستگي خدايي از موجود مورد علاقه تو به اصل خود بازگردد و وجود مادي آن موجود باقي بماند» دل از او سير دو او را تر ك بد. + مي‌شود و او را تر ك مي گود >

صفحه 198:
از زراندود صفاتش پا بکش از جهالت قلب را کم گوي خوش پا کشیدن: تر ك کردن دست از معشوقهاي آراسته بردار» از روي ناداني چيزهاي ناسره را ستایش مکن: ‎she‏ |> 4<

صفحه 199:
كان خوشي در قلبها عاريتي است زیر زینت مایه بي زينتي است جلوه‌هايي که در چيزهاي ناسره مي‌بيني گذراست» آن سوي این جلوه‌هاي ظاهري مايه‌هاي زشتي و بي‌زينتي نهفته است. <4 >| ah

صفحه 200:
NZ AWS 11 ‏زر زروي قلب در كان ميرود سوي آن كانرو كه هم كان ميرود‎ ‏قلب: محبوب فاني کان: ذات باري‎ ‏زر عنایت الهي از وجود محبوب فاني سرانجام جدا خواهد شد و‎ ‏به سوي ذات باري خواهد رفت تو هم راهي را در پیش گیر که‎ ‏آتآزر عنایت در پیش گرفته است. يعني به أصل و حقيقت توجه‎ ‏کن.‎ ‎<4 >| 3

صفحه 201:
نور از دیوار تا خور مي‌رود نور: شعاع آفتاب المي تو بدان خور رو که در خور مي‌رود خور: ذات باري |> 4<

صفحه 202:
زین سپس بستان تو آب از آسمان چون نديدي تو وفا در ناودان آب از آسمان ستاندن: فیض از حق تعالي کرفتن ۰ ناودان: واسطه‌ها چون حقیقت را دربافتي و از پديده‌هاي آین جهان وفايي نديدي» بکوش که از حق تعالي فیض بگيري. <4 >| ah

صفحه 203:
NZ AIS wet ‏معدن دنبه نباشد دام گرگ کي شناسد معدن آن گرگ سترگ؟‎ ‏معدن دنبه: دكان قصابى دام كرى: كنايه از دنيا‎ ‏دام كرى منشا اصلى دنبه نيست» اكر كاهي در آن دنبه يافت شود‎ ‏براى شکار گرگ است» اما آن گرگ تنومند از منشا دنبه خبر‎ ‏ندارد.‎ ‎<4 >| ah

صفحه 204:
هرکه در ره بي‌قلاو وزي رود هر دو روزه راه صد ساله شود قلاووز: مرشد ‎١‏ هرکس بدون راهبر قدم در راه سلو ك نهد» راه دو روزه برایش به راهي صد ساله بدل مي‌شود. 3 * = <4 >|

صفحه 205:
3 4 ی هركه كيرد بيشهاي بياوستا ريشخندي شد به شهر و روستا ريشخند: مایه مسخره <> ae

صفحه 206:
خاك پاکان ليسي و دبوارشان بهتر از عام ورزو گلزارشان عام: مردم جاهل اگر خاك در و دیوار انسانهای منزه را ببوسي و بليسي بهتر از آن است که در باغ و گلستان انسآنهاي ناداي باشي. 3 <4 >|

صفحه 207:
بنده يك مرد روشندل شوي روشندل: داناه آگاه به که بر فرق سر شاهان روي فرق سر: بالاي سر >|

صفحه 208:
قرب بر انواع باشد اي پدر مي‌زند خورشید بر کهسار و زر قرب: نزديك شدن بر انواع بودن: انواعي داشتن زدن: تابیدن 1 عزير من بدان که قرب الهي اقسامي دارد و به هر کس به میزان استعدادش مي‌رسد» خورشيد بر کوهسار و به زر یکسان مي‌تابد. <4 >| ah

صفحه 209:
ليك قربي هست با زرشيد را که از آن آگه نباشد بید را لو شید: خورشید آکه: آگاهي خورشید با زر چنان قرابتي دارد که بید از آن بي خبر است. >|

صفحه 210:

صفحه 211:
ليك کو آن قربت شاخ طري طری: با طراوت پخته: رسیده NB 7 3 که ثمار پخته از وي مي‌خوري؟ ثمار: جمع ثمر؛ میوه‌ها <4 >|

صفحه 212:
شاخ خشك ازقربت آن آفتاب غير زو قر خشك كشتن كو بياب زوتر: زودتر ats. ao <4 >| 20

صفحه 213:
| 4) 5)

صفحه 214:

صفحه 215:

a.p.mir a.p.mir مثنوي 1 درس اصلي نظم 4بخش 1 2واحد ‏a.p.mir به كوشش :علي( پدرام) ميرزايي رشتة زبان وادبيات فارسي هدف كلي: آشنا شدن دانشجو با شعر عرفاني و مثنوي موالنا جالل الدين . ‏a.p.mir موالنا جالل‌الدين محمدمولوي و مثنوي جالل الدين محمد مشهور به مولوي فرزند سلطان‌العلما بهاء‌الدين بلخي در ششم ربيع‌االول سال 604ه.ق 1207 /ميالدي در بلخ زاده است .پدر او بهاء‌الدين ظاهر ًا در حدود سال 610با خانواده خود از بلخ خارج شد و به نيشابور ،بغداد ،مكه و شام سفر كرد، ‏a.p.mir سپس راه آسياي صغير را در پيش گرفت و مدتي در ملطيه و الرنده مقيم شد و جالل‌الدين در شهر اخير با گوهر خاتون دختر خواجه الالي سمرقندي ازدواج كرد. در سال 628ه.ق 1231/ميالدي پس از وفات بهاء‌الدين موالنا به جاي پدر بر مسند تدريس نشست .او ابتدا در محضر پدر و بعد ،از حضور سيد برهان‌الدين محقق ترمذي آموزش ديده و سپس براي تحصيل به شام و حلب رفته بود. ‏a.p.mir سال 642ق كه موالنه سي و هشت سال داشت ،عارفي به نام شمس‌الدين تبريزي به قونيه آمد و وارد زندگاني موالنا شد و هستي او را زيروزبر كرد .پس از قريب شانزده ماه اقامت در قونيه ،آن شهر را ترك گفت و بار ديگر در سال 645ه .به قونيه بازگشت و به نحو اسرار آميزي به شهادت رسيد. ‏a.p.mir پس از مالقات موالنا با شمس‌الدين تبريزي تحولي عظيم درحيات موالنا پيدا شد و پس از ناپيدايي شمس هم موالنا صالح‌الدين فريدون زركوب قونيوي را كه مردي وارسته بود به ارشاد برگزيد و پس از وفات صالح‌الدين در سال 657ه .حسام‌الدين چلبي را به جاي صالح‌الدين انتخاب كرد. ‏a.p.mir حسام‌الدين از ياران گزيده موالناست و همين حسام‌الدين چلبي است كه از موالنا درخواست كه براي تعليم مريدان كتابي چون حديقه سنايي يا منطق‌الطير عطار تدوين كند، و موالنا مثنوي را به خواهش وي به نظم كشيد. ‏a.p.mir مثنوي حاوي شش دفتر و بالغ بر 25632بيت است .تاريخ قطعي براي آغاز وانجام نظم مثنوي نمي‌توان تعيين كرد ،احتما ً ال آغاز آن بين سالهاي 660-657هجري قمري است و احتمال داده‌اند كه بين سال وفات مولوي ( 672ه1273/م) و به پايان رسيدن مثنوي فاصله زيادي نبوده است. ‏a.p.mir از موالنا آثار ديگري هم بر جاي مانده است كه عبارتند از: ديوان كبير ،يا كليات شمس كه به نام مرشد خود شمس‌الدين تبريزي ساخته است. مجالس سبعه كه حاوي هفت مجلس سخنراني اوست. فيه‌ما‌فيه ،از تحرير سخنان موالنا فراهم آمده است. مكتوبات ،مجموعه ناه‌هاي موالناست كه به رجال معاصر خود نوشته شده است. ‏a.p.mir از ميان آثار موالنا ،مثنوي و ديوان كبير به شعر است و مي‌توان از جهاتي آن دو كتاب را كنار هم گذاشت و با هم سنجيد .آثار موالنا با هم كلي منسجم تشكيل مي‌دهند ،اما در عين حال با هم تفاوتهايي دارند. ‏a.p.mir موالنا در غزليات شمس فردي ناهشيار است ،و در مثنوي هوشيار ،در غزليات فردي به معراج رفته است كه با خود سخن مي‌گويد ،اما در مثنوي فقيه ،مفسر و محدثي است كه با مريدان حرف مي‌زند. ‏a.p.mir در ديوان كبير در حالت خلسه است و چيزي مي‌گويد كه در وهم نمي‌گنجد ،اما درمثنوي به حال تعقل است و مي‌خواهد مطلبي را بيان كند .او در غزليات و مثنوي دنبال آرايه‌هاي لفظي نمي‌گردد و به قافيه نمي‌انديشد ،نمي‌خواهد شعر بگويد ،شعر به سراغ او آمده است .مثنوي حاوي قصص و حكايات است، ‏a.p.mir اما موالنا قصه پرداز نيست و برآن نيست كه با نظم قصه‌هاي شگفت‌انگيز شنونده را به شگفتي وادارد ،بلكه به نظر او " قصه چون پيمانه‌اي است" كه دانه معني در آن نهفته است .خردمند كسي است كه دانه معني را بگيرد و به پيمانه توجه نكند. ‏a.p.mir موالنا به مناسبت مقالي قصه‌اي را شروع مي‌كند و عالوه بر آنكه مطالب و مضامين آن قصه و حتي گاه الفاظ و كلمات آن مبدا و منشا تحقيقات حكمتي و افادات عرفاني دور و درازي مي‌‌گردد ‏a.p.mir ك كه چه بسا از آيات و احاديث و اخبار و سخنان بزرگان معرفت كم ‌ مي‌گيرد ،به تدريج همان حكايت اصلي كه گويي آبستن است جابجا حكايتها و تمثيلهاي فرعي ديگري مي‌زايد ،اگر مطالعه كننده بي‌تجربه و بي‌سابقه در آن گرفتار آيد ،سرگردان مي‌ماند .البته موالنا خود متوجه اين كيفيات بوده ،و نمي‌خواسته است جوش و خروش ،عنان اختيار از دست او بيرون ببرد ‏a.p.mir و سعي مي‌كرده كه حتي‌المقدرو سخن به درازا نكشد .اما گاهي عنان سخن از چنگش بيرون رفته ،چنانكه خود به صراحت به آن اعتراف كرده است: نيست امكان واكشيدن اين لگام گرچه زين ره تنگ مي‌آيند عام ‏a.p.mir در مثنوي قصه‌هايي است كه در دفتري از دفترهاي شش‌گانه شروع مي‌شود و در دفتر ديگري به پايان مي‌رسد و گاهي قصه‌اي در بيتي بيان مي‌شود: مرغكي اندر شكار كرم بود گربه فرصت يافت او را در ربود ‏a.p.mir باري ،قصه بهانه‌اي است براي ورود به بحثي دقيق كه موالنا آن قصه را از كتب پيشينيان برمي‌گيرد و گاه با تصرف در اصل ،آن را به نظم مي‌كشد و پس از پايان داستان ،و حتي گاهي در اثناي آن به نكته‌اي كه مد نظرش بوده مي‌پردازد. ‏a.p.mir مثنوي دريايي است بيكران با امواج بسيار و برخورد مدهاي بيشمار كه هر غواصي به فراخور قدرت خود از آن گوهري به چنگ مي‌آورد .برخي به داستانهاي آن توجه مي‌كنند و بعضي به معاني ژرف و شگرفي كه در آن است عنايت نشان مي‌دهند. ‏a.p.mir محققان پيشين دراين زمينه كارهايي كرده‌اند كه از ميان آنها مي‌توان به " لب لباب مثنوي" از مالحسين واعظ كاشفي (م 910ه ) اشاره كرد كه مثنوي را به سه عين ،عين اول را درهفت نهر و نهرها را در 26رشحه ،عين ثاني را در شش نهار ‏a.p.mir و نهرها را در 38رشحه ،عين ثالث را در سه نهر و نهرهايش را در 14 رشحه آورده است .به عبارت ديگر مثنوي را به 78موضوع تقسيم كرده و ابيات هم موضوع را كنار هم قرار داده است .لب لباب كتابي گرانبهاست و مي‌تواند دستمايه محققاني باشد كه مي‌خواهند مثنوي را موضوع بندي كنند. ‏a.p.mir ديگر كتاب " مولوي چه مي‌گويد؟ " از مرحوم استاد جالل الدين همايي است كه به مقصد بيان افكار و عقايد مولوي تدوين شده است. هر چند مرحوم مولف متذكر شده است ‏a.p.mir كه انشا و تحرير و طبع كتاب به هم در پيوست ،و مجال براي بازبيني و تجديد نظر دست نداد ،و از اين رو پاره‌اي از مسائل و ابيات مورد استشهاد از قلم افتاد يا مكرر شد ،با اين حال مي‌توان با استفاده از فهرست كتاب مطلب مورد نظر را دنبال كرد. ‏a.p.mir بهر حال براي آشنايي با مولوي بايد مثنوي و ديگر كتابهاي او و آثار مولوي شناسان را مطالعه كرد .اين گزيده مدخلي است براي اين آشنايي. ‏a.p.mir ~ه ~ن ،ب ~ا جالل‌الدي ~بي ،مراد موالن ~ام‌الدين چل روزي حس موالن~ا گف~ت :ديوان غزليات بس~يار ش~د ،اگ~ر كتاب~يب~ه ~د ~س عاشقان خواه ~ف شود ،مون ~نايي تألي طرز حديق ‌ةس ~تار كاغذي بيرون ~ر دس~ ~ا في‌الحال از س~ شد .موالن~ آورد وب~ه حس~ام‌الدين چل~بي داد ك~ه در آ~ن ،همي~ن هيجده بي~ت آغاز مثنوي نوشت~ه شده بود ،و گف~ت‌:اي حس~ام‌الدين! اگ~ر ت~و بنويس~ي ،م~ن مي‌س~رايم .اي~ن ~ن بود ~ل از آ ~ي قب ~ال 657هـ يااندك ~ت در س درخواس كه باعث تأليف مثنوي شد. ‏a.p.mir دفترسوم دفتردوم دفتراول ‏a.p.mir a.p.mir شكوه ني ‏a.p.mir هدفهاي آموزشي: پس از پايان اين درس دانشجو مي‌تواند: •با استفاده از دو آيه قرآن دليل شروع مثنوي با كلمه " بشنو" را بيان كند. •منظور موالنه از " ني" و " نيستان " را در ابيات مختلف اين درس توضيح دهد. ‏a.p.mir در ابيات 26-25اشاره موالنا به آيات قرآني را بيان كند. ابياتي را كه نشان دهنده پيام موالنا در اين درس است، استخراج كند و مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. ‏a.p.mir بشنو اين ني چون شكايت مي‌كند از جداييهـا حكايت مي‌كند ~و» ~ة «بشن ~ا كلم ~ت ب ~ن جه ~ا مثنوي را از آ ~ر از شنيدن ،موالن ~ل ام ~و :فع بشن ~ي: ~ت .ن ~ر اس ~ر برت ~ي از حواس ديگ ~ت شنيدن براي تعال ~د اس ~ه معتق ~د ك آغاز مي‌كن ~هب~ا دميدن مي‌نوازند .براين~ي ~ح نون ،از س~ازهاي بادي اس~ت ك در اص~لب~ه فت معان~ي گوناگون آورده‌ان~د .1 :س~ازبادي .2خودموالن~ا .3مرش~د عال~ي وانس~ان كام~ل .4قل~من~ي .5روح ،گوش فراده ك~ه اي~نن~ي (ي~ا م~ن) چگون~ه شكوه آغاز كرده است ( يا آغاز كرده‌ام؟ واز جداييها سخن مي‌گويد ( يا سخن مي‌گويم). ‏a.p.mir كز نيستان تا مرا ببريده‌اند در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند ~ر ~ه ،نفي ~ط)‌،همينك ~ا( :حرف رب ~ض ،ت ~م وجود مح ~تان :نيزار ،عال نيس (ب~ه فت~ح نون) :فرياد ،از روزي ك~ه مرا از عال~م غي~ب جدا كرده‌ان~د ،نال~ة ~ه ~انها نال ~ة انس ~ي از طرف هم ~ت ،يعن ~ه اس ~ن بازتاب يافت ~ة م ~انها در نال ~ة انس هم سرداده‌ام. ‏a.p.mir سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويـم شرح درد اشتياق س~ينه :دل ،ضمي~ر ،شرحه‌شرح~ه :پاره‌پاره ،س~ينة شرح~ه شرح~ه از فراق :يعن~ي دل~ي ك~ه از دوري يار چاك‌چاك شده باشد .فراق :دوري از معشوق ،اشتياق: آرزومندي ،دل~ي مي‌جوي~م ك~ه از درد دوري يار چاك‌چاك باش~د ت~ا درد آرزومندي خود راب~ا او در ميان گذارم والا شنوندة بي‌درد ،درد عش~ق را در نمي‌يابد و از درد من چيزي درك نمي‌كند. ‏a.p.mir هر كسي كو دور ماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصـل خويــش ~ل ~ه از اص ~ي ك ~ر كس ~يدن ،ه ~ل :رس ~تجو كردن ،وص ~تن :جس ~ن ،بازجس ~ل :ب اص خود دور بمان~د و اي~ن دوري را احس~اس كن~د ،ايام وص~ال را جس~تجو مي‌كند. ‏a.p.mir من به هر جمعيتــي ناالن شدم جفت بدحاالن و خوشحاالن شدم جمعي~~ت :گروه ،ناالن شدن :ناليدن .جف~~ت :همنشي~~ن، بدحاالن :انس~انهاي غمگي~ن ،خوش‌حاالن :انس~انهاي شادمان، م~ن پي~ش ه~ر گروه~ي ناليدم وب~ا انس~انهاي غمگي~ن و شادمان همنشين شدم. ‏a.p.mir هر كسي از ظن خود شد يار من از درون من نجســت اسرار من هركس~~ي :بدحاالن وخوش‌حاالن ،ظ~~ن :گمان ،يار :همراه، ~ا پندار ~ه ب ~ا ،هم ~ر ،رازه ~ع س ~رار :جم ~ه فتح دال) :دل ،اس درون(ب واعتقاد خود همدم م~ن شدن~د ،هي~چ ك~سب~ه جس~تجوي اس~رار نهفته در دل من برنيامد. ‏a.p.mir سر من از نال ‌ة من دور نيسـت ّ ليك چشم و گوش را آن نور نيست ~م ~ي چش ~ت ،ول ~ن جدا نيس ~ة م ~ه و نال ~ن از نغم ~ي ،راز دل م ~رمن :راز ن سّ وگوش توانايي آن را ندارند كه به راز دل من وقوف يابند. ‏a.p.mir تن ز جان و جان ز تن مستور نيست ليك كس راد يد جان دستور نيست جان :روح انس~اني ،مس~تور :نهان ،دي~د :مص~در مرخ~م ،ديدن ,لي~ك ك~س را دي~د جان دس~تور نيس~ت :مفهوم اي~ن آي~ه را دارد :و يس~ئلونك ~و را ~م اال قليال :ت ~ن العل ~م م ~ا اوتيت ~ي و م ~ر رب ~ن ام ~ل الروح م ~ن الروح ق ع از روح مي‌پرس~ند ،بگ~و :روح جزئ~ي از فرمان پروردگار م~ن اس~ت ~ه ~ن ب ~د وت ~ن را ادراك مي‌كن ~ش نداده‌اند .روح ت ~ز اندك دان ~ا را ج وشم تأثي~ر روح بر روح شعور دارد و هي~چ ي~ك از ديگ~ر پوشيده نيس~ت ،ام~ا چون جان جوهري مجرد است ،آن را به چشم نمي‌توان ديد. ‏a.p.mir آتش است اين بانگ ناي و نيست‌باد هر كه اين آتش ندارد ،نيست بـاد ناي ،ني .نيست :در مصراع اول منفي است ،و در مصراع دوم صفت و ب~ه معن~ي نابود و معدوم .باد ،در مص~راع اول نف~س و هواس~ت ،در مص~راع دوم فع~ل دعاي~ي اس~ت .نيس~ت باد :در اي~ن بي~ت قافي~ه اس~ت. ~ه ازن~ي برمي‌خيزد ،آت~ش ناش~ي از عش~ق اس~ت و شنونده را نغمه‌اي ك مي‌س~وزاند ،نف~س نيس~ت ك~ه در آ~ن مي‌دهن~د ،ه~ر ك~س ك~ه اي~ن آت~ش عشق را ندارد نابودشدنش بهتر است. ‏a.p.mir آتش عشق است كاندر ني فتاد جوشش عشق است كاندر مي‌فتــاد عش~ق :ب~ه عقيدة ص~وفيان اس~اس جهان هس~تي بر عش~ق نهاده شده وجن~ب و جوش~ي ك~ه س~راسر وجودرا گرفت~ه از عش~ق اس~ت .جوش~ش: غليان‌،م~ي :باده ،مظه~ر جذبه‌اي اس~ت ك~ه انس~ان را از خودبين~ي ~ت و ~ه نوا آورده اس ~ي را ب ~ه ن ~ت ك ~ق اس ~ر عش ~ن اث ~ت مي‌رهاند .اي واناني اي~ن غليان عش~ق اس~ت ك~ه در باده افتاده و آ~ن را تخمي~ر كرده اس~ت. همه چيز از عشق به وجود آمده است. ‏a.p.mir ني حريف هر كه از ياري بريد پرده‌هايش پرده‌هاي ما دريـــد حريف ،يار ،بريدن :قطع حلقة دوستي ،پردة اول :آهنگ موسيقي، پردة دوم حجاب .پرده دريدن :رسوا كردن ،فاش .ني از آن جهت كه خود از نيستان جدا مانده ،همدم هر آن كسي است كه از يار خود جدا مانده باشد ،آهنگهاي آن رازهاي دروني ما را فاش كرد. ‏a.p.mir همچو ني ،زهري و ترياقي كه ديد؟ همچو ني ،دمساز ومشتاقي كه ديد؟ ترياق :پادزهر ،دمساز :همدم ،مشتاق :آرزومند ،چه كسي زهر و پادزهري چون ني ديده است ،چه كسي همدم و عاشقی چون ني سراغ دارد؟ ‏a.p.mir ني حديث راه پرخون مي‌كند قصه‌هاي عشــق مجنون مي‌كند حديث :سخن ،مجنون :قيس عامري از عاشقان ناكام است .ني ازراه پرخون عشق سخن مي‌گويد و قصه‌هاي عشق مجنون را بيان مي‌كند. ‏a.p.mir مر زبان را مشتري جز گوش نيست محرم اين هوش جز بيهوش نيست م~ر :از ادات تأكي~د مفعول~ي ،هوش :ادراك ،بيهوش :در ~رمست ~ز س ~ت .ج ~ي اس ~ق اله ~رمست عش ~ه س ~ي ك ~ي كس ~ا يعن اينج عش~ق اله~ي كس~ي نمي‌توان~د اي~ن معان~ي را درياب~د ،چنانك~ه زبان جز گوش خريدار ديگري ندارد. ‏a.p.mir در غم ما ،روزها بيگاه شد روزها ،با سوزهــا همراه شد بيگاه :وق~ت شام ،بيگاه شدن :ب~ه پايان رس~يدن .همراه: ~وز و ~ا س ~ا ب ~ر م ~يد و ايام عم ~ه پايان رس ~ا ب ~م م ~ا در غ ~م ،روزه توأ گدازها توأم شد. ‏a.p.mir روزها گررفت ،گو رو باك نيست تو بمان‌،اي آنكه چون تو پاك نيست ~ر نداري، ~ي نظي ~ه در پاك ~ي ك ~ت ،اي كس ~ي نيس ~د باك ~پري ش ~ا س ~ر روزه اگ جان تو سالمت باشد. ‏a.p.mir هر كه جز ماهي ،ز آبش سير شد هر كه بي‌روزي است روزش دير شـد ماه~ي :در اينج~اب~ه معن~ي عاشق .آ~ب :در اينج~ا عش~ق و جذبه« .ش»، ~ه پايان ~يب .ديرشدن روز :ب ~ت .بي‌روزي ،محروم ،بي‌نص ~ي اس ~ر فاعل ضمي رس~يدن روز و بي‌نص~يب ماندن .ه~ر موجودي ج~ز ماه~ي از آ~ب س~ير ~س ~ر ك ~تگي دارد ،ه ~ب بس ~ه آ ~ي ب ~ي ماه ~ه زندگ ~ت ك ~ا معلوم اس مي‌شود ،ام كه از دريافت حقايق محروم باشد بي‌نصيب مي‌ماند. ‏a.p.mir در نيابد حال پختـــه هيچ خام پس سخـن كوتـاه بايد ،والسالم پخت~ه :كام~ل ،آزموده .خام :ناپخت~ه ،بي‌تجربه .والس~الم :س~خنب~ه آخ~ر رس~يد .هي~چ انس~ان ناآزموده‌اي نمي‌توان~د س~خنان شخ~ص كام~ل و آزموده را درك كند ،پس بايد سخن را كوتاه كرد و به پايان رساند ‏a.p.mir بند بگسل ،باش آزاد اي پسر چند باشي بند سيم و بند زر؟ گسليدن :پاره كردن ،آزاد :وارسته ،چند( :ادات استفهام) :تاكي ،بند: محبوس ،اي پسر! بندهاي بندگي را پاره كن و وارسته باش ،تا كي به دست سيم و زر و مال دنيا اسير خواهي بود ‏a.p.mir گر بريزي بحــر را در كـوزه‌اي چند گنجد؟ قسمت يـك روزه‌اي اگ~ر دري~ا راب~ه كوزه بريزي ،در آ~ن كوزه بي~ش ا زي~ك كوزه آ~ب ~ش از روزي مقدر ~ت و بي~ ~ي روزي مقدر اس~ جاي نمي‌گيرد .يعن~ نمي‌توان خورد. ‏a.p.mir كوزةچشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد ~اي ~م كوزه آس ~ي ،چش ~دف :گوش ماه ~بيهي ،ص ~ة تش ~م :اضاف كوزة چش طعمكارانپ~ر نمي‌شود ،ص~دفت~اب~ه قطره باران~ي قناع~ت نكن~د و دهان نبندد‌،مرواريدي درون او پيدا نمي‌شود. ‏a.p.mir هر كه را جامه زعشقي چـاك شد او ز حرص و عيب ‌،كلي پاك شــد ~ق :كام ً ~ق ~ه عاش ~س ك ~ر ك ال ،ه ~ه از عش چاك شدن :پاره شدن ،چاك شدن جام ~ب كام ً ال ~ع و عي ~ي از طم ~پرد ،وجود چنان كس ~ه معشوق واحدي س ~د و دل ب ش پاك مي‌شود. ‏a.p.mir شاد باش اي عشق خوش سوداي ما اي طبيب جمله علتهاي ما ~ه ~ت ك ~بي اس ~فت مرك ~ودا :ص ~ت .خوش‌س ~ه اس ~ي از خلطهاي چهارگان ~ودا :يك س دربارة عش~ق ،اي عش~ق خوش عاقب~ت ياخوش‌معامل~ة م~ا‌،اي عشق~ي ك~ه س~وداي توخوش اس~ت ،هميش~ه شاداب وت~ر و تازه باش ،زيرا ك~هت~و ط~بيب همة بيماريهاي ما هستي. ‏a.p.mir اي دواي نخوت و ناموس مـا اي تو افالطون و جالينوس مـا نخوت :خودپرس~~تي ،ناموس :خودپس~~ندي ،افالطون :فيلس~~وف معروف ~ا ~بي م ~بر و شهرت‌طل ~و داروي تك ~ق ت ~ي ،اي عش ~ك يونان يونان ،جالينوس :پزش هستي ،تو براي ما هم به منزلة‌ افالطون و هم به جاي جالينوسي‌. ‏a.p.mir جسم خاك از عشق بر افالك شدكوه در رقص آمد و چاالك شد جسم خاك :بني‌آدم ،انسان به سبب عشق به معراج آسمان رفت، وكوه از تجلي عشق رقصان و چاالك شد ،اي عاشق !،عشق جان در كوه طور دميد كه طور مست و مدهوش شد و موسي از آن تجلي بيهوش افتاد. ‏a.p.mir عشـق جان طور آمد عاشقـا طور مست و خر موسي صاعقـا كوه از تجل~ي عش~ق رقص~ان و چاالك ش~د ،اي عاش~ق !،عش~ق جان در كوه طور دمي~د ك~ه طور مس~ت و مدهوش ش~د و موس~ي از آ~ن تجل~ي بيهوش افتاد. ‏a.p.mir با لب دمساز خود گر جفتمــي همچو ني ،من گفتنی ها گفتمـي اگر با مصاحب همدل خود قرين بودم ،من هم مثل ني ـ كه بر لب ني‌زن است ـ آنچه شايستة گفتن بود ،بر زبان مي‌آوردم ‏a.p.mir هر كه او از همزباني شد جدا بي‌زبان شد گرچه دارد صـد نوا همزبان :دوكس كه همديگر را درك كنند .بي‌زبان :الل ،خاموش، نوا :آواز ،هر كس كه از يار همدل خود جدا شده باشد ،اگر صدگونه از اسرار را هم بداند ،هرگز به شرح آن زبان نمي‌گشايد و خاموش مي‌ماند. ‏a.p.mir چونكه گل رفت و گلستان درگذشت نشنوي زان پس ز بلبل سرگذشـت مراد آ~ن اس~ت ك~ه س~خن گفت~ن از عش~ق موقوفب~ه طراوت گلس~تان دل مس~تمع همزبان اس~ت ،اگ~ر چني~ن شنونده‌اي نباش~د ،بلب~ل هم‌دم درخواهد كشيد. ‏a.p.mir جمله معشوق است و عاشق پرده‌اي زنده معشوق است و عاشق مـرده‌اي جمل~ه :هم~ه ،پرده:ب~ه س~ه معن~ي اس~ت .1 :پارچه‌اي ك~ه بر در و پنجره آويزن~د .2 ،مطل~ق حجاب .3 ،آهن~گ ،اگ~ر پرده را ب~ه معن~ي پوش~ش ~ه از خود ~د پرده‌اي اس~ت ك ~ه عاش~ق مانن ~ن مي‌شود ك ~ي چني بگيري~م ،معن جنب~ش و حركت~ي ندارد .و اگ~ر پرده را حجاب فرض كني~م‌،مقص~ود اي~ن خواهد بود كه عاشق حجاب ظهور معشوق است. ‏a.p.mir چون نباشد عشق را پرواي او او چــو مرغـي ماند بي‌پر ،واي او پروا :رغب~ت ،واي او :واي بر او ،مرغ‌بي‌پر :پرنده‌اي ك~ه قادر ب~ه پرواز ~ه چون ~ق ك ~ن عاش ~د ،واي بر آ ~ه باش ~ق نداشت ~ه عاش ~ي ب ~ق التفات ~ر عش ~ت .اگ نيس پرندة‌بي‌بال و پرتوانايي پرواز نخواهد داشت. ‏a.p.mir من چگونه هوش دارم پيـش و پس چون نباشد نور يارم پيش و پــس؟ هوش داشت~ن :حواس خود رامتوج~ه چيزي كردن .نوريار :ظاهر ًا اشارهب~ه ~د ~ا را نوري ده ~م نورا تمشون به »...و شم ~ل لك ~ه « ...و يجع ~ت ك ~ه اس ~ن آي اي كه در روشنايي آن راه بجوييد. ‏a.p.mir عشق خواهد كين سخن بيـرون بود آينه غماز نبود چون بود؟ ~ه خود ~د ك ~ق مي‌خواه ~ي عش ~خن‌چين ،يعن ~ق ،غماز :س ~خن :ماجراي عش ~ن س اي را آشكار كن~د و چون آينه‌اي اس~ت ك~ه غمازي پيش~ه دارد ،اگ~ر عاش~ق راز عش~ق را فاش نكن~د،پ~س آينةاو زن~گ زده اس~ت و ص~يقلي نيس~ت .آين~ه :دل عاشق. ‏a.p.mir آينهت داني چـرا غماز نيسـت ؟ ‌ زانكه زنگـار از رخش ممتاز نيست آين~ه :دل عاشق .زنگار :زن~گ فلزات ،ممتاز :تمي~ز ،درون و ضمي~رت~و چيزي ~ت. ~ه اس ~گ گرفت ~ن را زن ~ه روي آ ~د ،مي‌داني‌ چرا؟ براي آنك را نشان نمي‌ده منظور اي~ن اس~ت ك~ه براي كس~ب عل~م و معرف~ت تهذي~ب نق~س وتص~فية‌باطن الزم است .اين تصفيه را صوفيه تخليه گويند. ‏a.p.mir كار پاكان ‏a.p.mir هدفهاي آموزشي : پس از پايان اين درس دانشجو مي‌تواند: كاربرد حديث " الصدقه ترد البالء " را دراين درس مشخص كند. ابيات 17-16را معني كند و كلمات " شير" و "شير" و قياس را بازگو كند. بيت 20را معني كند و آياتي را كه موالنا دراين بيت به آنها اشاره كرده است ،بنويسد. منظور موالنا را مقايسه "عصاي موسي" و "عصاي ساحران" را توضيح دهيد. ‏a.p.mir اشاره :موالنا دراين ابيات مقايسه كارهاي عادي را با كار مردان خدا ناروا مي‌داند ‏a.p.mir بود بقالي و وي را طوطيي وي را طوطيي :طوطيي داشت. ‏a.p.mir خوش نوايي ،سبز گويا طوطي دردكان بودي نگهبان دكان نكته گفتي با همه سوداگران نكته گفتن :سخنان ظريف سوداگر :مشتري ‏a.p.mir درخطاب آدمي ناطق بدي در نواي طوطيان حاذق بدي سوداگر :مشتري خطاب :سخن حاذق :ماهر ‏a.p.mir جست از سوي دكان سويي گريخت روغن گل :روغن كنجد ‏a.p.mir شيشه هاي روغن گل را بريخت از سوي خانه بيامد خواجه‌اش بر دكان بنشست فارغ ،خواجه‌وش خواجه :بزرگ ،سوداگر خواجه‌وش :چون بزرگان ‏a.p.mir ديد پر روغن دكان و جامه چرب كل :بي‌مو ضرب :زدن ‏a.p.mir بر سرش زد گشت طوطي كل ز ضرب روز كي چندي سخن كوتاه كرد سخن كوتاه كردن :خاموش شدن ‏a.p.mir مرد بقال از ندامت آه كرد ندامت :پشيماني ريش بر مي‌كند و مي‌گفت :اي دريق! كافتاب نعمتم شد زير ميغ ريش بركندن :تشويش بيفايده كشيدن دريغ :اسف آفتاب نعمت :اضافه تشبيهي ،مراد صداي طوطي است .ميغ :ابر آفتاب نعمتم شد زير ميغ :نعمت از دستم رفت ‏a.p.mir دست من بشكسته بودي آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان خوش زبان :طوطي بشكسته بودي :ياي تمناست كاش آن لحظه‌اي كه بر سر طوطي مي‌زدم ،دستم .مي‌شكست ‏a.p.mir هديه‌ها مي‌داد هر درويش را تا بيايد نطق مرغ خويش را يافتن :به دست آوردن نطق :آواز درويش :فقير طوطي شايد اشاره به اين حديث است كه " الصدقه ترد "البالء ‏a.p.mir بعد سه روز و سه شب حيران و زار نوميدوار :نااميد ‏a.p.mir بر دكان بنشسته بد نوميدوار مي‌نمود آن مرغ را هر گون شگفت هرگون :هر نوع ‏a.p.mir تا كه باشد كاندر آيد او به گفت شگفت :نادر و عجيب جولقيي سر برهنه مي‌گذشت با سر بي مو ،چو پشت طاس و طشت جولقي :نوعي پارچه پشمين كه مردم فقير و درويش و .قلندران آن را بر تن كنند جولقي سربرهنه :آنان موي سر ،ريش ،سبيل و ابرو را .مي‌تراشيدند ‏a.p.mir طوطي اندر گفت آمد در زمان گفت :گفتار ‏a.p.mir بانگ بر درويش زد كه :هي فالن! از چه‌اي كل ،با كالن آميختي آميختن :معاشرت ‏a.p.mir تو مگر از شيشه روغن ريختي؟ از قياسش خنده آمد خلق را قياس :سنجيدن صاحب دلق :درويش ‏a.p.mir كو چو خود پنداشت صاحب دلق را دلق :نوعي لباس پشمينه كار پاكان را قياس از خود مگير گرچه ماند در نبشتن شير و شير قياس از خود گرفتن :با خود مقايسه كردن كار مردان خدا را با كار خود مقايسه مكن ،اگر چه شير درنده و شير خوردني را يكسان مي‌نويسند و آن دو به ظاهر شبيه هم‌اند ،اما در .معني تفاوت عمده‌اي با هم دارند ‏a.p.mir جمله عالم زين سبب گمراه شد كم كسي ز آبدال حق آگاه شد ابدال :جمع بدل يا بديل ،عده‌اي از صالحان تمام مردم عالم به سبب همين مقايسه كار پاكا با خود به گمراهي افتاده‌اند ،كمتر كسي از حال مردان راستين خدا خبر دارند. ‏a.p.mir همسري با انبيا برداشتند همسري :برابري دانستن ‏a.p.mir اوليا را همچو خود پنداشتند همسري برداشتن :خود را برابر گفته اينك ما بشر ،ايشان بشر ما و ايشان بسته خوابيم و خور اين بيت به مفهوم آيات قرآن اشاره مي‌كند .مخصوص ًا به اين آيه كه مي‌فرمايد :ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في االسواق كافران مي‌گفتند كه هم ما بشريم و هم پيامبران بشرند ،زيرا كه ما و آنان هر دو غذا مي‌خوريم و مي‌خوابيم ،پس (به ظاهر) با هم برابريم. ‏a.p.mir اين ندانستند ايشان از عمي هست فرقي در ميان بي منتهي عمي :كوري بي‌منتهي :بي‌نهايت خداوند به پيامبر خود مي‌گويد كه " قل انا بشر مثلكم يوحي الي " .. كافران به سبب كوردلي به اين نكته توجه نكردند كه ميان آنان و پيامبر تفاوت شگرفي است. ‏a.p.mir سحر را با معجزه كرده قياس هر دو را بر مكر پندارد اساس معجزه :كار خارق العاده كه پيامبران انجام سحر :افسون مي‌دهند. كافر جادو را با معجزه مي‌سنجد و مي‌پندارد كه سحر و معجزه بر يك مبنا استوارند. ‏a.p.mir ساحران موسي از استيزه را زين عمل تا آن عمل راهي شگرف شگرف :شگفت آور ژرف :عميق عصاي موسي كه به معجزه متكي است با عصاي جادوگران كه بر شعبده تكيه دارد اختالف زيادي با هم دارند ،كار موسي با كار جادوگران اختالف شگفت آوري دارد. ‏a.p.mir a.p.mir ديباچه دفتر دوم ‏a.p.mir هدفهاي آموزشي: انتظار مي‌رود كه دانشجو پس از مطالعه اين درس قادر باشد: •منظور موالنا از مصراع " مهلتي بايست تا خون شير شد" را توضيح دهد. ‏a.p.mir •آيه‌اي را كه قرآن كريم درباره شير آمده است ،عين ًا نقل كند ترجمه آن را به فارسي بنويسد. •دربيت " بلبلي ز اينجا برفت و بازگشت /بهر صيد اين معاني بازگشت" منظور موالنا از كلمه "بلبل" را مشخص كند. •منظور اصلي موالنا از "باز شكاري" دراين درس را بازگو كند و روايتي را كه در بيتي از درس به تربيت باز اشاره شده بنويسد. ‏a.p.mir •مضمون بيت 11را با داستان آدم (ع) مطابقت دهد و نتيجه‌گيري كند. •در ارتباط با بيت 14آيه‌اي از قرآن كريم عين ًا نقل كند و ترجمه فارسي آن را بنويسد. •درباره اين معني كه "بايد از بيگانگان خلوت گزيد نه از يار" بيتي از اين درس بنويسد. ‏a.p.mir مدتي اين مثنوي تأخير شد مهلتي بايســت تا خـون شير شد ~ت که چه مدت ميان مدتي اين مثنوي تأخير شد :موالنا تعيين نکرده اس ~ی شود ,فاصله افتاده ~ر دوم اغاز م ~ال 622ﻫ که دفت ~ر اول وس پايان دفت ~ورت می ~ج ص ~ه تدري ~ل ب ~د :تکام ~ر ش ~ا خـون شي ~ــت ت ~ي بايس ~ت .مهلت اس پذيرد . ‏a.p.mir تا نزايد بخت تو فرزند تــو خون نگردد شير شيرين ،خوش شنو ~ر همان خون است ~ه شي ~ت ك ~ن اس ~ت اي ~ت :اقبال ,واقعي بخ ~ر بدل مي ~ه شي ~ه هاي شيري ب ~د نوزاد در كيس ~س از تول ~ه پ ك ~ن نكته به دقت گوش بده كه تا بخت تو فرزندي ~ه اي شود .ب به دنيا نياورد خون به شير گوارا تبديل نمي شود. ‏a.p.mir چون ضياءالحق حسام‌الدين عنان باز گردانيد ز اوج آسمـان ~مان :سير ~ن ,اوج آس عنان بازگردانيدن :عنان برتافت در عوالم باال. ‏a.p.mir چون به معراج حقايق رفته بود بي‌بهارش غنچه‌ها ناگفته بـود معراج :نردبان ،معراج حقايق :سير و سلوك در حقايق جهان .بهار: عنايات لطيف .گفتن :شكافتن ،شكفتن ،چون حسام‌الدين چلبي كه به سير و سلوك درحقايق جهان پرداخته بود ،بي‌عنايت او غنچه‌هاي مثنوي ناشكفته مانده بود. ‏a.p.mir چون ز دريا سوي ساحل بازگشت چنگ شعر مثنوي با ساز گشت دريا :كنايه از استغراق در عوالم درون ،ساحل :عالم مادي ،چنگ شعر مثنوي :اضافة تشبيهي .با ساز گشتن :كوك شدن .چون از عالم استغراق به عالم ظاهري برگشت ،چنگ مثنوي كوك شد و آمادة سرودن گرديد. ‏a.p.mir مثنوي كه صيقل ارواح بود بازگشتش روز استفتاح بود صيقل :جالدهنده ،صيقل ارواح :جال دهندة روحها ،روز استفتاح: پانزدهم ماه رجب ،مثنوي كه ارواح را جال مي‌دهد ،دوباره روز پانزدهم رجب (سال 662ﻫ) آغاز شد0. ‏a.p.mir مطلع تاريخ اين سودا و سود مطلع :طلوع ،سود :بهره، ‏a.p.mir سال اندر ششصد و شصت ودوبود بلبلي ز اينجا برفـت و بازگشت بهر صيد اين معانــــي بازگشت بلبل ،و باز در مصراع دوم حسام‌الدين چلبي است ‏a.p.mir ساعد شــه مسكن اين باز بـاد تا ابد بر خلق اين دربــاز بـــاد ساعد :قدرت و قوت .شه :حضرت حق .اين باز :حسام‌الدين چلبي .اين در: يعني در مثنوي ،يا در اسرار و معارف الهي .دست سلطان پيوسته نشيمن اين باز باد و اين در معارف الهي هميشه به روي خلق گشوده باد. ‏a.p.mir آفت اين در هوا و شهوت است ور نه اينجا شربت اندر شربت است هواي نفس و شهوت ماية‌آفت اين در است‌،واال اينجا هميشه پر از شربتهاي دلنشين حقايق است. ‏a.p.mir يك قدم زد آدم اندر ذوق نفس شد فراق صدر جنت طوق نفـس اشاره به قصة حضرت آدم است كه خداوند او را از خوردن گندم منع كرده بود، آدم به فريب ابليس از آن خورد و بدين نافرماني از بهشت رانده شد .يك قدم زدن :قدمي برداشتن ،اقدامي كردن .ذوق :خوشي ،لذت .صدر‌:باالي مجلس. جنت :بهشت ،طوق :چيزي كه بر گردن بندند ،حضرت آدم يك قدم به سوي لذت نفس برداشت ،اما به كيفر آن ،دوري از صدر مجلس بهشت چون بندي به گردنش افتاد .يعني از بهشت رانده شد. ‏a.p.mir همچو ديو از وي فرشته مي‌گريخت بهر ناني چند ،آب چشم ريخـــت ديو :شيطان ،آب‌چشم :اشك .آدم چنان مطرود شد كه فرشته ازو ي چنان مي‌گريخت كه از ديو گريزند ،و به خاطر چند نان ( گندم) سالها گريه كرد. ‏a.p.mir گرچه يك موبد گنه كو جستــه بودليــك آن مو در دود يده رسته بود م~و :در زبان فارس~ي م~وب~ه حقارت وكم~ي‌،و كوهب~ه ك~و :ك~ه او ،يعن~ي آدم. ~ب شده ~ه آدم مرتك ~ي ك ~ه گناه ~ر چ ~ا شدن ،اگ ~تن :ظاهر ًا نابين موي در ديده رس بود‌،ناچي~ز بود ‌،ام~ا آ~ن خطاي ناچي~ز اختالل بزرگ~ي در كار او ايجاد كرده بود .مص~راع دوم اشارهب~ه اي~ن آي~ه اس~ت « :قاال ربن~ا ظلمن~ا انفس~نا و ان ل~م ~ه ~ا ب ~د :پروردگارا م ~رين» :آدم و حوا گفتن ~ن الخاس ~ن م ~ا لنكون ~ا و ترحمن تغفرلن خود س~تم كردي~م و اگ~ر م~ا را نيامرزي و ب~ه م~ا رح~م نكن~ي از زيان‌ديدگان خواهيم بود (هفتم.)23/ ‏a.p.mir گر در آن آدم بكردي مشورت در پشيماني نگفتي معـذرت اگ~ر آدم دربارة آ~ن مس~ئله راي‌زن~ي مي‌كرد ،پشيمان نمي‌ش~د و پوزش نمي‌خواست. ‏a.p.mir زانكه با عقلي چو عقلي جفت شد مانع بد فعلي و بد گفت شد بدفعل~ي :بدكردار بودن .بدگف~ت :بدگويي .زيرا ك~ه اگ~ر عقل~يب~ا عق~ل ديگ~ر يار شود ،انسان را از بدكرداري و بدفعلي باز‌مي‌دارد. ‏a.p.mir رو بجو يار خدايي را تو زود چون چنان كردي خدا يار تو بود ~بي ~ام‌الدين چل ~ه خدا ،ظاهر ًا مراد حس ~وب ب ~ت منس ~ي :دوس يارخداي است ،چون چنان كردي :چون يار خدايي را جستجو كردي. ‏a.p.mir آنكه در خلوت نظر بردوخته سـت آخر آن را هم زيار آموخته ســت خلوت :گوشه‌نشين~ي ،نظربر دوخت~ن :چش~م بربس~تن ،آ~ن ك~س ك~ه گوشه‌نشين~ي اختيار كرده وب~ه خلوت دل بس~ته ،خلوت‌نشين~ي راه~م از مرشد آموخته است. ‏a.p.mir خلوت از اغيار بايد نه زيار پوستين بهر دي آمد نه بهار خلوت :گوشه‌نشين~ي ،اغيار :جم~ع غي~ر‌،بيگانگان‌،پوس~تين :جامه‌اي ك~ه از پوس~ت حيوانات درس~ت مي‌كنن~د و براي گرم~ا در زمس~تان ~ش ~ه جاي خوي ~ر چيزي ب ~ه بهار :ه ~د ن ~ر دي آم ~تين به مي‌پوشند .پوس ~ه جاي ~ر چيزي ب ~ه از يار‌،ه ~د ن ~د از بيگانگان خلوت گزي ~ت .باي نيكوس خويش نيكوست .خلوت خوب است ،اما از ديگران. ‏a.p.mir عقل با عقل دگر دو تا شود نور افزون گشت ،ره پيــدا شود ~ر ~ه جاي گردد .اگ ~ت :ب ~ا‌:دوال‌،مضاعف .گش ~ظ مي‌شود .دوت ~ر از «دو»‌تلف دو :بلندت ~ت ~ر مي‌گردد و راه حقيق ~ف مي‌شود و نور افزونت ~ر بپيوندد ،مضاع ~ل دگ ~ي باعق عقل نمايان مي‌شود. ‏a.p.mir نفس با نفس دگر خنـدان شـود ظلمت افزون گشت ،ره پنهان شـود نفس :نفس اماره ،اگر نفسي به نفس ديگر بپيوندد و احساس شادماني كند ،بر تاريكي مي‌افزايد ‏a.p.mir يار‌،چشم توســـت اي مـرد شكاراز خس وخاشـــاك او را پـاك دار يار‌:يارالهي .شكار :كسي كه در صدد صيد حقايق غيبي است .اي صياد حقيقت‌،مرشد يا يار الهي به منزلة‌چشم جهان بين توست ،از آزار و مكدر ساختن او بپرهيز. ‏a.p.mir هين به جاروب زبان گردی مکن چشم را از خس ره اوردى مکن جاروب زبان :اضافة تشبيهي .گردي كردن :گرد و خاك بلند كردن. .ره‌آورد:تحفه ،هديه ‏a.p.mir چون كه مومن آينه مومن بود روي او ز آلودگي ايمن بود مصراع اول به اين حديث اشاره مي‌كند« :المومن مرآﺓالمومن»: مومن آينة مومن است .حزن ‌:اندوه‌،دميدن در آينه :تار و كدر كردن آن .مرشد به هنگام اندوه روح رامانند آينه‌يي است،عزيز من بر روي آينه دم مزن تا كدورت روي آن را نگيرد. ‏a.p.mir يار آيينه است جان را در حزن در رخ آيينه اي جان دم مزن حزن ‌:اندوه‌،دميدن در آينه :تار و كدر كردن آن .مرشد به هنگام اندوه روح رامانند آينه‌يي است،عزيز من بر روي آينه دم مزن تا كدورت روي آن را نگيرد. ‏a.p.mir بهيمه صوفي ()1 ‏a.p.mir اشاره :در دنيا انسانهاي ديو خوي هستند كه با تلبيس انسانهاي ديگر را اغوا مي‌كنند ،فريب سخن آنان را نبايد خورد .ارزش هر كس به ارزش انديشه اوست. ‏a.p.mir هدفهاي آموزشي: انتظار مي‌رود كه دانشجو پس از مطالعه اين درس بتواند: •كلمه " مراقب " در بيت سوم را معني كند و منظور موالنه را از اين بيت مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. •علم را به اعتبار صوفيان معني كند و در اين باره بيتي از حفظ بنويسد. •كلمه "ماخوليا" را ريشه‌يابي و معني كند. •آيه‌اي را كه موالنا در بيت 30به آن اشاره كرده است، بنويسد. ‏a.p.mir صوفي مي‌گشت دردور افق تاشبي درخانقاهي شد قنق گشتن :سير و سفر افق :گرداگرد جهان خانقاه: محلي است كه درويشان و مرشدان در آن اقامت قنق :مهمان مي‌كنند. ‏a.p.mir يك بهيمه داشت در آخور ببست بهيمه :چارپا ‏a.p.mir آخور :طويله او به صدر صفه با ياران نشست پس مراقب گشت با ياران خويش دفتري باشد حضور يار پيش مراقبت :در اصطالح صوفيان حالتي از احوال دل است. .مراقب كسي است كه به آن حالت فرو رود دفتر :كتاب /صوفيان صاحبدل هم اسرار حقيقت را در آينه .ضمير يكديگر مي‌بينند آن صوفي با ياران خود به مراقبه پرداخت ،آري حضور يار موافق چون كتابي براي يار اوست كه مي‌تواند حقايق را از .او دريابد ‏a.p.mir دفتر صوفي سواد و حرف نيست جز دل اسپيد همچون برف نيست دل اسپند حرف :سخن خالي سواد :سياهي همچون برف :دلي كه از همه چيز زدوده شده و صفا يافته .است كتاب صوفي حرف خالي و سياهه حروف كتابها نيست ،او .هيچ چيز جز دل صافي ندارد ‏a.p.mir زاد دانشمند آثار قلم زاد صوفي چيست آثار قدم آثار قدم :ردپاي دانشمند :فقيه بزرگان طريقت توشه سفر فقيهان نوشته‌هاي آنان است اما توشه .صوفي پيروي از مشايخ طريقت است ‏a.p.mir حلقه آن صوفيان مستفيد چون كه بر وجد و طرب آخر رسيد وجد :در اصطالح صوفيه حالتي است به دنبال سماع از حق تعالي بر دل سالك آيد و باطن او .را تغيير دهد ‏a.p.mir خوان بياوردند بهر ميهمان بهر :براي ‏a.p.mir از بهيمه ياد آورد آن زمان يادآور :ياد كرد گفت خادم را كه در آخور برو راست كردن :فراهم كردن ‏a.p.mir راست كن بهر بهيمه كاه و جو گفت :ال حول اين چه افزون گفتن استازقديم اين كارهاكار من است ‏a.p.mir گفت :تركن آن جوش را از نخست ‏a.p.mir كان خر پير است و دندانهاش سست گفت ،ال حول ،اين چه مي‌گويي مها مها :اي مه ‏a.p.mir از من آموزند اين ترتيبها گفت :پاالنش فرونه پيش پيش داوري منبل بنه بر پشت ريش منبل :دارويي بوده كه در التيام زخمها به كار ريش :زخم مي‌رفته است. ‏a.p.mir گفت ،ال حول آخر اي حكمت گزار جنس تو مهمانم آمد صد هزار از توام توام :تو مرا شير گرم :ولرم بگرفت شرم :واقع ًا داري خجالتم مي‌دهي ‏a.p.mir جمله راضي رفته‌اند از پيش ما ‏a.p.mir هست مهمان جان ما و خويش ما گفت :آبش ده وليكن شير گرم گفت :الحول از توام بگرفت شرم اهل :شايسته الحول كردن :به خدا پناه بردن خادم گفت :الحول و ال ،...اي پدر به شيطان لعنت كن ،اگر رسول شايسته‌اي به جايي فرستادي ،كمتر وظايف او را يادآوري كن ،او خود وظيفه‌اش را مي‌داند. ‏a.p.mir گفت :اندر جو تو كمتر كاه كن ‏a.p.mir گفت :الحول ،اين سخن كوتاه كن گفت :جايش را بروب از سنگ و پشك پشك:سرگين ‏a.p.mir ور بود تر ريز بروي خاك خشك گفت :الحول ،اي پدر ،الحول كن با رسول اهل كمتر گو سخن اهل :شايسته خادم گفت :الحول و ال ،...اي پدر به شيطان لعنت كن ،اگر رسول شايسته‌اي به جايي فرستادي ،كمتر وظايف او را يادآوري كن ،او خود وظيفه‌اش را مي‌داند. ‏a.p.mir خادم اين گفت و ميان را بست چست گفت :رفتم كاه و جو آرم نخست ميان را بستن :قصد كاري كردن ‏a.p.mir رفت وز آخور نكرد او هيچ ياد خواب خرگوشي :غفلت ‏a.p.mir خواب خرگوشي بدان صوفي بداد خواب خرگوشي دادن :فريفتن رفت خادم جانب اوباش چند كرد بر اندرز صوفي ريشخند اوباش :فرومايگان خادم پيش چند نفر ولگرد رفت و سخنان صوفي را به مسخره گرفت ‏a.p.mir صوفي از ره مانده بود و شد دراز خوابها مي‌ديد با چشم فراز فراز :بسته صوفي كه از رنج راه خسته شده بود ،خوابيد و با چشمان بسته خواب مي‌ديد. ‏a.p.mir كان خرش در چنگ گرگي مانده بود ‏a.p.mir پاره‌ها از پشت و رانش مي‌ربود گفت :الحول اين چه سان ماخولياست ماخوليا :خيال بيهوده ‏a.p.mir اي عجب! آن خادم مشفق كجاست؟ باز مي‌ديد آن خرش در راه رو راه رو :راه رفتن ‏a.p.mir گه به چاهي مي‌فتاد و گه به گو گو :گودال گفت :چاره چيست ،ياران جسته‌اند ‏a.p.mir رفته‌اند و جمله درها بسته‌اند باز مي‌گفت :اي عجب! آن خادمك نه كه با ما گشت هم نان و نمك؟ هم نان و نمك :كسي هم كاسه و هم سفره شدن ~ن نان و نمك ~ا م ~ن خادم ب ~ه آ ~ت ك ~ن اس ~ه اي ~ر ن ~ت :مگ ~ا خود مي‌گف ~وفي ب ص خورده و حق و حقوقي با اين عمل بين ما ايجاد شده است؟ ‏a.p.mir من نكردم با وي اال لطف و لين او چرا با من كند بر عكس كين؟ لطف :نرمي لين :نرمي ‏a.p.mir هر عداوت را سبب بايد سند ورنه جنسيت وفا تلقين كند جنسيت :هم جنس بودن /همدلي وفا: سند :حجت دوستي دشمن بايد دليلي داشته باشد واال مقتضاي هم جنسي و همدلي وفاداري و صميميت است ‏a.p.mir باز مي‌گفت :آدم با لطف و جود كي بر آن ابليس جوري كرده بود؟ آدم و ابليس :اشاره است به وسوسه شيطان و واداشتن او آدم و حوا را به خوردن از ميوه شجره ممنوع و اخراج آنان از بهشت ‏a.p.mir a.p.mir ديباچه دفترسوم ‏a.p.mir هدفهاي آموزشي: دانشجو پس از مطالعه اين درس مي‌تواند: •" سه بار شدن سنت" در بيت اول را با آوردن عين حديث حضرت رسول (ص) معني كند. •بيت 6را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. ‏a.p.mir •آيه‌اي را كه موالنه در مصراع اول بيت 9مورد استفاده قرار داده است ،عين ًا بنويسد و ترجمه فارسي آن را به دست دهد. •كلمه " سوسن " – كه در بيت دهم به كار رفته -و جايگاه آن در شعر فارسي را توضيح دهد. •نظر موالنا را درباره " تكامل" با آوردن ابياتي به عنوان شاهد، مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. ‏a.p.mir اي ضياءالحق حسام‌الدين بيار اين سوم دفتر كه سنت شد سه بـار سه بار شدن سنت :احاديث متعدد از حضرت رسول نقل كرده‌اند كه پيامبر (ص) هر موضوعي را سه بار تكرار مي‌كرد ‏a.p.mir برگشا گنجينة اسرار را در سوم دفتر بهل اعذار را گنجينة‌اسرار :دل .بهل :فعل امر از هشتن .اعذار :جمع عذر ،پوزش خواستن ،در دفتر سوم عذرها را كنار بگذار و گنجينة اسرار دلت را بگشا. ‏a.p.mir قوتت از قوت حق مي‌زهد نه از عروقي كز حرارت مي‌جهد زهيدن :زاييدن ،جوشيدن .عروق :جمع عرق ،رگها ،توش و توان تو از قدرت الهي مي‌تراود ،نه از رگهاي بدن كه به سبب حرارت تن به حركت درمي‌آيد. ‏a.p.mir اين چراغ شمس كور وشن بود نه از فتيل و پنبه و روغـن بود چراغ شمس :اضافه تشبيهي ،فتيل :رسن تافته ،فتيله .اين مشعل فروزان خورشيدكه پرتو افشاني مي‌كند ،نور آن به فتيله و پنبه و روغن نيازمند نيست‌،از قوت حق نيرو مي‌گيرد. ‏a.p.mir سقف گردون كو چنين دايم بــود نه از طناب و استني قايم بود سقف گردون :تشبيهي ،آسمان را دائم :پايدار‌،استن :ستون ،اشاره به آية «خلق السموات بغير عمد ترونها »...آسمانهارا بي‌هيچ ستوني كه بتوانيد ببينيد بيافريد .سقف آسماني كهاينچنين سرپاست باطناب و ستون سرپا نمانده است. ‏a.p.mir اي دريغا عرصة افهام خلــق سخت تنگ آمد ،ندارد خلق خلق عرصه :ميدان .افهام‌:جمع فهم ،قوة دريافت ،حسرتا كه پهنة‌ادراك مردم بسيار تنگ است و مردم فاقد چنان گلويي هستند كه بتوانند حقايق اسرار را نوش‌جان كنند. ‏a.p.mir اي ضياالحق به حـق راي تـو خلق بخشــد سنـگ را حلواي تو ~ام‌الدين! ~ا اي حس ~ن و شيرين .ام ~خن دلنشي ~ا س حذق :مهارت ،حلوا :در اينج س~خنان دلنشي~ن و شيري~ن ت~و ب~ا چيرگ~ي انديشه‌ات س~نگ را براي بلعيدن گفته‌هايت صاحب گلو مي‌كند .سنگ هم مشتاق شنيدن سخنان تو مي‌شود. ‏a.p.mir كوه طور اندر تجلي خلــق يافت تا كه مي‌نوشيد و مي را برنتافت ~ق را پيدا ~تگي مالقات ح ~ه دل شايس ~ه ب ~ق بر دل مقبالن ك ~ر انوار ح ~ي :تأثي تجل ~ل نكردن. ~ن :تاب نياوردن ،تحم ~ي نور حق .بر نتافت ~ا تجل ~ي :در اينج كنند .م ~ن ~ت آ ~ا كوه نتوانس ~ت ،ام ~ن تاف ~ي برآ ~د ،نور اله ~ق ش كوه طور جلوگاه نور ح نور را تحمل كند .يعني كوه از آن تجلي متالشي و قطعه قطعه شد. ‏a.p.mir صاردكا منه و انشق الجبل هل رايتم من جبل رقص الجمل؟ ~ي ~ن تجل ~ب و فوق‌العاده ،كوه از آ ~ي كار غري ~ص شتري ،يعن ~‌الجمل :رق رقص متالشي و پاره پاره شد ،آيا تاكنون از كوه كار غيرعادي ديده‌ايد؟ ‏a.p.mir گوش آن كس نوشد اسرار جالل كو چو سوسن صد زبــان افتاد و الل نوشيدن :نيوشيدن ،كسي مي‌تواند اسرار الهي رابشنود كه چون سوسن باداشتن صد زبان ،دهان به گفتن اسرار نگشايد .توضيح :در اين بيت و ابيات بعد آن به مسئلة تكامل و تكوين و دليل آفرينش پديده‌ها اشاره مي‌كند. ‏a.p.mir خلق بخشد خاك را لطـف خدا تا خورد آب و برويـد صد گيـــا روييدن :رويانيدن .لطف‌الهي به خاك گلويي مي‌بخشد تا آب بخورد و گياهان گوناگون بروياند. ‏a.p.mir باز خاكي را ببخشد خلق و لب تاگياهش را خورد اندر طلب خاكي :زميني ،بار ديگر خداوند به حيوانات دهان و گلو عطا مي‌كند تا هر وقت بخواهند گياهان زمين را بخورند. ‏a.p.mir چون گياهش خورد‌،حيوان گشت رفتگشت حيوان لقمة انسان و رفـــت چون موجودات زمين~ي گياهان را خوردن~د و فرب~ه شدن~د ،غذاي انس~ان مي‌شوند و از ميان مي‌روند. ‏a.p.mir باز خاك آمد شد آكال بشر چون جدا شد از بشر روح و بصر ~ر ~د ،بار ديگ ~ان دور ش ~م انس ~ي از جس ~د ،چون جان و بيناي ~يار خورن آكال :بس خاك جسم بشر رامي‌خورد. ‏a.p.mir ذره‌ها ديدم دهانشان جمله باز گر بگويم خوردشان گردد دراز ذره‌ه~ا :پديده‌هاي عال~م هس~تي .م~ن پديده‌هاي گوناگون عال~م هس~تي را ~ر ~د‌،اگ ~ن خود را مي‌خوردن ~ه دهانهايشان باز بود و هر كدام رزق معي ديدم ك غداي مناسب هر يك را توصيف كنم سخن به درازا مي‌كشد. ‏a.p.mir برگها را برگ از انعام او دايگان را دايه ‌،لطف عــام او برگ(دوم) :توش~ه ،انعام :نعم~ت دادن‌،ده~ش ،را :در ه~ر دو مص~راع ب~ه جاي كس~رة‌اضافه اس~ت ،برگه~ا را برگ :برگ برگه~ا ،دايگان را داي~ه :داية‌رايگان .توش~ة برگها از بخششهاي ذات الهي است و محبت عالمگير او پرورش‌دهندة‌ دايه‌هاست. ‏a.p.mir رزقها را رزقها او مي‌دهد زانكه گندم بي‌غذايي چون زهــد؟ روزي روزيه~ا را ه~م خداون~د عط~ا مي‌كن~د‌،زيرا اگ~ر گندم روزي نخورد چگون~ه ~ت ~ه درياف ~ب را ب ~ت و بقية‌ مطل ~ه اس ~خن گفت ~ل پاره‌اي س ~ا دربارة تكام ~د؟ موالن مي‌بال خواننده رها ساخته است. ‏a.p.mir نيست شرح اين سخن را منتها پاره‌اي گفتم بداني پاره‌هـا ~ت خواننده ~ه درياف ~ب را ب ~ت و بقي ‌ة مطل ~ه اس ~خن گفت ~ل پاره‌اي س ~ا دربارة تكام موالن رها ساخته است. ‏a.p.mir معشوق a.p.mir هدفهاي آموزشي: انتظار مي‌رود كه دانشجو پس از مطالعه اين درس بتواند : •معادل فارسي كلمه " حنظل" را بنويسد. •ريشه واژه "مهر" در سنسكريت و پهلوي را بازگو كند. •بيت يازدهم را معني كند و آن را به پيام موالنا دراين درس مطابقت دهد. •با استفاده از معاني ابيات 31-15اين درس را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. ‏a.p.mir اشاره :همه كس رنجهاي حيات را به اميد معشوقي تحمل مي‌كند ،پس شايسته است كه انسان معشوق شايسته و اليزال و لم يزلي برگزيند .همه ابيات مورد نظر است. ‏a.p.mir تلخ از شيرين لبان خوش مي‌شود خار از گلزار دلكش مي‌شود شيرين لب :خوش سخن /منظور اين تلخ :سخن درشت است كه زيبايي ناماليمات را قابل تحمل مي‌كند. ‏a.p.mir حنظل از معشوق خرما مي‌شود حنظل :هندوانه ابوجهل صحرا :باغ و بوستان ‏a.p.mir خانه از همخانه صحرا مي‌شود همخانه :يار و مونس اي بسا از نازنينان خاركش نازنين :عزيز گلعذار :زيبا بر اميد گلعذار ماه‌وش ماه‌وش :بسيار زيبا چه بسا انسانهاي عزيزي كه به خاطر گل رويي زيبا رنج خار كشيدن را تحمل مي‌كنند. ‏a.p.mir اي بسا حمال گشته پشت ريش از براي دلبر مه‌روي خويش پشت ريش :كسي است كه پشتش زخمي است. ‏a.p.mir كرده آهنگر جمال خود سياه جمال :چهره ‏a.p.mir تا كه شب آيد ببوسد روي ماه ماه :يار خواجه تا شب برد كاني چارميخ زانكه سروي در دلش كرده‌ست بيخ سرو :معشوق بلند قامت چارميخ :بسته در دل بيخ كردن :ريشه دواندن بازرگان تا شب در دكاني مي‌ماند و داد و ستد مي‌كند ،زيرا كه عشق يار بلند قامتي در دلش ريشه دوانده است. ‏a.p.mir تاجري دريا و خشكي مي‌رود آن به مهر خانه شيني مي‌رود خانه نشين :كدبانويي كه خاطر مرد متعلق اوست مهر :دوستي تاجري كه راه سفر دريا و خشكي در پيش مي‌گيرد ،آن سفر را به عشق كدبانويي كه تاجر دل بسته اوست ،تحمل مي‌كند. ‏a.p.mir هركه را با مرده سودايي بود بر اميد زنده سيمايي بود زنده سيما :خوش روي هر آن كس كه با مرده سر و كار دارد ،اين الفت او به خاطر زيبارويي است كه آثار حيات در او هست. ‏a.p.mir آن دروگر روي آورده به چوب بر اميد خدمت مه روي خوب خدمت :بندگي دروگر :نجار روي آوردن :توجه كردن نجاري كه خود را با چوب مشغول كرده است ،آن كار را براي ناز كشيدن از معشوقه زيباروي خويش گزيده است. ‏a.p.mir بر اميد زنده‌اي كن اجتهاد زنده :خداي تعالي ‏a.p.mir كو نگردد بعد روزي دو جماد جماد :موجود بيجان مونسي مگزين خسي را از خسي عاريت باشد در و آن مونسي مونس :همدم خسي :خس +ي (مصدري) ،حقارت مونسي :مونس +ي (مصدري) ،انس به سبب حقارت خود همنشين حقيري را به همدمي انتخاب مكن ،زيرا كه همدمي چنان موجود حقيري عاريتي و گذراست. ‏a.p.mir انس تو با مادر و بابا كجاست گر بجز حق مونسانت را وفاست؟ اگر غير از خداوند ديگر همدمان تو وفايي دارند، پس آن الفتي كه تو با پدر و مادر خود داشتي ،كجا رفته است؟ ‏a.p.mir انس تو با دايه و الال چه شد؟ گر كسي شايد به غير حق عضد؟ شايد :شايسته الال :لله مربي شاهزادگان و كودكان اعيان عضد :بازو /كنايه از ياور ،مددكار است اگر شايسته است كه جز خداوند كس ديگري مددكار انسان باشد، پس آن الفتي كه با دايه و لله خود داشتي و روزگاري ياور تو بودند ،چه شد؟ ‏a.p.mir انس تو با شير و با پستان نماند نفرت تو از دبيرستان نماند الفتي كه با شير و پستان مادر داشتي از دبيرستان :مكتب ميان رفته ،و نفرتي كه از رفتن به مدرسه در خود احساس مي‌كردي باقي نمانده است. ‏a.p.mir آن شعاعي بود بر ديوارشان جانب خورشيد وارفت آن نشان خورشيد :جمال حق تعالي آن روز كه انسي و الفتي با دايه و مادر و بابا داشتي ،پرتوي ازخورشيد عنايت بر ديوار وجود آنان تافته بود و آنان را در نظر تو دلنشين ساخته بود ،آن نشان الهي بار ديگر به منبع اصلي خود بازگشت. ‏a.p.mir بر هر آن چيزي كه افتد آن شعاع ‏a.p.mir تو برآن هم عاشق آيي اي شجاع عشق تو بر هر چه آن موجود بود آن ز وصف حق زراندود بود زراندود :آب طال داده /مورد عنايت خدا هر موجودي كه تو به آن عشق مي‌ورزي ،آن چيز به عنايت الهي آراسته شده و مورد توجه تو قرار گرفته است. ‏a.p.mir چون زري با اصل رفت و مس بماند طبع سير آمد ،طالق او براند با :به ‏a.p.mir مس :وجود مادي زري :زر +ي (مصدري) ،طال بودن آمدن :شدن طالق راندن :طالق دادن چون آراستگي خدايي از موجود مورد عالقه تو به اصل خود بازگردد و وجود مادي آن موجود باقي بماند ،دل از او سير مي‌شود و او را ترك مي‌گويد. از زراندود صفاتش پا بكش از جهالت قلب را كم گوي خوش پا كشيدن :ترك كردن دست از معشوقهاي آراسته بردار ،از روي ناداني چيزهاي ناسره را ستايش مكن. ‏a.p.mir كان خوشي در قلبها عاريتي است زير زينت مايه بي زينتي است جلوه‌هايي كه در چيزهاي ناسره مي‌بيني گذراست ،آن سوي اين جلوه‌هاي ظاهري مايه‌هاي زشتي و بي‌زينتي نهفته است. ‏a.p.mir زر زروي قلب در كان مي‌رود سوي آن كان‌رو كه هم كان مي‌رود كان :ذات باري قلب :محبوب فاني زر عنايت الهي از وجود محبوب فاني سرانجام جدا خواهد شد و به سوي ذات باري خواهد رفت ،تو هم راهي را در پيش گير كه آن زر عنايت در پيش گرفته است .يعني به اصل و حقيقت توجه كن. ‏a.p.mir نور از ديوار تا خور مي‌رود نور :شعاع آفتاب الهي ‏a.p.mir تو بدان خور رو كه در خور مي‌رود خور :ذات باري زين سپس بستان تو آب از آسمان چون نديدي تو وفا در ناودان آب از آسمان ستاندن :فيض از حق تعالي گرفتن ناودان :واسطه‌ها چون حقيقت را دريافتي و از پديده‌هاي اين جهان وفايي نديدي، بكوش كه از حق تعالي فيض بگيري. ‏a.p.mir معدن دنبه نباشد دام گرگ كي شناسد معدن آن گرگ سترگ؟ دام گرگ :كنايه از دنيا معدن دنبه :دكان قصابي دام گرگ منشا اصلي دنبه نيست ،اگر گاهي در آن دنبه يافت شود براي شكار گرگ است ،اما آن گرگ تنومند از منشا دنبه خبر ندارد. ‏a.p.mir هركه در ره بي‌قالو وزي رود هر دو روزه راه صد ساله شود قالووز :مرشد هركس بدون راهبر قدم در راه سلوك نهد ،راه دو روزه برايش به راهي صد ساله بدل مي‌شود. ‏a.p.mir هركه گيرد پيشه‌اي بي‌اوستا ريشخند :مايه مسخره ‏a.p.mir ريشخندي شد به شهر و روستا خاك پاكان ليسي و ديوارشان بهتر از عام ورزو گلزارشان عام :مردم جاهل اگر خاك در و ديوار انسانهاي منزه را ببوسي و بليسي بهتر از آن است كه در باغ و گلستان انسانهاي ناداي باشي. ‏a.p.mir بنده يك مرد روشندل شوي روشندل :دانا ،آگاه ‏a.p.mir به كه بر فرق سر شاهان روي فرق سر :باالي سر قرب بر انواع باشد اي پدر مي‌زند خورشيد بر كهسار و زر قرب :نزديك شدن بر انواع بودن :انواعي داشتن زدن :تابيدن عزير من بدان كه قرب الهي اقسامي دارد و به هر كس به ميزان استعدادش مي‌رسد ،خورشيد بر كوهسار و به زر يكسان مي‌تابد. ‏a.p.mir ليك قربي هست با زرشيد را كه از آن آگه نباشد بيد را خورشيد با زر چنان آگه :آگاهي شيد :خورشيد قرابتي دارد كه بيد از آن بي خبر است. ‏a.p.mir شاخ خشك و تر قريب آفتاب ‏a.p.mir آفتاب از هر دو كي دارد حجاب ليك كو آن قربت شاخ طري طري :با طراوت پخته :رسيده ‏a.p.mir كه ثمار پخته از وي مي‌خوري؟ ثمار :جمع ثمر ،ميوه‌ها شاخ خشك ازقربت آن آفتاب زوتر :زودتر ‏a.p.mir غير زو تر خشك گشتن گو بياب a.p.mir a.p.mir a.p.mir

51,000 تومان