nojavani_shohada

در نمایش آنلاین پاورپوینت، ممکن است بعضی علائم، اعداد و حتی فونت‌ها به خوبی نمایش داده نشود. این مشکل در فایل اصلی پاورپوینت وجود ندارد.




  • جزئیات
  • امتیاز و نظرات
  • متن پاورپوینت

امتیاز

درحال ارسال
امتیاز کاربر [0 رای]

نقد و بررسی ها

هیچ نظری برای این پاورپوینت نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که نظری می نویسد “نوجوانی شهدا”

نوجوانی شهدا

اسلاید 1: 333 آسمانی هاآسمانی هاآسمانی هاخاطرات دوران نوجوانی شهدا

اسلاید 2: مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد، همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت بدون کلاه بود! گفتم کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر ، مگه چی کارش کردی؟ گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد امروز سرماخورده بود، دیدم کلاه برای اون واجب تره. «ساکنان ملک اعظم، منزل امیرعباسی، ص5»سيراب ز جام وصل است شهيدمهمان به حريم كردگار است شهيد

اسلاید 3: نوجوانی شهید دکتر احمد رحیمیسال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشترک برگزار کنند. وضع ظاهری شان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض کردیم. البته خیلی از بچه های کلاس هم بدشان نمی آمد! احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود، اعتراض کرد و گفت: بچه های مردم به گناه می افتند. معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه من دیگه درس نمیدم. خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند. اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد. «ظرافت های اخلاقی شهدا، ص22»

اسلاید 4: نوجوانی شهید عباس بابایییک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد چند کیلومتری مانده بود. یکدفعه عباس گفت: دایی نگه دار! متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می رفت.عباس پیاده شد و از پیرمرد خواست که شسر من سوار موتور شود. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان شما ایشان را برسون من خودم بقیه راه رو میام. پیرمرد را گذاشتم جایی که می خواست بره. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید. نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم، همه مسیر را دویده بود. علمدار آسمان، ص27

اسلاید 5: نوجوانی شهید مسعود کریمی مجدمسعود سهمش را نگرفت.... زیر سایه درخت مشغول بازی بودیم. یکی از بچه ها چشمش به سیب سرخی افتاد که توی جوی آب افتاده بود و داشت می گذشت. دست کرد سیب رو برداشت و بین بچه ها تقسیم کرد. مسعود سهمش را نگرفت و گفت: چون نمی دونم صاحبش راضی هست یا نه، نمی خورم. «زنگ عبور، ص111»

3,000 تومان

خرید پاورپوینت توسط کلیه کارت‌های شتاب امکان‌پذیر است و بلافاصله پس از خرید، لینک دانلود پاورپوینت در اختیار شما قرار خواهد گرفت.

در صورت عدم رضایت سفارش برگشت و وجه به حساب شما برگشت داده خواهد شد.

در صورت بروز هر گونه مشکل به شماره 09353405883 در ایتا پیام دهید یا با ای دی poshtibani_ppt_ir در تلگرام ارتباط بگیرید.

افزودن به سبد خرید