علوم انسانی و علوم اجتماعی سبک زندگی

زندگی نامه حضرت ابراهیم (ع)

zendegi_nameye_hazrate_ebrahim

در نمایش آنلاین پاورپوینت، ممکن است بعضی علائم، اعداد و حتی فونت‌ها به خوبی نمایش داده نشود. این مشکل در فایل اصلی پاورپوینت وجود ندارد.






  • جزئیات
  • امتیاز و نظرات
  • متن پاورپوینت

امتیاز

درحال ارسال
امتیاز کاربر [1 رای]

نقد و بررسی ها

هیچ نظری برای این پاورپوینت نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که نظری می نویسد “زندگی نامه حضرت ابراهیم (ع)”

زندگی نامه حضرت ابراهیم (ع)

اسلاید 1: ارائه دهنده:فاطمه عبدالوندزندگی نامه حضرت ابراهیم

اسلاید 2: بسم الله الرحمن الرحیم

اسلاید 3: بیو گرافی حضرت ابراهیم(ع): نام مبارک حضرت ابراهیم (ع ) قهرمان توحید 69 باردر 25 سوره قرآن و یک سوره قرآن (چهاردهمین سوره) به نام سوره ابراهیم (ع ) است . فرازهای سازنده و گوناگون زندگی سودمند آن حضرت در ضمن 25 سوره قرآن ذکر شده است و این موضوع بیانگرعنایت خاص قرآن به زندگش ابراهیم (ع) است تا پیروان قرآن آن را بخوانند از آن درسهای بزرگ زندگی را بیاموزند و از مکتب سازنده و آموزنده او برای پیشروی به سوی کمال الهام بگیرند . حضرت ابراهیم (ع) دومین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت و کتاب مستقل بوده و دعوت جهانی داشته است .

اسلاید 4: آن حضرت حدود هزار سال بعد از حضرت نوح (ع) ظهور کرد و سلسله نسب او تا نوح (ع)را چنین نوشته اند : ابراهیم بن تا رخ بن ناحوربن سروح بن رعوبن فالج بن شالح بن ارفکشاذ بن نوح .)) مادر ابراهیم (ع) ((نونا)) یا ((بونا)) نام داشت . مطابق بعضی از روایات مادر لوط پیامبر و مادر ساره همسر ابراهیم (ع) با مادر ابراهیم (ع) خواهر بودند و پدرشان یکی از پیامبران به نام ((لاحج)) بود. حضرت ابراهیم (ع) هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش از دنیا رفت و آزر عمومی ابراهیم(ع) سرپرستی او را بر عهده گرفت . از این رو ابراهیم (ع) او را به عنوان پدر میخواند . ابراهیم (ع) حدود چهار هزار سال قبل میزیست و 175 سال عمرکرد و سراسر عمرش را در راه توحید و مسائل انسانی سپری نمود زندگی درخشان ابراهیم(ع) در پنج دوره خلاصه میشود : 1- بنده خالص خدا بود و خدا بندگی او را پذیرفت . 2- مقام پیامبری . 3- مقام رسالت. 4- مقام خلیل و دوست خالص خدا بودن . 5- مقام امامت . به این ترتیب او نردبان تکامل را پیمود و سرانجام بر قله اوج یک انسان کامل که مقام امامت است نائل گردید

اسلاید 5: طاغوتی به نام نمرود در سرزمین بین النهرین ( بین دجله و فرات واقع در کشور عراق کنونی) شهری زیبا و پر جمعیت به نام بابل قرار داشت . مردم بابل در آغوش خوشی به سر میبردند و از شاخسار درخت نعمت سایه بان میساختند . ولی در شب دیجور گمراهی دست و پا می زدند . بتها را به دست خود می تراشیدند و آنها را پروردگارخود می خواندند و به جای پروردگار جهانین پرستش و نیایش می کردند . طاغوتی دیکتاتوربه نام نمرود فرزند کوش بن حام در شهر بابل زمام مملکت را به دست داشت و خود سرانه بر مردم حکومت می کرد . نمرود چون دستگاه عریض و نعمت بسیار و سطوت سرشار خود را دید و از میزان جهل و بی خبری مردم آگاه شد خویش را خدا نامید و قوم را به پرستش خود خواند .

اسلاید 6: موجب این جرات و جسارت آن بود که میدید جهل سراسر جمعیت را فراگرفته و عقاید قوم فاسد و گمراهی دامن گستر است. از این رو با خود فکر کرد که مگر نه این مردم سنگهای تیره و تمثالهای بی فایده را که نه می شنوند و نه می بینند و نه قادر بر سود و نه ملک زیانند پرستش می کنند؟ در این صورت من که صاحب نیروی گفتار و فکر و دارای ادراک و شعورم و وجودم برای ایشان منشا خیر و دافع ضرر است و می توانم بی نیازو عزیزشان را خوار سازم و از قدرت و سلطنت بر ایشان برخوردارم به خدایی و پرستش سزوارترم.

اسلاید 7: در چنین وضع تباه و محیط فاسدی خداوند به مردم ستمدیده و رنج کشیده بابل لطف کرد و اراده نمود تا رهبری صالح و لایق به سوی آنها بفرستند و آنها را از چنگال جهل و نادانی بت پرستی و طاغوت پرستی نجات دهد و از زیر چکمه ستمگران نمرودی رهایی بخشد . آن رهبر صالح و لایق همان ابراهیم خلیل (ع) بود که هنوز چشم به جهان نگشوده بود. عموی ابراهیم (ع) به نام آزر از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره شناسی اطلاعا ت وسیعی داشت و از مشاوران نزدیک نمرود به شمار می آمد .

اسلاید 8: آزر با استفاده از علم ستاره شناسی چنین فهمید که امسال پسری چشم به جهان می گشاید که سرنگونگی نمرود به دست اوست . آزر بی درنگ خود را محضر نمرود رسانیدو این موضوع را گزارش داد . عجیب این که همزمان نمرود در عالم خواب دید که ستارهای در آسمان درخشید و نور آن بر نور خورشید و ماه چیره گردید . پس از آن که نمرود از خواب بیدار شد دانشمندان تعبیر کننده خواب  را به حضور طلبید و خواب خود را برای آنها تعریف کرد . آنها گفتند : تعبیر این خواب این است که (( به زودی کودکی به د نیا می آید که سر نگونگی تو و رژیم تو به دست او انجام می شود . )) نمرود براثر گزارش منجم و تعبیر دانشمندان به وحشت افتاد و بسیار نگران شد . منجمین و دانشمندان تعبیر خواب را حاضر کرد و با آنها به مشورت پرداخت . سرانجام اطمینان یافت که گزارشات درست است . وحشت و نگرانی او افزایش یافت و اضطراب و دلهره تارو پود وجودش فرا گرفت.

اسلاید 9: دو فرمان خطرناک نمرود برای آن دو نطفه ابراهیم (ع) منعقد نشود نمرود فرمان صادر کرد که زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور کلی آمیزش زن و مرد قد غن گردد تا به این وسیله از انعقاد نطفه آن پسر خطرناک در آن سال جلوگیری شود . این فرمان اجرا شد و ماموران و دژخیمان آشکار و نهان نمرود همه جا را تحت کنترل شدید خود در آوردند و برای این که این فرمان به طور دقیق اجرا شود زنان را در شهر نگه داشتند و مردان را به خارج شهر فرستادند . ولی در عین حال تارخ پدر ابراهیم (ع) با همسرش تماس گرفت و کاملا به دور از کنترل ماموران با او همبستر شد و نور ابراهیم (ع) در رحم مادرش منعقد گردید . در این هنگام دومین فرمان نمرود چنین صادر شد ((ماما ها و قابله ها و هر کس در هر جایی که توانست زنان باردار را تحت کنترل و مراقبت قرار دهند هنگام زایمان کودکان را بنگرند اگر پسر بود کشته و نابود گردد و اگر دختر بود زنده بماند . این فرمان حتما باید اجرا شود برای متخلفین از اجرای فرمان مجازات شدید در نظر گرفته شده است . ))

اسلاید 10: کنترل شدید در همه جا اجرا گردید جلادان خون آشام نمرودی در همه جا حاضر بودند  نوزادها ی پسر را می کشتند و نوزادان دختر را زنده می گذاشتند . کار به جایی رسید که به نوشته بعضی  از مورخان 77 تا 100 هزار نوزاد کشته شدند . مادر حضرت ابراهیم (ع)بار ها توسط ماما ها و قابله های نمرودی آزمایش شد ولی آنها نفهمیدند که او باردار است و این از آن جهت بود که خداوند رحم مادر ابراهیم (ع) را به گونه ای  قرار داده که نشانه بارداری آشکار نبود همه جا سخن از کشتن نوزدهای پسر بود و جاسوسان نمرود این موضوع را با مراقبت شدید دنبال می کردند . درچنین شرایط سختی پدر ابراهیم (ع) بیمار شد و از دنیا رفت .

اسلاید 11: ((بونا)) مادرشجاع و شیردل ابراهیم (ع) خود را نباخت و هم چنان با امداد الهی  به زندگی ادامه داد. او با این که فشار زندگی لحظه به لحظه بر او شدیدتر می شد  و همواره سایه هولناک دژخیمان تیره دل و بیرحم را می دید تسلیم نمرودیان نشد و تصمیم گرفت که خود را معرفی  نکند و نوزاد خود را پس از تولد با کمال مراقبت در مخفی گاهها حفظ نماید .

اسلاید 12: تولد حضرت ابراهیم (ع) در غار شب و روز هم چنان می گذشت هفته ها و ماهها به دنبال هم گذر می کرد و به همین ترتیب ولادت ابراهیم (ع) نزدیک می شد . مادر شجاع ابراهیم (ع) همواره در این فکر بود که به هنگام زایمان کجا برود و فرزند ش را چگونه از گزند جلادان حفظ نماید؟ در آن عصر قانونی درمیان مردم رواج داشت که زنان در هنگام قاعدگی به بیرون از شهر می رفتند و پس از پایان آن به شهر باز می گذشتند . مادر ابراهیم (ع) تصمیم گرفت که به بهانه این قانون و رسم از شهر بیرون برود و در کنار کوهی غاری را بیا بد و در آن جا به دور از دید مردم شاهد تولد نوزادش باشد . همین تصمیم اجرا شد مادر با کمال مراقبت از شهر خارج گردید و خود را به غاری رسانید و در آن جا درد زایمان  به او دست داد. طولی نکشید که ابراهیم (ع) در همان غار دیده به جهان گشود . کودکی که در همان وقت نور و شکوه خاصی که نشانگر آینده درخشان او بود از چهرهاش دیده می شد .در این هنگام مادر نگران بود که آیا کودکش را در غار بگذارد یا به شهر بیاورد . سرانجام برای حفظ او تصمیم گرفت که او را در پارچه ای پیچیده و داخل همان غار بگذارد و هر چند وقتی به سراغ او رود و به او شیردهد . مادر او را در میان غار گذاشت و برای حفظ او از گزند جانوران در غار را سنگ چین کرد و به شهر بازگشت .

اسلاید 13: از آن پس مادر هر چند روزی یک بار مخفیانه و گاهی شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش دیدار می نمود . او می رفت تا به او شیر بدهد ولی می دید به لطف خدا او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده و به جای پستان مادر ازآن شیر جاری است  ........ به این ترتیب این مادر و پسر در آن دوران وحشتناک با تحمل مشقتها و رنجهای گوناگون با مقاومت بی نظیر ما ها و سالها به زندگی مخفیانه خود ادامه دادند و حاضر نشدند که تسلیم زورگوئیهای حکومت ستمگر نمرود گردند تا آن که سیزده سال از عمر ابراهیم (ع) گذشت .

اسلاید 14: اتمام زندگی درغار به لطف خداوند در این مدتی که حضرت ابراهیم (ع) در غاربود از نظر جسمی و فکری رشد عجیبی کرد . با این که سیزده ساله بود قد و قامت بلندی داشت و در ظاهر نشان می داد که جوانی بیست ساله است . فکر درخشنده و عالی او نیز هم چون فکر مردان کاردان و هوشمند و با تجربه کار می کرد . روزی مادر به دیدارش آمد و مدتی در کنار پسر نوجوانش بود ولی هنگام خداحافظی همین که خواست از غار بیرون بیاید ابراهیم (ع) دامن مادر را گرفت و گفت ((مرا نیز با خود ببر ماندن در غار بس است اینک می خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگی کنم )) مادر می دانست که در خواست پسرش یک درخواست کاملا طبیعی است ولی در این فکر بود که چگونه او را به شهر ببرد زبان حال مادر در این لحظات  خطاب به ابراهیم  (ع) چنین بود: (( عزیزم ! چگونه در این شرایط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم نه ! پسرم صلاح نیست اگر شاه از وجود تو با خبر شود تو را خواهد کشت می ترسم خونت را بریزند هم چنان دراینجا بمان تا خداوند راه گشاییی برای ما باز کند .)) ولی ابراهیم (ع) اصرار داشت که از آن غار بیرون آید . سرانجام مادر به او گفت : (( در این باره با سرپرست تو (آزر) مشورت می کنم اگر اصلاح باشد پیش تو می آیم و تو را به شهر می برم . ))

اسلاید 15: به این ترتیب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت . وقتی که مادر رفت ابراهیم(ع) تصمیم گرفت که از غار بیرون بیاید . تا غروب صبر کرد که همه جا خلوت شود و هوا تاریک گردد آن گاه از غار بیرون آمد گویی پرنده ای از قفس بهسوی باغستان سبز و خرم پرواز کرده به کوهها و دشت و صحرا می نگریست ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب کرد . در اندیشه فرو رفت . با خود می گفت : (( به به ! از این پدیده هایی که خدای یکتا آن را پدیدار ساخته است !)) از اعماق دلش با آفریدگار جهان ارتباط پیدا کرد و سراسر وجودش غرق در عشق و شور به خدا شد و در این سیر و سیاحت خداشناسی خود را تکمیل کرد .

اسلاید 16: ابراهیم(ع) و ستاره پرستان حضرت ابراهیم (ع) با شور و نشاط قدم می زد ناگاه هیاهوی جمعیتی نظرش را جلب کرد. به سوی آن جمعیت رفت. ناگاه دید که آنها با کمال ادب درکنار هم ایستاده اند و در برابر ستاره زهره  که در کنار ماه دیده می شود تعظیم می کنند و آن را می پرستند . ابراهیم (ع)افسوس خورد که چرا گروهی نادان به جای خدای بی همتا ستاره ای را می پرستند . به آنها نزدیک شد و در این فکر فرو رفت که چگونه آنها را از گمراهی نجات دهد . نزد آنها رفت و در ظاهر با آنها هم عقیده شد (ولی از روی انکار و استفهام )گفت: (( آری همین خدا است .))

اسلاید 17: ستاره پرستان او را به جمع خود پذیرفتند واز این که یک نوجوان آیین آنها را پذیرفته شادمان شدند . حضرت هم چنان در ظاهر در صف آنها بود و در انتظار فرصت به سر می برد هنگامی که کم کم ستاره زهره ناپدید شد ابراهیم (ع) فرصت را به دست آورد و گفت : (( نه ! این ستاره خدا نیست زیرا خدا یک وجود ثابت است نه در حال حرکت و تغییر ( چرا که هر حرکت و `ییری حرکت دهنده و تغییر دهنده می خواهد )من از عقیده شما استفعا دادم .)) همین بیان شیوا و استوار ابراهیم (ع) ستاره پرستان را در شک و تردید افکند .

اسلاید 18: ابراهیم (ع) و ماه پرستان حضرت ابراهیم (ع) از جمع ستاره پرستان گذشت و به راه خود در صحرا و بیابان ادامه داد . ناگاه چشمش به جمعیتی افتاد که دربرابر ماه درخشان ایستاده بودند و آن را پرستش می کردند . ابراهیم (ع)نزد آنها رفت و باز برای این که این گروه نیز او را در جمع خود بپذیرد در ظاهر از روی انکار و استفهام گفت (( به به ! چه ماه درخشنده و زیبایی ! خدای من همین است . )) ماه پرستان از ابراهیم (ع) استقبال کردند و او را در صف خود قرار دادند ولی وقتی که ماه نیز هم چون ستاره زهره غروب کرد ابراهیم (ع) فرصتی به دست آورد و به ماه پرستان گفت (( این خدا نیست زیرا ماه نیز در حال حرکت و تغییر و جابه جایی است ولی خدا ثابت و دگرگون ناپذیر می باشد . من از اینعقیده برگشتم اگر خدا مرا هدایت نکند در صف گمراهان خواهم بود .)) حضرت ابراهیم (ع) به این ترتیب و با استدلال نیرومند برعقیده ماه پرستان ضربه زد و بذر اعتقاد به خدای یکتا و بی همتا را در صفحه قلب ها ی آنها پاشید .

اسلاید 19: ابراهیم (ع) و خورشید پرستان حضرت ابراهیم (ع)آن شب را در بیابان گذراند وقتی که هوا روشن شد و نزدیک طلوع خورشید فرا رسید ناگاه چشم حضرت به جمعیتی افتاد که منتظر طلوع خورشید هستند تا آن راسجده کرده و به عنوان خدا تعظیم نمایند . ابراهیم (ع)  کنار آنها رفت و در ظاهر وانمود کرد  که با آنها هم عقیده است هنگامی که خورشید طلوع کرد ابراهیم (ع) (از روی استفهام) فریاد زد : (( خدای من همین است این از همه درخشنده تر است . )) حضرت ابراهیم (ع)تا غروب با آنها بود . ولی وقتی که خورشید غروب کرد خطا ب به آنها گفت : (( من از این عقیده برگشتم زیرا خورشید نیز در حال تغییر و جا به جایی است و چنین موجودی هرگز خدا نخواهد بود. اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند قطعا از جمعیت  گمراهان خواهم بود من روی خود را به کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم . )) به این ترتیب حضرت ابراهیم (ع) با منطقی روان و با شیوه ای ساده و اغخلاقی دلپذیر ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشید پرستان را گمراه خواند و آنها را به سوی خدای یکتا و بی همتا دعوت نمود و از پرستش پدیده های بی اراده بر حذر داشت .

اسلاید 20: معاد شناسی ابراهیم (ع) حضرت ابراهیم (ع9 پس از بیرون آمدن از درون غار وسیر و سیاحت در صحرا و بیابان پس از تکمیل خداشناسی هم چنان به سیر و تفکر خود ادامه می داد تا به دریه رسید . او با کنجکاوی عمیق به دریا و امواج دریا می نگریست . ناگاه لاشه حیوان مرده ای نظرش را جلب کرد و مشاهده کرد که حیوانات دریایی و پرندگان بیرون به پیکر آن حیوان حمله می کنند و گوشت او را می خورند . طولی نکشید که تمام لاشه او را خوردند . این منظره عجیب ناخود آگاه ابراهیم (ع) را به فکر فرو برد که: (( اگر تمام پیکر این حیوان مرده ( هرجزئی از آن ) جزء بدن چندین نوع حیوان دریایی و صحرایی شد در روز قیامت چگونه تکه های بدن او در کنار هم جمع شده و زنده می گردد ؟!)) البته ابراهیم (ع) به زنده شدن مردگان در قیامت یقین داشت : ولی می خواست بر یقین خود بیفزاید . از این رو دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت : (( خدایا ! به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی ؟!))

اسلاید 21: خداوند به ابراهیم (ع) فرمود : (( مگر تو به روز قیامت ایمان نیاورده ای ؟)) ابراهیم (ع) عرض کرد : ((آری ایمان آورده ام ولی می خواهم دلم سرشار از ایمان گردد .)) خداوند به ابراهیم (ع) فرمود (( چهار پرنده را بگیر و سر آنها را ببر و سپس گوشت آنها را بکوب و با هم مخلوط و ممزوج کن . آن گاه  گوشت  به هم آمیخته را به ده قسمت تقیسم کن و هر قسمت آن را بر سر کوهی بگذار و بعد در جایی بنشین و آنها را به اذان خدا به سوی خود بخوان .))

اسلاید 22: حضرت ابراهیم (ع) چهار پرنده را ( که طبق بعضی از روایات  عبارت بودند از : خروس طاووی اردک و کرکس  یا کلاغ ) گرفت و آنها را ذب0ح کرد و گوشت آنها  را کوبید و در هم آمیخت و سپس به ده قسمت کرد و هر قسمتس را روی کوهی نهاد . آن گاه کمی دورتر  رفت و در حالی که منقارهای آن چهار پرنده در دستش بود در جایی نشست و صدا زد :( ای پرندگان !به اذن خدا زنده شده پرندگان از هم جدا شدند و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آنها دمیده شد و به سوی ابراهیم (ع) پریدند و به او پیوستند . به این ترتیب ابراهیم (ع) با چشم خود صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده کرد و سخن قلبش را به زبان آورد : (( آری خداوند بر هر چیزی قادر و تواناست خدایی که هم بر ذره های پراکنده مردگان آگاه است و هم می تواند آنها را جمع نموده و به صورت اولشان زنده کند .))

اسلاید 23: ورود ابراهیم (ع) به شهر بابل حضرت ابراهیم (ع) پس از خروج غار و سیر و سیاحت و تکمیل خداشناسی و معاد شناسی در حالی که نوجوان بود وارد شهر بابل پایتخت نمرود گردید . شهری که غرق در فساد بود و مردم آن از نظر معنوی در حد صفر بودند و عقاید خرافی مانند : بت پرستی نمرود پرستی و انواع خرافات دیگر در میانشان رواج داشت . ابراهیم (ع) طبق معمول نخست به خانه مادرش رفت . پدرش مدتها قبل از دنیا رفته بود به عمویش که سرپرستی او را به عهده داشت و نامش آزر بود پدر می گفت . ابراهیم (ع)  دعوتش را از آزر شروع کرد . ابراهیم (ع) می دید که آزر نه تنها از بت پرستان سرشناس است بلکه از بت سازان معروف نیز می باشد و با سلطنت نمرود ارتباط نزدیک دارد از آن جا که گفته اند :(( عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد )) ابراهیم (ع) در خانه آزر کمتر مورد سوء ظن واقع می شد .

اسلاید 24: طبق بعضی از روایات که از امام صادق (ع)نقل شده : ابراهیم (ع)همراه مادرش وارد شهر شدند و با هم به خانه مادرش رفتند . در آن جا نگاه آزر برای اولین بار به چهره ابراهیم (ع) افتاد . آزر که از این حادثه نگران به نظر می رسید شتاب زده به مادر ابراهیم (ع)گفت:(( این شخص کیست که در سلطنت شاه (نمرود ) باقی مانده است ؟ با این که به فرمان شاه پسران را میکشتند چرا این شخص زنده مانده است ؟! وای بر تو اگر شاه از این ماجرا با خبر شود ما را از مقامی که در پیشگاهش داریم عزل می کند .)) مادر ابراهیم (ع) گفت : ای آزر !بگذار این پسر باقی بماند و برای ما به عنوان پسر باشد  اگر شاه باخبر نشد  که زیانی به تو نخواهد رسید و اگر باخبر شد من جواب او را خواهم داد به طوری که به مقام تو آسیب نرسد . به ای ترتیب حضرت ابراهیم (ع) در پناه آزر حفظ گردید . چنان که خداوند حضرت موسی (ع) را در دامن فرعون حفظ کرد .

اسلاید 25: گفتگوی ابراهیم (ع) با آزر آزرعموی ابراهیم (ع) بود ولی ابراهیم (ع) به خاطرسرپرستی آزر او را پدر نامید . حضرت تصمیم گرفت ابتدا آزر را به خدا پرستی دعوت کند . از این رو با آزر به گفتگو پرداخت زیرا آزربت پرستی معروف وبت ساز بود اگر او هدایت می شد گروه زیادی به پیروی از او دست از بت پرستی می کشیدند . گفتگوی ابراهیم 0ع) با آزر دارای چندین مرحله است . در آغاز با نرمش و استدلال و در مراحل بعد با تندی با او برخورد کرد . آیات قرآن بیانگر این مراحل است  .

اسلاید 26: در آیات قرآن چنین آمده : ابراهیم خطاب به آزر گفت : ((  ای پدر! چرا چیزی را می پرستی که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ مشکلی را از تو حل میکند ؟! ای پدر !دانشی برای من آمده که برای تو نیامده است بنابرین از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم . ای پدر! شیطان را ستایش نکن که شیطان نسبت به خدای رحمان عصیانگر است . ای پدر! من از این می ترسم که از سوی خداوند رحمان عذابی به تو برسد و در نتیجه از دوستان شیطان باشی . ))

اسلاید 27: ولی آزر در برابر دعوت مهر انگیز و منطقی ابراهیم (ع) عصبانی شد و او را به سنگسار تهدید کرد و چنین گفت: (( ای ابراهیم ! آیا تو از معبودهای من ( بتها ) روی گردان هستی اگر از این کار دست بر نداری تو را سنگسار خواهم کرد . اکنون برای مدتی طولانی از من دور شو !)) ابراهیم (ع) از تهدید آزرنترسید در عین حال مرحله ملایمت و نرمش را رعایت کرد تا بلکه عاطفه آزر را تحریک کرده و به سمت خود جلب کند . لذا به آزر گفت : (( سلام بر تو من به زودی از پروردگارم برایت تقاضای عفو می کنم چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است و از شما و آنچه غیرخدا می خوانید کناره گیری می نمایم و پروردگارم را می خوانم و امید آن را دارم که در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم .))

اسلاید 28: به این ترتیب ابراهیم (ع) مرعوب شکوت و قدرت سرپرست خود آزر نشد و از تهدید و هشدار او نترسید و با توکل به خداوند به طور مکرر او را به سوی خدا دعوت نمود و از بتها بر حذر داشت و با صراحت اعلام کرد که من از آن بتها دوری می کنم و تنها خدای یگانه را می پرستم . آزر با گستاخی ابراهیم (ع) را از خود راند و نصایح مهرانگیز او را با تندی رد کرد . ابراهیم (ع) که دید با نرمش و استدلال نمی تواند نتیجه بگیرد  پا را فراتر نهاد و رگبار سرزنش خود را متوجه آزر و پیروانش کرد و با صراحت به آزر و پیروان او گفت: (( آیا به راستی بتها را به عنوان خدا برگزیده اید؟ تو و جمعیت تو را در گمراهی آشکار می نگرم .)) و در فرصت دیگر به آزر و پیروانش گفت : این تمثالها و مجسمه ها چیست که شما در برابر آنها سجده می کنید و آنها را شب و روز می پرستید ؟ آنها جواب دادند : (( نیاکان و پدران ما چنین می کردند ما هم روش آنها را ادامه می دهیم .)) ابراهیم (ع) با قاطعیت و تاکید گفت : (( لقد کنتم انتم و اباوکم فی ضلال مبین : قطعا هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکار بودید و هستید .)) آنها گفتند : (( آیا مطلب حقی برای ما آورده ای یا شوخی می کنی ؟!))

اسلاید 29: ابراهیم (ع) جواب داد : ( کاملا حق آورده ام ) (( پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمین است که آنها را ایجاد کرده و بر این امر از گواهان هستم .)) ابراهیم (ع) گرچه در مراحل نخست از راه نرمش و مدارا با آزر سخن گفت زیرا آزر حق سرپرستی بر حضرت داشت وانگهی ابراهیم (ع) می خواست بلکه از این راه او را جذب نماید ولی وقتی که لجاجت آزر در راه شرک برای او روشن شد نه تنها از او دوری کرد بلکه از او بیزاری جست  چنان که در آیه 114 سوره توبه می خوانیم : (( فلما تبین له انه عدو لله تبرء منه : هنگامی که برای ابراهیم (ع) روشن شد که آزر دشمن خداست از او بیزاری جست .))

اسلاید 30: ابراهیم (ع) و مبارزه با بت پرستی آزر با این که ابراهیم (ع) را از یکتا پرستی منع می کرد ولی وقتی که چشمش به چهره ملکوتی او می افتاد محبتش نسبت به او بیشتر می شد . از آن جا که آزر رئیس کارخانه بت سازی بود روزی چند بت به ابراهیم (ع) داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را به مردم بفروشد ابراهیم خواسته آزر را پذیرفت . آن بتها را همراه خود به طرف میدان و بازار آورد ولی برای این که فکر خفته مردم را بیدار کند و آنها را از پرستش بت بیزار نماید طنابی به گردن بتها بست و آنها را در زمین می کشانید و فریاد می زد : ((من یشتری من لا یضره و لا ینفعه : چه کسی این بتها را که سود و زیان ندارند از من می خرد .)) سپس بتها را کنار لجنزار و آبهای جمع شده در گودالها آورد و در برابرچشم مردم آنها را در میان لجن و آب آلوده می انداخت و بلند می گفت : (( آب بنوشید و سخن بگویید !))

اسلاید 31: به این ترتیب عملا به مردم می فهمانید که : (( بتها شایسته پرستش نیستند به هوش باشید و از خواب غفلت بیدار شوید و به خدای یکتا و بی همتا متوجه شوید و در برابر این بتهای ساختگی و بی اراده که سود و زیانی ندارند سجده نکنید مگر عقل ندارید مگر انسان نیستند چرا آن همه ذلت چراو چرا ؟!)) سپس بتها را نزد آزر آورد و به او گفت : (( این بتها را کسی نمی خرد نزد من مانده اند و باد کرده اند .))

اسلاید 32: فرزندان آزر توهین ابراهیم (ع) به بتها را به آزر خبر دادند آزر حضرت را طلبید و او را سرزنش و تهدید کرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانید . ولی ابراهیم (ع) به تهدید های آزر اعتنا نکرد . آزر تصمیم گرفت ابراهیم (ع) را زندانی کند تا هم ابراهیم (ع) در صحنه نباشد و هم زندان او راتنبیه کند از این رو ابراهیم (ع) را دسنگیر کرده و در خانه اش زندانی کرد و افرادی را بر او گماشت تا فرار نکند . ولی طولی نکشید که او از زندان گریخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت پرستی ب  حذر داشته و به سوی توحید فرا می خواند .

اسلاید 33: مهمان دوستی ابراهیم (ع) درباره ی  مهمان دوستی ابراهیم (ع) سخنهای بسیار گفته اند از جمله: 1- روزی پنج نفر به خانه ابراهیم (ع) آمدند ( آنها فرشتگان مامور خدا همراه جبرئیل به صورت انسان نزد ابراهیم (ع) آمده بودند .)  حضرت با این که آنها را نمی شناخت گوساله ای را کشت و غذای لذیذی برای آنها فراهم کرد و جلوی آنها نهاد آنها گفتند : (( از این غذا نمی خوریم مگر این که به ما خبر دهی که قیمت این گوساله چقدر است ؟!)) ابراهیم (ع)گفت : قیمت این غذا آن است که در آغاز خوردن (( بسم الله )) و در پایان (( الحمد لله )) بگویید . جبرئیل به همراهان خود گفت : (( سزاوار است که خداوند این مرد را به عنوان خلیل ( دوست خا لص ) خود برگزیند .))

اسلاید 34: 2- روزی گروهی بر ابراهیم (ع) وارد شدند در خانه غذا نبود . حضرت  با خود گفت : (( اگر تیر های سقف خانه را بیرون بیاورم و به نجار بفروشم تا غذای مهمانان را فراهم کنم می ترسم که بت پرستان از آن تیر ها بت بسازند .))  سرانجام مهمانان را در اطاق مهمانی جای داد و پیراهن خود را برداشت و از خانه بیرون رفت به محلی رسید و در آن جا مشغول نماز خواندن شد . پس از خواندن دو رکعت نماز پیراهنش را ندید دانست که خداوند اسباب کار را فراهم نموده است . به خانه بازگشت همسرش را دید که سرگرم آماده نمودن غذا است پرسید : (( این غذا را از کجا تهیه نمودی ؟)) ساره گفت : این غذا از همان مواد است که توسط مردی فرستادی . حضرت متوجه شد که خداوند لطف فرموده و با دست غیبی خود آن غذا را به خانه ابراهیم (ع) رسانده است .

اسلاید 35: 3- حضرت امام صادق (ع) فرمود : ابراهیم (ع)پدر مهربانی برای مهمانان بود هر گاه به او مهمان نمی رسید از خانه بیرون می آمد و به جستجوی مهمان می پرداخت . روزی برای پیدا کردن مهمان از خانه خارج می شد و در خانه را بست و قفل کرد و کلید آن را همراه خود برد . پس از ساعتی جستجو به خانه بازگشت . ناگاه مردی یا شبیه مردی را در خانه خود دید به او گفت : (( ای بنده خدا ! با اجازه چه کسی وارد این خانه شده ای ؟)) آن مرد گفت : با اجازه پروردگار این خانه این سخن سه بار بین ابراهیم (ع) و آن مرد تکرار شد . ابراهیم (ع) دریافت که آن مرد جبرئیل است . خداوند را شکر و سپاس نمود . در این هنگام جبرئیل گفت : (( خداوند مرا به سوی یکی از بندگا نش که او را خلیل (دوست خالص ) خود کرده فرستاده است .)) ابراهیم (ع) فرمود : (( آن بنده را به من معرفی کن تا آخرعمر خدمتگزار او گردم .)) جبرئیل گفت : آن بنده تو هستی ابراهیم (ع) گفت : (( چرا خداوند مرا خلیل خوانده است ؟)) جبرئیل گفت : (( زیرا تو هرگز از احدی چیزی را درخواست نکردی و هیچ کس هنگام درخواست از تو جواب منفی نشنید .))

اسلاید 36: عشق سرشار ابراهیم (ع) به خداوند حضرت ابراهیم (ع) در عین آن که عابد پارسا و شیفته حق بود مرد کار و تلاش بود . هرگز برای خود روا نمی دانست که بیکار باشد . بخشی از زندگی او به کشاورزی و دامداری گذشت و در این راستا پیشرفت وسیعی کرد و صاحب چند گله گوسفند شد . بعضی از فرشتگان به خدا عرض کردند : (( دوستی ابراهیم با تو به خاطر آن همه نعمتهای فراوانی است که به او اعطاء کرده ای ؟ )) خداوند خواست به آنها نشان دهد که چنین نیست بلکه ابراهیم (ع) خدا را به حق شناخته است خداوند به جبرئیل فرمود : (( به کنار ابراهیم برو و مرا یاد کن .)) جبرئیل نزد ابراهیم (ع) آمد و او را دید که در کنار گوسفندان خود است روی تپه ای ایستاد و با صدای بلند گفت : (( سبوح قدوس رب الملاکه و الروح : پاک و منزه است خدای فرشتگان و روح !))

اسلاید 37: ابراهیم (ع) تا نام خدا را شنید آن چنان شور و حالی پیدا کرد و هیجان زده شد که زبان حالش این بود : این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست تا جان و جامه نثار دهم در هوای دوست دل زنده می شود به امید وفای یار جان رقص می کند به سماع کلام دوست

اسلاید 38: ابراهیم (ع) به اطراف نگریست و شخصی را روی تپه دید نزد او آمد و گفت : (( آیا تو بودی که نام دوستم را به زبان آوردی ؟)) او گفت : آری . ابراهیم (ع) گفت : (( سبوح قدوس رب الملاکه و الروح )) ابراهیم (ع) با شنیدن این واژه ها که یادآوری خدای یکتا و بی همتا بود چنان لذت می برد که قابل توصیف نیست نزد آن شخص رفت و گفت : یک بار دیگر نام دوستم را یاد کن نصف گوسفندانم را به تو خواهم بخشید . آن شخص برای بار سوم واژه های فوق را تکرار کرد ابراهیم (ع) نزد او رفت و گفت : یک بار دیگر نام دوستم را به زبان آور ! آن شخص نام خدا را به زبان آورد ابراهیم (ع) نزد او رفت و گفت : اینک من و گوسفندانم را ضبط کن که از آن تو هستم . در این هنگام جبرئیل (ع) خود را معرفی کرد و گفت : (( من جبرئیل هستم نیازی به تو و گوسفندانت ندارم به راستی که مراحل دوستی خدا را به آخر رسانده ای سزاواراست که خداوند تو را به عنوان خلیل ( دوست خالص ) خود برگزیند .

اسلاید 39: عزرائیل و حضرت ابراهیم (ع) روزی عزرائیل نزد ابراهیم (ع) آمد تا جان او را قبض کند ابراهیم (ع) مرگ را دوست نداشت . عزرائیل متوجه خدا شد و عرض کرد : (( ابراهیم (ع) مرگ را ناخوش دارد .)) خداوند به عزرائیل وحی کرد : ((ابراهیم (ع) را آزاد بگذار چون که او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند .)) مدتها از این ماجرا گذشت تا روزی ابراهیم (ع) پیرمرد فرتوتی را دید که آن چه می خورد نیروی هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون میاید . دیدن این منظره سخت و رنج آور موجب شد که ابراهیم (ع) اذامه زندگی را تلخ بداند و به مرگ علاقمند گردد. در همین وقت به خانه خود بازگشت ناگاه شخصی بسیار نورانی را که تا آن روز شخصی به آن زیبایی ندیده بود مشاهده کرد از او پرسید : (( تو کیستی ؟)) گفت : (( من فرشته مرگ (عزرائیل ) هستم .)) ابراهیم (ع) گفت : (( سبحان الله ! چه کسی است که از نزدیک شدن به تو و دیدار تو بی علاقه باشد با این که دارای چنین جمال دل آرایی هستی .)) عزرائیل گفت: (( ای خلیل خدا ! هرگاه خداوند خیر و سعادت کسی را بخواهد مرا با این صورت نزد او می فرستد و اگر شر و بدبختی او را بخواهد مرا با چهره ای دیگر نزد او می فرستد . )) آن گاه روح حضرت ابراهیم (ع) را قبض کرد . به این ترتیب حضرت ابراهیم در سن 175 سالگی با کمال دلخوشی و شادابی به سرای آخرت و دیدار معبود شتافت.

اسلاید 40: پایان

18,000 تومان

خرید پاورپوینت توسط کلیه کارت‌های شتاب امکان‌پذیر است و بلافاصله پس از خرید، لینک دانلود پاورپوینت در اختیار شما قرار خواهد گرفت.

در صورت عدم رضایت سفارش برگشت و وجه به حساب شما برگشت داده خواهد شد.

در صورت نیاز با شماره 09353405883 در واتساپ، ایتا و روبیکا تماس بگیرید.

افزودن به سبد خرید