صفحه 1:
:صفحه 14و15
آذان ابراهیم : صفحه 16
صفحه 2:
صفحه 3:
صص ل 0
0 ا ل ۱
و 7
ال ا ور کر Soe
٠ ابراهيم دوران دبستان را به مدرسه طالقانى رفت و دبيرستان را نيز در مدارس ابوريحان و كريمخان
Patrol chy feck) sect) or) ا ا
ROPE pee errr) Fry oper yrolu pesto Sone r+ EDOM Bern tel DBR ESYC ees] Uv
5 ۱ ا ا Te Se age Tae SL
] * این شهید مفقود, در دوران پیروزی انقلاب شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد؛ همزمان با تحصیل
ال 0
Wi .بووركش منتقل شد
هه ارات ام edie yell fl big alee يكم/ أر كارهاى ابراهيم انتقال
BW pa ی الك ار سرا ساموت رای از
صفحه 4:
عصر روز نيمه شعبان ابراهيم وارد مقر شد. همان روز بجه ها دور هم جمع شديم. از هر ٠
ور ی تس ی
بهثرّين فرمانده هان در جبهه را جه كسانى مى دانى و جرا؟!
ا ا ا 0
ا ا ا ااا ا 5
الل ارود ay سس ۳۱
537
در فرمانده هان ارتش هم هیچکس مثل سرگرد علی صیاد شیرازی نیست. ایشان از بچه های
ی اس لي ا ا قر
NO) Seb Is iC See St WOE ee Re Tee ا ا |
ذهلب با هلی کویتر خودش جلوی چندین پانک عرای را گرفت. با این که فرمانده پایگاه هوایی/
ear CSE SPOTS Up IES IBS S] [rer ال ٩ همان روز صحبت به اينجا رسيد كه //
آرزئوی خودمان را بگوئیم. هرکسی چیزی گفت. همه منتظر آرزوی ابراهیم بودند. ابراهیم مکلی/
ا ا Nor Cun ۱
صفحه 5:
(۳ ل 0 أ CaP epee ratrerte]
كرد. شخصى موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بكيرش ... دزد ... دزد! بعذاهم ترك 2759 27 0 52 |27 كاك مكل لكذى به موتور زد. دزد
با موتور نقش بر زمین شد!
۱ سا eS ROM SOS RCE SRO IEG
۳ ار لا eee tbe eee ESS
Beem perme eveyrrc pic iy dee sur try ceru eure) fll Ding teer beer sy eG] ON Sl CCG] OSE Ure
کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد کریه می کرد. بعد به حرف آمد:
همه اين ها را می دانم. بیکارم, زن و بچه دارم, از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابرژهیم فکری کرد. رفت پیش یکی sla 55 jles jl با او صحبت کرد. خوشحال برگشت Jue
one bene rele RU cr RDO Bt ا ores) Sec | یا ۱
JUis a; aidnon iS eaSaS of bese الام ل و
“كم لهم باشد بركت دارد 6م
صفحه 6:
be سم سرش را زیر آب گرفد
جوادٍ در حالی که آب از سر و رو: 2 2
eel ECO a / را را ی
صفحه 7:
صفحه 8:
از ویژگهاعابراهيم. احترلم به دیگرانجتوبه اسیرنجنگیب ود. هميشه لینحرفرا از ابراهیم»
ge Oe Bk gre را ار ۳
[Poets] Col evens ples Be urtjev SP ov mre pe W AE Oya Vt S) G-uSS tn ySt NCE ot rey) evi
eae nce] Fa) ا ا 0 ا Seep errr
are POT ااا Reyreng
oo lio) eee
هر چیزی که از طرف تدارکات برای ما میآمذ و با هر چیزی که ما میخورديم. ابراهیم همان را
رش سس ل ل
be 7 7 7 7 7 ETSY ۱۳
لیس ی PATCH (beers
ل eels زرا 9
ا ا Seed 1
و
صفحه 9:
اا ل ا ا ا ا ا 200
م ۱
ا ا ا ا ا 000
طورى بين ما قرار كرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوى ما حمله كنند. شايد هم قكر تم ىكردند ما فقط دو نفر
باشیم! دوباره داد زدم: حرکت کنید و با دست اشاره کردم ولی همه عراقیها به افسر درجهداری که پشت سرشان بود
re emer Pe More PD
Cts es BST See ار تا(
[rer proce veg) ce cgy er Peale sniper pcg ce) Pires een eC oC evaRe eo 2
ROS Aes Sc jon A le vo Soy he Eee re
پرسید: جی شده؟ گفتم: مشکل اون افسر عراقیه. نمیخواد اينها حرکت کنند. بعد با دست افسر را نشان دادم. لباس_
و درجدهايش با بقيه فرق داشت و كاملا لفق 00000000001112 رش الداحت وجلورفت. بايى
دسلگ یقه افسر بعثی و با دست دیگر کمربند او را گرفت و در یک لحظه او را ار مربب ره ار
0
ااال ري وسح لو الام لفو ا ا اك
نمیگناجیدم. تمام ترس لحظات پیش من برطرف شده بود. ابراهیم افسر عراقی را به میان اسرا برگرداند. آن رو دا
جابراهيم را به کمک ما فرستاد. بعد با هم و ۱ 2
صفحه 10:
من بلافاصله از موقعي
ke
6
صفحه 11:
در
ال مي ۳
تانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟
آخرين لحظه كه ل سر ازنده بود a اه
۳ دا كانال كميل داشتيم و الراك 1 117 027 0010 Vas Sie ا 0000
صفحه 12:
ی و ی اس ی ی را را 00
ا
در جریان همین جستجوها بود که علی محمودوند و مدتی بعد مجید پازوکی به خیل شهدا پیوستند.
بیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر
es سس
شبى كه قرار بود بيكر شهداى كمنام در تهران تشييع شود ابراهيم را در خواب ديدم. با موتور جلوى درب خانه ١
ل ا رل 0
بار دیگر در خواب مراسم تشييع شهدا را ديدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آنم
l 6 TRESS PO Brae
فرداى آن روز مردم قدرشناس, با شور و حال خاصى به استقبال شهدا رفتند. تشييع با شكوهى بركزار ha
ا 0 ۱
Pe Ev co ea ec Oe ارحس لسعو مع ل رن if Pp ener
ae: از جهره هاى ها باى كذ و
es BP oes be) oS Ss) eS UA ee os = ae ne |e 2
صفحه 13:
صفحه 14:
صفحه 15:
صفحه 16: