شهید محمد بنیادی
اسلاید 1: شهید محمد بنیادیکاری از عسکری
اسلاید 2: زندگینامه شهيد محمدبنیادیفرمانده تیپ حضرت معصومه (س)لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1337 ه ش در شهر مذهبی و مقدّس قم و در خانواده ای روحانی, پا به علم وجود گذاشت. دوران رؤیایی طفولیّت او با همه تلخی و شیرینی اش زود گذشت و او به دبستان قدم گذاشت. پس از گذراندن دورة راهنمایی به دروس حوزوی روی آورد و به مدت 3 سال به فراگیری این دروس اشتغال داشت .سپس به خدمت سربازی رفت.
اسلاید 3: دوران سربازی اش همزمان بود با دوران مبارزات مردم علیه حکومت طاغوت . پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)که از سربازان خواسته بود محل خدمت خودراترک کنند، بلافاصله از پادگان فرار کرد وبه صف مردم پیوست.او به طرف فرماندار شیراز تیراندازی کرد که به هدف نخوردوبعد از آن به قم گریخت و بطور جدّی به مبارزه بارژیم طاغوت پرداخت.پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران, ابتدا به عضویّت کمیته انقلاب اسلامی(سابق) در آمد. سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. با ورود به سپاه در بخش مبارزه با مفاسد اجتماعی و قاچاق مواد مخدّر مشغول خدمت شد. آنگاه برای مدتی مسئولیت یگان حفاظت از شخصیتها را به عهده گرفت.
اسلاید 4: خانواده اش از کارها و تلاشهایش بی خبربودند. با شروع جنگ تحمیلی, به نبرد با بعثیان متجاوز بر خواست و در جبهه مسئولیّتهای گوناگونی از جمله: فرمانده گردان و فرماندهی تیپ را به عهده می گیرد. حضور مستمر و پیوستة او در میادین جهاد, مانع ازدواجش می شود.سرانجام این سردار دلاور پس از سالها سنگر نشینی و مجاهدت در راه آرمان های اسلامی در عملیّات والفجر 4 و در منطقة پنجوین عراق, بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت, به شهادت می رسد و زمین را به قصد آسمان ترک کرده و به جوار رحمت حق و روضة رضوان دوست می شتابد. او چنان به اخلاص در عمل توجه داشت که نمی گذاشت اعمال الهی اش به شرک و ریا آلوده گردد. هرگز از کارهای خود و فعالیتها و مسئولیتهایش سخن نمی گفت و چنان رازدار و کم حرف بود که حتی این انسان مخلص, هرگز به اسم و عنوان دل نداد. و پست و مقام هیچ گاه دیدة علایقش را به سوی خویش نکشاند.
اسلاید 5: وقتی پیشنهاد مسئوولیت فرماندهی تیپ به ایشان داده شد, از پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: «دلم می خواهد اسلحه به دست بگیرم و درخط مقدم مبارزه کنم.» اگر چه اصرار مسئولین لشگر وی را وادار به پذیرش این مسئولیت کرد,اما محمد چنان مخلص بود که وقتی خانواده ایشان از کار و مسئولیت او سئوال می کردند در جواب می گفت: «من یک سرباز ساده هستم! اسلحه به دست می گیرم و می جنگم تا خدا توفیق بدهد این بدنم با گلوله سوراخ سوراخ شود!» زمانی که شهید بنیادی فرماندهی گردان را به عهده داشت, وقتی از ایشان درخواست شد در جمع بسیجیان صحبتی داشته باشد, گفت: «برادران دیگر هستند و صحبت می کنند, فرقش چیست!» گفته شد: ولی شما فرمانده و مسئول اینها هستید. محمد, در حالی که اندوه از سر و رویش می بارید و اشک در چشمش حلقه زده بود, با یک دنیا نگرانی گفت: «عزیزان! معافم کنید. می ترسم مرا حب ریاست بگیرد!» کمتر سخن می گفت و بیشتر به عمل می اندیشید. او در صحنه های پر خوف و خطر قبل از انقلاب تا عرصه های پر التهاب پس از انقلاب, حضوری فعال داشت و برای خدمت کردن و از جان گذشتن, حاضر و آماده بود. کار و تلاشش بدون هیچ گونه چشم داشت مادی و طمع دنیا صورت می گرفت.
نقد و بررسی ها
هیچ نظری برای این پاورپوینت نوشته نشده است.