کیمیا گر – پایلو کویلیو
اسلاید 1: کیمیاگراثر:پائولو کوئلیو
اسلاید 2: داستان این رمان از این قرار است که: جوانی به نام سانتیاگو که چوپان نیز بود در شهری بنام آندلس زندگی میکرد،سانتیاگو پسری با سواد و تحصیل کرده بود که همراه گوسفندان خود از شهری به شهر دیگر کوچ میکرد تا غذای دام هایش را فراهم کند و در ازای آن درآمدی از پشم گوسفندانی که به تاجران میفروشد بدست آورد وجهانگردی کند.سانیاگو بسیار اهل مطالعه و خواندن بود طوریکه تنها راه سرگرمی برایش کتاب خواندن بود وحتی برای گوسفندان خود هم کتاب میخواند و معتقد بود که آنها متوجه میشوند!
اسلاید 3: سانتیاگو در یکی از سفرهایش عاشق دختر یکی از تاجران میشود و دائما به آن دختر فکر میکند.سانتیاگو در راه رفتن به پیش تاجری که عاشق دخترش شده است چندین بار خوابِ گنجی مدفون در مصر را میبیند پس به پیش زنی رمال میرود و زن رمال به او میگوید که باید بروی دنبال گنجت زیرا خوابی که دیده ای حقیقت دارد ودر ازای این تعبیرِ خوابت من از تو بخشی از گنجت را میخواهم.
اسلاید 4: در ادامه که سانتیاگو راهی سفر شد در راه فکرش دو شاخه شده بود،یکی پیش دختر تاجر که آنرا عشق خود میپنداشت و دیگری پیش گنجی که واقعا مشخص نبود که وجود دارد یا نه! در میانۀ راه در میدانی مردی را دید که انگار او را از سالیان پیش میشناخت با آن مرد صحبت کرد و مرد او را به سمت گنج راهی کرد پس سانتیاگو گوسفندان خود را فروخت و راهش را کج کرد و عشقش را همانجا جا گذاشت
اسلاید 5: در راه با مردی عرب آشنا شد به او اعتماد کرد و با آن وقتش را گذراند اما در آخر فهمید که نباید به این زودی اعتماد کند زیرا آن مرد تمام داراییِ پسرکِ چوپان را دزدید،سانیاگو از روی ناچاری در آن محل باقی ماند و بالای کوهی به مدت سه سال دربلور فروشی کار کرد و پولهایش را جمع کرد و برای بار دوم راهیِ کویر شد...
اسلاید 6: در میانۀ راه وارد جنگی داخلی شد و ناچار در واحه های کویر برای مدتی طولانی گیر افتاد درآنجا با دختری به نام فاطمه آشنا شد و فهمید عشق حقیقی اش فاطمه است نه دختر تاجر! در آن زمان با فاطمه قرار ازدواج گذاشت و در ابتدا خیال میکرد که فاطمه آن گنج معنوی است اما در همان زمان بود که با کیمیاگری آشنا شد و کیمیاگر معنای زندگی را به سانیاگو آموخت و به او گفت:که به سفرت به مصر ادامه بده تا آن گنج را بیابی.
نقد و بررسی ها
هیچ نظری برای این پاورپوینت نوشته نشده است.